eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.4هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
148 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«تجدید دیدار مادران شریف...(۲)» (مامان ۷، ۵، ۱ ساله) « نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ...» «خدا می‌گه ما روزی می‌دیم، هم به شما، هم بچه هاتون. این ما یعنی چی؟ وقتی در جمع مسئولین هستیم، می‌گیم این ما یعنی شما اینجا باید واسطهٔ رزق خدا باشید. نَشینید تا خدا مستقیم بیاد رزق رو برسونه، شما هم مسئولید تو این مسیر.😊 ولی وقتی طرف حسابمون مسئولین نیستن، می‌گم اگه بخواید، می‌تونید شما هم اینجا کنار خدا قرار بگیرید. می‌تونید واسطهٔ رزق دیگری بشید. شما هم با کمک به یه خانوادهٔ دیگه، در دایرهٔ «نحن» که خدا در قرآن می‌گه، قرار بگیرید.☺️ البته که شرایط سخت اقتصادی تنها دلیل آمار کم تولد نیست، بارزترین دلیلش هم اینه که خانواده‌های مرفه‌تر کم‌جمعیت‌تر هستند. این نکته هم شاهد قرآنی جالبی داشت.😉 در آیه ۱۵۱ انعام خدا هم فقر و نداری رو یکی از دلایل تمایل به بچه نداشتن می‌داند: «وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ ۖ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ» بچه‌هایتان را از سرِ فقر و نداری نکشید؛ چون روزیِ شما و آن‌ها را ما می‌دهیم. ولی در آیه ۳۱ اسرا هست که: «وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ ۖ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ ۚ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا» بچه‌هایتان را از ترس فقر و نداری نکشید؛ زیرا روزیِ آن‌ها و شما را ما می‌دهیم. کشتن آنان بد گناهی است.* پس همیشه فقر واقعی نیست که مانع فرزندآوری می‌شود، گاهی ترس از فقر، یا همان حس فقر مانع می‌شود. و جالب این‌جاست که پاسخ خداوند به هر دو دسته، اصلاح نگرش به رزاق بودن خداست، چه فقر واقعی و چه ترس‌ از فقر. اگر چه روح و جانمان پای معارف زندگی ساز قرآن جلا می‌گرفت، ولی بعد از حدود دو ساعت باید از پای منبر شیرین و پرمغز حاج آقا بلند می‌شدیم. پدران محترم گعده‌ای گرفتند و ضمن آشنایی با هم، درباره سوزن‌ها و جوالدوزهای مطرح شده😅 بحث و تبادل نظر کردند. ما هم که حسابی دلمان برای هم دانشگاهی‌های سابق و همکارهای فعلی‌مان تنگ شده بود، حال و احوالی کردیم و به درخواست مسئول محترم مادران شریف، قدری هم دربارهٔ چالش‌های کار و زندگی گفتگو کردیم. پنج شش ساعتی کنار دوستان موافق و همراه در حسینیه‌ای که صاحبش شوهر یک بانوی مسلمان شدهٔ آمریکایی بود، مثل برق گذشت و فقط خاطرهٔ روشنش برای همیشه در صفحهٔ ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ عمرمان ثبت شد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«تقویت مهارت‌های اجتماعی دخترکم» (مامان ۱۱، ۹، ۷، ۳ساله) معمولاً درمهمانی‌ها بچه‌های قدونیم‌قد و پر سروصدا، خونه رو می‌ذارن روی سرشون و حسابی بازی می‌کنن و خوش می‌گذرونن.🥳 اما گاهی اوقات هم پیش میاد می‌بینیم یکی دو تا بچه، از بقیه جدا هستن و تو جمع بقیه، شرکت نمی‌کنن. یک گوشه بی‌صدا و ساکت می‌شینن و فقط نظاره‌گر بازی بچه‌ها هستن.🤫 وقتی هم تقاضا می‌کنیم که برو با بقیهٔ بچه‌ها بازی کن معمولا کناره‌گیری می‌کنن و می‌گن راحتیم...🫢 دختر من از همون سن کم، به شدت این مدلی بود و با جمع کودکان هم‌بازی نمی‌شد. دوست یابی‌ش چندان خوب نبود و خیلی ملاحظه‌کار بود و راحت نمی‌تونست با کسی صحبت کنه و یا هم‌بازی بشه. اگر کسی ازش سوال می‌پرسید، به من نگاه می‌کرد و منتظر می‌موند من به جاش جواب بدم.