eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
5هزار دنبال‌کننده
428 عکس
126 ویدیو
772 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل بهار و سبزه و سنبل رسیده بر شاخسار عاطفه صد گل رسیده از بین بستان نغمه ی بلبل رسیده آری قیامت را کنون سَمبُل رسیده جاری شده شور قیامت بین عالم شوری به دل دارم بهاری گشته حالم اصل بهار آمد نگار آمد بیایید بر سینه ی خسته قرار آمد بیایید ای عاشقان آن تکسوار آمد بیایید حیدر رسیده ذوالفقار آمد بیایید رویش نبی خویش علی زهرا خصایل باشد تمام خوبی و جمع فضایل او می رسد درد بشر درمان بگیرد این غربت و این غصه ها پایان بگیرد ویرانی کل جهان سامان بگیرد دین خدا از یک دم او جان بگیرد شکر خدا ما وارثان عاشقانیم چشم انتظار دولت صاحب زمانیم بر تشنگان معرفت دریای آب است او بر ستمکاران این عالم عذاب است لطفش به مظلومان دنیا بی حساب است این الحسن ، این الحسینم را جواب است لیلای شب‌های بلند بی قراری از حال مجنونت خبر داری ، نداری؟ باران رحمت بر بیابان خواهد آمد بر پیکر بی جان ما جان خواهد آمد سامان دلهای پریشان خواهد آمد مرد خدا منجی انسان خواهد آمد عطر بهار این زمستان خواهد آمد ( او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد ) گفتم شهیدان آه سینه شعله ور شد هرچند آهم از گناهم بی اثر شد سهم دل جامانده ام خون جگر شد حسرت برایم آرزوی یک سفر شد آری سفر در موج خون اینگونه خوب است همزاد و همراه جنون اینگونه خوب است ای خوش به احوال فدایی های راهش دلداده های کعبه ی خال سیاهش آن کشته های سر بدار بی گناهش یاران یار و پارکابان سپاهش یاد خمینی و شهیدان و رفیقان یاد سلیمانی کنم در این بهاران رفتند یاران تا که ما برجا بمانیم باید وصیت نامه هاشان را بخوانیم حالا که تبیین است جهاد ما ، برآنیم این جمله را بر گوش عالم می رسانیم : این انقلاب آخر رسد بر صاحب آن بر مهدی صاحب زمان مولای دوران میدان جنگ ما دگر در بین خانه است حالا سلاح دشمنان ما رسانه است تحریم بدخواهان تماماً یک بهانه است کار و تلاش اقتصادی ... عارفانه است دشمن نشانه رفته دین و نانمان را از ما نگیرد غیرت و ایمانمان را لعنت به آمریکا و بر آل سعودش بر صهیونیست و بر وجود بی وجودش بر آنکه جز شر و تباهی نیست سودش؟ ننگ است و نیرنگ است کل تار و پودش با قاتل سردار ما سازش نه هرگز دشمن ببیند روی آرامش نه هرگز ما با ولایت تا شهادت بی‌قراریم ما مردمان با وفای این دیاریم در اوج سختی ها همیشه سفره داریم هرچه که پیش آید کماکان پای کاریم از هفت سین سفره نوروزی ما سین سعادت با ولایت گشته معنا ما را حواله داده زهرا بر رضایش این آخری سالی دلم دارد هوایش دارم هوای گریه در صحن و سرایش زانو زدن در محضر گنبد طلایش صحن رضا بر عالمین دارالشفا هست آنجا برایم هم نجف هم کربلا هست باید بخوانم شیعتی مهما شربتم گریه امان میگیرد از حرف و تکلم پیش نگاه خواهری غمدیده مردم در زیر نیزه می شود جسم حسین گم اینکه تنش مانده به زیر پا حسین است ذکر لب زهرا و زینب وا حسین است
در خودم گم شده ام آه بگو راه کجاست شب تاریک پر ابری شده ام، ماه کجاست دورم از ساقی و بی یار شدم مست خودم گله دارم گله دارم گله از دست خودم سخت سرگرم رصد کردن مردم شده ام از خودم دورم و بی قبله نما، گم شده ام نردبان نرده شد و ساختم از آن قفسی مرغ باغ ملکوتم شد اسیر هوسی حسن یوسف گهری بود که ارزان دادیم چقدر سخت در این فاصله تاوان دادیم در فراقت چقدر شعر که از بر کردیم شعر خواندیم از آرامش و باور کردیم شعر از عشق و جنون خواندن ما، عشق نبود عشق جاری است، نه جا ماندن ما عشق نبود عشق شرح پر پروانه در آتش باشد عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد عاشقان تو، شب از شوق سحر بیدارند روزها