eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
145 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
نکنه یه وقت توی جهاد در راه خدا کوتاهی و سستی کنیم به خاطر حب دنیا. خدا با کسی تعارف نداره، اگر ما کوتاهی کنیم، این رسالت رو از ما می‌گیره و به مردم دیگه‌ای می‌سپاره ... ان‌شاءالله تک تک ما مردم و مسئولین توی این جهاد سربلند بشیم و ذره‌ای کوتاهی نکنیم. 🙏🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۱. دنیای گرم بچگی» #ام_محمد (مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ ساله) سال ۱۳۶۳ در مش
🔸سلام ببخشید میشه از اون خانم که مادر وپدرشون سپاهی بودن بپرسید مادرشون تو سپاه چه کار می کردن یعنی چه کاره بودن؟ 🪴🪴🪴 🔹سلام و رحمت مادرشون عمدتا کار فرهنگی می‌کردن. از جمله رسیدگی به امور خانواده‌های پاسداران و مخصوصا خانواده‌های شهدا. مسائلی مثل حل مشکلات فرزندان شهدا، اعم از مشکلات درسی و احیانا اجتماعی و روانشناختی و.... به جز این، مدیریت امور مربوط به بسیج خواهران رو هم به عهده داشتن. خصوصا در شرایط جنگ، بسیج محلات خیلی فعال بود. بخش خیلی کمی هم، فعالیت‌های نظامی و رزمایش و این تیپ کارها بود. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۵. شروع مادری من» ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ساله) در مدتی که عقد بودیم، در مورد حوزه تحقیق کرده‌بودم و با همسرم در مورد شرایط طلبگی صحبت کرده بودیم. جمع‌بندی من از این تحقیقات این بود که بعد از تموم شدن درسم در مشهد، حتما‌ً در قم دروس حوزوی رو شروع کنم. با مستقر شدنمون در قم و با پیگیری‌های فراوان در حوزه جامعه‌الزهرا سلام‌الله علیها ثبت نام کردم و سطح دو رو شروع کردم✍🏻. از همان ابتدا به درس‌ها علاقه داشتم و سرعت پیشرفتم زیاد بود، این سرعت بالا باعث شد،‌ خیلی زود وارد فضای تبلیغی هم بشم. اولش به صورت غیررسمی و بعد از تقریباً دوسال،‌ فعالیت‌های تبلیغی رسمی خودم رو هم شروع کردم. در حالت غیررسمی سعی می‌کردم وقت‌هایی که همسرم تبلیغ می‌رفتند با ایشون همراه باشم. وقتی ایشون برای مردان جلسه تبلیغی داشت، من برای خانوم‌ها جلسه داشتم🧕🏻. برای تبلیغ رسمی در دانشگاه‌ها داوطلب شدم، در نهاد رهبری دانشگاه پرونده داشتم. در طرح امین به مدارس می‌رفتم و سعی می‌کردم در روضه‌های خانگی شرکت کنم و سخنرانی و مداحی کنم🎤. بزرگترین مشوقم در طول تحصیل، همسرم بودن و در بخش‌هایی از مشکلات تحصیلی به من کمک می‌کردن، خیلی با هم صحبت می‌کردیم و سعی می‌کردیم گفت‌وگوی سازنده داشته باشیم. این سبک از برخورد باعث می‌شد تنش‌های زندگی‌مون خیلی کم باشه و الحمدلله مشکلات کمتر به چشم بیان🤲🏻. زندگی روال عادی خودشو پیش گرفته بود، هر دو مشغول تحصیل و کار بودیم، تا اینکه تصمیم گرفتیم بچه‌دار بشیم👩🏻‍🍼. یکی از برنامه‌ریزی‌های ما این بود که بارداری از ماه مهر تا پایان فصل بهار باشه که مشکلی در تحصیل نداشته باشیم و سه ماه تابستون از کمک خانواده استفاده کنیم