#ز_زینیوند
(مامان #معصومه ۵سال و ۹ماهه و #امیرحسن ۱۰ماهه)
مامان ببین میشه باهاش بازی کرد!
دیگه به دوستام میگم من داداش دارم و همبازیمه.😍
اینو معصومه با همممهی ذوقش گفت و مهر باطلی زد به نگرانی یکسال و نیمهی من.
از همون موقع که فهمیدم تو راهی داریم، ترسم این بود با وجود اختلاف سنی حدود پنج ساله، مگه میشه اینا همبازی هم بشن و آی چقدر حرص میخوردم که دخترم عطش همبازی داره و به بچههای همسایه رو میزنه برای چند دقیقه بازی.
اما حالا با سینهخیز رفتن امیرحسن و شیرین کاریهاش، معصومه عین یه عقاب 🦅 مراقبشه و توی همین مراقبت باهم کلی کلی کیف میکنن و میخندن.
حتی اشتیاق امیرحسن ۹.۵ ماهه به حضور توی جمع دوستای معصومه، هم برام جالبه که چطور با ذوق و هنهن خودشو میرسونه به بچهها و اونها رو به آدم بزرگا ترجیح میده.😅
حقیقتا تجربهی بچهی دوم با وجود وقت کمتر برای استراحت، شیرینتر و صلحآمیزتر از چیزی بود که فکرشو میکردم.😉
چون توی بارداری در مورد جزئیات این روزا گاهی با معصومه حرف میزدم:
آره اینقدرش بشه میشه باهاش دالی بازی کرد.
اینقدر بشه میشه براش شکلک درآورد.
اینقدری میشه قایم موشک و... بازی کرد.
یعنی منتظر نموندیم که امیرحسن از آب و گل دربیاد و بعد معصومه اونو به عنوان همبازی به رسمیت بشناسه.😉
اجازه دادیم خودش قلق داداش رو دربیاره
بالأخره امیرحسن هم انسانه و درد حالیشه! اگر از حرکتی اذیت باشه بلده اعتراضشو نشون بده و اگه ذهنیت من این باشه که قراره بچهی بزرگتر به کوچیکتر آسیب بزنه، قضاوتهام و نوع نگاهم دقیقاً منو به این نتیجه میرسونه.
اما اگه باور کنم که بچهی بزرگتر داره راههای مختلف رو برای برقراری ارتباط امتحان میکنه، اون وقت از حساسیت و نگرانی و ترسهام کمتر میشه.
و بچهی کوچیکتر مسیری نیست که عبور از همه طرفش ممنوعه😅
پ.ن: البته که توی خونهی ما هم استارت دعواهای خواهر برادری خورده😁 و در طول روز این صداها زیاد به گوش میرسه:
ماااااماااان بیا ببرش داره بازیمو خراب میکنه.
ماااامااان چنگ زد تو غذام.
آخ مووووهااام
جیغ و مقادیری اشک
و البته زد و خوردهایی که در اکثر موارد میگیم انشالله گربه است و با نگاه به افق خودمونو به اون راه میزنیم.😁
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
وفات حضرت ام البنین (س) تسلیت باد.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ا-باغانی
(مامان علی ۴سال و ۳ماهه و رضا یک ۱.۵ساله)
توی مسجد محله سه چهار تا مامان هستیم که تقریبا زیاد میریم مسجد و من همیشه سعی میکنم کمی اسباببازی با خودم ببرم تا بچهها مشغول بشن و کلا مدافع حقوق بچهها در مسجد هستم.😁(البته با حفظ آرامش😎)
گاهی وقتی مراسمی هست با خودم فکر میکنم چه خوب میشه یه مهد در مسجد راه بیفته تا حداقل در زمان برگزاری مراسم بچهها رو سرگرم کنن. خلاصه فکر استفاده از ظرفیت مسجد برای بچهها همیشه با منه! تا اینکه یک روز از مسئول بسیج درخواست کردیم برای بچهها کلاسی برگزار کنن و ایشون گفتن مشکل تامین هزینه مربی رو داریم.
خلاصه با خودم فکر کردم احتمالا بتونم این حرکت رو شروع کنم و فعلا خودم به صورت رایگان مربی بچهها بشم، با چند هدف:
🔸بچههای مسجد با هم صمیمی میشن و یاد میگیرن در بقیه زمانها هم به جای بازی با گوشی😡 با همدیگه بازی کنن.
