eitaa logo
مدرسه مهارت آموزی مبنا
18هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
372 ویدیو
62 فایل
کانال رسمی «مدرسه مهارت آموزی مبنا» ✨ ما توی این مدرسه، مهارت‌های بنیادی رو آموزش می‌دیم. دوره‌های ما فعلا در دو دپارتمان زیر برگزار می‌شه: 🔸دپارتمان نویسندگی 🔸دپارتمان روایت انسان خانم میم هستم، ادمین مبنا.☺️ بیاین باهم گپ بزنیم: 🆔 @adm_mabna
مشاهده در ایتا
دانلود
داخلی ـ بیمارستان معمدانی ـ روز «مادرت را چقدر دوست داشتی؟» دختر دست چپش را از ملافه بیرون می‌آورد و همه انگشت‌ها را نشان می‌دهد. «همین؟» صدای انفجار فرصت اضافه کردن پنج‌تای دیگر را نمی‌دهد... ✍ فاطمه محمدزاده (از اعضای باشگاه فارغ‌التحصیلان مبنا-برگزیده نهمین کنگره ملی ایثار در بخش داستانک) | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
داخلی ـ بیمارستان معمدانی ـ روز «مادرت را چقدر دوست داشتی؟» دختر دست چپش را از ملافه بیرون می‌آور
. از امروز آتش بس بین اسرائیل و فلسطین برقرار شده. با شروع طوفان الاقصی، عده‌ای می‌گفتن مگه می‌شه در برابر قوی‌ترین تجهیزات نظامی دنیا ایستاد؟ حالا و بعد از گذشت ۱۵ماه، می‌بینیم در یک طرف تانک‌های پیشرفته مجبور به عقب نشینی شدن، و در طرف دیگه مردمی که، هرچند خسته و زخمی، اما استوار سر جای خودشون ایستادن! و این معجزه‌ ایمان و مقاومته✌️ از ته دل برای این پیروزی خوش‌حالیم، اما هرگز جنایت‌های اشقی الاشقیاء و کودک‌کشی‌‌های این طاغوت رو فراموش نخواهیم کرد، و پرچم سرخ رو به یاد آن‌ها حمل می‌کنیم تا صبح روز پیروزی کامل ان‌شاءالله... | @mabnaschoole |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«تو نقش اول این روایتی!» 🔻 چرا قرآن برای ما داستان پیامبران را تعریف می‌کند؟ دانستن ماجرای پیامبران برای انسان قرن بیست و یک چه فایده‌ای دارد؟ | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
«تو نقش اول این روایتی!» 🔻 چرا قرآن برای ما داستان پیامبران را تعریف می‌کند؟ دانستن ماجرای پیامبران
. تا به حال اندیشیده‌اید که چرا قرآن برای ما داستان پیامبران را تعریف می‌کند؟ یا مثلا به این فکر کرده‌اید که اصلا داستان یوسف(ع) و زلیخا به چه درد ما می‌خورد؟ یا چه اهمیتی دارد که بدانیم موسی(ع) چطور با ساحران مقابله کرده است؟ اصلا دانستن ماجرای قوم نوح(ع) چه دردی از ما دوا می‌کند؟ در یک کلام؛ برای انسانِ قرن بیست و یک، دانستن ماجرای پیامبران چه فایده‌ای دارد؟ بیایید برای یافتن پاسخ، به این فکر کنیم که انسانِ سال ۱۴۰۳ با انسانِ سالِ صدِ خلقت چه تفاوت‌ها و چه شباهت‌هایی دارد؟ فکر می‌کنید انسان هشت هزار سال پیش گرسنه می‌شده یا نه؟ غمگین چطور؟ شهوت داشته؟ غرور چه؟ کینه هم بلد بوده؟ ظلم چطور؟ همه‌ انسان‌ها، از هزاران سال پیش تا امروز، در داشتن ویژگی‌های فطری شبیه هم‌اند و قرآن در داستان‌هایش از اشتراکات انسان‌ها حرف زده است. اگر ماجرای موسی(ع) و قومش را گفته چون بهانه‌جویی را در جان ما دیده، اگر برایمان از قوم نوح(ع) گفته چون غرور و تکبرمان و اگر برایمان از یوسف(ع) و زلیخا گفته چون شهوتمان را دیده است. روایت انسان هم دقیقا به همین نکته اشاره دارد: اصلا مهم نیست انسان امروز باشیم یا کسی هم‌عصر حضرت ابراهیم(ع)؛ چون ما انسانیم! و یکی از ویژگی‌های مشترک انسان‌ها «انتخاب‌گری» او است. انسان از ابتدا همیشه خودش را در معرکه بین حق و باطل و در حال تصمیم‌گیری دیده است! او هر روز تصمیم می‌گیرد که کدام سمت باشد، نمرود یا ابراهیم؟ موسی یا فرعون؟ مقاومت یا سازش؟ غزه یا اسرائیل؟ روایت انسان قصه همین انتخاب ها است. روایت انسان قصه گذشته نیست! بلکه قصه حال و آینده ما است... ما انسان‌ها هر لحظه در حال انتخابیم، چون تنها شنونده نیستیم! ما نقش اول این روایتیم! حالا انتخاب تو کدام است...؟ موسی یا فرعون؟ | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
. تا به حال اندیشیده‌اید که چرا قرآن برای ما داستان پیامبران را تعریف می‌کند؟ یا مثلا به این فکر کرد
به نظر شما محدوده این تقابل حق و باطل در زندگی تا کجا است؟ ما تنها در مسائل کلان در این معرکه حق و باطل قرار می‌گیریم یا در مسائل پیش پا افتاده‌تر هم ممکن است در این شرایط باشیم؟ نظرات خودتان را اینجا برایم بفرستید: @adm_mabna | @mabnaschoole |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«ثبت‌نام دوره روایت انسان در زمستان ۱۴۰۳ آغاز شد.» 📝 مدرس: حجت‌الاسلام نخعی 📅 شروع دوره: ١٣ بهمن ماه 📝 شروع ثبت نام: ۲ بهمن پایان ثبت نام: ۱۰ بهمن (از دوم تا چهارم بهمن ماه ثبت نام با تخفیف ویژه انجام می‌شود.) 🔻پیوند ثبت‌نام با تخفیف ویژه: 🔗 https://b2n.ir/e15871 🔗 https://b2n.ir/e15871 ✨ پیش به سوی سفری هیجان‌انگیز به دل تاریخی ٨٥٠٠ساله... | @mabnaschoole |
«برای شنیدن روایت یک تقابل ۸۵۰۰ ساله و مسیر پر فراز و نشیب جبهه حق علیه باطل از ابتدای خلقت تا امروز، بفرمایید روایت انسان» 🔴 اطلاعات کامل دوره 🔴 👤 استاد دوره: حجت الاسلام محمدامین نخعی 🔰شروع دوره: ۱۳ بهمن ماه 🗒 تعداد جلسات هر فصل: ۲۵ تا ۳۰ جلسه 📱بستر برگزاری: اپلیکیشن اختصاصی ویدم ✅ تاکنون شش فصل از روایت انسان عرضه شده است. اما برای آغاز این مسیر، باید حتما از فصل اول شروع کنید. ♨️ توجه کنید که امکان خرید همه فصل‌ها باهم وجود ندارد. چون فصل‌ها پیش‌نیاز یکدیگر هستند. 🌐 ثبت نام از طریق لینک زیر: 🔗https://b2n.ir/e15871 🔗https://b2n.ir/e15871 💌 برای کسب اطلاعات بیشتر، به آیدی زیر پیام بدهید @adm_mabna | @mabnaschoole |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«آرزوی های گُم نشده ننه‌ی جهان» پا گذاشته بود توی هفتادسالگی. زلف هاش عین دخترهای پانزده ساله هنوز مشکی بود. نه غالبا مشکی، نه‌ جو گندمی. یک‌دست مشکی پر کلاغی! وسط کله‌اش یک خط صاف بود عین‌ جاده ابریشم که می‌رفت و توی افق روسری حریرش محو می‌شد. طرح همه بلوزهاش گل و بوته بود. خانم جان اگر این روزها بود می گفت «خجالت نمی کشی؟ آدم اسرار زن عفیفه رو جار نمی زنه!» اما حالا که خانم جان نیست. من هم که نگفتم می‌خواهم درباره ننهٔ جهان حرف بزنم. از این‌ها گذشته! همه زن‌ها مو دارند یکی کوتاه تر و یکی بلندتر... همه زن ها شبیه هم‌اند. روی سرشان یک جاده ابریشم است و پیرهن تن‌شان گلزار و دشت. ننه جهان ننه ای بود، عین‌ ننه همه آدم ها. دهاتی ها می گفتند جوانی‌هاش وقتی رخت و لباسش را می شسته پهن نمی‌کرده توی ایوان بَرِ آفتاب. مبادا چشم عابرهای پیاده بیفتد به قد و بالای لباس هاش و ملتفت گل و مرغ روی پیرهن و اندازه دور کمر دامنش بشوند. تنها عکس سه در چهار زندگیش را بعد انقلاب توی آتلیه‌ خیابان‌ شمس گرفته بود.با چادر مشکی دو‌ گوزن که خط تاش از روی عکس هم پیدا بود. پنج تا پسر داشت. بچه که بودم یادم هست سه تایشان را با بابای جهان راهی جبهه کرده بود. آن دوتایی هم که مانده بودند یکیشان تازه دست و‌ پا درآورده بود و آن یکی هم اولک مدرسه رفتنش بود. بزرگ که شدم‌ وسط زندگی تکراری و روزمرگی هام می دیدمش. می دیدمش که زن است اما نه عین بقیه زن ها. بچه دارد اما نه مثل بقیه بچه دارها. جنگ تمام شده بود بابای جهان و پسرهاش برگشته بودند. زلزله و سیل می آمد،مسجد و مدرسه ای در کنجی از شهر می خواست ساخته شود، ننه جهان هر چی طلا و‌ وسایل قیمتی داشت همه را می داد. هر وقت پای حرف دلش می نشستم غصه می خورد که ما قابل نبودیم برای خدا و امام حسین خون بدهیم. آخرین باری که تلفنی باهم حرف زدیم، چهارشنبه صبح بود.م من قم بودم و او روی تخت بیمارستان توی کُما. دکترها گفته بودند تا عصر دوام نمی آورد. زنگ زدم به گوشی ننه جهان. یکی از پسرهاش برداشت. گفتم «گوشی را می گذارید بغل گوشش؟» مرد اولش مکثی کرد. انگار به عقل من شک کرده بود اما بدون اینکه حرفی بزند گوشی را گذاشت نزدیکش. صدام داشت می لرزید، جدی جدی داشت می رفت با آرزوئی که به دلش مانده بود. «سلام حاج خانوم....می گن عجله داری! انگار دیگه نمی بینمت. فقط می خواستم بگم ظاهر بعضی حسرتا اینه که به دل آدم‌ می‌مونه. مطمئن باش پیش خدا گم نمی‌شه.» صدای هق هق مردانه ای از آن طرف خط می‌آمد! بعد از رفتن ننه جهان خاطراتش فراموشم شد. دو روز پیش یکی زنگ‌زد. اولش نشناختمش. اما بعد فهمیدم برادر جهان است. همان که توی جنگ تازه دست و پا درآورده بود! فکر می کرد من آدم جایی هستم! مثلا ستاد بازسازی اولین قبله مسلمین! یا شهرداری غزه!! با التماس می گفت «توروخدا اگه جایی می‌شناسی منو معرفی کن.من تو کار تأسیساتم تو فارس همه منو میشناسن. تو فقط به اینا که می‌رن‌ بگو یکی اینجوری هس.‌ ما که قابل نبودیم برای امام و انقلاب خون بدیم، در حد تأسیسات که کار ازمون بر میاد...» بهش گفتم «برو با بچه‌های جهادی که می‌رن‌ اونور حرف بزن...من نمی دونم کی به کیه!» جوهر صداش برام آشنا بود!شبیه صدای کسی که هر وقت پای حرف دلش می نشستم می گفت «ما که قابل نبودیم ،ما که برای امام‌ و انقلاب شهید ندادیم ما که.....» ننه جهان خودش نبود اما اموال و أنفسش هنوز نگران انقلاب بود. نگران امام، لبنان و فلسطین... آرزوهاش پیش خدا گم نشده بود... ✍ طیبه فرید | @mabnaschoole |