یک سال و دو ماه بعد از اینکه وارد قم شدیم و با شروع سال تحصیلی من باردار شدم😍. بارداری برای بد ویارا سختی‌هایی داره، اول صبح یه جور سخته وسط روز یه جور سخته، شباهم یه جور دیگه سخته🤢. نگاه من این بود که زندگی و بارداری جزئی از زندگی منه نه همه زندگی! و بقیه زندگی‌م نیز متشکل از خانه‌داری و تحصیله🤔. پس باید بتونم بین همه اجزای زندگی‌م، توازن برقرار کنم و با هم پیش ببرم💪🏻. بارداری اول که در عین حال سخت‌ترین بارداری هم محسوب می‌شه، تجربه‌های جدیدی به دست میاد، که از قبل وجود نداشته🔎. این موضوع باعث سختی مضاعف می‌شه، ولی این سختی زیاد باعث نشد من کوتاه بیام و فقط به بارداری اهمیت بدم. برای همین تلاش می‌کردم که شرایط جدیدمو بپذیرم💪🏻. سر زایمانم با توجه به این‌که تجربه نداشتم، خیلی نگران بودم، نگران تنهایی! ما قم غریب بودیم و کسی رو نداشتیم و این نگرانی و استرس با نگرانی‌های مادرم مضاعف می‌شد😢. یکی از خاطرات تلخ من در مورد بارداری‌م، زمان گفتن خبر بچه‌دار شدنمون به مادرم بود، ایشون خیلی لحن سرد و بدی داشتن😔. این برخوردشون به خاطر نگرانی و استرس‌شون در مورد شرایط من بود ولی روحیه‌مو به‌هم ریخت😭. به‌همین‌خاطر ما یکم زودتر از موعد زایمان به مشهد رفتیم، یک ماه آخر سال تحصیلی رو هم مرخصی گرفتم و تمام حق غیبت‌های کل سال رو خرج این یک ماه کردم⏳. از ابتدای هفته سی‌وهفت مشهد بودم و یادمه مامان خیلی به من رسیدن، طوری که حدود پنج کیلو همون سه چهار هفته‌ای که مشهد بودم وزن زیاد کردم🤦🏻‍♀. دست به سیاه و سفید نمی‌زدم، سر سفره نمی‌نشستم و برام جدا میز می‌ذاشتن☺️. این وسط همسرم کامل مشهد نبودن،‌‌ مشغول درس و بحث و تبلیغ و برنامه‌های خودشون بودن💔. بالاخره انتظارها به سر رسید... تقریبا‌ً می‌شه گفت سالگرد دوم عروسی‌مون یعنی تیر ۱۳۸۸ دخترم به دنیا اومد😍. قرار شد ما تا آخر شهریور مشهد بمونیم و آخر شهریور دوباره وسایل و کوله بار ببندیم و برگردیم قم🚙. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«تجربه میز گفت‌وگو درباره فلسطین توی پارک» ( مامان ۸، ۶، ۴، و ۲ ساله) دوست داشتم به جز کمک مالی برای غزه و لبنان، کاری کنم که مردم اطرافم رو هم بیارم پای کار تا اونا هم متوجه قضیه بشن و روی این موضوع حساسیت پیدا کنن👀. این شد که با چندتا از دوستان هم محله‌ای (که عضو مادرانه محله بودیم)، هماهنگ کردیم و رفتیم یکی از بوستان‌های شهرمون، قم🌳. دخترا رو با خودم بردم؛ اما پسرم که کوچیک بود پیش همسرم موند👶. اول فضاسازی رو انجام دادیم و پذیرایی رو آماده کردیم (پذیرایی‌مون چای و خرما و حلوا بود)☕️. بعد مداحی‌های مربوط به لبنان و فلسطین و ضد اسرائیل رو پخش کردیم و از افرادی که رد می‌شدن تا وارد پارک بشن، دعوت می‌کردیم هم پذیرایی بشن و هم یه صحبتی با هم داشته باشیم.😀 یه عده فقط در حد پذیرایی می‌ایستادند و می‌رفتن‌😏، یه عده هم که کاملا‌ً در جبهه خودمون بودن🤝، گروه سومی هم بودن که مخالف این‌کار بودن اما علاقه به صحبت داشتن🗣. گفت‌وگو رو با این جمله شروع می‌کردیم که: ما یه پویشی داریم برای حمایت از جبهه مقاومت و بعد نظر اون‌ها رو می‌پرسیدیم. اگه مخالف بودن می‌پرسیدیم چرا دوست ندارن حامی جبهه مقاومت باشن؟ و بعد دلایل خودشونو می‌گفتن و گفت‌وگو شروع می‌شد😊. اما پاسخ‌هایی که ما می‌دادیم: اولاً این‌که مردم فلسطین هم انسان هستند و خیلی خیلی تنها شدن، به لحاظ انسانی باید به دادشون رسید و ما شیعه امیرالمومنین علیه‌السلام هستیم که غم زن یهودی رو هم می‌خورد. ثانیاً اسرائیل دشمن مشترک‌مونه بعد از فلسطین و لبنان و... سراغ کشور ما هم میاد😡. بعضی‌ها آخرسر، حرف ما رو قبول می‌کردن، ولی خب چند نفری هم بودن که اصرار داشتن ما نباید هیچ دخالت و کمکی بهشون کنیم و باید به کشور خودمون فکر کنیم😕. کارمون صد درصد نتیجه بخش نشد؛ اما از نظر خودمون خداروشکر رضایت‌بخش بود و تجربه خوبی شد برامون🥰. مطمئن‌یم که جهاد تبیین باید انجام بشه؛ نه فقط یکی دوبار، بلکه به‌صورت مداوم و به هر بهانه‌ای... 👊🏻. ما باید حضور داشته باشیم بین مردم تا هم مردم ما رو جدای از خودشون ندونن و فکر نکنن آدمای عجیب غریبی هستیم😜، و هم بلاخره یواش یواش به جمع ما بپیوندن و متقاعد بشن که حق چیه و با کیه😇. ان‌شاءالله بازم ادامه می‌دیم این‌کار رو، مخصوصاً اگه توی یه مکان ثابت باشه که افرادی که در اون مکان رفت و آمد می‌کنند،‌ متوجه بشن که فلان اتفاقی که تو کشور یا منطقه افتاده، مهمه و باید حساسیت نشون بدیم🥺. می‌خوایم که فقط حرف خبرگزاری‌های غربی و خارجی براشون آشنا نباشه و صحبت‌های ما رو هم بشنون و خودشون تشخیص بدن که حق کجاست و باطل کجا... 🤔. پ.ن: کمک مالی آن‌چنانی نتونستیم جمع کنیم، چون هم شناخته شده نبودیم که مردم بخوان اعتماد کنن، هم بعضی‌هاشون می‌گفتن قبلاً کمک مالی انجام دادن و یا پول نقد همراهشون نبود🤷🏻‍♀. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
میزی که چیده بودیم👆🏻
«۶. مادری بر فراز کتاب‌ها» ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ساله) در سال‌های اولی که از ازدواجمون می‌گذشت،‌ دلتنگی‌های من به عنوان دختر خانواده برای پدر و مادرم خیلی زیاد بود. هر چند من سعی می‌کردم این دلتنگی‌ها رو به زبون نیارم و جلوی دیگران یک شخصیت مقاوم ازخودم نشون بدم‌. سخت بودن دلتنگی یک‌طرف و سختی فشاری که روی خودم می‌آوردم برای اینکه دیگران من رو یک شخصیت قوی احساس کنن، طرف دیگر😭. اون سال‌های اول مخصوصاً تا وقتی بچه نداشتیم و یا بچه‌ها کوچیک‌تر بودن و مدرسه نداشتن مقداری رفت و آمدمون زیادتر بود🚙. یادمه دو سه سال اول زندگی‌مون، هر وقت دو سه روز وقت اضافه می‌آوردیم، حتی اگر یک روز مشهد می‌تونستیم باشیم، می‌رفتیم‌ و برمی‌گشتیم🤭. بعدها دیگه نمی‌شد این‌جوری سفر کرد. از طرفی هم هر وقت که طولانی‌مدت می‌موندیم، واقعا‌ً برگشت خیلی سخت می‌شد🥹. یکی از سخت‌ترین برگشت‌های من به قم، همون زمان به دنیا اومدن بچه اولم بود. چهار ماه بود که مشهد مونده بودم. در طی این مدت کاری هم نکرده بودم، این بار در