«محرم و بچه ها»
#پ_بهروزی
(مامان #محمد ۶.۵، #علی ۴.۵ساله و #آیه ۱۰ماهه)
از اول محرم محمد اصرار میکرد که ایستگاه صلواتی بزنه.
هر روز میگفت بریم با دوستام وسایلشو آماده کنیم، میز بیاریم، کلمن بیاریم...
هر چی میگفتم مامان جان باید با بابا هماهنگ کنیم، برنامهریزی کنیم، ببینیم کی و کجا ایستگاه برپا کنیم و چی بخریم به خرجش نمیرفت.🤷🏻♀️
یه روز وقتی من خونه نبودم، با دوستاش رفتن زمین خاکی نزدیک خونه، کلی عرق ریختن تو گرما تا به خیال خودش سطح اونجا رو صاف کنه و خار و بوتههای هرز رو بکنه. حتی فرغون اسباببازی کوچیکش هم برده بود، خاک جابهجا میکردن و چالهها رو سعی میکردن پر کنن.🥹
انقدر من و پدرش سرمون شلوغ بود که فرصت نمیکردیم به ایستگاه صلواتی فکر کنیم، ولی وقتی دیدیم تا این حد ممارست میکنه، دلمون نیومد کمکش نکنیم. بالاخره چند ساعت وقتمون رو خالی کردیم. وسایل لازم رو با کمک پسرا خریدیم و رفتیم سر قرار.😉
کلی ذوق داشت...
دونه دونه لیوانها رو پر از شربت میکرد و تو سینی میچید. با دوستش دو نفری سینی رو میبردن تا سر کوچه که تردد بیشتره، منتظر ماشین مینشستن و تا یه ماشین از دور میدیدن، بلند میشدن که شربت تعارف کنن.
اغلب ماشینها میایستادن و شربت میگرفتن و از بچهها تشکر میکردن.
ولی وقتی یه ماشین بیتوجه به بچهها رد میشد قیافهٔ مغموم بچهها قلبمو مچاله میکرد.😥
بهشون میگفتم شاید عجله داشت آقاهه، شاید کار واجبی براش پیش اومده و نمیتونست بایسته، اشکال نداره، ماشین بعدی. و بچهها دوباره چشم به خیابون میدوختن.
وقتی چند نفری اومدن و بانی شدند تا شربت بیشتری تهیه بشه چشم بچهها برق میزد از خوشحالی.🥹
پ.ن: اولین سالی که محمد حس کرد تو دم و دستگاه امام حسین (علیهالسلام) میتونه نقش جدی ایفا کنه، وقتی بود که چهار ساله بود. تو روضههای خونگی همسایهها، میکروفون به دست میگرفت و مداحیهایی که حفظ بود میخوند.
این حضور فعال بچهها تو ماجرای روضه و نذری و هیئت، واقعا برگ برندهٔ ما در قصهٔ تربیته.
برگ برندهای که نباید به راحتی از دستش بدیم...
زحمت داره برامون ولی به نتیجهش میارزه انشاءالله. محرم و صفری که اسلام رو تا حالا نگه داشته، بچههای ما هم میتونه به راحتی حفظ کنه.🙏🏻
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
عباس به طلبِ آب رفت: بر او حمله کردند. او هم بر آنها تاخت و میگفت:
از مرگ نمیترسم آنگاه که بانگ زند.
چنان میجنگم که میانِ جنگاوران پوشیده شوم از خاک.
جانم فدای آن جانِ برگزیدهٔ پاک.
عبّاسم من
که با مشک میآیم
و از گزند و زخمِ خصم باکی ندارم.
آنها را پراکنده ساخت.
زید ابن رقادِ جهنی پشتِ خرمابُنی کمین کرد. حکیم ابن طفیلِ سنبسی یاورِ او گشت و شمشیر به دستِ راستِ عباس زد. عباس تیغ به دستِ چپ گرفت و حمله کرد و رجز میخواند:
اگر دستِ راستم را بریدید،
قسم به خدا
از دینم دفاع میکنم هنوز،
و از امامم
که فرزندِ پیامبرِ پاک امین است.
و کارزار کرد، تا ضعف بر او مستولی گشت و زخمهای سنگین وی را رسید و از حرکت فروماند.
زید ابن رقاد از پشتِ درختِ خرما بر دستِ چپ او زد. عباس گفت:
ای نفس!
نترس از کافران و به رحمتِ خدای جبّار دل خوش بدار
و تو را به همراهی پیامبر مژده باد.
خدایا! اینان بریدند دستِ چپم را آنها را به گرمای آتشت بسوزان.
مردی بر او حمله کرد و به گرزی آهنین بر فرقِ سر او کوفت که سرِ او بشکافت و از اسب بگردید و فریاد زد «یا اباعبدالله! عَلَیک مِنِّی السَّلام.»
چون حسین او را بر کنارِ فرات برزمینافتاده دید، بگریست. گفت «اکنون پشتِ من شکست و چارهام کم شد.»
قبرِ او نزدیک شریعه است: همانجای که کشته شد. خونِ عباس در قبیلهٔ بنیحنیفه است و آنگاه که کشته شد سیوچهار سال داشت.