بار ز دوش همه برمی دارند در پی دوست به کوی دگران می گردیم یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم کاش یک بار بیوفتیم به پای خودمان جمعه ای ندبه بخوانیم برای خودمان ای خوش آنها که دمی لایق دیدار شدند که به خال لبت ای دوست گرفتار شدند شاعران شعر برای خط و خالی گفتند چقدر شعر که در وصف خیالی گفتند زلف محبوب نهان بود ولی شانه زدند چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند من ولی شاعر این حادثه ی واقعی ام عاشق بیت پر از بارقه ی برقعی ام: می نویسم که شب تار سحر می گردد یک نفر مانده از این قوم که برمی گردد یک نفر مانده که چشم همه بر درگه اوست یک نفر مانده که صد قافله دل همره اوست ساقی از عهد و قراری ازلی برگشته پسر فاطمه با تیغ علی برگشته پسر پاک حسن برده به لب نام حسین که بگوید به همه، دین فقط اسلام حسین که بگوید که زمین مامن مردان خداست پایتخت همه عشاق جهان کرببلاست یک گل است او که بهار آمده با عطر تنش عقل بینا شده از رایحه ی پیرهنش یوسف ابن الحسن و گمشده ی کنعان اوست زده فریاد مسیحا : پسر انسان اوست ساقی آورده قدح تا همه عالم بچشند بچشند و پس از آن بار امانت بکشند وقت آرامش این عالم سرگردان است هان به قرآن قسم این مرد، خود قرآن است
از دست داده ام همه کس را ؛ تو را که نه از غير، دل بريده ام از آشنا که نه چون بادبادکی نخ اين دل به دست توست من از تو دور می شوم اما جدا که نه من را به درد غيبت خود امتحان مکن می ترسم از شکست خودم از بلا که نه درمان درد کهنه ي ما ادعا نبود بايد دعا کنيم؛ نه ... تنها دعا که نه گفتم که در فراق رخش گریه می‌کنم گفتا که مرهمی ست برایت دوا که نه گفتم که می شود به نگاهی دوا شود؟ گفتا تو چشمِ باز بياور؛ چرا که نه؟. .... بايد تو را صميمی و صادق صدا کنم با قيل و قال و همهمه و هوي و ها که نه ... چشمام دره سفید مره دنیام سیا مره. " يَک روز بييی ببينُمِت آقا خدا کِنَه"
هرچه که داریم از اعتبار کریم است شُکرِ خدا کارِ ما کنارِ کریم است هرچه به ما می‌دهند از اول خلقت محض گُلِ روی روزگارِ کریم است روزی ما شُکرِ حق به دست کسی نیست تا که در این خانه سفره‌دارِ کریم است ما نه فقط  جبرئیل  هم سرِ هر صبح منتظرِ سیبِ آبدارِ کریم است گر لبِ ما سرخ شد از خونِ جگر نیست روزی ما شاخه‌ی انارِ کریم است تا جگری سوخت از آن سرمه کشیدیم دیده‌ی عشاق وام‌دارِ کریم است جلوه نما بنگرم جمالِ علی را تا که ببینم علی و آلِ علی را وارث قدوسی قداست زهرا صاحب سجاده‌ی سیادت زهرا ثانیه‌ها جمعه‌ها زمان طلوع است تکیه به کعبه بزن به  ساحت زهرا قسمتِ پیر و جوان ما که نگردید کاش شود دیدن تو قسمت زهرا دیده‌ی دلدادگان به فتح تو مانده است تا برسد دست ما به تربت زهرا زُلف بر افشان که پنج آینه بینیم محشر کبری نما قیامت زهرا خانه‌ی عشاق را که سیل غمت برد بر سر ما مانده لیک منتِ  زهرا عاشقی ما تویی جمال محمد عشق محمد بس است و آل محمد چشم به دیدار توست شاه خراسان تا که بیایی شبی به گوشه‌ی ایوان کیستی ای آتش وجود  پیمبر کیستی ای مرتضی را همه‌ی جان گوش به فرمان توست تمامی گیتی تا که بباری دوباره حضرت باران گفت که خدمت کند - حجت صادق-* گر تو بیایی توراست خادم و دربان حیرت محضیم از این حدیث  از آن شأن بیت فؤاد آورم زِ خطه‌ی کرمان** "گر مُتِمَسِک شود به ذِیلِ تو ابلیس باز مقرب شود به درگه رحمان" سوی تو ما حاملِ سلامِ رضائیم لشکر ایرانیِ امام رضائیم غیرتِ حیدر تبارِ فاطمه برگرد  ختم کن این انتظارِ فاطمه ، برگرد صبح ظهور تو روز گرم تقاص است بارِ دگر بر مزارِ فاطمه برگرد لشکر تو لشکرِ علی و حسین است حضرتِ دُل دُل سوارِ فاطمه برگرد یک طرفت اکبر است و یک طرف عباس با دو دمِ ذوالفقارِ فاطمه برگرد میمنه و میسره‌ها باز بپاشند با دو