نقش یک مادر باید برمی‌گشتم به هر حال باید شرایط رو به نفع خودم تغییر می‌دادم و تحمل می‌کردم💪🏻. با این‌که شخصیت محکمی داشتم اما این‌بار واقعاً این چالش بزرگ در ذهن من بود که آیا من با یه بچه‌ی سه ماهه می‌تونم برگردم و به تنهایی از پس کارهاش بر بیام یا نه🤔. تلاش من و همسرم همیشه در شرایط سخت اینه که خودمون مشکل رو حل کنیم🤝. به همین خاطر اجازه ندادیم کسی باهامون بیاد. سوار قطار شدیم و به قم برگشتیم.🚞. من باید به تنهایی فصل جدیدی از زندگی رو شروع می‌کردم. البته فصل بسیار تجربه‌های شیرین و پر چالش🥰. شاید روز سوم، چهارم مهر بود، کلاس‌های حوزه‌ام هم شروع شد. در واقع من از سه ماهگی دخترم به طور جدی دوباره درس رو شروع کردم✍🏻. قبل زایمانم درمورد مهد حوزه تحقیق کرده بودم و اون رو مهد خوبی برآورد کرده بودم. البته شیرخوار زیر شش ماه قبول نمی‌کرد که با صحبت من و تعهدی که دادم قبول کردند😊. مهد حوزه‌های علمیه معمولا‌ً داخل خود حوزه‌ست و نوزاد به مادر خیلی نزدیکه، در این حد که بین کلاس‌ها بتونه بهش سر بزنه👩🏻‍🍼. این کار در حوزه خیلی مرسوم بود و فضای فرزندآوری و فرزندپروری خوبی داشت، مخصوصاً این‌که مربی‌های خیلی خوبی هم داشتند که بسیار باتجربه و بامهارت بودند. آشنایی با یکی از این مربیان یکی از نقاط عطف زندگی من در زمینه نگه‌داری از شیرخوار و بچه است. نحوه آروغ گیری و راه و رسم شیر دادن درست رو یادم داد. نکات لازم برای غذا دادن به بچه رو به من می‌گفت و سر خوابوندن شیرخوار هم بسیار بامهارت بودند و درس‌های خوبی برای یک مادر بی‌تجربه بود🗓. ساعت هشت صبح کلاس‌هامون شروع می‌شد، کمی قبل از کلاس دخترمو به مربی مهد تحویل می‌دادم، سعی می‌کردم تا حد امکان بچه سیر و تمیز باشه. توی مهد ساعت نه بچه‌هارو می‌خوابوندن‌😴. بعد شیر، غذاشونو می‌دادن و کمی هم بازی می‌کردن، تا این‌که حوالی ساعت دوازده کلاسم تموم می‌شد. در این بین می‌تونستم در فاصله بین کلاس‌ها بهشون سر بزنم🥳. یکی از خوبی‌های مهد داخل حوزه این بود که با این شیوه مدت زمان زیادی از من دور نبود، و من هم دراین فاصله می‌تونستم کمی توان روحی‌مو ارتقا بدم و با حال بهتری بقیه روز ازش مراقبت کنم😎. البته همیشه مهد بردن به این سادگی نبود، فشار فیزیکی خیلی زیادی برای من داشت ولی اون حال خوبی که می‌تونستم در این چند ساعت برای خودم ایجاد کنم، بر این خستگی چیره می‌شد. اون زمان فضای فرزند آوری به میزان الان پررنگ نبود، ولی من به راهی که طی می‌کردم ایمان داشتم و از خدا کمک می‌خواستم🤲🏻. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۶. مادری بر فراز کتاب‌ها» #ام_محمد ‌(مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ساله) در سال‌ها
🌱گاهی خدا رزق و روزی‌های خاصی رو با قدم بچه، به پدر و مادر میده.🌿 مثلاً همین مهد خوب؛ یا یه پرستار با تجربه...؛ یه همسایه همدل که خیلی اتفاقی! باهاش آشنا میشیم؛ یا حتی جمله‌ای که گذری از یکی ازخانم‌های مسجد می‌شنویم و از قضا کاملاً لازمش داشتیم!