هرگاه دشمن بر اصحابِ حسین احاطه میکرد، عباس میتاخت و آنان را میرهانید.
وقتی عباس رفت و کشته شد، لشکری باقی نمانده بود.
برشی از کتاب آه
بازخوانی مقتل حسین بن علی علیهما السلام
ترجمه مقتل نفس المهموم شیخ عباس قمی
ویرایش یاسین حجازی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
کتاب حسین از زبان حسین علیهالسلام
نوشتهی محمد محمدیان
این کتاب بر اساس روایات معتبر، از کودکی امام حسین تا شهادتشون و کمی بعدش رو از زبان خود ایشون نقل کرده.
متن روانی داره و مثل اینه که نشسته باشید پای منبر امام حسین علیهالسلام و از زبان ایشون و خواهرشون شرح زندگی شون رو بشنوید.
برشی از این کتاب:
«در حالی که مشتی از خون این فرزندم را به سوی آسمان میپاشیدم گفتم: «هَوَّنَ عَلَی مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَینِ اللَّهِ!» آنچه این مصیبت را برایم آسان و قابل تحمل میکند این است که در برابر نگاه خداوند انجام میگیرد.»
نسخه الکترونیکی و صوتی این کتاب رو میتونید از طریق نرم افزارهای کتابخوانی تهیه کنید.
نسخه چاپیش رو هم میتونید با تخفیف ویژه ۲۰ درصدی از کتابرسان بخرید.👇🏻
کد تخفیف: madaran
https://ketabresan.net/w/hhObf
#معرفی_کتاب
#کتاب_عاشورایی
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
کتاب فتح خون
نوشتهی شهید سید مرتضی آوینی
توی این کتاب شرح و تحلیل وقایع عاشورا رو به قلم زیبا و ادبی شهید آوینی میخونیم. در خلال بیان تاریخ، سخنان زیبا و هشدار دهندهی نویسنده باعث میشه بهتر درک کنیم که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا…
برشی از این کتاب:
«... و تو، ای آن كه در سال شصت و یكم هجری هنوز در ذخایرِ تقدیر نهفته بودهای و اكنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبۀ بشریت، پای به سیارۀ زمین نهادهای، نومید مشو، كه تو را نیز عاشورایی است و كربلایی كه تشنۀ خون توست و انتظار میكشد تا تو زنجیر خاك از پای ارادهات بگشایی و از خود و دلبستگیهایش هجرت كنی و به كهف حَصینِ لازَمان و لامَكانِ ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مكان، خود را به قافلۀ سال شصت و یكم هجری برسانی و در ركاب امام عشق به شهادت رسی…»
نسخه الکترونیکی و صوتی این کتاب رو میتونید از طریق نرم افزارهای کتابخوانی تهیه کنید.
نسخه چاپیش رو هم میتونید با تخفیف ویژه ۲۰ درصدی از کتابرسان بخرید.👇🏻
کد تخفیف: madaran
https://ketabresan.net/w/5Uav4
#معرفی_کتاب
#کتاب_عاشورایی
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
خواهرِ خویش، زینب، را وصی گردانید ــ برای آنکه امامتِ علی ابن حسین پوشیده باشد برای تقیه و حفظِ وی.
و حسین اسمِ اعظم و مواریثِ پیغمبران را به علی ابن حسین موهبت کرد و انگشتری در انگشتِ او کرد و گفت که علوم و صُحُف و مَصاحِف و سلاح نزدِ امّسلمه است و امّسلمه را فرموده که آن امانت را به اهلش بازگرداند.
علی ابن حسین گفت:
پدرم آن روز، مرا به سینه چسبانید و گفت «ای فرزند، از من این دعا فراگیر ــ که فاطمه به من آموخت و او از رسولِ خدا و او از جبرئیل فراگرفته بود. در هر حاجت و مهم و مصیبت که پیش آید و امرِ عظیمدشوار بگوی:
بِحَقِّ يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ، وَبِحَقِّ طهٰ وَالْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، يَا مَنْ يَقْدِرُ عَلَىٰ حَوائِجِ السَّائِلِينَ، يَا مَنْ يَعْلَمُ ما فِي الضَّمِيرِ، يَا مُنَفِّساً عَنِ الْمَكْرُوبِينَ، يَا مُفَرِّجاً عَنِ الْمَغْمُومِينَ، يَا راحِمَ الشَّيخِ الْكَبِيرِ، يَا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ، يَا مَنْ لَا يَحْتاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ، صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَافْعَلْ بِي كَذا وَكَذا.
به حقِ یاسین و قرآنِ حکیم و به حقِ طاها و قرآنِ عظیم، ای که میتوانی نیازِ نیازمندان را برآوری و ای که میدانی آنچه را که در نهانهاست، و ای که گرفتاران را گشایشی و ای که غمِ غمگینان را پاک کنی، و ای که بر پیرِ سالخورده مهربانی و ای که روزی نوزادِ خرد را میدهی، و ای که آشکاری (بینیاز از هر تفسیری و توضیح،) درود بر محمّد و خانوادهاش فرست و با من چنین و چنان کن.»
