#رسـم_خوبان
در عملیات خیبر دیدمش که داشت نماز می خواند. همین طور اشک می ریخت و با خدا حرف می زد..دست هایش را بالا گرفته بود و از خدا می خواست شهید بشود..بچه ها بهش گفتند: سید، ما توی جنگ به تو نیاز داریم ولی تو مرتب دعا می کنی شهید بشی!!!گفت: دیگه بسه... من چهل ماه توی جبهه موندم. شما هم مثل من چهل ماه بمونید بعد برید..برای من دیگه بسه، باید برم.
"سید پا برهـنه"
#شـهید_سیدغلامرضا_میرافضلی🌷
#سـالروز_شـهادت
@mabareshohada
#رسـم_خـوبان
خودش را مانند #سربازها کرده بود....همه دوستش داشتند😍
روزی موی سرش را از ته زد. دوستانش گفتند‼️ "چرا خودت را مثل سربازها کرده ای؟" پاسخ داد "وقتی از #سربازهای یگانم میخواهم موی سرشان را کوتاه کنند، نمیتوانم قبل از اینکه #خودم چنین نباشم⚠️ از آنها بخواهم که موی سرشان را #ماشین کنند."
"فرماندهٔ توپخانهٔ قرارگاه نجف"
#شهید_محمدتقی_جراح 🌷
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسم_خوبان 🌹
💢تازه نامزد کرده بود که موضوع اعزام به سوریه جدی شد. نزدیک ایام عید بود. خیلیها منتظرند که ایام عید فرا برسد تا از قوم و خویشها دیدن کنند. تعطیلات نوروز برای خیلیها مهم است. اما عباس باید این لذت را زیر پا میگذاشت. آتش درونش هر لحظه شعلهورتر میشد. به من گفت:«عیدم باشه میام.» گفتم: «گذرنامه چی میشه؟» گفت:‼️ «همهچی هماهنگه»
💢یکبار با آن #شور و حالش زنگ زد و گفت:«حسین! گذرنامهها رو هماهنگ کردیم، حاجی اجازه داده. ممکنه بیست و پنجم اسفند بریم،😍
شایدم بیفته تو ایام عید. شما پاسپورتاتون آماده باشه که هروقت گفتن بریم.» گفتم:«ما که از #خدامونه!»
ماجرای رفتنمان به سوریه در شرایط بسیار سختی اتفاق میافتاد. خیلی از #شهدا را به ایران🇮🇷 آورده بودند و از بچههای ما هم چند نفری به شهادت رسیده بودند. در چنین شرایطی رفتن به سوریه، نیازمندِ #دل_کندن_از_دنیا بود💔
و عباس از دنیا دل کنده بود...🕊
✍️به روایت همرزم شهید
#شهید_عباس_دانشگر 🌷
#سالروز_شهادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسـم_خـوبان
«بعد از #شهادت پسرم فهمیدیم که او یک خیر به تمام معنا 👌هم بود. همان اولین روزهای شهادتش مقابل در🚪 ایستاده بودم که دیدم یک #پیرزن آمد و با دیدن اعلامیه علی خیلی تأسف خورد.😞 بدون اینکه بداند پدر شهید هستم با حالت #خاصی از من پرسید این جوان کی شهید شد⁉️ پرسیدم #علی را از کجا میشناسی؟ پیرزن شروع کرد به گریه کردن😭 و گفت: زمستان دو سال پیش ما #بخاری نداشتیم و از سرما به زحمت افتاده بودیم. نمیدانم شهید از کجا فهمیده بود بخاری نداریم که یک بخاری برایمان خرید و به خانه مان آورد.»