" عمه سادات پناه آواره‌های لبنانی " مامان ( ۸ و ۴ ساله) چند سالی هست که به خاطر کار همسرم ساکن سوریه هستیم. حرم حضرت زینب این روزها میزبان مردم مقاوم و سربلند لبنانه. همونطور که حضرت زینب پناهگاه عزیزان امام حسین بود، حالا هم حرم ملکوتی‌شون آرامش بخش وجود آواره های لبنانیه😭 عزیزان لبنانی بعد از استراحت و استعانت از حضرت زینب سلام الله علیها به دنبال یافتن سرپناه به زینبیه و شهرهای دیگه‌ی سوریه و عراق می‌رن😢. وقتی قبل از جنگ لبنان می رفتیم حرم حضرت زینب زیارت بچه ها با خوشحالی تو مصلی حرم بدو بدو می کردن .🏃 این چند بار آخر که رفتیم حرم گوشه گوشه های مصلی پر از مردم لبنانی بود. و جا برای بازی بچه ها خیلی کم شده بود . _ مامان اینا کین چرا اومدن اینجا من دیگه نمی تونم اینجا بدو بدو کنم.🤔 + پسرم این بنده های خدا لبنانی ان اسرائیل خونه شونو خراب کرده دیگه خونه ندارن.😢 اومدن پیش حضرت زینب، تا یه خونه برای خودشون پیدا کنن. بعدا که اسرائیل نابود شد، برمی‌گردن لبنان برای خودشون خونه می‌سازن. 👊🏻 چند روز بعد .... پسرم در حال ساختن خونه با لگو بود ازش پرسیدم پسرم این چیه ساختی گفت مامان دارم برای لبنانی ها خونه می‌سازم اسرائیل خونه‌شونو خراب کرده😭. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۶. مادری بر فراز کتاب‌ها» #ام_محمد ‌(مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ساله) در سال‌ها
دوستان قسمت ۷، در دست آماده‌سازیه. در مورد حوزه رفتن، با بچه اولشون میگن. ان‌شاءالله فردا شب میذاریم.🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم رو یکی از مخاطبین عزیزمون درست کردن. دوقلوهای دوست‌داشتنی‌شون (آقا صدرا و دریا خانم) قلکشونو به بچه‌های لبنان هدیه میدن.🇱🇧 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام اینجا بازارچه خیریه برای جبهه مقاومت بود. اینها کار دست خودم و دخترم بود. همونجا که می‌خواستن هزینه رو بپردازن گفتم که به سایت رهبری بریزین. بعداز دستور آقا و فرضی که فرموده بودن، گفتم فعلا با وجود۴ تا فرشته کار خاصی نمیتونم بکنم؛ مگه همین شرکت در این کارها و پشت جبهه باشم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
چه حکمتی داره که جهاد با اموال بارها در قرآن کنار جهاد با جان‌ها اومده؟ شاید خدا می‌خواد بگه همونقدر که لازمه یه عده جانشون رو کف دست بگیرن و جلوی دشمن، سینه سپر کنن لازمه یه عده هم مالشون رو دودستی تقدیم به جهاد و جبهه‌ کنن... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
پسر بزرگم کلاس اول میره. چند روز پیش، از مدرسه بهشون به مناسبت یاد گرفتن حرف «آ»، آبنبات دادن... حالا پسر وسطی ۴ ساله‌م: «مامان چون تو مدرسه آبنبات میدن، منم اگه بخورم میمیرم، دیگه مجبور شدم مدرسه ثبت نام نکنم...😕» 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
امروز علاوه بر مردم فلسطین، مردم لبنان هم در چنین شرایطی هستن...👆🏻 (بخشی از بیانات رهبر انقلاب در خ