یلِ تیغدارِ فاطمه برگرد زود بیا و جگر شیعه خنک کن ای همه ، دارو ندار فاطمه برگرد پیش تو باید که دید قامت عباس بر سر دوش تو هست رایت عباس راه تو جمع شهادت است و شهود است راه خدایی است که آغوش گشوده است لطف تو آری کرامت حسنین  است خشم تو باری عذاب قوم ثمود است  راه تو روشن تر از طلألؤِ خورشید  وسعتِ تابیدن تو مُلکِ وجود است عین قعود است یأس و ماندن و تردید راه سلیمانیِ تو عین صعود است سایه‌ی تو بر سر است اگر که نوشتیم سُست تر از تار عنکبوت یهود است وقت ظهور تو نه که قبل ظهورت  زیرقدم‌های شیعه آل‌سعود است منتظر تیغ تو ست دولتِ پَستان تا حَسنستان بسازی از عربستان معنی اسلام اگر چه صلح و سلام است  آی که در بطنِ انتظار قیام است منتظر اهلِ دیار بی رمقی نیست منتظران را دو چشم خفته حرام است  منتظر اهل دعا و عشق و تبسم  تیغه‌ی شمشیر تیز بین نیام است منتظران خط سرخ قبل ظهورند امرِ ولی هرچه هست ختم کلام است منتظر اهل بصیرت است و به گوشش صحبت آتش به اختیار امام است  باید از این انتظار یاد بگیریم  راه کدامین ره است و چاه کدام است راه فقط راه عشق  راه حسین است وعده‌ی ما با تو خیمه‌گاه حسین است *حدیث امام صادق علیه السلام: لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیامَ حَیاتِی ** از فؤاد کرمانی
یکی از همین روزها، ناگهان تو می‌آیی از نور، از آسمان تو می‌آیی و شب زمین می‌خورد و قد می‌کشد نور، در آسمان قفس با ظهور تو خط می‌خورد زمین می‌شود سهم آزادگان به سر می‌رسد فصل سرد سکوت ترک می‌خورد بغض فریادمان تو می‌آیی از فصل عدل علی به تقسیم لبخند، تقسیم نان تو از سمت طوفان شبی می‌رسی به دست تو تیغی عدالت نشان تو می‌آیی و با سرانگشت تو ورق می‌خورد سرنوشت جهان تو در باغ آدینه گل می‌کنی بهار عدالت، امام زمان!
...هر کوچه و هر خانه‌ای از عطر، چو باغی‌ست در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغی‌ست آویخته بر سر درِ هر خانه چراغی‌ست بر هر لبی از موعد و موعود، سراغی‌ست از شوق، همه رو به سوی میکده دارند یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند کی یار سفر کردهٔ ما از سفر آید بعد از شبِ دیجورِ محبان، سحر آید از باب صفا، قبلهٔ ما کی به در آید بی‌بال و پران را پر و بالی دگر آید کی پرده گشاید ز رخ آن روی گشاده کز رخ کند از اسب، دو صد شاه، پیاده... تو در پی خود، قافله در قافله داری در سلسلهٔ زلف، دو صد سلسله داری با آن‌که خود از منتظرانت گله داری سوگند به آن اشک که در نافله داری با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن ای گمشدهٔ مردم عالم به کجایی؟ کی از مه رخسارهٔ خود پرده گشایی؟ ما ریزه‌خوریم و تو ولی‌نعمت مایی هر جمعه همه چشم به راهیم بیایی یک پرتو از آن چاردهم لمعه نیامد بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد... بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما کس نیست در این قافله، وامانده‌تر از ما ما بی‌خبریم از تو و تو باخبر از ما ما منتظِر و خونْ دلت ای منتظَر از ما ما شب‌زده‌ایم و تو همان صبح سپیدی تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی عشق ابدی و ازلی با تو بیاید شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید آرامش بین‌المللی با تو بیاید ای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید عمری‌ست که در بوتهٔ عشقت به‌گدازیم هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم هرچند که ما بهره‌ور از فیض حضوریم داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم نزدیک تو بر مایی و ماییم که دوریم با دیدهٔ آلوده چه بینیم؟ که کوریم در کوه و بیابان ز چه رو دربه دری تو؟ هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو...