برشی از کتاب آه
بازخوانی مقتل حسین بن علی علیهما السلام
ترجمه مقتل نفس المهموم شیخ عباس قمی
ویرایش یاسین حجازی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مادری کجای خیمهٔ عزاداری امام حسین جا دارد؟»
#ز_شاطریان
(مامان #محیا ۲ساله)
از اول محرم مغموم و دلگیر بودم.
مدام به دوران نوجوانیام فکر میکردم که هر روز از ساعت شش عصر به هیئت معروف شهرمان میرفتم و تا ساعت یک نیمه شب، هم خادم بودم و هم عزاداری میکردم.
عادت داشتم محرمها خیلی روضه بروم؛ خیلی گریه کنم.
دوست داشتم دهه را از این روضه به آن روضه بروم، در آشپزخانهها خدمت کنم و هر جور شده در دستگاه امام حسین (علیهالسلام) نفس بکشم و خودم را خرج امام کنم.
اما امسال دختر دوسالهٔ بازیگوشی دارم که مدام این طرف و آن طرف میرود.
در هیئتهای بزرگ گم میشود و قابل کنترل نیست.🤷🏻♀️
در روضههای خانگی کوچک هم سر وسایل و خوراکی چالش پیش میآورد و گریه میکند.
از تاریکی و ازدحام موقع روضه دلگیر میشود و مدام میبوستم که گریه نکنم.
یک شب مسجد نزدیک خانه رفتم که هم خودم و هم کودکم اذیت شدیم.
خیلی حرفهای سختی به من زدند.
حتی یک نفر گفت دخترت را ببر روانپزشک و قرص بده بخورد که انقدر اذیت نکند!😥
یا کسی گفت تو با این بچه در خانه چه جور سر میکنی؟
من هم دلم شکست و تصمیم گرفتم امسال مراسمها را شرکت نکنم.😔
فقط هر روز عصر خانه پدرم روضهٔ مختصری برپاست که آن را با دخترم شرکت کردیم.
آنجا هم تنها مشغول پذیرایی، چای ریختن و جمع کردن استکانها هستم و چیزی از عزاداری نمیفهمم.
دو شب بعد خوابیدن دخترم بیدار ماندم و تنها در خانه اشک ریختم تا جگر سوختهام آرام بگیرد.
ولی نگرفت.
من دلم همان عزاداریهای نوجوانیهایم را میخواست.
این حرفها که تو الان یک سینهزن کوچک را با خودت به مراسم میآوری هم دلم را آرام نمیکرد.
تا اینکه یک شب با خودم گفتم، فرض کن خود امام حسین (علیهالسلام) یک خیمهٔ عزای بزرگ برپا کرده. خیلیها نشستهاند و گریه میکنند، تو هم دوست داری کنار آنها باشی و عزاداری کنی ولی امام می آید دستت را میگیرد و میگوید آن گوشه مهد کودکی بر پا کردیم برای یک دختر پرانرژیِ خواستنی؛ میخواهم تو مربی مهدم شوی. هر وقت هم سرت خلوت شد بیا در پذیرایی کمک کن. میدانم دوست داری عزاداری کنی، قلب سوختهات را میبینم ولی کار داریم؛ لازم است کمک کنی.
مگر قرار نیست درس تاسوعا همین باشد؟ که آنچه خودت میخواهی را کنار بگذار و به دلبخواه امامت لبیک بگو!
به اینها که فکر کردم دلم آرام شد و راضی...
گفتم بنویسم شاید مادر دیگری هم این روزها ناراحت است که محرم میگذرد و او سرگرم مادری است و گمان میکند چیزی از محرم نفهمیده. شاید دل او هم آرام و راضی شود.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
یکی که در لشکرِ کوفه بود گفت:
ندیدم کسی که دشمنِ بسیار بر او بتازد و فرزندان و یارانش کشته شده باشند، دلدارتر از وی. چنانکه مردان بر او میتاختند، او با شمشیر حمله میکرد و آنان را مانندِ گلّهٔ بز که گرگ در آن افتد، میپراکند.
ما سیهزار بودیم. وقتی حسین حمله میکرد منهزم میشدیم و مانندِ ملخ پراکنده، و حسین به جای خویش بازمیگشت و لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ العَلِی العَظیم میگفت.
حسین هزاروهشتصد ــ و بعضی گفتهاند هزارونهصدوپنجاه ــ مردِ جنگی بکشت، غیر از مجروحان.
عمرِ سعد قومِ خود را گفت «وای بر شما! میدانید با که کارزار میکنید؟ این پسرِ کشندهٔ عرب است! از هر سوی بر او تازید!»
چهارهزار کماندار تیر باریدند بر وی، و شمر ابن ذیالجوشن با قریبِ ده نفر از پیادگانِ کوفی سوی آن منزل آمدند که بار و بنه و عیالِ او بدانجا بودند و میانِ او و سراپردهاش حایل گشتند.