خدا از همه‌ی شما عزیزان قبول کنه جهاد مالی‌تون رو 🌷 مبلغ ۹ میلیون و ۶۸۰ هزار تومان به سایت رهبر عزیز انقلاب تقدیم شد برای کمک به رزمندگان مقاومت لبنان. ✅ کل مبلغ اهدا شده تا الان: ۳۹ میلیون تومان 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۷.اولین تجربه‌ها» ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ ساله) بزرگ‌کردن بچه اول یکی از سخت‌ترین تجربه‌های بچه داریه، بچه‌‌‌ اول یه ویژگی‌هایی داره که بچه‌های بعدی ندارن و بزرگ کردن بعدی‌ها خیلی راحت‌تر می‌شه😍. مهم‌ترین علتش هم ناآگاهی و بی‌تجربگی پدر و مادره. مخصوصا‌ً دخترم که واقعاً سختی‌های مضاعفی داشت😥. من که الآن چهار تا بچه دارم، با تجربه خودم و تجربه‌های اطرافیانم به طور قطع می‌گم که بچه اولم یه بچه‌ خاص بود🥲. دختر من از همون ابتدای به دنیا اومدنش، به‌شدت گریه می‌کرد. خیلی بد گریه می‌کرد طوری‌که ما حتی نمی‌تونستیم ساکتش کنیم😭. اطرافیان می‌گفتن این بچه چقدر عجیب گریه می‌کنه. من اوایل ناراحت می‌شدم کسی این‌طوری می‌گفت😒. ولی بعد دیدم نه واقعا‌ً گریه‌هاش اصلا‌ً طبیعی نیست، مثلا‌ً یک ساعت‌ونیم، دو ساعت فقط در حال جیغ‌زدن و گریه‌کردن بود😫. چندین بار مشهد دکتر‌ بردیم، انواع داروها از جمله انواع گریپ‌میکسچرها و داروهای کولیک‌ رو استفاده کردیم. علاوه بر اون دختر من اولین بار در دو ماهگی، عفونت گوش میانی گرفت؛ یعنی اولین چرک‌ خشک‌کن عمرش رو در دو ماهگی مصرف کرد😔. این قضیه خیلی برای من سخت بود که از ابتدا این بچه این‌قدر داروهای مختلف رو مصرف کرده، برای یک مادر اولی وقتی بچه برای اولین‌بار مریض می‌شه انگار دنیا به انتها رسیده🫠.   سه ماه اول رو مشهد بودیم و بعدش اومدیم قم. گریه‌های دخترم ادامه داشت و مرتب عفونت گوش می‌گرفت، یک بسته چرک‌ خشک‌کن که تموم می‌شد، بسته بعدی رو باید شروع می‌کردیم😢. چندین‌بار هم قم دکتر بردیم، تا این‌که یکی از دوستان دکتر حاذقی رو معرفی کردن و دکتر در معاینه متوجه شد، دخترم شدیداً رفلاکس داره و هم‌چنین به پروتئین گاو حساسیت داره👨🏻‍⚕. باید حساسیت رو کنترل می‌کردیم و داروهای رفلاکس بهش می‌دادیم. من تا دو سالگی بچه، محصولات لبنی شیر گاو رو نباید استفاده می‌کردم، یعنی انواع محصولات پروتئینی به دست آمده از شیر به اضافه‌ی سفیده تخم‌مرغ و بادوم😢. خوب یادمه یک بار که مهمونی رفته بودیم، کمی رعایت نکردم و سالاد الویه با کمی دوغ خوردم😋. موقع برگشت به محض این‌که تو ماشین نشستیم دخترم شروع کرد به گریه کردن. این پرهیزات خیلی برای من سخت بود چون خیلی وابسته به لبنیات بودم، ماست برای من نقش آب حیات داشت🤭. همسرم باهام شوخی می‌کرد، می‌گفت بابات بهم گفته: ببین هرچی برای بچه‌م نخریدی اشکالی نداره ولی سعی کن سفره‌ت از *ماست* خالی نباشه😁. من هر چیزی رو نمی‌تونستم بخورم، از طرفی یک کلیشه‌هایی توی ذهنم بود‌ که اون چیزها نباید جابه‌جا می‌شد، مثلاً این‌که سفره صبحانه بدون *پنیر* اصلاً نمی‌شه😅. این پرهیزها در کنار غربت و تنهایی‌م، نوزاد داری، سختی بچه اول و نصف روز درس داشتن، شروع یک مرحله خیلی سخت در زندگی‌م بود😫. تحریم غذایی باعث سوء‌تغذیه در من شد. نمی‌دونستم چی باید بخورم، تنها هم بودم و بچه‌داری هم باعث می‌شد که نتونم به خودم خیلی رسیدگی کنم🤒. همه توانم صرف رسیدگی به بچه، دادن دارو بهش و کارها و درس‌های خودم می‌شد💪🏻. حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم بعضی کارها رو می‌تونستم برای خودم انجام