تگرگ در نزند ، باغ مبتلا نشود شکوفه از بغل شاخه‌اش جدا نشود زمین به مین ننشیند ، بیافتد از پا جنگ به دست مرز دل روستا دو تا نشود به روزنامه خبرهای مضطرب نرسد و دوربین به تنی کشته آشنا نشود نصیب کارگران نان گرم سفره شود به روسری زنی پای گریه وا نشود اسیر سرفه نباشد صدای لالایی و خرج نسخه خودش درد بی‌دوا نشود غذا برای فقیر آرزو نخواهد بود «و عجل» صلواتم اگر قضا نشود
منتظر مانده زمین، تا که زمانش برسد صبح، همراه سحرخیز جوانش برسد خواندنی‌تر شود این قصه، از این نقطه به بعد ماجرا، تازه به اوج هیجانش برسد پرده‌ی چاردهم وا شود و ماه تمام، از شبستانِ دو ابروی کمانش برسد لَيلةُالقدر، بیاید لبِ آیینه‌ی درک مَطلَعِ‌الفجر، به تاویل و بیانش برسد رو کُنَد سوی رُخش، قبله‌نمای دل ما قبل از آن روز، که از قبله، نشانش برسد نامه داده‌ست، ولی شیوه‌ی یوسف اینست: عطر او، زودتر از نامه‌رسانش برسد خامِ خود بود و به این فکر نمی‌کرد جهان بی‌تماشای تو، جانش به لبانش برسد شد جهنم همه‌‌ی شهر ولی شیخ نشَست تا به اذکار مفاتیح جَنانش برسد "یوسفش را، به زر ناسره بفروخته بود" نام تو، گشت دکانش، که به نانش برسد یار تو اوست، که بی‌واهمه، در راه طلب می‌دود سوی تو، هر قدر توانش برسد ای بهارانه‌ترین فصلِ خداوند! بیا تا که این عالَم دل‌مرده، به جانش برسد عقل، عاشق بشود، فلسفه، شاعر بشود، تا که از نور تو، جامی به دهانش برسد عشق، در عصر تو، از حاشیه بیرون برود عدل، در عهد تو، پایانِ خزانش برسد ظهرِ آن روز بهاری، چه نمازی بشود، که تو هم آمده باشی و اذانش برسد
وقتی جواب ماه در تب شد خلاصه امشب برایم مثل هر شب شد خلاصه در غیبتت حجم زمین درهم فروریخت کل جهان متر مکعب شد، خلاصه خواندیم درس عاشقی را روز جمعه جمعه برایم وقت مکتب شد، خلاصه در جست و جویت راه را بیراهه رفتم رفتم؛ نصیبم نیشِ عقرب شد، خلاصه توصیف مظلومیتت از حد گذشت و آخر کلامم عمق مطلب شد خلاصه سخت است عاشق روی یارش را نبیند با اینکه عمرش پای زینب شد خلاصه
وقتی که می خواهد دلم سامان بگیرد باید که چشمانم کمی باران بگیرد مثل همیشه این غزل تا بیت آخر حال و هوایی مبهم و پنهان بگیرد تا اینکه آید ذکر مهدی بر لبانم شاید که بغضی در گلویم جان بگیرد با چشم گریان ندبه می خوانم برایت شاید دعا با دیده ای گریان بگیرد آقا بیا تا در میان قلب شیعه این زخم کهنه عاقبت درمان بگیرد هر جمعه من روی تو را را چشم انتظارم تا اینکه عصر غیبتت پایان بگیرد...
شهر شد آذین ، ولی عاشق در این بازار نیست عشقِ نابی ، تا که گردد لایق اظهار نیست حضرت عیسی کند بر مهدیِ(عج) ما اقتدا جز به دستش ، چرخشی بر گنبد دوّار نیست جمعه جمعه رفت عمرم چشم من هم شد سفید یک اَنا المهدی ، جواب این دلِ بیمار نیست؟ صبحِ جمعه بر لبم هرچند ذکرِ ندبه است بی عمل ، قطعاً به جز تکرارِ طوطی وار نیست! گشته ام شرمنده از افعالِ زشتم نزد او چاره ای ای همسفر جز توبه ، استغفار نیست گفته بودی روضه ی عبّاس ، حاضر می شوی آمدی حتماً ، ندیدم ، دیده ام بیدار نیست خاک پاهای اُوِیسَت ، سرمه بر چشمان من یک نظر آیا گدایت لایق دیدار نیست؟ ترسم از آن است عمرم طی شود در انتظار نامِ زیبایت ولی در سر خطِ اخبار نیست صد کُرور از شیعه آمد - رفت امّا اَلاَسف سیصدو اَندی نفر ، مابین این آمار نیست باز هم افطار آقا ، گریه بر کردارِ ماست نقش ما در غیبتش ، کمتر زِ استکبار نیست! همچو شیخ عاملی چشمانِ ما را باز کن گرچه هر کس شد چو (تنها) ، محرم اسرار نیست