🔸بچهها به مسجد علاقهمند میشن.😍
🔸میتونن با خیال راحت بازیهای حرکتی و بدو بدو انجام بدن.🏃♂️
🔸مادرها در اون زمان میتونن به کارهای دیگهشون برسن.👩💻
🔸بچههای دیگه محله که مسجد نمیان پاشون به مسجد باز میشه.😊
سرانجام با موافقت امام جماعت قرار شد یک روز در هفته حدود یک ساعت و نیم کلاس داشته باشیم. هر جلسه در کنار ورزش و بازیهای حرکتی و توپ بازی، آموزش قرآن هم داریم. همراه با کاردستی و نمایش و...
محتوا رو هم خودم از یکی دو روز قبل آماده میکنم. معمولاً از کتابهای علی کمک میگیرم یا یک موضوعی رو در نظر میگیرم و توی سایتهای مختلف دنبال کاردستی و برگهی رنگ آمیزی و شعر و ... میگردم.
خداروشکر بچهها خیلی کلاس رو دوست دارن و بیشتر با هم دوست شدن و کمکم دارن یاد میگیرن با هم بازی کنن! دو سه تا بچهی جدید هم به جمعمون اضافه شده.
گاهی حتی به ایجاد مهدکودک در مسجد با مدیریت خود مادرها، جوری که مادر به کارهاش برسه و بچهها هم با هم بازی کنن فکر میکنم.
کلا مسجد دوتا ویژگی مثبت داره برای مادرها:
✅ غالبا همهی مسجدیها از ساکنان همون محل هستن و اگر دوستی و رفت و آمدی بخواد شکل بگیره، مشکل دوری مسافت رو نخواهیم داشت.
✅ و امکان دوستی با مادرانی که از لحاظ تفکرات مذهبی تقریباً مثل هم هستن فراهم میشه.
با توکل بر خدا فعلا کار رو شروع کردیم و امیدواریم تا خداوند درهای رحمتش رو باز کنه و بتونیم کار رو گستردهتر کنیم.😇
خلاصه که مساجد را دریابید...😄
شما هم اگر تجربههای مشابهی دارید برامون بگید.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
📣📣 اطلاعیه 📣📣
*به نام خدای فاطمه سلام الله علیها* 🌸
سلام مامانای عزیز!
فرشتگان بی بال 💖
یه خبر خوب داریم براتون!👌
همه تون دعوتید به *دورهمی مامانای روشنا*
اونم تو فضای حقیقی 🤩
قراره چه اتفاقی بیفته؟! 🤔
قراره *جمع های خود جوش مادرانه* دور هم یه جشن باشکوه بگیرن 🎊🎉
ماهم اونجا درخدمت تون هستیم و منتظر دیدن روی ماهتون😘
✅با حضور پرشکوه مادر شهید محمد معماریان، بانو اشرف السادات منتظری شخصیت کتاب تنها گریه کن
✅ غرفه دل آرام مادری داریم☺️
یعنی چی؟؟ یعنی هر چی سوال و دل نگرانی تو حوزه ی سلامت بارداری و چندفرزندی داری، همه رو خریداریم.
یک تیم تخصصی از پزشکان و مادران چند فرزندی موفق، قراره کلی راهکار و انرژی مثبت و حال خوب بهمون بدن😃😍
✅ از خانم دکتر امیرآبادی عزیز(متخصص زنان و زایمان) هم دعوت کردیم تا هم به سوالات تخصصی شما در حوزه ی زنان پاسخ بدن و هم تعدادی مامان های توانمند رو بهمون معرفی کنن که ازشون قدردانی کنیم و کلی تبادل اطلاعات داشته باشیم.
✅ با حضور سرکار خانم دکتر گریوانی مسئول معاونت خواهران بسیج دانشجویی و مسئول گروه روشنا
✅ فروشگاه هم داریم. اونم با کلی تخفیفات ویژه🛒
🔺بچـــــ.ــــه ها رو چکار کنیم🤔
قدمشون سرِچشم
کلی ویژه برنامه برای هر گروه سنی داریم👏
از جشن و پذیرایی بگیر تا مسابقه و بازی و حتی مهد که مامان جووونا بتونن از برنامه ها نهایت استفاده رو ببرن.
