eitaa logo
مدرسه مهارت آموزی مبنا
19.9هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
456 ویدیو
82 فایل
کانال رسمی «مدرسه مهارت آموزی مبنا» ✨ ما توی این مدرسه، مهارت‌های بنیادی رو آموزش می‌دیم. دوره‌های ما فعلا در دو دپارتمان زیر برگزار می‌شه: 🔸دپارتمان نویسندگی 🔸دپارتمان روایت انسان ☺️ خانم میم هستم، بیاین باهم گپ بزنیم: 🆔 @adm_mabna
مشاهده در ایتا
دانلود
مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔸همیشه سوال شما قبل از این‌که بخواید دوره‌های نویسندگی رو شرکت کنید، این هست که خب دوره‌ها رو شرکت
✨جواب سوال‌های بالا یک نَه بزرگ هست.( این‌طور بخونید نَهههههههه😁) 🔹توی مبنا یه بخشی داریم به اسم باشگاه نویسندگی که فارغ التحصیلان نویسندگی‌مون می‌رن اون‌جا. 🔸حالا می‌پرسید خب، اون‌جا چی‌کار می‌کنن؟ ▫️وقتی هنرجوها وارد باشگاه می‌شن طبق علاقه خودشون عضو کارگروه‌های مختلف می‌شن. مثل کارگروه نویسندگی نوجوان، ناداستان، داستان کوتاه و... اون‌جا طبق نیاز خودشون کتاب معرفی می‌کنن، کتاب می‌خونن و راجع بهش نظر می‌دن، متن می‌نویسن، استاد دعوت می‌کنن، داستان می‌نویسن، همایش شرکت می‌کنن و کلی کارهای دیگه که نمی‌شه این‌جا همه‌ش رو گفت😇 🔻خب باشگاه رو کوتاه معرفی کردم، حالا مونده دعوت‌نامه... | @mabnaschoole |
✨دیروز دوتا از کارگروه‌های تخصصی باشگاه نویسندگی، یعنی "طنز" و "نوجوان" رو معرفی کردیم. ✨ کارگروه سومی که می‌خوایم معرفی کنیم، کارگروه تخصصی "رمان" هست. 🔻بریم برای قسمت سوم معرفی باشگاه... | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
✨دیروز دوتا از کارگروه‌های تخصصی باشگاه نویسندگی، یعنی "طنز" و "نوجوان" رو معرفی کردیم. ✨ کارگروه س
سلام. این‌جا کارگروه رمانه. بله درسته رمان! ✨همون کتاب‌هایی که به خاطرشون سر کلاس‌ها، ارسطو و فیثاغورث و نیوتون و باقی جنابان رو می‌پیچوندیم و زیر زیری سر از دنیا شخصیت‌ها در می‌آوردیم. ✨یا شب‌ها تا صبح، یه چشم‌مون رو از لای پتو می‌چسبوندیم به در اتاق که کسی سر نرسه و چشم دیگه‌مون قد بشقاب بود از نفس‌گیری ماجراها. همون کتابی که همه حس و حال‌مون رو ذوب می‌کرد توی خودش. ✨ و حالا ما این‌جاییم. جایی که می‌خوایم همه اون حس و حال‌ها رو به نسل بعد منتقل کنیم. ✨حالا ما قراره قلم بزنیم، توی کارگروه رمان. | @mabnaschoole |
مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔅 من الظلمات الی النور 📖 ۳۰ روایت قرآنی ✍کاری از باشگاه نویسندگان مبنا 🌙 حوالی لحظه‌های عزیز افطار
🔖 کوچه بن‌بست ✨روایت اول به قلم " سمیه شاکریان" ▫️مشتاقانه گزارش می‌دادم؛ ولی او بی‌اشتیاق سر تکان می‌داد و فقط یک کلمه از دهانش بیرون می‌آمد... 🔻روایت کامل رو می‌تونید توی پیام‌ بعدی کانال مطالعه کنید. | @mabnaschoole |
آرزو!! دخترش توی لحاف سفید گره خورده‌ای خوابش برده بود. لباسش این بار هم توی تنش زار می‌زد. دیگر نمی‌توانست آرزو کند «مادرجان کاش امسال که اولین بار است روزه می‌گیرم، برویم نماز عید فطر را مسجد الاقصی بخوانیم، نه مادرجان؟» 🖋 خانم زارعی | @mabnaschoole |