😐 کم‌کم که بزرگتر شد، حس خوبی به این حجم از رودربایستی دخترم نداشتم. می‌دونستم توی دلش آرزو می‌کنه که با بقیهٔ بچه‌ها باشه اما روش نمی‌شه.🥲 تصمیم گرفتم یه کم کمکش کنم تا اوضاع بهتر بشه. اول از توی خونه شروع کردم.😇 میوه می‌چیدم و ازش می‌خواستم بیاد از ما پذیرایی کنه.☺️ چون جمع، خانواده‌ش بود، پس با اعتماد به نفس این کارو انجام می‌داد و من مدام ازش تعریف و تمجید می‌کردم. ماشاالله دخترم، چه خوب از پس این کار براومدی...😍 چقدر خوب بلدی تعارف کنی، چقدر با ناز راه رفتی...🥰 باریکلا که میوه‌ها نریخت با اینکه سنگین بود. آفرین که اول به بزرگترت تعارف کردی...👏🏻 و... اولین روضه‌ای که شرکت کردیم، از دخترم تقاضا کردم که دستمال کاغذی بین اقوام تعارف کنه.☺️ اولش یه کم معذب شد، ولی وقتی کارش تموم شد خیلی راضی بود و تا آخر روضه دو بار دیگه خواهش کرد که دستمال تعارف کنه.😂 مرحلهٔ دوم، بعد از روضه بود که ازش خواستم فنجون‌های خالی رو جمع کنه، پوست میوه و زباله‌ها رو بریزه داخل سطل و الحمدلله همکاری کرد و خودم هم کمی کمکش کردم. اما خیلی زود خواهش کرد که خودش تنها این کارو انجام بده و من نشستم تا راحت باشه.😎 دیگه همین روند رو ادامه دادم و خیلی راحت توی دور همی‌ها، بلند می‌شد و از پیشم می‌رفت.😌 مرحلهٔ بعد صحبت کردنش بود که باید تقویت می‌شد. برای همین سورهٔ زلزال رو که حفظ کرد، ازش خواستم که توی جمع برای همه بخونه و منم بهش جایزه بدم و به عشق جایزه پذیرفت.😅 هرچند که صداش کاملاً می‌لرزید.😢 غول این مرحله با همون بار اول شکست خورد.💪🏻 دیگه انقدر بهش مزه داد که قبل از هر مهمونی، شعری، سوره‌ای، متنی، آماده می‌کنه تا برای همه بخونه. در مورد هم‌بازی شدنش با بقیهٔ بچه‌ها متوجه شدم که با کوچیک‌تر از خودش راحت‌تر ارتباط می‌گیره. هر چند که تمایل خودم این بود که با هم‌سن خودش دوست بشه. اما اجازه دادم اول یاد بگیره ارتباط برقرار کنه تا بعد یاد بگیره بره سراغ هم‌سن خودش. خلاصه که چند تا بازی یادش دادم. گاهی هم لوازم بازی مثل وسایل نقاشی یا کاردستی و یا پازل و... از خونه می‌آوردم و دخترم با کوچیک‌ترها مشغول بازی می‌شد، کم‌کم بازی‌شون برای بقیهٔ بچه‌ها جلب توجه می‌کرد و همه دور دخترم حلقه می‌زدن و می‌خواستن که توی بازی‌شون شرکت کنن.😍 و این‌گونه بود که دخترم دوستان زیادی پیدا کرد. دو سه تا جملهٔ راحت هم یادش دادم که اگر جایی بودیم، مثلاً مسجد و دلش خواست که با کسی دوست بشه، از اونا استفاده کنه و دخترم هم چون خیلی علاقه داشت که دوستان زیادی داشته باشه، با میل و رغبت پذیرفت. اینکه برای شروع یک ارتباط دوستانه بهتره به محاسن طرف مقابلش اشاره کنه. مثلاً بگه سلام عزیزم میای بادهم دوست بشیم چقدر موهات/لباست و... قشنگه، می‌شه پیشت بشینم و با هم صحبت کنیم؟😃 یا منم مثل شما خواهر کوچولو دارم، خیلی بامزه‌ست و...😀 بهش یاد دادم که اول بره جلو و صحبت رو شروع کنه تا کم‌کم یخشون باز بشه و با هم دوست بشن. الحمدلله خیلی نتیجهٔ مثبت گرفتم و راضی بودم.☺️ الان دخترکم نسبت به دو سال گذشته کاملاً متفاوت شده، تعارف و رودربایستی رو گذاشته کنار، مدیریت روابط و دوست یابی‌ش به شدت تقویت شده و الحمدلله من و خودش خیلی از شرایط راضی هستیم.🤩❤️👏 پ.ن: مادران عزیز اول نسبت به تیپ شخصیتی فرزندتون شناخت پیدا کنید. بررسی کنید آیا واقعاً خجالتی و تعارفیه یا درونگراست؟! اگر کودکی درونگرا باشه، این نوع برخوردها طبیعیه و آسیب‌زا نیست، اما اگر مثل دختر من کم‌رو و تعارفی بود، ممکنه در سنین بالاتر به خاطر این نوع رفتار، قدرت نه گفتن رو نداشته باشه، ممکنه توانایی ارتباط برقرار کردن رو پیدا نکنه، ممکنه از حقوق خودش به خاطر خجالت کشیدن، چشم‌پوشی کنه و... که در این صورت با همراهی مادر و خانواده و انجام چند اقدام ساده و مستمر، می‌تونید فرزند رو از بند تعارفات رها کنید.☺️😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام مامانا آخرین روزهای ماه شعبانتون بخیر🌱✨ دوستان، یه مادری هستن که ۴ فرزند دارن و پنجمی‌شون هم ت