بدم، مثلاً آب‌هویج و آب‌سیب برای خودم بگیرم، و بقیه مواد غذایی غیر ممنوع رو بخورم🍹. ولی شرایط مالی و کم‌تجربگی مانع می‌شد تا من بهتر به خودم برسم. محدودیت‌های غذایی تا یک‌ونیم سالگی دخترم ادامه داشت و بعدش الحمدلله کم‌کم بهتر شد🤲🏻. من از لحاظ قوای بدنی قوی بودم و برای دختر اولم شیر خیلی مقوی‌ای داشتم، دخترم ماشاالله خیلی تپلی بود و وزن خوبی داشت البته به خاطر رفلاکسش خیلی شیر می‌خورد👧🏻. خیلی از روزها وقتی از خواب بیدار می‌شدم به خاطر شب بیداری‌های زیادی که از شب قبل داشتم، خسته تر بودم🥱. با همین خستگی باید با بچه به کلاس درس می‌رفتم و ظهر برمی‌گشتم و به کارهای خونه می‌رسیدم🤦🏻‍♀. اینو از حاج‌آقای قرائتی شنیده بودم که: اگر همه مشکلاتتون رو بگیرن جمع کنن بذارن وسط یک میدون، بعد بگن هرکی بره یک مشکلی برای خودش برداره، هر کسی می‌ره دوباره همون مشکل خودش رو برمی‌داره🥹. یعنی اون چیزی که خدا برای تو خواسته بهترین چیزیه که می‌تونستی تحملش کنی و من با این تفکر سعی می‌کردم زندگیم رو بگذرونم و این سختی‌ها رو جزئی از زندگیم بدونم🥰. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۷.اولین تجربه‌ها» #ام_محمد ‌(مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #مهدی ۶ ساله) بزرگ‌کردن بچه
حاج آقا قرائتی چقدر قشنگ گفتن😍 اگه همه مشکلات رو جمع کنن بذارن وسط، دوباره هرکی میره مشکل خودشو برمیداره... یه چیز دیگه هم خیلی تو سختی‌ها حالمونو خوب می‌کنه! اینکه خدا ما رو دوست داره🥺 و همه سختی‌ها و مشکلاتمونو میبینه🥺
«۸.مادری با تمام قوا» ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ساله) دختر اولم رو از سه ماهگی مهد گذاشته بودم و این تصمیم از نظر خیلی از اطرافیانم درست نبود و من رو مواخذه می‌کردن😤. در حالی‌که برای این تصمیم خیلی تحقیق و بررسی کرده بودم و این گزینه برام مطلوب‌ترین حالت بود💯. اون موقع کتاب‌های تربیتی زیادی از شخصیت‌های مختلف خونده بودم، که روی فکر و عقایدم اثر داشت. مثلاً کتاب‌های استاد صفایی حائری (تربیت و سازندگی ، حرکت و... )، کتاب چهل هفته انتظار خانم آیتی (ایشون عروس دبیر دین و زندگی دبیرستان ما بودند) و...📔. نگه‌داری از شیرخوار در مهد داخل حوزه فرهنگ غریبی نبود و خیلی از مادران از این فرصت استفاده می‌کردند. در فضای دانشجویی خیلی این فضا ملموس نیست، ولی در حوزه مخصوصاً جامعه الزهرا کاملاً فضای مادری و فرزندپروری و همسرداری پر رنگه و خیلی احساس غربت و تنهایی نداره👩🏻‍🍼. بودن در کنار مادرایی که خیلی شبیه‌م بودن و شرایط مشابهی داشتیم حالم رو خوب می‌کرد و بیشترین انگیزه رو به‌م می‌داد👊🏻. یکی از این دوستان خانومی بودن که الآن پنج تا بچه دارن، که یکی از این بچه‌هاشون با معلولیت به دنیا اومد😔. وقتی تلاش و پشتکار ایشون رو می‌دیدم، خیلی روحیه و انگیزه می‌گرفتم. الآن این خانوم با این تعداد بچه یکی از کارآفرین‌های موفق مشهد هستن💪🏻. هم‌نشینی با این بزرگواران، باعث می‌شد که حس نکنم کار بزرگی انجام می‌دم. الحمدلله بچه بهم نزدیک بود و هر وقت نیاز داشت، می‌تونستم بهش برسم و مشکلش رو رفع کنم🍼. البته در سن اضطراب جدایی که تقریباً از نه ماهگی تا یک سالگی بچه است، کمی به مشکل برخوردیم، بچه با گریه