eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
513 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
943 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
#رسـم_خوبان در عملیات خیبر دیدمش که داشت نماز می خواند. همین طور اشک می ریخت و با خدا حرف می زد..دست هایش را بالا گرفته بود و از خدا می خواست شهید بشود..بچه ها بهش گفتند: سید، ما توی جنگ به تو نیاز داریم ولی تو مرتب دعا می کنی شهید بشی!!!گفت: دیگه بسه... من چهل ماه توی جبهه موندم. شما هم مثل من چهل ماه بمونید بعد برید..برای من دیگه بسه، باید برم. "سید پا برهـنه" #شـ‌هید_سیدغلامرضا_میرافضلی🌷 #سـالروز_شـ‌هادت @mabareshohada
خودش را مانند کرده بود....همه دوستش داشتند😍 روزی موی سرش را از ته زد. دوستانش گفتند‼️ "چرا خودت را مثل سربازها کرده ای؟" پاسخ داد "وقتی از یگانم میخواهم موی سرشان را کوتاه کنند، نمیتوانم قبل از اینکه چنین نباشم⚠️ از آنها بخواهم که موی سرشان را کنند." "فرماندهٔ توپخانهٔ قرارگاه نجف" 🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#رسم_خوبان 🌹 💢تازه نامزد کرده بود که موضوع اعزام به سوریه جدی شد. نزدیک ایام عید بود. خیلی‌ها منتظرند که ایام عید فرا برسد تا از قوم و خویش‌ها دیدن کنند. تعطیلات نوروز برای خیلی‌ها مهم است. اما عباس باید این لذت را زیر پا می‌گذاشت. آتش درونش هر لحظه شعله‌ورتر می‌شد. به من گفت:«عیدم باشه میام.» گفتم: «گذرنامه چی میشه؟» گفت:‼️ «همه‌چی هماهنگه» 💢یک‌بار با آن #شور و حالش زنگ ‌زد و گفت:«حسین! گذرنامه‌ها رو هماهنگ کردیم، حاجی اجازه داده. ممکنه بیست و پنجم اسفند بریم،😍 شایدم بیفته تو ایام عید. شما پاسپورتاتون آماده باشه که هروقت گفتن بریم.» گفتم:«ما که از #خدامونه!» ماجرای رفتنمان به سوریه در شرایط بسیار سختی اتفاق می‌افتاد. خیلی از #شهدا را به ایران🇮🇷 آورده بودند و از بچه‌های ما هم چند نفری به شهادت رسیده بودند. در چنین شرایطی رفتن به سوریه، نیازمندِ #دل_کندن_از_دنیا بود💔 و عباس از دنیا دل کنده بود...🕊 ✍️به روایت همرزم شهید #شهید_عباس_دانشگر 🌷 #سالروز_شهادت 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
«بعد از پسرم فهمیدیم که او یک خیر به تمام معنا 👌هم بود. همان اولین روزهای شهادتش مقابل در🚪 ایستاده بودم که دیدم یک آمد و با دیدن اعلامیه علی خیلی تأسف خورد.😞 بدون اینکه بداند پدر شهید هستم با حالت از من پرسید این جوان کی شهید شد⁉️ پرسیدم را از کجا میشناسی؟ پیرزن شروع کرد به گریه کردن😭 و گفت: زمستان دو سال پیش ما نداشتیم و از سرما به زحمت افتاده بودیم. نمیدانم شهید از کجا فهمیده بود بخاری نداریم که یک بخاری برایمان خرید و به خانه مان آورد.» ✍ به روایت پدر شهید 🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