سلام دوستان. الحمدلله همه ۱۹ میلیون تومان تامین و به این خانواده پرداخت شد. خدا از همتون قبول کنه❤️
🌟 🏡 🌿 🌺 به لطف خدا به یاری همراهان مهربان و جمعی از مادران شریف: 🎁 ۱۹ میلیون تومان کمک درمان، اجاره مسکن و مخارج ضروری 🌸 برای مادر نیازمند و ۵ فرزند ایشان تأمین و پرداخت شد 🌷 @madaran_sharif 🌷 @sobheomid_ir
«به همین سادگی! به همین خوشمزگی» (مامان ۱۴، ۱۲.۵، ۱۱، ۹ و سعید ۴.۵ ساله) ساعت هشت است که به خانه می‌رسم. از ساعت سه که از خانه بیرون رفته‌ام، بچه‌ها را ندیده‌ام. دلم برایشان تنگ شده🥹 و هم‌زمان خستگی امانم را بریده. کلید را می‌چرخانم و در را که انگار مثل من خسته است، به سختی هل می‌دهم و باز می‌کنم. از حیاط نگاهی به پنجره می‌اندازم تا اوضاع را بررسی کنم، نور کم خانه مثل خبرچینی می‌گوید که بچه‌ها تا ساعتی قبل خواب بوده‌اند.😴 وارد خانه که می‌شوم، همه چیز بی‌روح است. بچه‌ها سلامم را با اکراه پاسخ می‌دهند😕 و باز چشمشان را به تلویزیون می‌دوزند... تنها کسی که استقبال گرمی می‌کند، پسر کوچکم سعید است. بعد شروع می‌کند به شکایت که حوصله‌ام سر رفته، حسین نگذاشته پویا ببینم،🥲 زهرا به من آدامسش را نداده😒 و... خسته نگاهش می‌کنم، بغلش می‌کنم و‌ چند بوس آب‌دار از لپ‌هایش می‌کنم تا تلافی چند ساعت دوری را درآورده باشم.😍 دلم می‌خواهد یک ساعتی بخوابم😴 اما ناگاه دلم از بی‌روحی خانه ملال می‌گیرد.😞 به خودم یادآوری می‌کنم که مادر باید شادی‌بخش باشد... با خستگی‌ام چه کنم؟ یک ساعت دیرتر خوابیدن تا حالا کسی را نکشته.😉 فکری به ذهنم می‌رسد! با خوشحالی رو به بچه‌ها می‌گویم:«کی پایه‌ست کیک درست کنیم؟» چشم‌ها از تلویزیون کنده شده و به سمتم می‌چرخد.👀 برق شادی در صورت دخترها نمایان می‌شود، حسین دلش را صابون کیک خانگی می‌زند😅 و سعید هورا گویان در بغلم می‌پرد و می‌گوید: تبلُّب بگیریم؟ تبلُّب بابا؟ تا حالا دلم رضا نداده تلفظ درست تولد را به او یاد بدهم!😅🤭 سری به نشانهٔ تایید تکان می‌دهم و به دنبال دستور کیکی راحت در پیام‌های ذخیره‌شده برای روز مبادا می‌گردم. در دلم خدا خدا می‌کنم که همهٔ مواد موجود باشند و خداوند پاچه خواری محمدحسین برای خرید رفتن را به من تخفیف دهد...😅 بساط کیک‌پزی حاضر می‌شود. تخم‌مرغ‌ها و شکر را زینب و سعید نوبتی با هم‌زن برقی هم می‌زنند، زهرا مسئول مخلوط و الک‌کردن مواد خشک می‌شود و من مسئول گرم‌کردن شیر نسکافه و در عرض تقریباً یک ربع و بعد از یک همکاری دل‌چسب، کیک داخل فر قرار می‌گیرد...😋 ساعتی بعد هم با ورود بابا، یک دورهمی و تَبَلُّب! صوری به صرف کیک و شیر و میوه برگزار می‌شود و شادی همه‌جا را فرا می‌گیرد. 🌸به همین سادگی🌸 پ.ن: چون کیک خوش‌بافت و خوش‌طعم و راحت و سریعی بود، توی پست بعدی طرز تهیه‌شو براتون می‌فرستم:😋😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«کیک نسکافه‌ای کافی‌شاپی» •••┈┈•••••✾🌱مواد لازم🌱✾•••••┈┈••• تخم‌مرغ: ۳ عدد آرد: ۱۴۰ گرم (۱ پیمانه) شیر گرم: ۵۰ گرم (۱/۴ پیمانه) روغن مایع: ۵۵ گرم (۱/۴ پیمانه) شکر دانه‌ریز: ۱۲۰ گرم (۱/۲ پیمانه + ۱.۵ قاشق غذاخوری) بیکینگ‌پودر: ۳ گرم (۳/۴ قاشق چای‌خوری) پودر کاکائو: ۲.