حسین بانگ زد «وای بر شما ای پیروانِ آلِ ابیسفیان! اگر دین ندارید و از معاد نمیترسید، در دنیا آزادهمرد باشید و اگر از عربید، به گوهرِ خود بازگردید.»
شمر فریاد زد «ای پسرِ فاطمه، چه میگویی؟»
گفت «من و شما با هم کارزار میکنیم و بر زنان گناهی نیست. تا من زندهام، آن سرکشانِ خود را از رحل و عیالِ من بازدارید.»
شمر گفت «ذلِک لَک یابنَ فاطِمَة.» (یعنی این کار کنیم و تو حق داری.) فریاد زد «از حرمِ این مرد دور شوید و آهنگِ خودِ او کنید که حریفی جوانمرد و بزرگوار است.»
برشی از کتاب آه
بازخوانی مقتل حسین بن علی علیهما السلام
ویرایش یاسین حجازی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
حمید ابن مسلم گفت:
پیادگان بر او حمله میکردند و آنها را از راست و چپ میراند.
چون شمر این بدید، سواران را به مددِ خود طلبید که از پشتِ پیادگان باشند و مانعِ فرارِ آنها شوند و کمانداران را گفت تیر افکندند: بدنش چون خارپشت شد و دست از پیکار بداشت و آن سپاه پیشِ روی او بایستادند.
عمرِ سعد نزدیک حسین آمد.
زینب به درِ خیمه آمد و فریاد زد عمر ابن سعد را که: «وای تو! ابوعبدالله را میکشند و تو خیره بدو مینگری؟»
عمر هیچ جواب نداد.
زینب فریاد زد «وای بر شما! مسلمانی میانِ شما نیست؟»
هیچ کس جواب نگفت.
دیدم سرشک عمر بر گونه و ریشش میریخت و روی از او بگردانید.
حسین ایستاد تا ساعتی بیاساید از خستگی جنگ.
همچنان که ایستاده بود، سنگی بیامد و بر پیشانی او رسید. پس، جامه برداشت که خون را از روی بسترد... تیری تیز، سهشاخه، زهرآلوده بیامد و بر سینهٔ او نشست.
سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت «خدایا، تو میدانی مردی را میکشند که روی زمین پسرِ پیغمبری غیرِ او نیست.»
آنگاه، آن تیر را بگرفت و از پشت بیرون آورد: خون مانندِ ناودان برجست. دست بر آن زخم گذاشت. چون پر شد، سوی آسمان پاشید: یک قطره از آن برنگشت و سرخی در آسمان دیده نشده بود تا آن گاه.
بار دوم، دست بر آن نهاد و روی و محاسن را بدان آغشته کرد و گفت «جدِّ خویش، رسولِ خدا، را چنین خضابشده دیدار کنم.»
برشی از کتاب آه
بازخوانی مقتل حسین بن علی علیهما السلام
ترجمه مقتل نفس المهموم شیخ عباس قمی
ویرایش یاسین حجازی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
》﷽《
و حالا غروب شده.. اما چه غروبی...
زینب مانده و یک صحرا پیکر فتاده بر زمین...
زینب مانده و پیکر عریان و بیسر یک برادر ، میان گودال...
زینب مانده و داغ بر دل نشسته...
زینب مانده و یک آسمان سرخ...
یک آسمان غمباد گرفته...
زینب مانده و قلب آتش گرفته...
زینب مانده و یادگار بیمار برادر...
زینب مانده و چندین خیمهٔ نیمه سوخته...
و زنان و کودکان در حال فرار...
زینب مانده و گوشهای پاره شده...
زینب مانده و چادرهای کشیده شده...
زینب مانده و یک دنیا ترس کودکان...
کودکانی که دوانند میان خیمهها پی پناه میگردند...
حالا مانده تنها میان اینهمه غم ...
در این غروب دلگیر...
در میان این شیونها...
در میان این فریادها..
در میان این دلهای سوخته...
و چطور مرحمشان باشد...
چطور پناهشان باشد...
با بیپناهی خود چه کند...
چطور ستون باشد کاروان را...
با چه توانی زیر بغلهای سجاد را بگیرد باز...
زینب مانده یک دل شکسته...
زینب مانده و تصویر ذبحِ نور، در گودال که مدام جلوی چشمانش مرور میشود..
و حالا غروب شده... اما چه غروبی...
حالا زینب باید چادر کمر ببندد و جمع کند این همه را...
باید سپر شود...
مادر شود...
پدر شود...
باید بغل بگیرد این یتیمهای خونبردل را...
چه کند زینب حالا...
تنها...
بیکس...
میان این همه داغ...
خدا به خیر کند..
خدا به خیر کند...😭
♡🖤♡
✍️ریحانه
#محرم
#شام_غریبان
#مادرانه
#ارباب_نگاهم_کن
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
ماه به روایت آه
ابوالفضل زرویی نصرآباد
نام ابوالفضل زرویی نصرآباد بیشتر ما را یاد آثار طنز این شاعر و نویسنده معاصر میاندازد. اما «ماه به روایت آه» کتابیست از این نویسنده پیرامون زندگانی و شخصیت سقای دشت کربلا، حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) که به شدت خواندنیست!