شهید تاجبخش در روزهای 📆پیش از مقدار قابل توجهی پول💰 به عنوان قرض الحسنه به یكی از دوستان داده بود و وقتی آن شخص پول را به وی برگرداند، دقیقا با لحظه به سوریه همزمان شده بود. او هم بلافاصله آن را پرداخت كرد. شهید تاجبخش همیشه به دنبال كار خیر بود👌، و وقتی فهمید كه مقبره چهار شهید گتوند در حال تعمیر و بازسازی است ، به بنده گفت كه تمام هزینه های💯 این مرمت را تقبل می كنم به شرطی كه تا زنده ام این مساله نشود. 🚫زمانی كه كار مرمت مقبره شهدای گمنام به پایان رسید ،مقدار قابل توجهی پول باقی مانده بود، 💵هنگامی كه پول را به او پس دادم، اظهاركرد: ' من این را كرده ام و پس نمی گیرم' زمانی كه می فهمید كسی از بچه های 👥هیات یا مسجد كاری یا مشكلی دارند، اجازه استراحت به خودش نمی داد ❌و به كمك دوستان می شتافت. عشق به ولایت💞 و اطاعت بی چون و چرای از امر ولی فقیه، در قول و فعلش قابل مشاهده بود..😍 ✍️ به نقل از دوست شهید 🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
یادم است 💭که وقتی به بابا گفتم برای چه بروی سوریه ⁉️ دوتا دلیل آورد. یکی همان اشاره ای که معظم انقلاب داشتند ، اینکه اگر ما آنجا نجنگیم⚔️ ، بعدها باید در ایران مقابل ها بجنگیم. دلیل دومش این بود که شیعه یک بار از غفلتش😢 ضربه خورده. یک بار امام حسین(ع) را گذاشته . الان هم اگر به فریاد کمکی که آنجا بلند است جواب ندهد❌ باز ضربه می خورد. یک مگر چند بار باید تکرار شود؟! ✍️ به روایت زینب خانم فرزند شهید 🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌷 ✍️ به روایت مادر بزرگوارشهید هر بار که قرار بود به احمد شیر بدهم اولین ذکرم ... الرحمن الرحیم بود. در تمام زمان‌هایی که شیر می‌خورد نوازشش می‌کردم و یا قرآن می‌خواندم یا ذکر می‌گفتم. هر چقدر که فکر می‌کنم یادم نمی‌آید به دلیل بیماری یا شیطنت‌های دوران بچگی‌اش ناراحت یا کلافه شده🚫 باشم. یک سال و نیم داشت که راه رفتن را آموخت. عجیب بود اما به دو سالگی که رسید خیلی خوب حرف می‌زد.👌 هر وقت هم زمین می‌خورد،‌ یا می‌گفت و از زمین بلند می‌شد. انگار باید الفبای رفتن را از همان دو سالگی👶 فرا می گرفت. احمد بود دیگر،‌ آرام و سر به راه و آماده ...🕊 خیلی هوای محمد را که ۵ سال از او کوچک‌تر بود داشت😇. از همان دو سالگی او را با خودم به نزدیک محل می‌بردم و هنگام برپایی نماز با دقت به حرکات و رفتار نمازگزاران نگاه می‌کرد. به ۷ که رسیده بود خودش برای نماز به مسجد می‌رفت. 📎بزرگ مرد کوچک خردسالترین شهید دفاع مقدس 🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌹پدر هیچ وقت غذایش را تنهایی نمی‌خورد. وقت ناهار یا حتی صبحانه که می‌شد پشت بلندگو پیج می‌کرد تا همه در مقر جمع شوند و دسته جمعی با هم صبحانه یا ناهار بخورند. 🌹پدرم شب آخر قبل از شهادتش از دوستش می‌خواهد که برایش آب گرم تهیه کند تا غسل شهادت کند. همرزمان پدرم به او خندیدند و گفتند شما شهید نمی‌شوید. پدر جواب می‌دهد که من شهید می‌شوم و جایی هم شهید می‌شوم که شما نمی‌توانید من را برگردانید، همان طور شد که گفته بود بعد از شهادت پدرم تا ۲۰ روز نتوانسته بودند پیکر او را برگردانند. مدافع حرم ملقب به ابا عارف 🌷 شهادت: 1394/8/3 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