۵ گرم (۱ قاشق چای‌خوری) پودر قهوهٔ فوری (نسکافه): ۲ گرم (نصف قاشق غذاخوری) وانیل: ۱/۳ قاشق چای‌خوری •┈┈••••✾🌱طرز پخت کیک🌱✾••••┈┈• ❗نکته: فر حتماً ۲۰ دقیقه از قبل، روشن بشه تا خوب داغ بشه. 1️⃣ ابتدا تخم‌مرغ‌ها رو با وانیل و شکر ۱۰ دقیقه با دور تند هم‌زن هم می‌زنیم. (دورگیری ظرف فراموش نشه) 2️⃣ وقتی مواد کاملاً حجیم و روشن شد، شیر گرم و نسکافه رو مخلوط می‌کنیم و به همراه روغن به مواد اضافه کرده و ۱۰ ثانیه هم می‌زنیم. 3️⃣ مخلوط مواد خشک (آرد، بیکینگ‌پودر، پودر کاکائو) رو که از قبل مخلوط و سه بار الک کردیم، به بقیهٔ مواد اضافه می‌کنیم و آروم با هم‌زن دستی مواد رو مخلوط می‌کنیم تا کاملاً یک‌دست بشه. 4️⃣ کف قالب رو کاغذ روغنی پهن می‌کنیم. مواد رو داخل قالب می‌ریزیم و حتماً چند بار قالب رو به سطح می‌کوبیم و بعد داخل فر داغ قرار می‌دیم. 5️⃣ بعد از ۴۰ دقیقه با سیخ چوبی چک می‌کنیم. اگه مواد نچسبید، بیرون میاریم و می‌ذاریم از داغی بیفته. بعد دور تا دور کیک رو با چاقو از قالب جدا می‌کنیم و بعدش هم کاغذ روغنی رو. •┈┈••✾🌱🌸🌸🌸🌸🌸🌱✾••┈┈• سایز قالب: ۱۸ یا ۲۰ سانت مدت پخت کیک: ۴۰ تا ۵۰ دقیقه دمای فر برقی: ۱۶۵درجه المنت بالا و پایین با فن دمای فر گازی: ۱۷۵ درجه، اواخر پخت گریل پ.ن: هرچی تعداد صفرهای آرد کیک بیشتر باشه، کیمون اسفنجی‌تر می‌شه و البته خاصیتش کمتر.🤭 پ.ن۲: استفاده از خامهٔ فرم‌گرفته الزامی نیست و بدون خامه‌کشی هم خوش طعمه😇 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«و چه شفیع نابی ست...» (مامان ۷ و ۳ ساله و یه دختر توراهی) «بسم الله الرحمن الرحیم» به توکل نامت شروع می‌کنم و قدم می‌گذارم به میهمانی‌ات.. اذن دخول می‌خواهم بر مهمان شدنم... و به سفارش خودت... دست در دست "حسین" بر درت آمده‌ام... مثل کودکی گناهکار که پشت پدرش قایم می‌شود تا همسایه نبیند صورت خطاکارش را... صورت می‌پوشانم تا نبینی‌ام... که شرمِ سیاه رویی‌ام از این آب تَرَم نکند در محضرت... آری غرق شدم در گناه و روی ورود ندارم... آن‌قدر غرق، که دلم حُرّی ریخت مثل دیشبی که هلال ماه آمد و من چشم باز کردم. که ای وای؛ رجب و شعبان چون بادی گذشت و من هیییچ... رجب و شعبان رفت و من هیچ سَکویی برای پروازِ رمضان نساختم... و حالا بدون هیچ نردبانی چگونه بالا بیایم مثل خیلی‌ها در این ماه... چه کسی دستم را بگیرد... از چه راهی بروم... قرار ندارم... یک قلب سیاه از گناه... یک سر پرهوس و سرگردان... وجدان خواب و یک سال عمر از دست رفته... و دلی که ندیده گرفت معشوقش را... چشمانی که ندیده مهرش را... و وجودی که حس نکرده بودن و نظاره‌اش را... شرم دارم از ورودم... آری اما همه را کوله‌ای کردم بر پشتم و کشان کشان به امید "رحمتت" آمده‌ام... بپذیر مرا... به حق "حسین"ی که شفیع آورده‌ام... حمل بر گستاخی‌ام نکن... اما نور سفرهٔ رحمت بینهایتت هر خطارکاری را سمت خود می‌کِشد. و البته... خطاکاری سر به زیر گرفته و شرمگین از گناه... که امید بسته به جرعه‌ای از مِی ناب رحمتت... که امید بسته و با تصور آغوش دوباره باز شده‌ات، برای بخشش دوباره این پا و آن پا می‌کند. و چه شیرین است تصور لحظه‌ای که دست بر زیر چانه‌ام گذاری و صورتم را بالا گیری و به حق شفیعی که آورده‌ام، بپذیری‌ام... همان که کشتی نجاتش به مقصد "رحمت" و "کرمت" هر سیاه‌روی پشیمانی مثل مرا جای می‌دهد. و چه شفیع نابی‌ست "حسین"برای ورود به ماه میهمانی‌ات..🤚🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«چرا خودم دست به کار نشم؟!» (مامان ۹، ۷، ۵ و ٢ساله) ماجرا از اونجا شروع شد که توی یکی از گروه‌هام یه بنده خدایی از تقویم رمضانی که برای دختر روزه اولیش خریده بود، رونمایی کرد.🥰 یه تقویم پارچه‌ای بود که ٣٠ تا خونه داشت و رو هر خونه از یک تا سی شماره داشت. خونه‌ها حالت جیب بودن و توی هر خونه یه کاغذ کوچولو بود که فعالیت خاص اون روز توش نوشته شده بود یا شکلاتی چیزی توش می‌ذاشتن، راستش از ایده‌ش خوشم اومده بود ولی قیمتش نسبتاً بالا بود.