از بغل من جدا می‌شد و با ناراحتی بسیار به مهد می‌رفت😭. از اون‌طرف هم برای برگشت به سختی از مربی جدا می‌شد🤦🏻‍♀. من سختی‌ها رو پذیرفته بودم و می‌دونستم مهد بردن بچه بدون سختی نیست و ممکنه یه جاهایی تسلیم بشم، همسرم خیلی حمایت می‌کرد و بهم دلگرمی می‌داد که راه غلطی نمی‌رم و تصمیم درستی گرفتم😍. در مسیر علمی‌ای که در نظر گرفته بودم، برام بهترین راه کمک گرفتن از مهدکودک داخل حوزه بود. اعتقادم اینه که تربیت اصلی به دست خداست و من وسیله‌ای بیش نیستم. اگر من بر حسب تکلیف و وظیفه عمل کرده باشم خدا خودش بهترین مسیرها رو به ما نشون می‌ده و قطعاً در این راه کمک‌های زیادی برای ما می‌فرسته🤲🏻. حالا این کمک خدا برای من، داشتن یه مهد خوب با مربیانی خوب‌تر و توانمند بود که این اتفاق رو لطف خدا می‌دونم🥹. خداوند می‌فرمایند: کسانی که اعتقادشون به این هست که مربی اصلی خداست، رب خداست، پرورش‌دهنده خداست و با این  اعتقادشون در راه اهدافشون استقامت می‌کنند، (تَتَنَزَّلُ عِلَیهِمُ المَلائِکَهُ...) ملائکه براشون نازل می‌شن...😍. هرجا توی زندگی‌م گشایشی ایجاد شده، دقیقاً زمانی بوده که من خودم رو از صحنه بیرون کشیدم و از خدا خواستم که مدیریت رو به عهده بگیره و مهم‌ترینش همین بحث تربیت بچه‌هامونه🥰. خیلی وقت‌ها من ناتوانی‌های زیادی در بحث مادری داشتم؛ مثل نادانی‌ها، ناقصی‌ها، همین بحث مهد کودک‌ها، دوری‌ها😔. همه‌ی این کمی‌‌ و‌ کاستی‌ها رو خدا برام جبران کرده و علت‌ش هم به نظرم فقط همین نکته بوده که من و همسرم همیشه سعیمون بر این بوده اگر پیشرفتی هست، این پیشرفت در جهت اهداف الهی باشه نه مادی. هیچ‌وقت تو زندگی‌م برای کارهای بی هدفی مثل خرید کردن، بیرون رفتن، گردش کردن، و کارهای این‌طوری که فقط برای خودم باشه، بچه‌ها رو مهد کودک نذاشتم و از خودم دور نکردم😎. ولی این قضیه درس خوندن و رشد اجتماعی رو چون پشت صحنه‌ش رو تلاشی در جهت اهداف انقلاب و اسلام می‌دونستم، با قوت انجام دادم💪🏻. همیشه هم اعتقادم بر این بوده که خدا نقص‌ها و کاستی‌هام رو خودش برام جبران می‌کنه. حتی خیلی بهتر از چیزی که من فکر می‌کنم، اتفاقات رو برام در نظر می‌گیره و بهترین شرایط رو برام رقم می‌زنه😍. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
انگار این آیات، زبان حال همین امروز رزمنده‌های لبنان و فلسطینه. این جنگ نا برابره... ما خدایی داریم که صاحب و مولای همه‌ی دنیاست و جز خیر برای بندگان مؤمنش رقم نمی‌زنه. چه شهادت چه پیروزی. ولی طرف مقابل با جنایت‌هاش، فقط باید منتظر عذاب از طرف خدا یا به دست مبارزان مسلمان باشه. 🇵🇸🇱🇧 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فاطمه و معصومه زهرا اخیرا از دوستاشون یاد گرفتن که موقع تعجب و تحسین بگن اوه مای گاد! رقیه هم ازشون یاد گرفته. چند روز پیش بزرگترا مدرسه بودن. برای رقیه غذا کشیدم، می‌خواست بگه اوه مای گاد چقدر خوشمزه است. ولی یادش نبود. یه کم با خودش کلنجار رفت و فکر کرد و یهو یادش اومد! خیلی با ژست و خارجی‌طور غذاشو بو کرد و گفت اومممممم ... مای بارِد!😂 (مامان فاطمه ۱۰ ساله، معصومه‌زهرا ۷ ساله. رقیه ۴ ساله و محمدعباس ۱/۵ ساله) 😅 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif