eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
5هزار دنبال‌کننده
432 عکس
127 ویدیو
772 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴سبک زمزمه یا واحد سنگین شهادت بی بی حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها 🏴بند اول آسمونه دختر تو،ابری و بارونیه خرابه امشب شب یلدا شده مهمونیه خوش اومدی دلبرم بابا نور دو چشم ترم بابا عزیزو تاج سرم بابا دلم فرش زیر پات بابا به قربون اون چشات بابا الهی جونم فدات بابا خوش اومدی،ای نگار من خرابمون رو صفا دادی به روی قلبم نشستی و دلم رو بابا جلا دادی امشب و مهمون منی چرا تو خونین دهنی من الذی ایتمنی من الذی ایتمنی 🏴بند دوم شکسته پیشونیه تو،قاب چشات خونیه کی زده با چوب به لبت کنج لبات خونیه سرت روی دامنم بابا عزاداره تو منم بابا ببین کبوده تنم بابا شده خاکی روی ماهه تو فدای چشم سیاهه تو آخه چی بوده گناهه تو خوش اومدی،خسته یار من به این ویرونه نظر کردی سکوت شب رو شکستی و شب تارم رو سحر کردی امشب و مهمون منی چرا تو خونین دهنی من الذی ایتمنی من الذی ایتمنی 🏴بند سوم بابا ببین دختر تو،پیری سراغش اومده تو کوفه و شام بلا داغ روی داغش اومده شده نیلی صورتم بابا خمیده این قامتم بابا شکسته شد حرمتم بابا تو کوچه و معبرا بابا منو میزد بی هوا بابا همون زجر بی حیا بابا ببین با این،سن کم بابا شبیه مادر کهنسالم ز بس خوردم تازیانه که شده پرپر این پرو بالم امشب و مهمون منی چرا تو خونین دهنی من الذی ایتمنی من الذی ایتمنی 🙏التماس دعای خیر ✍🎵کربلایی امیرحسین سلطانی
با سلام قابل توجه عزیزان که در شب سوم محرم الحرام نیز که در کانال سنجاق هم شده اشعار و نوحه ها و واحدها و شورها بار گذاری گردیده است.
بعد از درخت و تشت سری هم به ما زدی بابای مهربان رقیه خوش آمدی این زخم های روی لب از چیست ای پدر؟ جایی برای بوسه ی من نیست ای پدر قاری شده سرت به سر نیزه بارها از ناقه سمت نیزه کشاندی نگاه را رأست ز نیزه تا که رها شد، رها شدم رفتم بگیرمت، هدف سنگها شدم عیبی ندارد اینکه سر من شکسته شد وقتی به روی نی سر شش ماهه بسته شد آن نیزه دارِ رأس تو من را عذاب داد با کعب نی به یا ابتایم جواب داد آن قاتلی که روی تو خنجر کشیده است از بس مرا زده ست امانم بریده است تا عمه دید دست به پهلو و مضطرم آهسته گفت زیر لبش "وای مادرم" بابا سنان مست و حرامی سمتگر است او بد دهانی اش ز لگدهاش بدتر است آن موی نیم سوز که از خیمه داشتم در راه دست پیرزنی جا گذاشتم بابا بگویمت که چرا زار و مضطریم؟ با عمه هام کوچه و بازار... بگذریم رد عقیق مانده به روی من آشناست بابا بگو به دخترت انگشترت کجاست؟ وا کن دو دیده روی کبود مرا ببین من را ببر به پیش عمویم، فقط همین مرضیه نعیم امینی
من همین گوشه نشستم که بیایی بابا همه جا بوی تو پیچیده کجایی بابا گرچه تاریک و سیاه است خرابه اما می شناسم نفس و عطر مسیحایت را چشم بگشا و ببین بی کسی ام را اینجا کنج تاریک خرابه، ز تو دورم بابا آمدی ای همه ی هستی من شاه غریب چقدر زخمی و خونین شده ای ماه غریب صبر کن ناز کنم زخم گلوی تو پدر و ببوسم لب خونین تو را بار دگر خسته ای سر به سر زانوی دردم بگذار و به لالایی پر سوز و غمم دل بسپار اینقدر غصه نخور عمه هنوزم اینجاست گفته تا شام که نه تا به همیشه با ماست این چنین رسم سفر بود..؟ نگفتی بابا؟ من روی خار بیابان و تو هم آن بالا من که بر دوش تو شهزاده عالم بودم بعد تو با غم این قافله همدم بودم من از آن کوفه نامرد و زبون دلگیرم بسته بودند پس از تو به قل و زنجیرم مثل یک دشت به پاهای خودم گل دارم من فقط قد سه شب بی تو تحمل دارم یادشان رفته که این قافله آقا دارد این گل پرپر دلسوخته بابا دارد یادشان رفته که اهل حرم و طوبایی تو حسین علی و فاطمه و طاهایی یادشان رفته که نان و نمکت را خوردند پس چرا اهل حرم را به اسیری بردند؟ یادشان رفت که عمه حرم الله تو بود یادشان رفت حدیث ثقلینت را زود این همه چشم حرامی به بر قامت او دارد این غصه پدر می شکند طاقت او عمو عباس اگر بشنود این ماتم را خون به پا می کند آتش زند این عالم را عمو عباس کجا رفته دلم تنگ شده عمه تنهاست،چرا رفته...دلم تنگ شده نذر کردم که اگر آب بیارد سقا من از آن می گذرم تا تو بنوشی بابا قول داده عمو عباس بیاید با آب تا که آرام بگیرد دل غمگین رباب عمو عباس بیاید حرمله می میرد از صدای قدم او نفسش میگیرد ولی از طرز نگاهش به نظر می آید حرمله از عمو عباس خبرها دارد پوزخندی که به من زد و تو هم دیدی او به گمانم خبر از علقمه دارد و عمو
دیشب مه من، دلبر و دلدارِ که بودی من فکر تو بودم، تو گرفتار که بودی در خواب تو را دیدم و بیدار شدم لیک ای دلبر گم گشته تو بیدار که بودی در طشت طلا دیده ات آن سو نگران بود آرامِ دل من، پی دیدار که بودی پیش نظرت گشت عدو مشتریِ من ای یوسف زهرا، تو خریدار که بودی ویرانه شده منزل ما خاک نشینان ای جان جهان گنج گهربار که بودی پروانه صفت گرد سرت گردم و سوزم تا فاش شود شمع شب تار که بودی زود از بر من رفتی و ناگفته بسی ماند جز ما تو مگر محرم اسرار که بودی سید جواد مظلوم پور
من آن سه ساله هجران کشیده ام بابا که روی خار مغیلان دویده ام بابا از آن زمان که تو رفتی به غیر عمه زکس وفا و مهر و محبت ندیده ام بابا چنانکه شمر سر از پیکر تو تشنه برید دل از علایق دنیا بریده ام بابا به کوچه باغ دلم شعر کوچه باید خواند که ضربت سیلی چشیده ام بابا بیا به گوشه ویران به شب نشیتی من که آب بهر تو در سفره چیده ام بابا نوازشم به جز از تازیانه کس نکند به جرم آنکه تو را نور دیده ام بابا اگر به اهل البیت آشنا شود لب من به آرزوی دل خود رسیده ام بابا به لوح خاطره ام نقش بسته نام یتیم که طعن بی پدر را شنیده ام بابا کربلایی میثم یاسی
دارد از بس دختر دردانه ی تو غم زياد شد سفيدیهای موی دخترت كم كم زياد بی عصا سخت است ديگر پا شوم ازجای خود قامتم برداشته زير كتک ها خم زياد جوری از خار مغيلان ديده ام آسيب كه فاصله خيلی ندارد زخم ها از هم زياد آمدی بابا اگر روزی عيادت پيش من محض درمانم بياور با خودت مرهم زياد گر چه خنديدند مردم بر من و احوال من گريه كرده در مصيبت های من آدم زياد من نميدانم بگويم از كجای روضه ها دارم از بس دور خود درد و غم و ماتم زياد كم شد از اين سو شمار محرمان دور من شد از آن سو دور ناموس تو نامحرم زياد دختر است وبا پدرشيرين زبانی كردنش از چهل منزل برايت حرف ها دارم زياد محسن صرامی
عمه جان دست نگهدار بهم می ریزد مو که کمتر شده بسیار بهم می ریزد شانه ام گم شد و سنجاق سرم را بردند حق بده موی من این بار بهم می ریزد چه ببافی چه نبافی همه اش سوخته است هرچه سعی ام کنی انگار بهم می ریزد چادری را که عمو داد به من دزدیدند هرکس از این همه آزار بهم می ریزد من اگر پیر شدم خم شدم و آب شدم دل من در دل بازار بهم می ریزد آب و آیینه بیارید پدر آمده است آه خسته است که از راه سفر آمده است عشقم این بوده که از دور تماشات کنم آمدی تا که به تو باز مباهات کنم چشم بد دور دوباره بغلت کردم من باید از عمه بپرسم که چه خیرات کنم نرو تا من نروم در وسط لشگرشان زیر پاها وسط معرکه پیدات کنم راستی پاره شده پیرهنم در بازار باید از چشم بد امروز مراعات کنم وقت برگشتن از این شهر فقط فکری کن من چه کاری در دروازه ی ساعات کنم همه جا پر شده انگشتر تو گم شده بود تو خبر دار شدی دختر تو گم شده بود فكر بعد شما اين همه آزار چرا عمه دلواپس و من در دل انظار چرا ساربان خواست كه انگشتريت را ببرد تيغ برداشت ولی در وسط كار چرا نگران كشته شدی آه بميرم بابا به غريبی شما خنده ی بسيار چرا سر دروازه ساعات هجوم آوردند مانده ام باز چرا و سر بازار چرا من از آن شب كه كسی چادر من را دزديد بارها گريه كنان گفتم علمدار چرا..... احمد شاکری