✍ به روایت پدر شهید
#شهید_علی_امرایی🌷
#سالروز_شهادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسـم_خـوبان
شهید تاجبخش در روزهای 📆پیش از #شهادت مقدار قابل توجهی پول💰 به عنوان قرض الحسنه به یكی از دوستان داده بود و وقتی آن شخص پول را به وی برگرداند، دقیقا با لحظه #اعزامش به سوریه همزمان شده بود. او هم بلافاصله #خمس آن را پرداخت كرد. شهید تاجبخش همیشه به دنبال كار خیر بود👌، و وقتی فهمید كه مقبره چهار شهید #گمنام گتوند در حال تعمیر و بازسازی است ، به بنده گفت كه تمام هزینه های💯 این مرمت را تقبل می كنم به شرطی كه تا زنده ام این مساله #فاش نشود. 🚫زمانی كه كار مرمت مقبره شهدای گمنام به پایان رسید ،مقدار قابل توجهی پول باقی مانده بود، 💵هنگامی كه پول را به او پس دادم، اظهاركرد: ' من این را #وقف كرده ام و پس نمی گیرم' زمانی كه می فهمید كسی از بچه های 👥هیات یا مسجد كاری یا مشكلی دارند، اجازه استراحت به خودش نمی داد ❌و به كمك دوستان می شتافت. عشق به ولایت💞 و اطاعت بی چون و چرای #شهید از امر ولی فقیه، در قول و فعلش قابل مشاهده بود..😍
✍️ به نقل از دوست شهید
#شهید_محمد_تاجبخش🌷
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسـم_خـوبان
یادم است 💭که وقتی به بابا گفتم برای چه #میخواهی بروی سوریه ⁉️ دوتا دلیل آورد. یکی همان اشاره ای که #رهبر معظم انقلاب داشتند ، اینکه اگر ما آنجا نجنگیم⚔️ ، بعدها باید در ایران مقابل #تکفیری ها بجنگیم. دلیل دومش این بود که شیعه یک بار از غفلتش😢 ضربه خورده. یک بار امام حسین(ع) را #تنها گذاشته . الان هم اگر به فریاد کمکی که آنجا بلند است جواب ندهد❌ باز ضربه می خورد. یک #تجربه مگر چند بار باید تکرار شود؟!
✍️ به روایت زینب خانم فرزند شهید
#شهید_بهرام_مهرداد🌷
#سالروز_شهادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌷
#رسـم_خـوبان
✍️ به روایت مادر بزرگوارشهید
هر بار که قرار بود به احمد شیر بدهم اولین ذکرم #بسما... الرحمن الرحیم بود.
در تمام زمانهایی که شیر میخورد نوازشش میکردم و یا قرآن میخواندم یا ذکر میگفتم.
هر چقدر که فکر میکنم یادم نمیآید به دلیل بیماری یا شیطنتهای دوران بچگیاش ناراحت یا کلافه شده🚫 باشم.
یک سال و نیم داشت که راه رفتن را آموخت.
عجیب بود اما به دو سالگی که رسید خیلی خوب حرف میزد.👌
هر وقت هم زمین میخورد، یا #علی میگفت و از زمین بلند میشد.
انگار باید الفبای رفتن را از همان دو سالگی👶 فرا می گرفت.
احمد بود دیگر، آرام و سر به راه و آماده #شهادت...🕊
خیلی هوای محمد را که ۵ سال از او کوچکتر بود داشت😇.
از همان دو سالگی او را با خودم به #مسجد نزدیک محل میبردم
و هنگام برپایی نماز با دقت به حرکات و رفتار نمازگزاران نگاه میکرد.
به ۷ #سالگی که رسیده بود خودش برای نماز به مسجد میرفت.
📎بزرگ مرد کوچک
خردسالترین شهید دفاع مقدس
#شهید_احمد_نظیف 🌷
#سالروز_شهادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسم_خوبان
🌹پدر هیچ وقت غذایش را تنهایی نمیخورد. وقت ناهار یا حتی صبحانه که میشد پشت بلندگو پیج میکرد تا همه در مقر جمع شوند و دسته جمعی با هم صبحانه یا ناهار بخورند.
🌹پدرم شب آخر قبل از شهادتش از دوستش میخواهد که برایش آب گرم تهیه کند تا غسل شهادت کند. همرزمان پدرم به او خندیدند و گفتند شما شهید نمیشوید. پدر جواب میدهد که من شهید میشوم و جایی هم شهید میشوم که شما نمیتوانید من را برگردانید، همان طور شد که گفته بود بعد از شهادت پدرم تا ۲۰ روز نتوانسته بودند پیکر او را برگردانند.
مدافع حرم ملقب به ابا عارف
#شهید_جبار_عراقی 🌷
شهادت: 1394/8/3
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