نوحه در عزای امام کاظم (ع)
---------
زنجیر گرید از اشک و آهت
زندان بغداد شد قتلگاهت
ای یوسف زندانی آل پیمبر
گردیده ای مانند گل از کینه پرپر
موسی بن جعفر .....
ای آسمان ها دلداده ی تو
خاک سیه چال سجاده ی تو
از گوشه ی زندان مناجاتت به گوش است
یا آن که زنجیر از غم تو در خروش است
موسی بن جعفر .....
ای وای ازین غم خصم زمانه
بر پیکر تو زد تازیانه
خونین جگر از ظلم دشمن ها تویی تو
دلخسته و بشکسته و تنها تویی تو
موسی بن جعفر .....
بر جان خریدی تیر بلا را
آخر ندیدی روی رضا را
گرچه به زندان بلا در بند بودی
در انتظار دیدن فرزند بودی
موسی بن جعفر .....
بود ای عزیز زهرای اطهر
جسم شریفت بر تخته ی در
بعد از شهادت ای گل پرپر به گلشن
بر پیکرت بوده غل و زنجیر دشمن
موسی بن جعفر .....
ooo
محمود تاری "یاسر"
#امام_کاظم_ع
بی جانم و جان می شود موسی بن جعفر
در جانم ایمان می شود موسی بن جعفر
تا بر لبم گل می کند "باب الحوائج"
بانی احسان می شود موسی بن جعفر
مشهد، رضا... قم، فاطمه... با این کریمان
والی ایران می شود موسی بن جعفر
یک قطره از دریای آقایی اش این است
یار فقیران می شود موسی بن جعفر
فهمیده ام از ماجرای بُشر حافی
کهفِ هراسان می شود موسی بن جعفر
باید که با پای برهنه رفت سویش
وقتی که رضوان می شود موسی بن جعفر
خشکیده ام باید بیافتم در مسیرش
بر تشنه باران می شود موسی بن جعفر
جانم به لب آمد از این ماتم، ز بس که
زندان به زندان می شود موسی بن جعفر
وقتی غل و زنجیر بر ساقش می افتد
دردش فراوان می شود موسی بن جعفر
وقتی که می افتد میان سجده انگار
در جامه پنهان می شود موسی بن جعفر
حالا که زندان بان غرورش را شکسته
داغش دو چندان می شود موسی بن جعفر
کارش فقط گریه است بر جد غریبش
وقتی که عطشان می شود موسی بن جعفر
جسم نحیفش می رود زیر سم اسب؟!
یا سنگ باران می شود موسی بن جعفر؟!
یا در تنور و تشت و روی نیزه آخر
قاری قرآن می شود موسی بن جعفر؟!
واللهِ نه این روضه ها سهم حسین است
حتی کفن نه... بوریا سهم حسین است
محمدجواد شیرازی
#امام_کاظم_ع
میرسد به گوشِ دل، ناله های احزانت
شد روانه چون سیلی، اشکِ خون به دامانت
قصّه ی خزان دارد، روضه های طوفانت
می خراشد این دل را، یا رضا رضا جانت
معصومه امشب در، مشهد عزا دارد
این داغِ سنگین را، او با رضا دارد
از غروبِ چشمانت، اشک و نوحه می بارد
هر نفس صدای تو، شرحِ کربلا دارد
لعنت خدا آن که، جانِ تو بیازارد
او به جای مِهرِ تو، دل به کینه بسپارد
بین دخترت بر لب، وا یا رضا دارد
از داغت امشب در، مشهد عزا دارد
کنجِ محبَسِ سندی، مرغِ بی پَر و بالی
سوزِ تب به تن داری، جای دخترت خالی
در غم و پریشانی، چون نحیف و بی حالی
همچو جدِّ خود، آقا، بر زمین لگد مالی
معصومه امشب در، مشهد عزا دارد
او تسلیت پیشِ، مولا رضا دارد
هستی محرابی
#امام_کاظم_ع
چشمی که از داغ عزایش هر سحر تر نیست
لایق برای دیدنش فردای محشر نیست
زندان، عقول ناقص مستان قدرت بود
زندان مکانی هست که موسی بن جعفر نیست
حتی زن بدکاره هم ایمان به او آورد
تا صورتش را دید، فهمید او ستمگر نیست
زنجیر ها با شوق جسمش را بغل کردند
آنقدر که جایی برای بوسه دیگر نیست
از روزه هایش، «روضه» ی شلاق بدتر بود
از دردهایش، ضعف جسمانیش بهتر نیست
خورشید را بر تخته ای کوتاه می بردند
تابوت اودست کم از شمشیر و خنجر نیست
در روز عاشورا برای اشک ثارالله
قطعا دلیلی بهتر از لبخند اصغر نیست
در آن هیاهو یک مسیحی گفت: ای مردم!
این جسم خونین جسم فرزند پیمبر نیست؟!
اسلام را در روز روشن زیر پا بردند
شاید گُمان کردند در گودال مادر نیست
زینب نگاهی کرد سوی علقمه وقتی
می خواست در محمل رَوَد؛ اما برادر نیست
علی اصغر یزدی
#امام_کاظم_ع
تو را بردند نامردان؛ از این زندان به آن زندان
شدی با خونِ دل مهمان؛ از این زندان به آن زندان
شنیدم در غل و زنجیر با توهین ِ پی در پی
تو را انداخت زندانبان از این زندان به آن زندان
مناجاتت دو چندان شد! پس از هر سجده ات میرفت...
صدای جذبۂ قران؛ از این زندان به آن زندان
به جای آه و نفرین ذکر میگفتی و جاری شد-
دعای بارش ِ باران؛ از این زندان به آن زندان
عبایت را کشیدند و امان از هتک حرمت ها
شدی حیران و سرگردان؛ از این زندان به آن زندان
سرِ افطار خوردی تازیانه های محکم را
به جای آب و قدری نان؛ از این زندان به آن زندان
به دست سِندی بن شاهِک ملعون زمین خوردی
بمیرم! با تنی لرزان؛ از این زندان به آن زندان
سکوت و کظم غیظَت، زهرِ دشمن را دو چندان کرد
چه مظلومانه دادی جان؛ از این زندان به آن زندان
به یادِ جدّ لب تشنه گلویَت سوخت و خواندی-
چه روضه با لبِ عطشان؛ از این زندان به آن زندان!
مرضیه عاطفی
🏴واحد تند حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام و حضرت امام رضا علیه السلام
#واحد_امام_کاظم_ع
#واحد_امام_رضا_ع
#عبد_صالح_خدا
🏴بند اول
عبد صالح خدا،ید تو مشکل گشا۲
مددی امام هفتم،پسر حضرت زهرا۲
مادرم به تو کنیز،عبد درگاهت عزیز۲
مددی امام هفتم،نظری به این گداها۲
به فدای تو،جان ناقابل
دل به تو مایل،دل به تو مایل
نام زیبایت،رافع مشکل
دل به تو مایل،دل به تو مایل
(باب الحوائج و،از عالمی سری
تو والد رضا،موسی بن جعفری)
(مددی مولا مولا مولا)
🏴بند دوم
تو سجیّت الکرم،تو عزیز و محترم۲
ای به زخم همه دلها،نام تو شفا و مرهم۲
تویی استاد کلیم،کریم و ابالکریم۲
خود جنت حرم تو،و گدای توئه حاتم۲
ای سلام ما،بر روان تو
بر همان جسم،ناتوان تو
ای سلام ما،بر جوان تو
آنکه خفته در،آسِتان تو
(باب الحوائج و،از عالمی سری
تو والد رضا،موسی بن جعفری)
(مددی مولا مولا مولا)
🏴بند سوم
شه مدفونه به طوس،الدخیل شمس الشموس۲
مددی امام هشتم،نکنی منو تو مایوس۲
دل من پر کشیده،از می ات سر کشیده۲
اومده خدمتت آقا،تو حریم تو به پابوس۲
بی پناهم من،تو پناهم ده
در حریم خود،جا و راهم ده
کوه عصیانم،تو امانم ده
خط بطلانی،بر گناهم ده
(سلطانی مایی و،ما جملگی فقیر
ای والد جواد،ای شاه بی نظیر)
(مددی مولا مولا مولا)
🙏التماس دعای خیر
✍♪کربلایی امیرحسین سلطانی
#امام_کاظم_ع
از حال و روزش آسمان حالی مکدر داشت
رنگی کبود و دیده ای دلواپس و تر داشت
خورشید در زنجیر بود و نور می افشاند
او چشم هایی نافذ و قدیسه پرور داشت
زندان در آغوشش گرفت و نورباران شد
چون بوریایی که کسی را گرم در بر داشت
پایش شکست و آه زهرا رفت تا بالا
یعنی ستون عرش آن لحظه ترک بر داشت
با چشم نیمه بسته جان می داد؛ یعنی که
شوق وصال دخترش را بار دیگر داشت
زندان به زندان مجلس روضه عوض میکرد
بر لب نوای یاحسین و وای مادر داشت
وقتی کبودی تنش تکثیر شد گفتند:
او هیاتی در سینه اش از داغ کوثر داشت
او ترجمان زخم های کوچه و در بود
بر روی جسمش بیت الاحزانی مصور داشت
مقتل نویسان شرح میدادند عاشورا
آهی که در بین گلو، موسی بن جعفر داشت
زیر گلویش زخم شد، اما جدا هرگز
در لحظه جان دادن خود سایه سر داشت
با روضه های قتلگاه جد خود جان داد
با هفتمین زخمی که جدش روی حنجر داشت
محسن حنیفی
#امام_کاظم_ع
یارب به حق مادرم خَلِّصنی یارَب
یارب به جدّ اطهرم خَلِّصنی یارَب
او هم نوا با چاه شد من با سیه چال
من از علی تنهاترم خَلِّصنی یارَب
یارب به آن زندانیِ زندان کوفه
به عمه جانِ مضطرم خَلِّصنی یارَب
تا کی از این زندان به آن زندان خدایا
ذکر و دعای آخرم خَلِّصنی یارَب
تا کی نبینم ای خدا معصومه ام را
دل تنگِ روی دخترم خَلِّصنی یارَب
زندان تاریک و نمورم مثل قبر است
خاک سیه شد بسترم خَلِّصنی یارَب
بین قفس بسته چرا صیاد بی رحم
زنجیر بر بال و پرم خَلِّصنی یارَب
زیر غل و زنجیر و ضرب تازیانه
چیزی نماند از پیکرم خَلِّصنی یارَب
شلاق خون گرید به حال غربت من
زخمی شده پا تا سرم خَلِّصنی یارَب
تا کی زند سیلی به رویم این یهودی
شد تار چشمان ترم خَلِّصنی یارَب
راضی به مرگ خود شدم از بس که گوید
او ناسزا بر مادرم خَلِّصنی یارَب
**
هر لحظه خون می ریزد از زخم گلویم
یاد گلوی اصغرم خَلِّصنی یارَب
عبدالحسین میرزایی