😍🤭 از طرفی تو فکر این بودم چه‌کار کنم که ماه مبارک رمضان برای بچه‌ها خاص و ویژه بشه؟!🤔😊 ✅یک‌دفعه یه جرقه به ذهنم رسید.🤩 چرا خودم دست به کار نشم؟!⁉️🤨 دوست داشتم کاری که انجام می‌دم ماندگاری داشته باشه و بشه چندسال استفاده کرد.👌🏻 این شد که رفتم خرازی و نمد زرد و مشکی گرفتم 💛🖤 و کلی فسفر سوزوندم تا بتونم شکل ستاره‌ای که مد نظرمه روی نمدها بکشم.😃 نتیجه‌ش شد ٢٧ تا ستارهٔ نمدی زرد و ٣ تا ستارهٔ نمدی مشکی برای ایام شهادت.🌟 بعد با همون نمد ٣٠ تا جیب هم درست کردم و روی جیب‌ها از ١ تا ٣٠ با ماژیک نوشتم و جیب‌ها رو با چسب مایع به ستاره‌ها چسبوندم.🪄 حالا مرحلهٔ نخ کردن ستاره‌ها بود...🤓 بالای ستاره‌ها رو سوراخ کردم و با کاموای سبز💚 (برای ستاره‌های فرد) و کاموای قرمز❤️ (برای ستاره‌های زوج) نخشون کردم. بعدم به ریسه آویزون‌شون کردم و تمام. 😍🤩 حالا ریسهٔ ماه رمضانیِ کار دست خودمون آماده بود.🥰🥳 هر روز هم توی جیب ستاره‌ها یه فعالیت می‌ذارم. این‌ که هر روز برن سراغش، ببینن امروز چی در میاد براشون... شگفتانه‌ست.😃 سعی می‌کنم یه کار معنوی باشه (مثلاً صلوات، یه آیه از جزء اون روز) با یه فعالیت دیگه که جالب باشه (کمک در آماده کردن افطار، بازی، خاطره‌گویی و...) هنوز مال همهٔ روزها رو ننوشتم، شاید در ادامه چیزای جالب‌تری به ذهنم برسه.😇 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«چطوری جزءخوانی کنیم؟» (مامان ۶.۵، ۵ و ۱ سال و ۸ ماهه) توی ماه رمضون‌های بعد از مادر شدنم، شرایط مختلفی داشتم هر سال. گاهی روزه می‌تونستم بگیرم و اکثراً هم به خاطر بارداری یا شیردهی نمی‌تونستم روزه بگیرم. یه سال‌هایی سرم خلوت‌تر بود و می‌تونستم توی ماه رمضون روزی یک جزء قرآن رو بخونم و یه سال‌هایی ختم قرآنم نصفه می‌موند و کامل نمی‌شد.😥 داشتم امسال فکر می‌کردم که چیکار کنم بتونم با وجود مشغله‌های سه تا بچهٔ کوچیک و آشپزی و روزه‌داری و مهمونی و… روزانه یک جزء رو بخونم و ختم قرآن این ماه رمضان رو کامل کنم. یه سری نکات و راه‌حل‌ها به ذهنم رسید: تلاوت یک جزء قرآن حدود ۳۵ دقیقه زمان می‌خواد. صوت‌های تحدیر (تندخوانی) جزء به جزء قرآن هم توی اینترنت هست و می‌شه همراه با اون‌ها تلاوت کرد.‌ که اونم حدود نیم ساعت زمان می‌بره. البته من دوست دارم بدون گوش دادن صوت، خودم از روی متن قرآن بخونم و حس می‌کنم این‌طوری تمرکز و دقتم به معنی آیات بیشتره و همه‌ش نگران این نیستم که طبق سرعت قاری پیش برم و بهش برسم.😅 می‌دونم در طول روز این نیم ساعت زمان خالی رو دارم و چه بسا روزی بیشتر از نیم ساعت هم توی گوشی‌م مشغول سر زدن به فضای مجازی هستم. پس مشکلم کمبود زمان نیست.🤭 سعی می‌کنم اول صبح بعد از نماز، که بچه‌ها خوابن و خونه ساکته، قرآن بخونم. هم تمرکزم بیشتره و هم هنوز گرسنه و تشنه نشدم و سرحالم. کلا بهتره که همیشه مهم‌ترین کار روزانه‌مون رو توی همون ساعت‌های اول صبح انجام بدیم که خیالمون راحت بشه.☺️ می‌دونم که اگر بخوام یک‌باره کل یک جزء رو بخونم (یعنی ۳۵ دقیقه پشت سرهم بخونم) ممکنه خوابم بگیره و خسته بشم و تمرکز و حوصلهٔ کافی رو نداشته باشم و لذت نبرم از خوندن قرآن و هی منتظر باشم که زودتر تموم بشه و صفحه‌های باقی مونده رو بشمرم و… پس به جاش یک جزء رو توی ۳ یا ۴ نوبت می‌خونم.👌🏻 گوشی‌م رو به اندازهٔ ۱۰ دقیقه کوک می‌کنم و همون مقدار قرآن می‌خونم و بعدش پا می‌شم یه کار دیگه انجام می‌دم. چند دقیقه‌ای رو به خودم استراحت می‌دم و دوباره برمی‌گردم. (مثل روش پومودورو‌ که چهار تا ۲۵ دقیقه کار با فواصل ۵ دقیقه‌ای استراحت داره) ترجیح می‌دم از روی مصحف (قرآن چاپی) با اندازهٔ بزرگ بخونم که تمرکزم بیشتر باشه.‌ اگر قرآن دم دستم نبود، از روی گوشی هم می‌خونم یا اگر بیرون برم، قرآن جیبی‌م رو می‌برم تا از فرصت‌هایی که پیش میاد استفاده کنم و بخونم. نکتهٔ مهم اینه که قرآن رو جلوی چشمم و روی میز بذارم که هر وقت دیدم یادم بیفته بخونم در طول روز.😉 اگر بعدازظهر بشه و هنوز جزء رو نخونده باشم، سعی می‌کنم از هر روش و فرصتی استفاده کنم تا بخونم.‌ فرصت‌های کوتاه ۵‌ دقیقه‌ای که بچه‌ها با هم مشغول بازی می‌شن، وقتی که زینب می‌خوابه،‌ حتی آخر شب موقع شیردادن به زینب و در حالت دراز کشیده.😅 طبق تجربهٔ سال‌های قبل می‌دونم که اگر یک روز از جزء خوانی عقب بمونم، جبرانش توی روز بعد سخت می‌شه.‌ پس سعی می‌کنم روزانه یک جزء رو تموم کنم. اگر هم قسمتی از جزء موند، فرداش بیشتر وقت بذارم و جبران کنم و نذارم بمونه. بهتره که برای قرآن خوندن یه زمان مشخص اختصاص بدیم که فراموش نکنیم. مثلاً بعد از نماز صبح یا بعد از نماز ظهر یا هر ساعتی از روز که سرمون خلوت تره. می‌شه ساعت کوک کرد که سر ساعت خاصی روزانه بهمون یادآوری کنه برای قرآن خوندن. پ.ن: جزء خوانی و ختم قرآن توی ماه رمضان سنت و فرصت خیلی خوبیه که بتونیم یک دور کلام وحی رو بخونیم و مرور کنیم و بهره ببریم. ولی ممکنه شرایطش رو نداشته باشیم و نتونیم روزی یک جزء بخونیم. پس به جاش هر چقدر که می‌تونیم بخونیم. نصف جزء، یک حزب، دو صفحه، یک صفحه یا نصف صفحه. مهم اینه که توی این ماه عزیز، بیشتر از قبل برای انس با قرآن و تلاوت و تدبر تلاش کنیم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«ولی من نمی‌تونستم...» (مامان ۸ساله، ۵ساله، ۱۱ماهه) ماه رمضون داشت می‌رسید و من دل دل می‌کردم برای روزه گرفتن... یک سالگی پسرهام چند روز امتحانی روزه گرفتم و جفتشون همون روز اول به شدت بیرون‌روی گرفتن😑 و مریض شدن و... همه بهم می‌گفتن نمی‌خواد حالا که فاطمه رو شیر می‌دی، دوباره امتحان کنی و فاطمه‌ هم مریض می‌شه و... ولی من تو دلم می‌گفتم روز اول رو برای رضای خدا و به نیت خانم رباب و حضرت علی اصغر (علیهم‌السلام) روزه می‌گیرم، ان‌شاءالله فاطمه جانم حالش بد نمی‌شه.😌 با توکل بر خدا روز اول ماه مبارک، سحری خوردم و روزه گرفتم. تا ظهر همه چیز خیلی خوب بود، فاطمه هم خوب بود. ولی از ظهر که چند بار شیر خورد و دیگه شیر نداشتم، بهونه‌گیری‌هاش شروع شد.😞 منم خیلی با آرامش باهاش رفتار کردم و خوراکی‌های مختلف بهش دادم. باهاش بازی کردم تا ساعت پنج شد. دیگه خودم خیلی حالم بد شده بود.🥴🥴ضعف شدید کرده بودم و به شدت تشنه شده بودم. فاطمه جانم هم شیر می‌خواست.😫 نمی‌دونستم چیکار کنم... چند بار خواستم افطار کنم، ولی دیگه نزدیک افطار بود... یاد خانم رباب افتادم... فاطمه جانم نزدیک یک سالشه و من بهش غذای کمکی هم دادم ولی حضرت علی اصغر فقط شش ماهشون بود.😭 من مضطر شده بودم...😫 چقدر بده آدم مضطر بشه...😢 همسرم فاطمه رو بغل کرد و انقدر راهش برد تا خوابید... همه‌ش تو دلم می‌گفتم یعنی امام حسین (علیه‌السلام) به کجا رسیدن که علی اصغر شش ماهه‌ش رو، روی دستشون بردن جلوی دشمن...😭  راه می‌رفتم و گریه می‌کردم...😭 حالا وقت افطار بود... ولی من نمی‌تونستم چیزی بخورم. از خانم رباب خجالت می‌کشیدم... یک لیوان چای خوردم و دو تا خرما... فاطمه جان با گریه بیدار شد و با گریه بهش شیر دادم.😔 شیرش رو خورد و خوشحال و سرحال تو خونه می‌چرخید و بازی می‌کرد. من بچه‌م پیشم بود و بهش شیر دادم، نمی‌دونم خانم رباب چه کرد وقتی شیر داشت و علی اصغر نداشت...😭 نمی‌دونم از ضعف بدنم بود یا از غصه، شبش تب شدید کردم...