🔺کِـــــــی؟
شنبه *دوم بهمن ماه*
ساعت ۹صبح الی ۱۶
🔺کجــــــــــا؟
*تهران* مجموعه فرهنگی سرچشمه ،بهارستان
⬅️ فقط برای *ثبت نام هرچه سریع تر
تا تاریخ ۲۹ دی* به شناسه @m_a_6286 یا شماره تلفن 989127349746 عبارت *جشن مامانای روشنا* رو بفرستید😊
ما روی کمک های نقدی شما برای برگزاری جشن و سفره احسان حساب باز کردیم
💳 شماره کارت جهت واریز 👇👇👇
۶۰۳۷۹۹۷۵۲۹۲۵۱۴۵۷
به نام نرگس امیرخان
با حضور:
باشگاه مادران تاریخ، مهر فرشته ها، مادران شریف ایران زمین، اپلیکیشن بامانو، مواسات مادری، چمرانی ها، راهمان یک مهد با مدیریت مامان، مادرانه های حسینی، پیاده روی مومنانه، رایت الزینب (فارغ التحصیلان مدرسه مطهری)، خیریه مهدیه، خیریه یاس نبی، مهد طیب، نسل توحیدی و ....
📌 *لینک عضویت در شبکه ی مواسات مادری*
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLScBW_Wfo1zXCCDWczXTB8piNKMHrsyP8x5Objf5Xc5WKXL_0Q/viewform?usp=sf_link
#مواسات_مادری
بله. ble.ir/movasatemadarane1
سروش splus.ir/movasatemadarane1
ایتا. eitaa.com/movasatemadarane1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
این روزها وقتی با مامانای یک، دو یا سه فرزندی مواجه میشم بهشون میگم انشاءالله بازم فرزندان سالم و صالح روزیتون بشه.
و با اعراض شدیدی مواجه میشم که نههههههه! همین دیگه بسسسسه!
خواستم به اون عزیزان بگم شما تنها نیستید. اتفاقاً خانم سوزان رادفورد هم همینو اعلام کرده اخیراً. خیلی سفت و سخت گفته این دیگه آخریه و قول داده برای بیست و سومین بار باردار نشه!🤪😅
کلیپ امروزمون دربارهی خانوادهی ۲۴ نفرهی رادفورده. پرجمعیتترین خانوادهی انگلیس!
خانم سوزان ۴۵ سالشه و اولین فرزندش رو در ۱۴ سالگی بدنیا آورده. بعد دیگه خوششون اومده😂 ته تغاری هم یکسالشه و قراره دیگه بچهدار نشن.
ناگفته نماند بعد از فرزند بیستم هم یه بار اعلام کرده بودن که دیگه این آخریه! ولی خدا نخواست که آخری باشه.🤣
#کلیپ
#ترجمه
#زیرنویس
#ا_باغانی
#پ_عارفی
#ف_محرم_زاده
#پ_بهروزی
#خانواده_چندفرزندی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۴ساله و #فاطمه ۲.۵ ساله)
چند روز پیش، به خاطر بیخوابیهای زیاد شبانه و روزانه توی ایام امتحانات، بعد از نماز صبح تا حدود ۱۱ خوابیدم.
عباس و فاطمه ۹:۳۰ بیدار شدن و خودشون رفتن توی هال و مشغول بازی شدن.
منم اونقدر خسته بودم که بیخیال همهی خرابکاریهای احتمالیشون، به خوابم ادامه دادم.😅
وقتی ساعت ۱۱ از خواب بیدار شدم، با یه صحنه ی جذاب مواجه شدم.
دوتایی نشسته بودن سر سفره و داشتن صبحانه میخودن.😍
خودشون سفره پهن کرده بودن و نون و خامه شکلاتی و قاشق برداشته بودن و دوتایی میخوردن.
به منم هیچی نگفتن که مامان بیدار شو، گشنه ایم و صبحانه میخوایم!
خودشون دست به کار شدن و از پس رفع نیازشون بر اومدن.
خیلی حس خوبی داشتم بعد از دیدن این استقلالشون.
بیشتر به این خاطر که تلاش خاص و زیادی نکرده بودم واسه مستقل شدنشون.😬
توی این چند سال زیاد پیش میاومد که خودم براشون لقمه میگرفتم و میذاشتم دهنشون.😎
گاهی که عجله داشتیم و باید زود غذا میخوردن؛
یا تازه لباس تمیز تنشون کرده بودم؛
یا غذا کم بود و اگر میخواستن خودشون بخورن و نصفش رو بریزن روی زمین، میدونستم که سیر نمیشن و غذا تموم میشه.
یا به دلایل متعدد دیگه، خودم ترجیح میدادم بهشون غذا بدم و نمیذاشتم خودشون بخورن و اونا هم اکثرا وقتی توضیح میدادم براشون میپذیرفتن.😁
البته ۵۰ یا ۶۰ درصد اوقات (شایدم بیشتر) سعی میکردم به خودشون آزادی بدم تا غذا بخورن و یاد بگیرن و با غذا بازی کنن.
ولی اینطور نبوده که همیییشه و تمام و کمال این قضیه رو رعایت کنم.
اما اون روز دیدم بالاخره خودشون یادگرفتن و مستقل شدن.
در حالیکه که من فکر میکردم چون اصل آزادی کودک برای غذا خوردن رو کامل رعایت نکردم، بچهها به این زودیا مستقل نمیشن.🙈
حالا نمیخوام بگم پس توجه به اصول تربیتی لازم نیست و چه رعایت کنیم چه نکنیم، بالاخره بچهها رشد میکنن.
میخوام بگم مهم اینه که سعی کنیم هرچقدر میتونیم و حوصلهش رو داریم، اصول تربیتی رو رعایت کنیم.
اگرم گاهی حوصله نداشتیم یا شرایط طوری بود که لازم بود اون اصل رو زیر پا بذاریم، حس نکنیم وای دیگه الان تربیت بچهمون مشکل پیدا میکنه و من چه مادر بدی هستم و ...
اصول تربیتی قراره بهمون کمک کنه مادر بهتری بشیم و حال خوبی داشته باشیم، نه اینکه برامون وسواس فکری و عملی و عذاب وجدانهای مادرانه درست کنه! یا باعث بشه زندگی رو به خودمون و خانواده و اطرافیان سخت بگیریم و همهش ناراضی و ناراحت باشیم.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
ولادت حضرت زهرا و روز مادر مبارک😍
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
#ه_تقیزاده
(مامان #حلما ۸ ساله و #محمد ۴ ساله)
ما تا دو سال پیش تهران زندگی میکردیم. با اینکه اونجا همهچیز خوب بود و خونه از خودمون داشتیم، اما بهخاطر اینکه بچهها زندگی آزادانه کنار مهر پدربزرگها و مادربزرگها رو تجربه کنن، تصمیم گرفتیم برگردیم به روستای زیبای مادریمون، نزدیک شهر مراغه.
تهران که بودیم، یه آپارتمان ۷۰ متری داشتیم که تمیز کردنش زیاد زمان نمیبرد؛ مهمونم نداشتم.
بچههامم مدرسه نمیرفتن و حدودا روزی ۶ ساعت وقت اضافه داشتم، ولی هیچ فعالیت خاصی نداشتم😳😢
الان ولی شکر خدا، با اینکه خونهی بزرگی داریم که تمیز کردن حیاطش زمانبره،
هر روز خونهی مامانم یا مادر همسرم میرم و تو کارای خونه یا تابستونا، توی باغ بهشون کمک میکنم،
بچهمدرسهای دارم و هفته دو سه بار مهمون دارم😊 خدا رو شکر؛ با این حال برای مطالعه خودم هم وقت میذارم و روزی حداقل یه ساعت کتاب میخونم😇 و همزمان قرآن هم حفظ میکنم☺️ و بازم وقت اضافه یکی دو ساعته دارم😅
چه جوریاست🙄
پس معلومه قبلا هم قویتر ازاین حرفا بودم و خودم خبر نداشتم💪
گاهی وقتا روحیه
گاهی وقتا اراده
گاهی وقتا کمک به بزرگترامون
به وقت و انرژیمون برکت میده😍
و البته باغ و زمین کشاورزی و خونه حیاط دار، نعمتیه که شرایط سرگرمی بچهها رو فراهم میکنه.
تابستونا آببازی تو حوض و خاکبازی و بدو بدو...
زمستونا هم برفبازی.
و مواقعی که سردی هوا خونهنشینمون میکنه، کاغذ بازی، یعنی بریدن کاغذای باطله، یا درست کردن کاردستی، نقاشی کردن و بریدن اونا و اجرای نمایش باهاشون☺️
حلما عاشق داستان گفتنه.
الان که باسواد شده خودش داستان مینویسه ومحمدم نقاشیهاشو میکشه😍
البته این کارا رو من توی تهران داخل آپارتمانم انجام می دادم.👌🏻☺️
سعی میکنم بچهها رو هفتهای یه ساعت پیش مامانم یا جاری مهربونم بذارم و تجدید قوا کنم و با همسر جان یه گشت و گذار دونفره داشته باشیم😊
بیرون رفتن با بچهها هم که یه چیز دیگهس😍
خدا رو شکر بچهها هم ساعتها با هم، یا با دخترعموشون مشغول میشن؛ هرچند دعوا هم دارن که با چوب جادوی محبت مامان آشتی میکنن😁
ولی فکر کنم مهمترین مسألهای که وقت و انرژیم رو زیاد کرده، عشقیه که با دیدن عزیزانم تو قلبم ایجاد میشه❤️
خدایا شکرت🤲🏻
ممنونتم برای همهی داشتهها و نداشتهها❤️
پ.ن: ما یه فاطمه خانوم هم داشتیم که ۱.۵ سال پیش وقتی نوزاد یک ماهه بود، به دلیل مشکل قلبی مادرزادی که تو بارداری قابل تشخیص بود و قابل درمان نبود، آسمانی شد...
#مهاجرت_معکوس
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#پ_حدادیان
(مامان #فاطمه ۵.۵ ساله و #محمدحسین ۲.۵ ساله)
#قسمت_اول
از وقتی یادم می آید عاشق بچهها بودم.
همیشه پشت ویترین مغازههای سیسمونی پاهایم شل میشد.
از قبل ازدواجم برای فرزند ندیدهام دل نوشته مینوشتم و یک سال قبل ازدواجم اولین سرهمی را برایش خریدم.
۸ ماه بعد ازدواج فهمیدم آرزویم برآورده شده است...
فکر میکردم من قطعا عاشقترین و مهربانترین مادری خواهم شد که دنیا به خودش دیده.
نقطهی کوچک تپندهای روی مانیتور بهم نشان دادند و گفتند تو مادر این نقطهی کوچک هستی و من از شوق قد کشیدنش، احساس میکردم کسی در دنیا خوشبختتر از من نیست.
سیسمونی کامل و همه چیز منتظر آمدن دخترکم بود.
روزی هزار بار لباسهایش را میریختم وسط بو میکشیدم و از تصور دست و پاهای کوچکی که قرار بود لباسها را پر کنند غرق لذت میشدم.
همه چیز خوب بود تا اینکه موقع زایمان شد.
دردهایم مثل همه زنهای دنیا بود؛
من اما مثل همه نبودم.
من از فرایند مادر شدن، یک دنیای صورتی سراسر زیبایی و آسودگی برای خودم ساخته بودم، که دردهای زایمان اولین لرزهای بود که میخواست این دنیا را بر سرم آوار کند.
لرزههای دیگر هم از راه رسید.
مشکلات بعد از زایمان و شبهایی که دخترکم تا صبح، دقیقهای نمیخوابید.
آن دنیای قشنگ مادرانه یکباره فروپاشیده بود.
احساس ناتوانی میکردم.
احساس خشم از نوزادم، خودم، همسرم...
بیخوابیها تمام و مراحل بعدی شروع شد.
از همه سختتر، غذای کمکی بود.
اولین واکنش، محکم بستن دهانش بود.
و من با لبخندی که بر لبهایم ماسیده بود با تلاش زیاد چند قاشقی در دهانش ریختم.
روزهای بعد هم همین بود.
مادری شده بودم، قاشق به دست که هر روز غذاهای جدید میپزد و دختری که غذا را جمع میکرد توی دهانش و پوووف میکرد توی صورتم.
کمکم گوشی و کتاب و بازی و چرخاندن توی تراس و داستانهای چرت و پرت گفتن، شده بود راهکارم برای غذا دادن به فاطمه و این وسط گوشتکوب برقی که عصای دستم بود.
هربار بچههای مردم را میدیدم که سر سفره مینشینند و با اشتها غذا میخورند دلم آشوب میشد.
چه شبها که برای غذا نخوردن دخترک گریه نکردم.
اما
یک روز به خودم آمدم.
یک روز که آنقدر خسته و گرسنه بودم که اول خودم صبحانه خوردم.
دخترک ۱۸ ماهه ام آمد و درخواست لقمه کرد و من که میدانستم غذای میکس نشده را عوق میزند یک لقمه برایش گرفتم.
میدانستم الان میرود یک گوشه پرتش میکند.
اما دخترک لقمه را جوید و خورد.
آنقدر تعجب کردم که چند بار داخل دست و دهانش را چک کردم.
وقتی مطمئن شدم اشک شوقم جاری شد.
#ادامه_دارد
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
.
#پ_حدادیان
(مامان #فاطمه ۵.۵ ساله و #محمدحسین ۲.۵ ساله)
#قسمت_دوم
از آن روز فهمیدم که چقدر مادری را برای خودم سخت کردهام.
چقدر انتظارات زیادی از بچهام داشتهام.
دخترک سه ساله بود که داداشش به دنیا آمد.
تمام طول بارداری، دعا میکردم که خدایا این بار کابوس کولیک و رفلاکس را از زندگیام بردار. من که در این شهر غریبم و کمکی ندارم...
اما خدا میخواست مرا قویتر کند.
پسرکم به حدی جیغ میکشید و کمخواب بود که دکتر گفت سونوگرافی کامل شکمی بدهید.
وقتی همه چیز نرمال بود، گفت من که سر در نمیارم. بروید باهاش بسازید تا ۴ ماهگی.
بیخوابیها از بیست روزگی تا ۴ ماهگی ادامه داشت.
ثانیهای روی زمین بند نمیشد.
گاهی شب که میشد، وحشت وجودم را فرا میگرفت که اگر امشب که دقیقا چهل و هشت ساعت است نخوابیدم هم پسرک نخوابد چه؟
نکند موقع بغل کردنش از دستم بیفتد...
اما من قویتر بودم.
قویتر از قبل.
یک روز به خودم آمدم و دیدم چقدر همه چیز تغییر کرده.
مادری شده بودم که شبهای بیخوابی پسرش چندین و چند جلد کتاب خوانده.
مادری که دیگر قاشق به دست دنبال هیچ بچهای نمیافتد و از غصهی میوه نخوردنش خودخوری نمیکند.
مادری که میتواند بچه به بغل ظرف بشورد، غذا بپزد، جارو کند، با دخترش کاردستی بسازد، خالهبازی کند و کتاب بخواند.
مادری که با پاهایش گهواره را تکان میدهد و با دستها برنج آبکش کند.
مادری که انتظاراتش را از همه به صفر رساند و روی خودش و خدا تکیه کرد.
فرنیاش را که پوووف میکرد توی صورتم، میخندیدم و میگفتم انگار پسرم سیر شده و بقیه فرنیاش را یک قاشق بزرگ میکردم و میگذاشتم توی دهانم.
گوشتکوب برقی را هم گذاشته بودم کنار.
حالا که اینها را می نویسم نه مادر کافی هستم و نه کامل.
راستش را بخواهید همان هفته ی اول تولد دخترم فهمیدم که هیچوقت هم بهترین مادر دنیا نخواهم شد.
ولی خوشحالم از اینکه قویتر شدم و حتم دارم با ورود فرزندان بعدی قویتر هم خواهم شد.
همان موقع زایمان که از درد فریاد یا زهرا سر میدادم و بالاخره دخترک تپل سفید، قدم به دنیا گذاشت و مرا به آرزوی مادر شدن رساند.
وقتی دکترم پرسید حالا که انقدر جیغ و داد کردی باز هم بچه میخوای؟
با ته مانده توانم گفتم: آره من چهار تا بچه میخوام.
صاحب الزمان سرباز میخواد.
اینا شیعههای امیرالمومنینن. باید زیاد باشن.
و پرسنل اتاق زایمان زدند زیر خنده و گفتند: تو اولین مادری هستی که درست بعد از زایمان به مادر شدن مجدد فکر میکنی.
راستی اگر مادر نمیشدم، چطور این همه رشد میکردم؟
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif