eitaa logo
༺مَــدارِ انگیزشی تَبَسُم
2.1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
76 فایل
🌀مرکز روانشناسی و مشاوره مدار انگیزشی تبسّم خادم مردم شریف ایران آماده خدمتگزاریست مشاوره کودک،نوجوان،پیش از ازدواج،زوج درمانی، درمان اضطراب،افسردگی،رشد توسعه فردی دریافت وقت مشاوره 📞 09011225683 👇 @zendegi1398 👩🏻‍مدیریت برنامه @ya_mahdiiiiiiiiii
مشاهده در ایتا
دانلود
☑️ ⛩️خردمندی نزديك دروازه روستاى خود نشسته بود كه مسافرى به سويش آمد و پرسيد: «من نقل مكان كرده‌ام و اكنون به اينجا رسيده‌ام. اهالی اينجا چگونه مردمى هستند؟» خردمند از او پرسيد: «مردم روستاى تو چگونه بودند؟» مسافر گفت: «آنان تنگ نظر، گستاخ و بی‌رحم بودند». خردمند گفت: «مردم اين روستا هم از همان قماش هستند.» پس از مدتی مسافر ديگرى آمد و همان سوال را مطرح كرد و خردمند نيز از او پرسيد: «اهالى روستاى تو چگونه مردمى بودند؟» مسافر در پاسخ گفت: «بسيار مهربان، مؤدب و خوب بودند.» و خردمند به وى گفت: «مردم اين روستا هم همان گونه هستند.» ما به جهان، آن گونه كه دوست داريم می‌نگریم، نه آن گونه كه به راستی هست. اغلب رفتار ديگران نسبت به ما، انعكاس رفتار خودمان با آنان است. اگر انگيزه‌هايمان در رفتار با آنان مثبت و خوب باشد، می‌توانيم فرض كنيم كه انگيزه‌هاى آنان نيز نسبت به ما خوب و مثبت است و اگر قصد و نيت ما نسبت به آنان بد باشد، همواره فكر می‌كنيم كه قصد و نيت آنان نيز نسبت به ما بد است. ⚠️ تبسّم زیبا روانشناسی مثبت ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ @bekhastekhodavnd ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
☑️ ⛵️مردی بود که هر روز برای ماهی گیری به دریا میرفت یک روز کلاهش را باد برد و بر روی آبهای دریا انداخت مرد به آن سمت دریا رفت و کلاهش را برداشت همان جا مشغول ماهی گیری شد. 🐟یک ماهی صید کرد و به خانه برد ،زنش ماهی را پخت هنگامی که مشغول خوردن بودند مرواریدی در شکم ماهی دیدند. روزها گذشت و مرد دوباره بر حسب اتفاق به آن قسمت دریا رفت آن روز هم یک ماهی صید دوباره هنگام شام یک مروارید در شکم ماهی پیدا کرد، از فردا آن روز همیشه به آن قسمت دریا میرفت و هر روز یک ماهی یک مروارید . تا یک روز پیش خود اندیشید چرا در شکم ماهی های این قسمت از دریا مروارید هست به خود گفت احتمالا در این قسمت از دریا گنجی از مروارید هست ،تصمیم گرفت به زیر آب برود و ان گنج را از دریا خارج کند. یک روز به همان قسمت دریا رفت خودش را به دریا انداخت به امید گنج مروارید، اما هنگامی که به زیر دریا رسید نهنگی را دیدکه کنار صندوقی از مروارید بی حرکت است و به همه ماهی ها یک مروارید میدهد در این هنگام نهنگ به سمت، مرد رفت و گفت شام امشب هم رسید، طمع مردم باعث شده تا من که سالهاست توان شنا کردن را ندارم زنده بمانم، مرد از ترس همان جا خشکش زد نهنگ به او گفت من یک فرصت دیگر به تو دادم و گفتم توان شنا کردن ندارم اما تو که توان شنا کردنو را داشتی میتوانستی فرار کنی و مرد را بلعید. در زندگی فرصتهای زیادی هست اما ما همیشه فکر میکنم دیگر فرصتی نداریم در همین جاست که زندگی خود را می‌بازیم گاه طمع زیاد داشتن است که فرصت زندگی را از ما می‌گیرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
☑️ پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.» پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.» ... زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.» مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.» پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.» به گونه ای باشیم که جایگزینی برایمان نباشد!✨👌 تبسّم زیبا روانشناسی مثبت ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ @bekhastekhodavnd ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
☑️ حکایتی بسیار زیبا و تأمل برانگیز از آرون گاندی. در خاطرات ایشان آمده..... ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ، ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ: ﺳﺎﻋﺖ 5 ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ ... ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ ؛ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ، ﺳﺎﻋﺖ 5:30 ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ 6:00 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟! ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ! ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: "ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ "ﺭﺍﺳﺖ" ﺑﮕﻮﯾﯽ!" ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺪﻩ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ...! ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽ ﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ! ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﻢ ؛ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ 80 ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ! تبسّم زیبا روانشناسی مثبت ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ @bekhastekhodavnd ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
☑️ 🐌حلزون درونت را پیدا کن... جنوب ایتالیا زیستگاه نوعی عروس دریایی🪼 بنام "مدوز" و انواع حلزون‌های دریایی است. هر از گاهی این عروس دریایی حلزون‌های کوچک دریا را قورت می‌دهد و آنها را به مجرای هاضمه‌اش انتقال می‌دهد. اما پوسته سخت حلزون از او محافظت می‌کند و مانع هضم آن می‌شود. حلزون به دیواره‌ی مجرای هاضمه‌ی عروس دریایی می‌چسبد و آرام آرام شروع به خوردن عروس دریایی از درون به بیرون می کند. زمانی که حلزون به رشد کامل خود می رسد، دیگر خبری از عروس دریایی نیست، چون حلزون به تدریج آن را از درون خورده است. بعضی از ما همانند عروس دریایی هستیم که حلزون درونمان، ما را آرام آرام از درون می خورد. حلزون درون ما می تواند : عصبانيت ، دلواپسی ، افسردگی ، خشم ، نگرانی ، طمع ، حرص و زیاده خواهی و... باشد. این حلزون‌ها آرام آرام در وجود ما رشد می‌کنند و با دندان‌های خود، وجود ما را می‌جوند... آرام‌تر از آنچه که فکر می کنیم... حال زمان آن است که به خود بیاییم و متوجه شویم چه اتفاقی در درون‌مان رخ داده است... کمی بیشتر برای شناخت درون خود وقت بگذاریم ...✨👌 ✨ تبسّم زیبا روانشناسی مثبت ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
☑️ 🎨نقاش مشهوری در حال نقاشی یک منظره کوهستانی بود. آن نقاشی بطور باورنکردنی زیبا بود. نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی‌اش بود که ناخودآگاه در حالی که آن نقاشی را تحسین می‌کرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن، پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه پرتگاه کوه فاصله دارد. رهگذری متوجه شد که نقاش چه می‌کند. رهگذر می‌خواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش به خاطر ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و سقوط کند. رهگذر به سرعت یک از قلموهای نقاش را برداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد. نقاش که این صحنه را دید با سرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن رهگذر را بزند. اما رهگذر تمام جریان را که شاهدش بود برای نقاش تعریف کرد و توضیح داد که چگونه امکان داشت از کوه به پایین سقوط کند. ✨نتییجه:گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم می‌کنیم، اما گویا خالق هستی می‌بیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای ما را خراب می‌کند. ✨ تبسّم زیبا روانشناسی مثبت ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
☑️ دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم. استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم. استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید! تبسّم زیبا روانشناسی مثبت ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
🟩🟦🟪🟫⬛⬜️◼️◻️◾️◽️▪️▫️ ☑️ داستان جالب دختری که صورتی زشت داشت   دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند. نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ یک دفعه کلاس از خنده ترکید … بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی . او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند . او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم . پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش میدانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت: برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود ! در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟ همسرم جواب داد :من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم . و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید. عظمت در دیدن نیست عظمت در چگونگی دیدن است   تبسّم زیبا روانشناسی مثبت ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
☑️ مرد و زنی نزد شیوانا آمدند و از او خواستند برای بدرفتاری فرزندانشان توجیهی بیاورد. مرد گفت: “من همیشه سعی کرده‌ام در زندگی به خداوند معتقد باشم. همسرم هم همین طور، اما چهار فرزندم نسبت به رعایت مسایل اخلاقی بی‌اعتنا هستند و آبروی ما را در دهکده برده‌اند. چرا با وجودی که هم من و هم همسرم به خدا ایمان داریم، دچار این مشکل شده‌ایم؟ شیوانا به آن‌ها گفت: “ساختمان خانه خود را برایم تشریح کنید.” مرد با تعجب جواب داد: “این چه ربطی به موضوع دارد؟ حیاط بزرگ است و دیوارهای کوتاهی دارد. یک ساختمان بزرگ وسط آن قرار گرفته که داخل آن اتاق‌های بزرگ با پنجره‌های بزرگ، اثاثیه درون ساختمان هم بسیار کامل است. در گوشه حیاط هم انبار بزرگی داریم، آن سوی حیاط هم آشپزخانه و حمام و توالت قرار گرفته است.” شیوانا پرسید : “درون این خانه بزرگ چه قدر خدا دارید؟” زن با تعجب پرسید :”منظورتان چیست! مگر می‌توان درون خانه خدا داشت؟” شیوانا گفت: “بله ! فقط اعتقاد داشتن کافی نیست! باید خدا را در کل زندگی پخش کرد و در هر بخش از زندگی و فکر و کارمان سهم خدا را هم در نظر بگیریم. برایم بگویید در هر اتاق چه قدر جا برای کارهای خدایی کنار گذاشته‌اید؟ آیا تا به حال در آن منزل برای فقیران مراسمی برگزار کرده‌اید؟ آیا از آن آشپزخانه برای پختن غذا برای در راه مانده‌ها و تهی‌دستان استفاده‌ای شده‌است؟ آیا پرده‌ای که به پنجره‌ها آویخته‌اید نقشی خدایی بر آن‌ها وجود دارد؟ بروید و ببینید چه قدر در زندگی خودتان خدا را پخش کرده‌اید و رد پای خدا را در کجاهای منزلتان می‌توانید پیدا کنید.
☑️ 👨🏼‍💼پدری به پسرش می‌گه: ⌚️این ساعتی هست که پدر بزرگم به من داده و بیش از ۲۰۰ سال عمر داره! قبل از اینکه بدمش به تو، برو جواهر فروشی و ببین چقدر بابت ساعت پرداخت می‌کنند! پسر میره و برمیگرده و به پدر میگه: گفتند این ساعت زیادی کهنه و قدیمیه و فقط ۱۵ میلیون بابت طلاش میتونند پرداخت کنند پدر دوباره یه پسرش میگه: ببر یک دست دوم فروشی ببین اونا چقدر میخرند! پسر برمیگرده و میگه : فقط ۱ میلیون بابت ساعت پول میدند چون خیلی کهنست! پدر از پسرش درخواست میکنه به موزه هم بره و ساعت رو به اون ها هم نشون بده! پسر به موزه میره و برمیگرده و میگه :کارشناس موزه عاشق این ساعت شده و موزه حاضر هست ۱۰ میلیارد بابت یه همچین ساعت قدیمی و باارزشی پرداخت کنه چون یک نمونه خیلی کمیاب از یک سازنده معروف به حساب میاد! اون موقع پدر به پسرش میگه: فقط میخواستم بهت نشون بدم ، فقط جای درست میتونه ارزش واقعی تورو بهت نشون بده. اگه تو جای اشتباه کسی بهت اهمیت نداد اصلا ناراحت نشو، چون ارزش تو کم نشده فقط جای درستی قرار نداری! کسانی که ارزش واقعی شمارو میدونند همیشه وجود دارند، بنابر این سعی کنید جایی قرار بگیرید که ارزش واقعی شمارو بدونند تبسّم زیبا روانشناسی مثبت ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
☑️ مردی خانه ای زیبا با حیاطی پر از درختان میوه داشت. در همسایگی او مردی حسود منزل داشت و همیشه سعی می‌کرد اوقات او را تلخ کند و بنحوی او را آزار دهد. همسایه خوب یک روز صبح که خواست از در خانه خارج شود دید یک سطل پر از زباله کنار در است. فهمید که مال مرد حسود همسایه است , پس سطل را تمیز کرد و آن را از میوه های حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد. وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است. وقتی در را باز کرد مرد میوه های تازه را به او داد و گفت: هرکس آن چیزی را با دیگری قسمت می‌کند که از آن بیشتر دارد"" تبسّم زیبا روانشناسی مثبت ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
🟩🟦🟪🟫⬛⬜️◼️◻️◾️◽️▪️▫️ ☑️ 🏢مدرسه‌ای دانش‌آموزان را با اتوبوس به اردو می‌برد. 🚇در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک می‌شود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده می‌شود: «حداکثر ارتفاع سه متر» 🚞ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود، ولی چون راننده قبلاً این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل می‌شود، اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می‌شود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف می‌کند. پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت می‌شوند. 🚞پس از بررسی اوضاع مشخص می‌شود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیده‌اند که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و …. اما هیچ کدام چاره‌ساز نبود تا اینکه پسربچه‌ای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این مشکل را من می‌دانم!» یکی از مسئولین اردو به پسر می‌گوید: «برو بالا پیش بچه‌ها و از دوستانت جدا نشو!» پسربچه با اطمینان کامل می‌گوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتان باشد که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک به آن بزرگی می‌آورد.» مرد از حاضرجوابی کودک تعجب کرد و راه حل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک نمایشگاه معلم‌مان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درون‌مان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت می‌توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.» مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟» پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیک‌های اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.» پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد. 💫خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیر‌های تنگ زندگی است. ✨ تبسّم زیبا روانشناسی مثبت ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
☑️ یکی از دوستانم، یه قانونِ جالب واسه خودش داشت! قانونش این بود که: با وجودِ داشتن همسر، دو بچه و زندگی مستقل و کارِ پر مسئولیت ماهی «یک شب» باید خونه پدر و مادرش باشه! می‌گفت که کارهای بچه‌هارو انجام میدم‌ و میرم خودم تنهایی، مثل دورانِ بچگی و نوجوانی ... چندین ساله این قانون رو دارم، هم خودم و هم همسرم! می‌گفت: خیلی وقت‌ها هم کار خاصی نمی‌کنیم! پدرم تلویزیون نگاه می‌کنه و من کتاب می‌خونم، مادرم تعریف می‌کنه، من گوش می‌دم، من حرف می‌زنم و مـادرم یا پدرم چرت می‌زنند و شب می‌خوابیم... صبح صبحانه‌ای می‌خوریم، بعد برمیگـردم به زندگی! دیروز روی فیسبوکش دیدم یه "عکس" گذاشته بود و یه نوشته که متوجه شدم مادرش چند ماه پیش فوت شده. براش پیام دادم که بابتِ درگذشت مادرت متاسفم و همیشـه ماهی یک شبی رو که گفتـه بودی به یاد دارم... جوابی داده، تشکری کرده و نوشته که: «مادرم توی خاطراتِ محدودش از اون شب‌ها به عنوانِ بهترین ساعتهای سال‌ها و ماه‌های گذشته ‌اش یاد کرده» و اضافه کرد که: اگه راستش رو بخوای "بیشتر" از مادرم برای خودم خوشحالم که از این «فرصت و شانس» نهایتِ استفاده رو برده‌ام...!! قوانینِ خوب رو دوست دارم... ✨👌 برای خودتون؛ دلتون؛ حالتون و خانوادتون قانون های قشنگ بذارید؛ بعدا حسرت قانون های گذاشته نشده رو نداشته باشید! ✨ تبسّم زیبا با روانشناسی مثبت گرا ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
🟩🟦🟪🟫⬛⬜️◼️◻️◾️◽️▪️▫️ ☑️ ✨معجزه اراده دختر کوچکی در یک کلبه محقر دور از شهر در یک خانواده فقیر به دنیا آمده بود. زایمان، زودتر از زمان مقرر انجام شده و او نوزادی زودرس، ضعیف و شکننده‌ای بود، طوری که همه شک داشتند او زنده بماند. وقتی ۴ ساله شد، بیماری ذات‌الریه و مخملک را با هم گرفت، ترکیب خطرناکی که پای چپ او را از کار انداخت و فلج کرد. اما او خوش‌شانس بود… او خوش شانس بود چون مادری داشت که او را تشویق و دلگرم می‌کرد. مادرش به او گفت: علی‌رغم مشکلی که در پایت داری، با زندگیت هر کاری که بخواهی می‌توانی بکنی، تنها چیزی که احتیاج داری ایمان، مداومت در کار، جرأت و یک روح سرسخت و مقاوم است. بدین ترتیب در ۹ سالگی دختر کوچولو بست‌های آهنی پایش را کنار گذاشت و بر خلاف آنچه دکترها می‌گفتند‌ که هیچ‌گاه به طور طبیعی راه نمی‌رود، راه رفت و ۴ سال طول کشید تا قدم‌های منظم و بلندی را برداشت و این یک معجزه بود! او یک آرزوی باور نکردنی داشت، آرزو داشت بزرگ‌ترین دونده زن جهان شود؛ اما با پاهایی مثل پاهای او این آرزو چه معنایی می‌توانست داشته باشد؟ در ۱۳ سالگی در یک مسابقه دو شرکت کرد و در تمام مسابقات آخرین نفر بود. همه به اصرار به او می‌گفتند که این کار را کنار بگذارد، اما روزی فرا رسید که او قهرمان مسابقه شد! از آن زمان به بعد «ویلما رادولف» در هر مسابقه‌ای شرکت کرد، برنده شد. در سال ۱۹۶۰ او به بازی‌های المپیک راه یافت و آن‌جا در برابر اولین دونده‌ی زن دنیا، یک دختر آلمانی قرار گرفت که تا به حال کسی نتوانسته بود او را شکست دهد؛ اما ویلما پیروز شد و در دو ۱۰۰ متر، ۲۰۰ متر و دو امدادی ۴۰۰ متر ۳ مدال المپیک گرفت. او اولین زنی بود که توانست در یک دوره المپیک ۳ مدال طلا کسب کند… در حالی که گفته بودند او هیچ وقت نمی‌تواند دوباره راه برود!“ تبسّم زیبا با روانشناسی مثبت گرا ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
🟩🟦🟪🟫⬛⬜️◼️◻️◾️◽️▪️▫️ ☑️ حکایتی زیبا و خواندنی ﻣﺮﺩ ﻋﯿﺎﻟﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺳﻪ ﺷﺐ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺳﺮ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ . ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﻭﺩ، ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺼﯿﺒﺶ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. ﻣﺮﺩ ﺗﻮﺭ ﻣﺎﻫﯿﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩ ﺗﺎ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻏﺮﻭﺏ ﺗﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺵ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ. ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻣﺎﻫﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮒﺑﻪ ﺗﻮﺭﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﺍﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻧﺠﻬﺎﯼ ﺁﻥﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺮﺩ. ﺍﻭ ﺯﻥ ﻭﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ!🐋 ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺒﺰﻩ ﺯﺍﺭﻫﺎﯼ ﺧﯿﺎﻟﺶﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺰﺍﺭﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﺩﺵ ﺑﻮﺩ. 🫅🏼ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺷﺘﻪﯼ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍﺑﻪ ﺗﻮﺭﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ . ﺍﻭ ﺳﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﭘﺮﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺟﻠﻮ ﻣﻠﮑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺒﺎﻟﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺻﯿﺪﯼ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻠﮑﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ، ﺧﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ،ﺩﺭﺩ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩ ﺳﭙﺲ ﺩﺳﺘﺶ ﻭﺭﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ ... ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﮐﺎﺥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻧﮕﺸﺖﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺳﺖ ﺗﺎ ﻣﭻ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺗﺎﺑﺎﺯﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻮﺍﻝ ﺳﭙﺮﯼ ﮔﺸﺖ. ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﻗﻄﻊ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﯾﺎﺩ ﺩﺭﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖﮐﺮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﻧﺪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺟﺴﻤﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪﺟﺎﻧﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ ... ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺴﺘﺸﺎﺭﺍﻧﺶ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻇﻠﻤﯽ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻧﺰﺩﺵ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮ ﻓﻘﯿﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﺁﯾﺎ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ !... ؟ ﺁﺭﯼ ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﯽ . - ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﺣﻼﻝ ﮐﻨﯽ . - ﺗﻮ ﺭﺍ ﺣﻼﻝ ﮐﺮﺩﻡ . - ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﻫﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻣﻦﺑﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﭼﻪ ﮔﻔﺘﯽ ؟؟؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ... ﺍﻭ ﻗﺪﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ، ﺗﻮ ﻫﻢ ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ ! ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺳﻼﺣﻬﺎﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺍﯾﻦ ﺳﻼﺡ "ﺳﻼﺡ ﺩﻋﺎ" ﺍﺳﺖ ... ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ .. ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ ! ... ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ ! ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ ... ! ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ... ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ ! ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﻛﺎﺭﯼ ﻣﻜﻦ ! ... ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ ! ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ! ... ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ ! ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ ! ... ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ، ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺖ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻛﯿﺴﺘﯽ ! ... تبسّم زیبا با روانشناسی مثبت گرا ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
🟩🟦🟪🟫⬛⬜️◼️◻️◾️◽️▪️▫️▫️▪️◽️◾️◻️◼️⬜️⬛🟫🟪🟦🟩🟩🟦🟪🟫⬛⬜️◼️◻️◾️◽️▪️▫️ ☑️ 🫂چهارچرخ زندگی‌تان از رحمت الهی کم و زیاد نشود 🧑🏻‍🏫در آخرین روز درس فیزیک، معلم قبل از خداحافظی نهایی گفت: بگذارید از علم فیزیک که علم حرکت و سکون اشیاست برای شما علمی در دنیا به یادگار بیاموزم و قانون حرکت در زندگی را به شما یاد دهم. ...سپس روی تخته‌سیاه یک چرخ کشید و گفت: امیدوارم در زندگی هرگز تک‌چرخ نباشید، چون تک‌چرخ باری نمی‌تواند برد و کسی که در زندگی تک‌چرخ برود ثانیه‌ای بعد بی‌شک بر زمین خورده و هلاک می‌شود. زندگی با تک‌چرخ نشان فلاکت و بدبختی است. ...بعد روی تخته‌سیاه چرخی کنار آن کشید و گفت: اگر در زندگی دوچرخ باشی باید همیشه حرکت کنی. چون اگر بایستی بر زمین می‌خوری. همیشه در خطر فقر هستی و اگر روزی کار نکنی، گرسنه می‌مانی. ...چرخ دیگری کنارشان کشید و گفت: وقتی ماشین زندگی‌ات سه‌چرخه شد، باید آرام بروی که واژگون نشوی. از طبقه متوسط لرزانی هستی که باید به احتیاط خرج کنی و در برآورده‌کردن خواسته‌هایت هرگز خطر نکنی تا با ورشکستگی واژگون به فقر نشوی. ...چرخ چهارم را که بر تخته کشید، گفت: وقتی چرخ زندگی‌ات از رحمت خدا چهار چرخ شد، یعنی به رفاه و آسایش رسیده‌ای و اگر بایستی به زمین نمی‌خوری. ضرری کنی، واژگون نمی‌شوی و می‌توانی جبران کنی. پس حرکت کن و نترس؛ چون هر وقت بخواهی می‌توانی بایستی، هر وقت خواستی می‌توانی با سرعت مطلوب به‌سمت هدف حرکت کنی. ...سپس چرخ پنجم را کشید و گفت: کنار هر چهارچرخی، چرخ پنجم مازاد است و هیچ وسیله‌ای پنج‌چرخ نیست. ...وقتی چرخ ششم را کشید، یک علامت مثبت کنار آن گذاشت و گفت: گمان می‌کنید اگر چرخ زندگی از ۶ چرخ بالاتر رود، زندگی چقدر بهتر می‌شود؟ 🙆🏻‍♂️همه گفتند: کاش تا هجده‌چرخ برسد و چرخ زندگی بر وفق مراد کامل ما بچرخد. 🧑🏻‍🏫معلم پاسخی بر خلاف انتظار ما داد و همه ما را در سکوت برد. ✨👌او گفت: اگر چرخ زندگی‌تان را بیش از چهار چرخ کنید، چرخ‌هایتان همیشه در کوه و بیابان خواهد چرخید و ذهنتان با چرخ‌هایتان درگیر ترس خواهد شد. ...بدانید دیگر هیچ‌کدام از این چهارچرخ‌ها برای شما نخواهد چرخید. باربر و حمالی برای بردن بار سنگین دیگران خواهید شد که برای رساندن بار عیش و لذت دیگران خود را به زحمت انداخته‌اید. ✨👌پس هرگاه به چهارچرخ زندگی از رحمت الهی رسیدید، افزودن بر چرخ‌های زندگی را بس کنید و هرگز دنبال افزودن چرخی بر چرخ‌های زندگی خود نباشید. چون بارتان برای خودتان به مقصد نخواهد رسید تبسّم زیبا با روانشناسی مثبت گرا ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
🟩🟦🟪🟫⬛⬜️◼️◻️◾️◽️▪️▫️ ☑️ 🏝در جزیره ای زیبا تمام حواس آدمیان، زندگی می کردند: ثروت، شادی، غم، غرور، عشق و ... روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می‌خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود. وقتی جزیره به زیر آب فرو می‌رفت، عشق از ثروت که با قایقی با شکوه جزیره را ترک می‌کرد کمک خواست و به او گفت:" آیا می‌توانم با تو همسفر شوم؟" ثروت گفت: "نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد." پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست. غرور گفت: "نه، نمی‌توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد." غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت: " اجازه بده تا من با تو بیایم." غم با صدای حزن آلود گفت: " آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم." عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آن قدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید. آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت: "بیا عشق، من تو را خواهم برد." عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد. عشق نزد "علم" که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود، رفت و از او پرسید: " آن پیرمرد که بود؟" علم پاسخ داد: "زمان" عشق با تعجب گفت: "زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟" علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: "زیرا تنها زمان است كه قادر به درک عظمت عشق است." گذشت زمان بر آنها که منتظر میمانند بسیار کند، بر آنها که میهراسند بسیار تند، بر آنها که زانوی غم در بغل میگیرند بسیار طولانی و بر آنها که به سرخوشی میگذرانند بسیار کوتاه است. اما بر آنها که عشق میوزند، زمان را هیچگاه آغاز و پایانی نیست چرا كه تنها زمان است كه می‌تواند معنای واقعی عشق را متجلی سازد. تبسّم زیبا با روانشناسی مثبت گرا ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
☑️ در روزگاران قديم مرد كشاورزی بود كه صاحب يك انگشتر بود و همه می گفتند اين انگشتر نزد هر كس باشد به كمال انسانيت می رسد. خداوند به مرد كشاورز سه پسر داد و وقتی پسران بزرگ شدند پدر انها از روی ان انگشتر دو تای ديگر دقيقا شبيه اولی درست كرد و به هر كدام از پسرانش يكی از انگشترها را داد. از اين به بعد هر كدام از پسرها می گفتند كه انگشتر اصلی پيش اوست و هميشه با هم دعوا داشتند بر سر اينكه انگشتر اصلي كه باعث كمال انسانيت می شود پيش كداميك از انهاست تا بالاخره تصميم گرفتن برای مشخص شدن انگشتر اصلی پيش قاضی بروند. وقتی شرح ماجرا را برای قاضی گفتند قاضی گفت: "احتمالا انگشتر اصلی گم شده است چون قرار بر اين بوده كه ان انگشتر پيش هر كس باشد دارای كمالات انسانی باشد اما شما سه نفر كه هيچ فرقی با هم نداريد و مدام مشغول ناسزا گویی به يكديگر هستيد..." خوب بودن و انسان ماندن به کنترل درونی و با خواستن اتفاق میفته نه با جادو و جمیل و خرافات... تبسّم زیبا با روانشناسی مثبت گرا ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
☑️ روزی مردی داخل چاله‌ای🕳 افتاد و بسیار دردش آمد … 👨🏼‍💼یک پدر روحانی او را دید و گفت : حتما گناهی انجام داده‌ای ! 🧑‍🔬یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت ! 👨🏻‍💻یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد ! 👳🏻‍♂️یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند !!! 👨🏼‍⚕️یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت ! 👩‍⚕️یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد ! 👩‍💼یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند ! 🧑‍💼یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است ! 👩🏻‍🦰یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی !!! 👨‍🦳سپس فرد بی‌سوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد … ✨"آنکه می‌تواند، انجام می‌دهد و آنکه نمی‌تواند، انتقاد می‌کند "... 👤 تبسّم زیبا با روانشناسی مثبت گرا ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
☑️ تابستان بود و کولری خریدم. برای بردن کولر به پشت‌بام دو تا کارگر گرفتم. روی 30 هزار تومان توافق کردیم. بعد از اتمام کار، سه تا 10 هزار تومانی به یکی از آن دو کارگر دادم. او یکی را برای خودش برداشت و دو تای دیگر را به کارگر دیگر داد. گفتم: مگر شریک نیستید؟ گفت: چرا، ولی او عیال‌وار است و احتیاجش از من بیشتر. دو تا 5 هزار تومانی دیگر به او دادم. تشکر کرد و دوباره یکی را به کارگر دیگر داد و رفتند. داشتم فکر می‌کردم هیچوقت نتوانستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم. یاد جمله زیبایی افتادم: بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد نه توان مالی. ✨ تبسّم زیبا با روانشناسی مثبت‌گرا ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
☑️ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩی! یک تحویلدار بانک می‌گفت: ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ‌ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ آﻭرد تا ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کنه. ﮔﻔﺘﻢ: ﻭقت ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖ‌ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ. ﮔﻔﺖ: می دﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﯿﻢ! ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭمم ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ! ﮔﻔﺘﻢ: فرقی نمی‌کنه، ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ. رفت و ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ کهنه ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺭنج دیدﻩ‌ای داشت، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ.ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮیلش ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺸﻢ ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ، ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ.ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ نمی‌توﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ! ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ. ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ گفت: ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎم...... ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩی! ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ‌ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ‌ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ.پدﺭ است که ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺟﺎیی ﻧﺪﺍﺭد ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﭘﺎیش نیست، بی‌ﻣِﻨﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻏﺮیبگی‌هایش می‌ﮔﺬﺭد ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺎشد، ﻭ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺪﻩ‌ﻫﺎیش ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ می‌کند، خدایا بالاتر از بهشتت چه داری، برای زیر پای پدرم می‌خواهم...🎯 ࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐ ✨ تبسّم زیبا با روانشناسی مثبت‌گرا ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
☑️ یک گروه از دوستان به ملاقات استاد دانشگاهی رفتند. گفتگو خیلی زود به شکایت در مورد استرس و تنش در زندگی تبدیل شد. استاد از آشپزخانه بازگشت و به آنان قهوه در چند فنجان مختلف تعارف کرد؛ فنجان شیشه‌ای، فنجان کریستال، فنجان چینی، بعضی درخشان، تعدادی با ظاهری ساده، تعدادی معمولی و تعدادی گرانقیمت.☕️ وقتی همه آنان فنجانی در دست داشتند، استاد گفت: اگر توجه کرده باشید تمام فنجان‌های خوش‌قیافه و گران برداشته شدند در حالیکه فنجان‌های معمولی جا ماندند! هر کدام یک از شما بهترین فنجان‌ها را خواستید و آن ریشه استرس و تنش شماست! آنچه شما واقعاً می‌خواستید قهوه بود نه فنجان! اما با این وجود شما باز هم فنجان را انتخاب کردید! ✨👌اگر زندگی قهوه باشد پس مشاغل، پول، موقعیت، عشق و غيره، فنجان‌ها هستند! فنجان‌ها وسیله‌هایی هستند که زندگی را فقط در خود جای داده‌اند. ✨لطفاً نگذارید فنجان‌ها کنترل شما را در دست گیرند! از قهوه لذت ببرید ... ࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐ ✨ تبسّم زیبا با روانشناسی مثبت‌گرا ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
☑️ 🏢یک روز وقتی کارمندان یک اداره به محل کار خود رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلو اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود: "دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت!!. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت 10 صبح در سالن اجتماعات برگزار می شود دعوت می کنیم ." در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت می شدند اما پس از مدتی ، کنجکاو می شدند که بدانند کسی که مانع پیشرفت آنها در اداره می شده که بوده است . این کنجکاوی ، تقریباً تمام کارمندان را ساعت 10 به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد می شد هیجان هم  بالا رفت. همه پیش خود فکر می کردند: "این فرد چه کسی بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟به هرحال خوب شد که مرد!!" کارمندان در صفی قرار گرفتند و یکی یکی از نزدیک تابوت رفتند و وقتی به درون تابوت نگاه می کردند ناگهان خشکششان می زد و زبانشان بند می آمد.آینه ایی درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه می کرد، تصویر خود را می دید. نوشته ای نیز بدین مضمون در کنار آینه بود: "تنها یک نفر وجود دارد که می‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسی نیست جز خود شما. ✨👌 شما تنها کسی هستید که می‌توانید زندگی تان را متحول کنید.✨ شما تنها کسی هستید که می‌توانید بر روی شادی ها، تصورات و وموفقیت هایتان اثر گذار باشید.✨ شما تنها کسی هستید که می‌توانید به خودتان کمک کنید."✨👌 https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c ─┅─═ঊঈ🤍ঊঈ═─┅─
🟩🟦🟪🟫⬛⬜️◼️◻️◾️◽️▪️▫️ ☑️ چگونه دانمارکی ها مقام شادترین مردم جهان را کسب کردند ✨👌بعد از اینکه چندین سال پیاپی دانمارکی ها به‌عنوان شادترین مردم جهان انتخاب شدند همه به فکر افتادند تا راز این خوشحالی و شادی را درک کنند. راز این شادی در یک فرهنگ قدیمی نروژی و دانمارکی به اسم هوگه است. 💢فرهنگ هوگه راز زندگی آرام، صمیمی و دوست‌داشتنی مردم شمال اروپاست که باعث شده شادترین مردم دنیا باشند. 👤هوگه می‌گوید برای لذت بردن از زندگی؛ باید سرعت زندگی را پایین آورد و از لحظه‌لحظه زندگی لذت برد. ✨👌حتی لحظه‌هایی که به‌نظر ارزشی ندارند. اما اصرار بر هنر یا توانایی «زندگی در لحظه» فقط مخصوص هوگه نیست و خیلی از فرهنگ‌ها و حتی مذاهب به آن تاکید کرده‌اند. پس چرا به نظر می‌رسد هوگه موفق‌تر عمل کرده است؟ 👈🏼برای اینکه هوگه به زندگی شما وارد شود؛ باید چند اصل را رعایت کنید که در کتابهای این فرهنگ هم به آنها اشاره شده و اجزای تشکیل دهنده هوگه هستند. 🕯شمع: مهمترین جزء فرهنگ و زندگی دانمارکی‌ها شمع است! برای شروع زندگی هوگه‌ای، همین امروز تعداد زیادی شمع بخرید. اصلا لازم نیست شمع‌های گران قیمت بخرید. بهتر است شمع‌هایتان از ساده‌ترین نوع ممکن و تک رنگ باشند. فقط اگر به بو یا دود شمع حساسیت دارید، نوع بدون دود و بویش را تهیه کنید. 📚کتاب و مجله: مردم اسکاندیناوی اهل مطالعه زیادی هستند و کتابها و مجلاتشان را با خود به رختخواب می‌برند و به‌جای استفاده از گوشی، در آرامش و سکوت آخر شب به مطالعه کتاب می‌پردازند. ☕️نوشیدنی گرم: نوشیدنی‌های گرم جزء لاینفک هوگه است. اگر دوست دارید به سبک دانمارکی‌ها زندگی کنید؛ ماگ‌های رنگی و بزرگ و دوست داشتنی تهیه کنید و هر وقت احساس خستگی کردید یا بی‌حوصله بودید، خودتان را به یک نوشیدنی گرم دعوت کنید: هر چیزی که دوست دارید؛ قهوه، دمنوش و ... 📲🖥تکنولوژی ممنوع: دانمارکی‌ها از سر شب، کامپیوتر و گوشی‌هایشان را خاموش می‌کنند و به کارهای دیگری می‌پردازند. دوری از تکنولوژی و کتاب خواندن یا حضور در جمع، از مهمترین اجزای هوگه است. 🧥لباس های گرم و نرم: در کشورهای شمال اروپا بیشتر وقت‌ها هوا سرد است. لباسهای بزرگتر از سایز؛ پشمی، نرم و راحت برای یک زندگی هوگه‌ای مورد نیاز هستند. مخصوصا جوراب‌های بلند و پشمی بامزه که می‌توانید از بعضی مغازه‌ها تهیه کنید. 👨‍👨‍👦‍👦مهمانی: برخلاف تصور ما، اروپایی‌ها خیلی هم سرد و ماشینی نیستند. همین فرهنگ هم باعث شده که مردم شادی داشته باشند. دانمارکی‌ها خیلی اهل فضای مجازی نیستند و به‌جای آن در مهمانی شرکت می‌کنند و یا کتاب می‌خوانند. آنها حداقل هر ماه یک قابلمه پارتی برگزار می‌کنند که هر کس با غذای خودش در مهمانی حاضر شود یا آخر هفته‌هایشان را کنار یکدیگر به مهمانی می‌گذرانند. «بازی کردن» یکی از پایه‌های مهمانی دانمارکی‌هاست. 🛍به خودتان جایزه بدهید: در این فرهنگ، نباید حتما کوه جابه‌جا کنید تا برای خودتان جایزه بخرید. هر از گاهی چیزی که دوست دارید را برای خودتان بخرید. حتی اگر یک شکلات است. یا هر چند ماه یکبار؛ یک روز تا شب زیر پتو بمانید و لذت ببرید. 👨🏼‍💻کار فقط در محیط کار: دانمارکی ها هفته ای ۳۵-۳۳ ساعت کار می‌کنند. (البته کار مفید) ولی بعد از خروج از محل کار؛ به زندگی عادی برمی‌گردند و به مسائل کاری حتی فکر هم نمی‌کنند. ⏳کاهش سرعت: اگر از فرهنگ هوگه خوشتان آمده، قبل از همه اینها باید یاد بگیرید عجله را کنار بگذارید. اگر به شمال اروپا سفر کرده باشید، حتما متوجه سرعت کم مردم شده‌اید. ✨👌با کم کردن سرعت زندگی، کم کم می‌آموزید به هر لحظه به چشم یک موهبت نگاه کنید. یادتان باشد ما وظیفه داریم از هر لحظه زندگیمان لذت ببریم؛ در غیر این صورت این نعمت بزرگ را حیف و میل کرده‌ایم. https://eitaa.com/joinchat/1198325931C0118be915c
. به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛ به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!! . 𝒥ℴ𝒾𝓃:@madar_tabasom ༻‌༺‌‌‌༻‌༺‌‌‌༻‌༺‌‌‌༻‌
. ☑️ پیرمرد از دختر پرسید: _غمگینی؟ + نه _ مطمئنی؟ + نه _ چرا گریه می کنی؟ + دوستام منو دوست ندارن _ چرا؟ + چون قشنگ نیستم _ خودشون اینو به تو گفتن؟ + نه _ ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم + راست میگی؟ _ آره ، از ته قلبم دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد. چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت... "امید به زندگی رو از هیچ كس نگیرید حتی اگر خوبیهاش رو نمی بینید" ‌✨👌 . 𝒥ℴ𝒾𝓃:@madar_tabasom ༻‌༺‌‌‌༻‌༺‌‌‌༻‌༺‌‌‌༻‌
. ✨ خردمندی نزديك دروازه روستاى خود نشسته بود كه مسافرى به سويش آمد و پرسيد: «من نقل مكان كرده‌ام و اكنون به اينجا رسيده‌ام. اهالى اينجا چگونه مردمى هستند؟» خردمند از او پرسيد: «مردم روستاى تو چگونه بودند؟» مسافر گفت: «آنان تنگ نظر، گستاخ و بی‌رحم بودند». خردمند گفت: «مردم اين روستا هم از همان قماش هستند.» پس از مدتی مسافر ديگرى آمد و همان سوال را مطرح كرد و خردمند نيز از او پرسيد: «اهالى روستاى تو چگونه مردمى بودند؟» مسافر در پاسخ گفت: «بسيار مهربان، مودب و خوب بودند.» و خردمند به وى گفت: «مردم اين روستا هم همان گونه هستند.» ما به جهان، آن گونه كه دوست داريم مى‌نگريم، نه آن گونه كه به راستی هست. اغلب رفتار ديگران نسبت به ما، انعكاس رفتار خودمان با آنان است. اگر انگيزه‌هايمان در رفتار با آنان مثبت و خوب باشد، می‌توانيم فرض كنيم كه انگيزه‌هاى آنان نيز نسبت به ما خوب و مثبت است و اگر قصد و نيت ما نسبت به آنان بد باشد، همواره فكر مى‌كنيم كه قصد و نيت آنان نيز نسبت به ما بد خواهد بود. . 𝒥ℴ𝒾𝓃:@madar_tabasom ༻‌༺‌‌‌༻‌༺‌‌‌༻‌༺‌‌‌༻‌
. ✨ روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید؛ شما چکار می کنید؟ فرشته در حالیکه داشت نامه ای را باز می کرد گفت؛ اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضا های مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم.📨 مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک ها به زمین می‌فرستند مرد پرسید؛ شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت؛ اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمتهای خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. 💌 مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید؛ شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد؛ اینجا بخش تصدیق جواب است مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می‌دهند. مرد از فرشته پرسید؛ مردم چگونه می توانند جواب بفرستند. فرشته پاسخ داد؛ بسیار ساده است فقط کافیست بگویند «خدایاشکرت» بسیار بگیم خدایا به داده ها و نداده‌هات شکرت🙏🏼 . 𝒥ℴ𝒾𝓃:@madar_tabasom ༻‌༺‌‌‌༻‌༺‌‌‌༻‌༺‌‌‌
. ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎیﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ..........ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ .ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ" گر به دولت برسی، مست نگردی مردی، گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی، اهل عالم همه بازیچه دست هوسند، گر تو بازیچه این دست نگردی مردی... . ༅࿐ྀུ༅࿇•🍂🌼🍂•࿇༅࿐ུ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌◍⃟ 𝒥ℴ𝒾𝓃:@madar_tabasom  ༺‌‌‌༻‌༺‌‌‌༻‌༺‌‌‌༻‌༺‌‌‌༻‌     
🕊🤍჻ᭂ࿐✦❥❥❥❥✿ ‌‌‌‌‎ چرا انسان فرصت‌ها را به راحتی از دست می‌دهد؟! مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم، اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگ‌ترین بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگ‌ترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع بگذرد. دومین در طویله که کوچک‌تر بود باز شد. گاوی کوچک‌تر از قبلی با سرعت حرکت کرد. جوان پیش خودش گفت: منطق می‌گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچک‌تر است، و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همان‌طور که فکر می‌کرد ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد... اما گاو دم نداشت! زندگی پر از فرصت‌های دست‌یافتنی است، اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ‌وقت نصیب‌مان نشوند. برای همین باید سعی کنیم که هیچ‌وقت فرصتی را از دست ندهیم... . 📜 ༅࿐ྀུ༅࿇•🍂🌼🍂•࿇༅࿐ུ 𝒥ℴ𝒾𝓃:@madar_tabasom  ༺‌‌‌༻‌༺‌‌‌༻‌༺‌‌‌༻‌༺‌‌‌