😔 🖤صلی الله علیک یا اباعبدالله🖤 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام دوستان گل 🌺 عیدتون مبارک ❤️😍 ان‌شاءالله سال خوب و پر از خیر و برکتی داشته باشید و به خدا نزدیک‌تر بشید. 🥰 برای همدیگه و برای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و برای پیروزی مردم مظلوم فلسطین خیلی دعا کنیم. 🙏🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«پس به آثار رحمت خدا بنگر که چگونه زمین را پس از مرگش زنده می‌گرداند. در حقیقت، هم اوست که قطعاً زنده کننده مردگان است و اوست که بر هر چیزی تواناست» «فَانظُرْ إِلَی ءَاثَـَرِ رَحْمَتِ اللَّه کَیْفَ یُحْی الاْ رْضَ بَعْدَ مَوْتِهَآ إِن ذَلِکَ لَمُحْی الْمَوْتَی وَ هُوَ عَلَی کُل شَی ءٍ قَدِیرٌ» (آیه ۵۰، سوره روم) •┈┈••✾🌱🌸🌼🌸🌱✾••┈┈• آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد... رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد... باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد.... 💛«فرارسیدن سال نو و تقارن آن با بهار دل‌ها مبارک باد»💛 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
پیامبراکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: «مثل خدیجه پیدا نخواهد شد. خدیجه در آن هنگام که مردم مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق نمود و مرا با ثروت خود برای پیشرفت دین خدا یاری نمود. خدا به من دستور داد خدیجه را به قصر زمرّدی که در بهشت دارد و هیچ رنج و زحمتی در آن نیست، بشارت دهم.» «أَیْنَ مِثْلُ خَدِیجَةَ، صَدَّقَتْنِی حِینَ کَذَّبَنِی النَّاسُ‏ وَ وَازَرَتْنِی عَلَی دِینِ اللَّهِ وَ أَعَانَتْنِی عَلَیْهِ بِمَالِهَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِی أَنْ أُبَشِّرَ خَدِیجَةَ بِبَیْتٍ فِی الْجَنَّةِ مِنْ قَصَبِ الزُّمُرُّدِ لَا صَخَبَ فِیهِ وَ لَا نَصَب.» (بحارالانوار، جلد ‏۴۳، صفحه ۱۲۴) •┈┈••✾🌱⬛⬛⬛🌱✾••┈┈• قطرهٔ من فرات شد، ذرّه ام آفتاب شد پیش تو سیّدالبشر، سیّدة‌النّسا شدم پشت سرت من و علی، قامت عشق بسته‌ایم تو همه مقتدا شدی، من همه اقتدا شدم من به تو دست یاعلی داده‌ام از صمیم دل مرگ جدام کرده‌است از تو اگر جدا شدم لحظهٔ آخرین غزل، ترس ندارم از اجل پیرهن تو در بغل، با تو دوباره «ما» شدم   🌑وفات حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیها) تسلیت باد.🌑     🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«من تکانی» پور (آقا ۵ساله و آقا ۵ماهه) چیزی به سال نو نمانده و من تا جای ممکن کار می‌کنم. شبیه یک ربات از قبل برنامه‌ریزی‌شده!😅 با وسواسی مالیخولیایی به جان در و دیوار و پنجره و کف و سقف و همه‌جا می‌افتم‌، مبادا سال تحویل شود و مکانی دستمال‌کشی نشده جا مانده باشد! طبق یک باور بیمارگونهٔ ارثی که ژنتیکی در من هم نهادینه شده، انگار باورم شده که در لحظهٔ تحویل سال در هر حالتی باشیم، تا پایان سال همان‌طور می‌مانیم.🤭 خانه را تکاندم و تکاندم و تکاندم. اما آنچه دستی بر سر و رویش نکشیده‌ام، خودم هستم.😢 خانهٔ روح و روانم سال‌هاست آب‌نکشیده و گردگیری‌نشده، رها شده است... تلنباری از غم، غصه، حسرت، بغض، کینه، شادی، خاطرات دور و نزدیک، تلخ و شیرین چون کوهی سنگلاخی بر پیکرهٔ ظریفم سنگینی می‌کند.😞 و چه خوب شد ماه رمضان قبل‌تر از نوروز آمد. ماه خدا، ماه بهار قرآن. زیاد مذهبی نیستم. قرآن سوره و دعاهای زیادی هم بلد نیستم. ولی خدایا می‌دانم یک آیه در قرآن داری که می‌گوید: «ارجعی الی ربک راضیة مرضیه» کمکم کن تا زنده‌ام این‌گونه باشم و این‌گونه بمیرم: به سویت بیایم درحالی‌که تو از من خشنودی و من از تو خشنودم. سنگینی سینه‌ام را سبک کن، خانه تکانی دلم را آسان کن. و همیشه همراهم باش، ای دوست کسی که جز تو هیچ دوستی ندارد. حالا در فکرم... از کجا باید شروع کرد؟ تار و غبار کدام گوشهٔ جانم را اول بزدایم؟ *از ویترین پر از خاک «منیت‌هایم» شروع کنم یا از «دلخوری‌هایی» که گرد آن‌ها جام بلوری قلبم را کدر کرده؟ ترس‌ها، اضطراب‌ها و حسادت‌هایم را چگونه از ریشه در بیاورم؟ چگونه نهال آشتی و مهربانی را در باغ جانم بکارم؟ منزلم تمیز است، پاکیزه به استقبال نوروز می‌رود. خانهٔ جانم چطور؟ برای عید فطر، «من تکانی» کرده‌ام؟* 😓 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو سالی که گذشت همراه با پویش کتاب مادران شریف کتابای زیادی خوندم، با آدمای مختلفی آشنا شدم که هر کدوم کلی قصه‌های جالب و متفاوت داشتن؛ از مادران شهیدان فرجوانی گرفته تا مادر شهیدان مظفر. میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست! همیشه یه علاقه عجیبی به یادگیری لهجه‌ها و زبون‌های مختلف داشتم که باعث می‌شد از خوندن کتاب‌هایی با لهجه‌های متفاوت لذت دوچندان ببرم. حالا تصور کنید قراره فروردین ماه یک کتاب بخونیم که هم سوژه‌ی جالبی داره، هم پر از حرف‌های جدیده، با لهجه افغانستانی هم نوشته شده، حسابی کیفور شدم با دیدن اسم کتاب! این کتاب جالب و عجیب اسمش «خاتون و قوماندان»‌ه! منم اولش نمیدونستم قوماندان یعنی چی ولی بعد از خوندن کمی از کتاب متوجه معنی‌اش میشیم و میفهمیم چرا این اسم روی این کتاب گذاشته شده! نامه‌هایی که قوماندان برای خاتون نوشته بود در جای جای کتاب دیده میشه و همین‌طور جواب‌های زیبایی که خاتون داده! قوماندان داستان ما شهید ابوحامد معروف، همون موسس تیپ فاطمیون هستش که در جنگ با داعش شگفتی‌ها آفریدن. آشنایی با زندگی این فرمانده بزرگ و همسر قهرمانشون تو این کتاب اتفاق میفته و ما رو لحظه لحظه با سختی‌های زندگیشون همراه می‌کنه. 📝📝📝 سلام مامانا ☺️ طاعات‌تون قبول روزهای بهاری‌تون پر خیر و برکت إن شاءالله 🌹 میخوایم اولین پویش سال ۱۴۰۳ رو شروع کنیم 😍 آماده‌این؟ به امید خدا قصد داریم این ماه با همدیگه کتاب جذاب رو بخونیم. روایت زندگی ام‌البنین حسینی، همسر شهید علیرضا توسلی معروف به ابوحامد، فرمانده و موسس لشکر فاطمیون. شهید توسلی ۱ مهر ۱۳۴۱ در افغانستان به دنیا اومدن و ۹ اسفند ۱۳۹۳ در شهر درعای سوریه به مقام رفیع شهادت رسیدن. ❤️ اردیبهشت ماه سال گذشته هم متن تقریظ رهبر انقلاب بر این کتاب منتشر شد که تو پست بعدی میتونین بخونین. إن شاءالله این ماه هم به قید قرعه به ۱۰ نفر از عزیزانی که کتاب رو کامل مطالعه‌ کنن ۱۰ جایزه‌ی ۱۰۰ هزارتومانی تعلق میگیره. 🎁 الحمدلله نسخه‌های الکترونیک 📱، صوتی 🎵 و چاپی 📘 کتاب هم در دسترس هستند. (نسخه صوتی همین اسفند ماه منتشر شده؛ داغِ داغ 😉 با لهجه‌ی زیبای افغانستانی) پیشنهاد میکنیم مطالعه‌ی این کتاب جذاب و متفاوت رو از دست ندین 🤓 با ما همراه باشین در 👇🏻 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
🔹 متن تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «خاتون و قوماندان» روایت زندگی همسر شهید علیرضا توسلی فرمانده لشکر فاطمیون 📝بسمه تعالی ـ سلام خدا بر شهید عزیز، علیرضا توسّلی، مجاهد مخلصِ فداکار و بر همسر پرگذشت و صبور و فرزانه‌ی او خانم امّ‌ البنین.  حوادث مربوط به مهاجران افغان را که در این کتاب آمده است از هیچ منبع دیگری که به این اندازه بتوان به آن اطمینان داشت دریافت نکرده‌ام. برخی از آنها جداً تاثرانگیز است، ولی از سوی دیگر، حرکت جهادی فاطمیون افتخاری برای آنها و همه‌ی افغانها است. دی ۱۴۰۱ ـ نوشته‌ی صفحه‌ی مقابل بسیار زیبا و اثرگذار است. (عکس صفحه مدنظر در فوق آمده است)