کتاب ۱۲ فصل دارد و هر فصل یک راوی، و همین روایتهای متفاوت و همراه با رفت و برگشت تاریخی جذابیت آن را بیشتر کرده است.
قلم نویسنده بسیار روان، گیرا و دلنشین است. داستان پردازی قوی، ارائهی مطالب تاریخی موثق و اطلاعات فراوانی دربارهی زندگی حضرت عباس (علیه السلام) که کمتر گفته و شنیده شدهاند، از ویژگیهای این کتاب است.
میتوان با خط به خط کتاب گریه کرد، بیآنکه پای روضهای در میان باشد ...
قطعا نگاه ویژهی علمدار حسین (علیهمالسلام) همراه نویسنده بوده که چنین اثر زیبا و دلنشینی خلق شده.
📚 بریدهای از کتاب:
صدای پیامبر خدا را میشنویم: «فاطمه جان هنگام شفاعت گناهکاران امت است. به چه واسطهای از خدای بزرگ برای گناهکاران آمرزش میطلبی؟ آیا واسطه ارزشمندی برای این روز ذخیره کردهای؟»
فغان و استغاثه از جمعیت برمیخیزد و هرکس واسطهای میانگیزد:
- خدایا قسمت میدهیم به فرق شکافتهی مولایمان علی ...
- بارالها به جگر لخت لخت آقایمان حسن مجتبی ...
- به تن چاک چاک و گلوی بریدهی حسین ...
- به پهلوی شکسته ...
صدای بانو فاطمه زهرا در گوشها میپیچد، آنگاه که خطاب به فرشتگان میفرماید: «نه، عزیزترین و ارجمندترین ذخیرهام را بیاورید؛ دستان بریدهی پسرم عباس برای شفاعت عالمیان کافی است ...»
📚📚📚
نسخه الکترونیکی و صوتی این کتاب رو میتونید از طریق نرم افزارهای کتابخوانی تهیه کنید.
نسخه چاپیش رو هم میتونید با تخفیف ویژه ۲۰ درصدی از کتابرسان بخرید.👇🏻
کد تخفیف: madaran
🔗 https://b2n.ir/y53031
#معرفی_کتاب
#کتاب_عاشورایی
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
کتاب سقای آب و ادب
نوشتهی سید مهدی شجاعی
اگر دوست دارید با زندگی و منش و فکر حضرت عباس علیه السلام آشنا بشید و بیش از پیش عشقشون رو در قلبتون حس کنید، این کتاب رو بخونید.
نثر ادبی و زیبای کتاب علاوه بر افزایش معرفت، احساسات رو هم برمیانگیزه و اشک رو جاری میکنه.
شاید بشه گفت یک روضهی پراحساسه که باعث میشه بیشتر حضرت عباس علیه السلام رو درک کنیم و ازشون درس بگیریم برای یاری امام زمانمون (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
برشی از این کتاب:
«ـ عباسم! ستون استوار هستیام!
ـ شرمسارم از این حال و روز مولایم! کمترین اقتضای ادب، ایستادن تمام قد پیش پای شماست.
ـ این پیکر به خون نشستهات استاد ایستادگی است. و همۀ مردان عالم را معلم مردانگی!
ـ جانم فدای چشمهایتان! چرا گریه میکنید؟
ـ چه آوردهاند بر سر تنها ذخیره اخوّتم!
عباس من! دستهایت کو!؟
ـ به شوق دیدار شما، دست و پا گم کردهام.
ـ سرت!؟ چه به روز سرت آمده عباس؟
ـ سر را چه منزلت، پیش پای عشق شما!؟ »
نسخه الکترونیکی این کتاب رو میتونید از طریق نرم افزارهای کتابخوانی تهیه کنید.
نسخه چاپیش رو هم میتونید با تخفیف ویژه ۲۰ درصدی از کتابرسان بخرید.👇🏻
کد تخفیف: madaran
https://ketabresan.net/w/he3zt
#معرفی_کتاب
#کتاب_عاشورایی
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
مادران شریف ایران زمین
«مادری کجای خیمهٔ عزاداری امام حسین جا دارد؟» #ز_شاطریان (مامان #محیا ۲ساله) از اول محرم مغموم و
#پیام_شما
سلام
قبول باشه طاعات و عباداتتون❤️🥺
من هم مادر یه نوزاد سه ماههام؛
بگذریم از سختیهای بارداری و مریضیهای اول زایمان و...
میرسیم به ده روز محرم
که با هزار ترس و لرز پسرم رو بردیم هیئت.
پسرم پیش من بود؛
هیچ از عزاداریها متوجه نمیشدم،
آخرش هم خسته از بیتابیهای پسرم،
همسرم زنگ میزدن که بریم.
یکبار ک پسرم خوابید توی مراسم و من آماده شدم برای گوش کردن،
همسرم تماس گرفتن که بریم؟
گفتم؛ تازه میخوام گوش بدم!
همسرم گفتن: ئه! مراسم که تموم شد!
و من مات و مبهوت ک چقد درگیر بچه بودم که اصلاً متوجه نشده بودم...
پسرم هم همهش دوست داره پیش من باشه و مسئولیت مادری به هرحال متفاوته...
شب ۹ ام محرم خیلی دلم گرفت؛
گفتم چه دهه محرمی شد،
تمامش رو درگیر بچه بودم و فقط هربار خسته برگشتم خونه...
اما یه جایی خونده بودم که مجلسی که برای امام حسین (علیهالسلام) داخلش گریه میکنن، چنان اثرات تربیتیای برای بچه داره که هیچ جای دیگهای این اثرات رو نداره.
منم به همین علت حتماً پسرم رو میبردم هیئت و نمیخواستم از این نعمت بزرگ محروم بشه.
شب دهم هم منتظر گریههای زیاد و بیتابیها و خستگیها بودم که؛
پسرم کل مراسم رو خوابید
و گذاشت برای اولین بار من یه کم عزاداری کنم...
انگار که صدای غمهای دلم رو شنید...
خستهم، خیلی خسته؛
مینویسم برای عزیزی که گفتن دخترشون رو نمیتونن ببرن هیئت و کلی آرزو داشتن این شبا هیئت باشن...
منم همین حسا رو دارم.
اما همهش به خودم میگم:
من دارم وظیفهٔ بزرگتری انجام میدم،
انشاءالله دارم یه سرباز برای آقا تربیت میکنم و جهاد سخته...
همین دلم رو آروم میکنه.❤️
امروز ظهر توی مراسم ظهر عاشورا؛
وقتی مداح گفت: اربعینتو بگیر امروز از امام حسین (علیهالسلام)...
دلم شکست.
گفتم آقا اسم ما رو هم جزء زائراتون بنویسید؛
ما که با شرایط پسرم نمیتونیم راهی بشیم...
گفتم اینجا بگم؛
به دل سوخته حضرت رباب؛
اگر کسی قسمتش شد اربعین؛
از همین الان یاد ما جاموندههای از قبل تعیین شده باشید...
منم ثواب شیر دادن به پسرم رو باهاتون شریک میشم.❤️
یاد ماهایی ک دلسوختهایم و نمیتونیم بیایم پیادهروی اربعین باشید...
دلتنگم
پارسال باردار بودم و نمیشد بیام،
دو سال قبلش هم کرونا بود و نرفتم.
حالا هم پسرم خیلی کوچیکه برای زیارت.
التماس دعا دارم.
خدا ازتون قبول کنه زیارتهاتون رو❤️🥺
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«روضهٔ خانوادگی ما»
#س_نصیری
(مامان #محمدمهدی۱۳، #علی ۱۱، #فاطمه ۶، #زینب ۲.۷ و #محمدحسین ۷ماهه)
چند روزی بود که فاطمه میخواست حلوا درست کنیم و بگذاریمشان لای نانهای حصیری.
به یاد پارسال، که خودش تعارف میکرد و میگفت: «لطفاً صلوات برای امام زمون یادتون نره.»
قول داده بودم روز اول محرم حلوا میپزیم.
الوعده وفا!
آردها را توی تابه رهایشان کردهام واجازه دادم تا باقاشق چوبی همشان بزند.
این روزها به اندازهٔ نوک سوزن حال عمه سادات را میفهمم.😔
دور وبرم شلوغتر از قبل است.
بچههایی که امیدشان به من است و خواستههایشان را از دستهای من طلب می کنند.
به یاد عمه جان!
که برای بچهها طعامی مهیا میکردند تا جان بگیرند و توانشان بدهد برای گریههای گاه وبیگاهشان.😥
زیر لب زمزمه میکنم؛
عمه سادات بیقراره / غصه و غمهاش بیشماره
غروب...
اشک از گوشهٔ چشمم شره میکند.
این روزها برای خودم یک پا روضهخوان شدهام.
محمدحسین، نوزاد هفت ماههٔ خانهمان، از شلوغی و گرما کلافه میشود و بیقرار.
خدا نکند که ساعت خوابش بهم بخورد.
آن وقت است که زمین و زمان را بهم میدوزد.
امسال نیت کردهام که روضهٔ کوچک خانگی بگیریم.
یاعلی گفتیم و گوشهای از اتاق را با روسری سیاهها و پرچمهای عزا حال و هوای هیئت دادهایم.
فاطمه، سر از پا نمیشناخت. لباس سیاه خودش و زینب و محمدحسین را آورد و تنشان کرد.
موهای زینب گلی را با وسواس شانه میزد و گیرهها را یکی یکی روی سرش امتحان میکرد.
هنوز سه سالش تمام نشده.
محمدمهدی حرکات زینب را زیر نظر داشت. زینب شیرین زبانی میکرد و نگاه محمدمهدی روی دخترک سه سالهٔ خانهمان قفل شده بود. به گمانم به سه سالهٔ ارباب فکر میکرد. به خرابهٔ شام...😔
کاش کربلا بودی و دوشادوش قاسم پا در رکاب اماممان...
کاش مایهٔ دلگرمی مادر سادات باشی...
علی عرقچین سیاه روی سرش گذاشته و عبای بابا روی دوشش.
با یک دست گوشههای عبا را نگه داشته و با یک دست بلندگو را محکم گرفته.
کی تو اینقدر بزرگ شدی مادر؟
از کودکی پا منبری پر و پا قرص باباست.
ریشهاش پای گریههای عزاداران حسین سیراب شده و حالا نهال شدنش را میدیدم.
که به بار نشسته.
کاش امضای مادرمان پای روضههایت باشد.
و دلم قرص میشد که فدايی مولایمان خواهی شد.
مثل عبدالله، فدايی عموجان!
درست است امسال توفیق روضه رفتن ندارم ولی دلم گرم است به همین مجلس بیریای کوچک خودمان.
بچهها خودشان به تنهایی برایم کربلا ساختهاند.
راستش این جا روضهٔ مجسم است.
کافیست نگاهشان بکنم و بیهوا، پای دلم برود...
آن جایی که حتی تصورش ویرانم میکند.
محمدحسین شیرش را سیر خورده و چشمهایش کمکم گرم خواب شدند.
فاطمه سینیبهدست با چای دارچین و نبات، و حلوای نان حصیری دور اتاق میچرخد.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مدیون توئیم یا اباعبدالله... »
#ز_جعفری
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۱ماهه)
شب هفتم محرم است و شب شش ماهه و شب ادای نذری که چهار سال است پایش به محرمهای زندگی ما باز شده.
جناب همسر جعبههای شیرکاکائو را برایمان میآورد جلوی ورودی خواهران مسجد و من و دخترها دست به کار میشویم. جعبهها را باز میکنم، دختر بزرگ شیرکاکائوها را دانهدانه درمیآورد و دختر ۴ ساله که بودنش در جمع خانوادهٔ ما و سلامتیاش فلسفهٔ این نذر در این شب است، آنها را دانهدانه دست بچههایی میدهد که وارد مسجد میشوند.
مدیون توئیم یا اباعبدالله ... ♥️
بعد از اتمام کار شیرکاکائوها وارد مسجد میشویم. مثل شبهای قبل نوازدِ هنوز یکماهه نشده در بغلم نگاههای همراه با لبخند خانومهای مسجدی را به خود جلب میکند. خانمی سالخورده دستی به سر نوزادم میکشد و ماشاءالله میگوید. کیسهٔ کفش به دستمان میدهد و با لبخندی به دخترها میگوید: «خدا بهت ببخشه این گلا رو». برای دخترش که چند سال است عروسی کرده و چشم انتظار فرزند است التماس دعا دارد. کمکم میکند کفشهایم را داخل کیسه بگذارم.
مدیون توئیم یا اباعبدالله ... ♥️
چند دقیقهایست نشستهایم گوشهای دنج که به لطف چند خانم مهربان برایمان جا باز شده. دختر بزرگ برای خادمی بلند میشود و کاسهٔ قند به دست از آشپزخانهٔ مسجد میآید و دنبال خانم پخشکنندهٔ چای بین جماعت میچرخد و «قبول باشه خانوم کوچولو» و «پیر بشی دخترمی» برای خودش میخرد و من شکر خدا میگویم از خدمتگزاری این خادم کوچک در مجلس حسین (علیهالسلام) ...
مدیون توئیم یا اباعبدالله ... ♥️
سخنرانی تمام شده و دختر ۴ ساله حوصلهاش سر رفته، موبایل را میخواهد تا برای بابا پیام صوتی بفرستد! «بابا جانه! دلم برات تنگ شده، میشه بیام قسمت آقاها پیش تو...؟!»
روضهخوان از آب و عطش میخواند، از لبهای کوچک طفل... از استیصال و درماندگی مادرش... از دست و پا زدنش در آغوش پدر... دلم تاب نمیآورد، نگاهم را از نوزادم میگیرم و با اشک السلام علی الرضیع الصغیر میخوانم.💔
مجلس تمام شده، منتظریم کمی خلوت شود تا بیرون برویم. خانومی نزدیک میآید، با لبخند به نوزادم نگاه میکند و ملتمسانه میگوید: «شیرش میدی، برای اونایی که بچه میخوان هم دعا کن، یه پسر ۱۲ ساله دارم، خیلی دوس داره آبجی یا داداش داشته باشه اما خدا هنوز نخواسته برامون، چندتا تا الان سقط کردم...»
یاد سقط سال قبلم میافتم و روزهٔ اول محرم پارسال که با همسر گرفتیم به نیت فرزنددار شدن و نگاهم میرود روی نوزادم که در دامنم آرام خوابیده...
مدیون توئیم یا اباعبدالله ... ♥️
پن: این شبها خدا را به طفل ششماههٔ کربلا قسم دهیم و برای همهٔ چشمانتظاران فرزند دعا کنیم.🤲🏻
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
زینب، دخترِ علی ابن ابیطالب، برخاست و گفت:
سپاس خدای را که پروردگارِ جهانیان است و درودِ خداوند بر پیغمبر و خاندانِ او باد همه.
خدای ــ سُبحانَه ــ راست گفت که "رسوایی و زشتکاری فرجامِ آنهاست که آیاتِ خدا را تکذیب کردند و به تمسخرش گرفتند".
یزید، پنداری که چون اطرافِ زمین و آفاقِ آسمان را بر ما بستی تا ما را بردهوار به هر سوی کشانیدند، نزدِ خدا خواریم و تو برِ وی گرامیای؟ و این غلبهٔ تو بر ما، از فرّ و آبروی توست نزدِ خدا؟
پس بینی بالا کشیدی و خرّم و شادان به خود بالیدی، که دنیا در چنبرِ کمندِ تو بسته و کارهای تو آراسته و مُلک و پادشاهی ما تو را صافی گشته؟
اندکی آهستهتر! «فراموش کردی قولِ خدای ــ تعالی ــ را که "کافران نپندارند چون مهلتشان دادیم، خوبی ایشان خواهیم. نه چنان است. ما آنها را مهلت دهیم تا گناه بیشتر کنند و عذابی دردناک در انتظارشان باشد"؟
ای پسرِ آن مردمی که جدِّ من اسیرشان کرد پس از آن آزاد کرد! از عدل است که تو زنان و کنیزانِ خود را پشتِ پرده نشانی و دخترانِ رسول را اسیر، بدین سوی و آن سوی کشانی؟ پردهٔ آنها بدری، روی آنها بگشایی، بیپرستار و یاور و نگهداری که از مردانشان مانده باشد دشمنان آنها را از شهری به شهری برند و بومی و غریب و نزدیک و دور و وضیع و شریف چشم بدانها دوزند؟
چگونه امیدِ دلسوزی و غمگساری باشد از آن که دهانش جگرِ پاکان را بجَوید و گوشتش از خونِ شهیدان برویید؟ چگونه به دشمنی ما خانواده شتاب نکند آن که سوی ما به چشمِ کینه و بغض نگرد؟
میگویی "کاش پدرانم بودند و هلهله میکردند و میگفتند ای یزید شَل مباد دستت"؟ به چوب آهنگِ دندانِ حسین، سیدِ جوانانِ بهشت، کردهای؟ نه خود را گناهکار دانی و نه این عمل را بزرگ شماری؟
چرا نگویی؟ که زخم را ناسور کردی و شکافتی و ریش را ریشهکن کردی و سوختی و خونِ ذریتِ پیغمبر را ــ که از آلِ عبدالمطّلب ستارگانِ زمین بودند ــ ریختی.
یادِ اسلاف و نیاکانِ خود کردهای و آنان را خواندهای و نازِشست خواستهای؟ غم مخور که همین زودیها نزدِ آنان روی و آرزو کنی کاش دستت خشک و زبانت گنگ شده بود و آن سخن نمیگفتی و آن عمل نمیکردی.
خدایا، دادِ ما بستان و از این ستمگران بکش انتقامِ ما را. و خشمِ تو فرود آید بر آن که خونِ ما بریخت و حُماتِ ما را بکشت.
برشی از کتاب آه
بازخوانی مقتل حسین بن علی علیهما السلام
ترجمه مقتل نفس المهموم شیخ عباس قمی
ویرایش یاسین حجازی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
این روزها داریم با دوستان توی گروه همخوانی ایتا، کتاب «مادر ایران» رو میخونیم.
خاطرات بانو «عصمت احمدیان» از دوران کودکیشون تا الان.
ایشون مادر دو شهید هم هستن.
اولین آشناییم با ایشون، موقعی بود که با همسرم مستند سینمایی «بانو» رو دیدیم.
هردو به شدت هیجانزده شدیم هم از حجم تلاش و ابتکار و کارآفرینی و کارهای جهادی و خیریهشون
هم از روحیهشون.
اینقدر خوشبیان و بامزه بودن که کلی باهاشون خندیدم.
بچهها هم اون وسط تصاویر مرغ و خروسها و دشت و مزرعهها رو میدیدن و براشون جالب بود.
از همون موقع علاقهٔ خاصی به ایشون پیدا کردم.
و پویش کتاب، فرصت خوبی شد که بیشتر از ایشون بشنوم و بخونم.
کتاب هم همون حال و هوای شاد و پرانرژی رو داره.
از بچگی اهل کار و در آمدزایی بودن. توی زمین کشاورزی و دروی محصول، گردوچینی، پرورش مرغ و خروس و غاز و مرغابی، خیاطی و مزدیدوزی، شیرینی پزی و...
خیلی صبور و مهربان و باگذشت بودن. با این که موقع ازدواج سن و سال کمی داشتن، ولی توی تعاملشون با خانواده و اقوام خیلی پخته و سنجیده رفتار میکردن.
خودشون اهل کلاس قرآن و نهجالبلاغه بودن و سعی میکردن معارف و احکام دین رو به بچههاشون یاد بدن، در کنار وقتهایی که به بازی با بچهها اختصاص میدادن.
🔹 حالا میخوام پیشنهاد کنم دیدن این مستند جذاب رو به خودتون و خانوادهتون، هدیه بدید:
📽️ www.aparat.com/v/SWq2O
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif