eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.8هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
145 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
مادران شریف ایران زمین
خوش به حال اونایی که این روزها در حال جهاد با مال و جان هستن... ظاهرش اینه که بخشی از مالشون رو دار
قبول باشه دوستان گل 🌷 مبلغ ۵ میلیون و ۳۰۰ هزار تومان به سایت رهبر عزیز انقلاب تقدیم شد برای کمک به رزمندگان مقاومت لبنان. ✅ کل مبلغ اهدا شده تا الان: ۴۴ میلیون و ۳۰۰ هزار تومان 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
چهارتا کتاب جالبی که با خودم بردم توی جلسه معرفی کنم و نشون بدم به خانوم‌ها. اون وسط هم نقشه‌ی منطقه ما رو می‌بینید که بخشی از مباحث قصه فلسطین طبق همین نقشه مطرح میشه.
«ماجرای یه جلسه خانومانه درباره قصه فلسطین» (مامان ۷ ساله، ۵.۵ ساله و ۲.۵ ساله) دیروز صبح یه خانومی از طرف سایت قصه فلسطین (palstory.ir) بهم زنگ زدن. گفتن شما بودید که قبلا گفتید می‌تونید برید مباحث قصه فلسطین رو ارائه بدید اگر جلسه‌ای باشه؟ گفتم بله، خوشحال میشم. 😍 و اینطوری شد که امروز صبح بعد از فرستادن عباس به مدرسه ساعت هشت فاطمه و زینب رو بیدار کردم تا با هم بریم برای جلسه سمت یافت آباد. یه جمع ده بیست نفره بودن از مامان‌هایی که بچه‌هاشون توی مکتب درس می‌خوندن، توی یه جایی شبیه خونه. چون روی زمین نشستیم و فرش داشت برای بچه‌ها راحت بود و فاطمه مشغول نقاشی و خوراکی شد. زینب هم کل مدت روی پای من و توی بغلم نشسته بود و گاهی چیزی می‌خورد یا خط خطی می‌کرد. آخراش هم حوصله‌اش سر رفت و چندباری گفت بریم خونه دیگه. 🥲 بحث رو از اینجا شروع کردیم که اصلا چرا مسئله فلسطین برای ما مهمه؟ فلسطین چه ربطی به ما داره؟ تاریخ و جغرافیای قصه فلسطین و منطقه‌ی ما یعنی غرب آسیا چطور بوده و چه اتفاقاتی افتاده که فلسطین غصب شده و ... 🇵🇸 از طوفانی که شهید یحیی السنوار و همرزمانش به پا کردن، صحبت کردیم ❤️ و از اینکه چه تاثیری توی دنیا گذاشته که الان مردم و دانشجو های آمریکا و انگلیس و آلمان و ... دارن برای حمایت از فلسطین راهپیمایی میکنن و علیه اسرائیل و آمریکا شعار میدن. بحث شد که بعضیا میگن اصلا چرا عملیات طوفان الاقصی رو انجام دادن فلسطینی‌ها؟ داشتن زندگی شون رو میکردن که. الکی خودشون رو توی دردسر انداختن.🤓 از سید عزیز مقاومت ذکر خیر شد که با اون جایگاه و عظمت، در راه آرمان آزادی فلسطین شهید شد و به خاطر حمایت از فلسطین، اسرائیل تصمیم به ترورش گرفت. خودم خیلی خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم برای اینکه فرصتی پیش اومده با یه جمعی از خانوما درباره این موضوع مهم صحبت کنم و بالاخره چیزایی که خونده بودم و دیده بودم، به یه دردی خورد و تونستم به چند نفر ارائه‌ش بدم. چند نفری از خانوما هم توی بحثها شرکت می‌کردن و نظرشون یا سوالشون رو میگفتن و با موضوع ارتباط برقرار کردن بودن. چهار پنج تا از دخترای نوجوان هم وسطای بحث به جمعمون اضافه شدن و از دغدغه هاشون گفتن. در مجموع چهره‌های خانوما مشتاق به نظر می‌رسید. 😇 بعد جلسه خواستن لینک سایت‌ها و کتاب صوتی‌ها رو بفرستم براشون که گوش بدن. یکی از خانوما هم مربی قرآن کودکان بودن و دنبال محتوای مناسب کودک درباره فلسطین می‌گشتن که قرار شد پرس و جو کنم و براشون بفرستم هرچی پیدا کردم. به عنوان حسن ختام جلسه، چهارتا کتابی رو که همراهم برده بودم معرفی کردم. 📚 کتاب سرزمین مقدس که پر از نقاشیها و روایت‌های بامزه از سفر یک‌ساله یه کارتونیست غربی به فلسطینه در سال ۲۰۱۱. 📚 کتاب فلسطین حضرت آقا که نتانیاهو توی سازمان ملل نشونش داد و گفت این راهکارهای ایران برای نابودی اسرائیله. 📚 رمان خار و میخک از شهید عزیز یحیی السنوار که این روزا با عشق و ذوق دارم گوش میدم و میخونمش و دوست دارم با همه درباره‌ش صحبت کنم. 📚 و کتاب خاطرات سید عزیزمون از دوران کودکی و نوجوانی تا حدود سال ۱۳۷۷ از زبان خودشون. گفتم دو تاشون نسخه صوتی رایگان هم دارن و از ایرانصدا می‌تونید دانلود کنید و همزمان با کارهای خونه گوش بدید. (خار و میخک و سید عزیز) آخرش هم بدو بدو اسنپ گرفتم که بریم خونه تا وقتی عباس با سرویس از مدرسه میاد، خونه باشیم. البته پنج دقیقه ای دیر رسیدیم و عباس توی راه پله منتظر مونده بود تا برسیم. 🥲 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۳. اوضاع نسبتاً آرام‌ و فرزند سوم» ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ساله) دوران مریضی دخترم دوران سختی بود و فشار روحی خیلی زیادی روم بود😭. در حدی که شب کنکور، مامانم تعریف می‌کنه که، نصفه شب بیدار شدم و دنبال سرم دخترم می‌گشتم🥺! صبح زود کنکور همسرم منو بلند کردن و گفتن پاشو باید بری سر جلسه و من گفتم که چرا منو اینقدر اذیت می‌کنین. من اصلاً نخوام درس بخونم باید کی رو ببینم🤨. ایشون کمک کردن و بهم انگیزه دادن، و با هم صبحانه خوردیم و خودشون منو بردن سر جلسه کنکور✍🏻. سر جلسه امتحان که نشسته بودم از نیمه امتحان به بعد احساس می‌کردم که حالم بده و سرم درد می‌کنه و چشمام سیاهی می‌ره😵‍💫. خلاصه هر جور بود امتحان رو دادم و الحمدلله به لطف خدا رتبه خیلی خوبی گرفتم و همون دانشگاهی که می‌خواستم قبول شدم🥳. دانشگاه باقرالعلوم یک دانشگاه حوزوی هست که فقط دوستان حوزوی می‌تونن رایگان ارشد و دکتری بخونند و بقیه باید شهریه بدهند🏢. فصل جدیدی از فرزند داری و تحصیل برام شروع شد. در ابتدای شروع ترم در مهر ماه یک دختر یک سال و دو ماهه، و یک دختر چهار ساله داشتم. درس خوندن تو دانشگاه از درس خوندن تو حوزه سخت‌تره🤦🏻‍♀! شرایط مادری در حوزه کاملاً پذیرفته شده و فضای مناسبی برای مادران فراهم شده ولی در دانشگاه این‌طور نیست🥲. باید دنبال مهد خوبی با ویژگی‌های مد نظرم می‌گشتم، با پرستار موافق نبودم و ترجیح می‌دادم مهد پیدا کنم. یادمه اون دو سالی که من دانشجو بودم همون اوایل من دو تا مهد عوض کردم تا سومین مهدکودک که ویژگی‌های مد نظرم رو داشت😎. خیلی هم نزدیک دانشگاه نبود و یه رفت و آمدی هم اضافه می‌شد، گاهی همسرم ماشین رو به من می‌دادن، من خودم می‌بردم و می‌آوردم، گاهی هم خودشون تو رفت و آمد کمک می‌کردن🚙. غیر از روزهایی که کلاس درسی داشتم بقیه روزهای هفته هم در دانشگاه بودم و سعی می‌کردم فضای درسی رو وارد خونه نکنم و تمام وقت در اختیار بچه‌ها باشم. به همین خاطر جز زمان امتحان تو خونه خیلی کتاب درسی دست نمی‌گرفتم📖. خیلی دانشگاه و رشته فلسفه رو دوست داشتم و با همسرم که استاد فلسفه هستند بیشتر تبادل نظر می‌کردیم🤝. اواخر تحصیلم در دانشگاه، یعنی سال دوم ارشد رو باردار بودم و بچه تقریباً دوساله و پنج ساله هم داشتم ولی سخت نبود برام، تقریباً یه شرایط خوبی ایجاد شده بود و روال کار دستم اومده بود و سختی زیادی نداشتم. همون دو روز رو فقط می‌رفتم و می‌اومدم🥰. این بار بچه کمی زودتر از امتحانات تیر به دنیا می‌اومد و باید بعد از زایمان برمی‌گشتم و امتحان می‌دادم🤓. بچه اول و دومم رو سزارین کرده بودم، در زایمان اول در طول زایمان طبیعی پیشرفتی حاصل نشد و مجبور به سزارین شدیم😞. در دومی هم به دلیل سزارین اول، سزارین شدم. اون سال ها بحث زایمان طبیعی در ایران خیلی پررنگ شد و قم یکی از مراکز مهم زایمان طبیعی شد👼. سر دختر اولم خیلی دوست داشتم طبیعی زایمان کنم و همیشه افسوس می‌خوردم و احساس می‌‌کردم که من یک ناتوانی داشتم که یک کاری رو که همه می‌تونستن انجام بدن من نتونستم😔. از طرفی ما یواش یواش تو این فکر افتاده بودیم که تعداد بچه‌هامون بیشتر بشه، چون از اولش فکر این نبودم که جزء مادرهای پرفرزند باشم بنابراین به این‌ فکر افتادم که بچه سومم رو زایمان طبیعی کنم یعنی ویبک انجام بدم. 🙄 اون موقع تقریباً می‌شه گفت تو خیلی از شهرها ویبک انجام نمی‌دادن، تو قم که اصلاً انجام نمی‌دادن. بعضی از شهرهای بزرگ تک و توک دکترها قبول می‌کردن، اون زمان تو مشهد دو تا دکتر ویبک قبول می‌کردن، ولی به هر حال ویبک رایج نبود🤨. بعد از تحقیقم فهمیدم خیلی کار خطرناکی نیست و در دنیا انجام می‌شه و تصمیم بر این شد انشاءالله اگه شرایط فراهم بود سومی رو ویبک کنم.☺️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
دشمنان ما باید منتظر عذاب باشن مثل بلاهایی که خدا در گذشته بر ظالمان نازل کرد. ما هم منتظر اون روزیم ... اما در مورد جبهه حق، خدا میگه: ما نجاتشون می‌دیم. سنت خدا اینه که مؤمنین رو نجات بده. ❤️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
همه سر صبحانه نشسته بودیم، تنها بچه مدرسه ای‌مون حسین آقا، به ساعت نگاه کرد و گفت بابا خودم با دوچرخه میرم، نمیخواد شما برسونی. ما همونطور نشسته توصیه های لازم رو گفتیم و سپردیمش به خدا. نفهمیدم کی فاطمه از روی پام بلند شد. موقعی به خودم اومدم که از حیاط داشت می‌اومد تو و گزارش داد که: با حسین خدافظی کردم، درم بستم.😍 💕 حسین ۸ ساله، مهدی ۶ ساله، فاطمه ۲ ساله، سجاد ۲ ماهه 🍀🍀🍀 مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام به همه مامان‌های عزیز🌼 یادتونه چند وقت پیش همینجا یه تجربه داشتیم از زندگی مامان پنج فرزندی که معلم هستن؟ خانم زهرا متقیان که چند سالی توی کانادا زندگی کردن و بین مادری و فعالیت شخصی‌شون، رو انتخاب کردن؛ همیشه به کسایی که بهش میگفتن چرا درستو ول کردی، می‌گفتن می‌خوام تا ۴۰ سالگی بچه بیارم؛ بعدش حالا یه کارایی می‌کنم. اما بقیه می‌گفتن کی به آدم ۴۰ ساله، شغل می‌ده؟!😏 اما خدا اوضاع رو همینطور که خودشون می‌خواستن رقم میزنه، و ایشون بعد فرزند پنجمشون، تو ۳۸ سالگی معلم یه مدرسه دولتی شدن؛ اونم یه خاطر به دغدغه مهم!
و اما یه خبر خیلی خوب!🤩🥳 قراره فردا با این مامان مهربون، یعنی «سرکار خانوم زهرا متقیان»، به گفت و گو بشینیم تا برامون بیشتر بگن از چالش‌های چند فرزندی و معلمی و...🌱 ⏰ همین الان ساعت‌هاتون رو برای فردا ساعت ۱۵:۳۰ کوک کنید🕞 ❣ فردا سه شنبه ۲۲ آبان ساعت ۱۵:۳۰ تشریف بیارید به 👈🏻 اینجا (مامان ۱۳، ۱۰.۵، ۷.۵، ۴ و ۲ ساله) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۴. ادامه مسیر آهسته و پیوسته» ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ساله) خیلی وقت بود مشهد نرفته بودیم و من هنوز فرصت نکرده بودم خبر بارداریم رو به مادرم بدم😅. مادرم همیشه ماه صفر نذری دارن که ما سعی می‌کنیم حتماً تو انجام اون نذر کمکش کنیم، اون سال هم به خاطر این نذری راهی مشهد شدیم🚗. نزدیک خونه که شدیم، به همسرم گفتم که بهتره قبل از رسیدن، مادرم‌ رو از بارداریم باخبر کنیم. همسرم با مادرم تماس گرفتن و به ایشون گفتن که ما نزدیک خونه هستیم، فقط یه مهمونی هم با خودمون آوردیم، اشکالی نداره با خودمون بیاریمش🤭؟ مامانم گفتن که نه، چه اشکالی داره؟ قدم سر چشم، کی هست حالا این مهمون؟ همسرم خندیدن گفتن چیزی نیست یه پسر بچه‌ست حالا با خودمون میاریم می‌بینینش😍! وقتی رسیدیم و مادرم فهمید که اون پسر بچه، بچه تو راهی ماست خیلی تعجب کردن و کمی شوکه شدن، همه فامیل هم اون‌جا بودن و از بارداری من باخبر شدن🥰. توی همین سفر پیش پزشک متخصص رفتم و تصمیمم برای ویبک، نهایی شد. مادرم با این تصمیم من مخالف بودن و استرس خیلی زیادی داشتن. با توجه به درس و فعالیت‌هام در قم و نگرانی‌های مادرم برای زایمان، تا آخرین لحظات هفته سی وهشت قم بودیم🤦🏻‍♀. دکتر قمم خیلی نگران شرایط سفر من بود ولی با توکل بر خدا، دل به جاده زدیم و بدون آسیب به مشهد رسیدیم🤲🏻. برنامه این بود که هر جا دردم شروع شد در اولین بیمارستان نزدیک، زایمان کنم و این کارم، ریسک بالایی داشت ولی چاره دیگه‌ای نداشتم😫. هفته بعد از رسیدن دردم شروع شد و به لطف خدا در سال ۱۳۹۴ تونستم *زایمان طبیعی* کنم🤲🏻😍. با توجه به شرایط خاص ویبک، سختی‌های خیلی زیادی حین زایمان طبیعی برام پیش اومد. از لحاظ جسمی خیلی بهم فشار اومده بود و تا سیزده روز دراز کش بودم😢. حتی غذا رو در حالت خوابیده می‌خوردم، از لحاظ روحی بهم شوک وارد شده بود و خیلی اوضاع خوبی نداشتم🥺. همسرم پنج روز بعد از زایمانم به مأموریت رفتن و یک هفته بعد برگشتن و ما راهی قم شدیم، با این شرایط جسمی و روحی باید حواسم به بچه‌ها می‌بود و امتحانات تیرماه رو هم به نتیجه می‌رسوندم. به خاطر این شرایط بعد از تموم شدن امتحان‌های اون ترم سراغ پایان‌نامه نرفتم، خیلی خسته بودم و با اوضاع جسمی خرابم فقط می‌تونستم بچه‌ها رو مدیریت کنم و به کار خونه برسم😢. سعی کردم به خودم مرخصی بدم و از بودن کنار بچه‌ها لذت ببرم😎. تقریباً یک سال طول کشید، تا من به لحاظ جسمانی روبه‌راه شدم ولی این زمان طولانی اثرات مخربی هم روم داشت. از لحاظ روحی نیازمند درمان بودم ولی سراغش نمی‌رفتم😔. زندگی آپارتمانی این حال بدم رو تشدید می‌کرد، هرچقدر هم همسایه‌ها و خودمون مراعات می‌کردیم ولی باز آپارتمان مناسب خانواده پرجمعیت نبود و نیست🤫. تذکرهای همسایه بالایی باعث می‌شد یه وقتایی زود از کوره در برم و متوجه می‌شدم که یه چیزایی داره از دستم خارج می‌شه🤯! همیشه تلاش می‌کردم ظاهرم رو خوب حفظ کنم. دور شدن از تحصیل و فضای شلوغ خونه و نبودن‌های زیاد همسرم و شرایط جسمی‌ام خیلی بهم فشار میاورد و باعث می‌شد حال خرابم تشدید بشه😰! از اونجایی که علم‌آموزی همیشه حالم رو بهتر می‌کنه و به روحم جلا می‌ده، به این فکر افتادم که سریع‌تر راه حلی برای شرایط روحیم پیدا کنم👊🏻. توانایی جمع کردن زندگی با سه بچه و درس حضوری رو در خودم نمی‌دیدم. لطف خدا بود که به ذهنم انداخت سطح سه حوزه رو به صورت غیرحضوری ادامه بدم به همین خاطر در یک سالگی پسرم تصمیم گرفتم به صورت غیرحضوری سطح سه حوزه رو توی جامعه الزهرا پیش ببرم، با توجه به رشته ارشد که فسلفه بود، سطح سه رو فلسفه رفتم🤔. گاهی دوستام بهم می‌گفتن: هدفت الآن چیه، سطح سه هم معادل کارشناسی ارشد هست دیگه، حدود چهارسال و نیم طول می‌کشه، به شوخی می‌گفتم: مدرک گرایی. من هدف دیگه‌ای به جز مدرک ندارم. ولی خودم بهتر از هر کسی می‌دونستم که راکد بودن حال منو بدتر می‌کنه و باید مسیری برای حرکت کردن هرچند کند و ضعیف پیدا کنم👊🏻. شرایط حوزه طوری بود که می‌تونستم درس بخونم و تو خونه باشم و گاهی از مزایای مهدکودک حوزه جامعه الزهرا استفاده کنم😎. حدود دو ترم به صورت غیرحضوری شرکت کردم و تعدادی از درس ها رو خوندم اما راضیم نمی‌کرد، می‌دونستم اگر تلاشم رو بیشتر کنم می‌تونم پایان نامه ارشد رو بنویسم و ارشد فلسفه رو تموم کنم. برای روشن شدن موتور تلاشم نیازمند جرقه‌ای بودم. این جرقه از طرف همسرم زده شد🤩. تو دو سالگی پسرم، همسرم پیشنهاد داد که دکترای دانشگاه باقرالعلوم شرکت کنم آهسته درسمو ادامه بدم و تلاشمو پیوسته بیشتر کنم😍. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
ام علاء کتابی بسیار زیبا و خواندنیه. جالبه ما چندین کتاب رو زیر و رو می‌کنیم تا بفهمیم چه طور با بچه رفتار کنیم اما این بانوی والامقام، بدون هیچ سواد کتاب خواندنی (به جز قرآن) چه زیبا اصول تربیتی و همسرداری رو رعایت می‌کردن 🌱🌱
خیلی پیام‌های این مدلی👆🏻 داشتیم در مورد کتاب زیبای ام‌علاء ۱۰ روز تا پایان پویشمون وقت هست و کتاب اونقدر جذابه که به راحتی می‌تونید تو این مدت تمومش کنید.🌱
اینم یه مورد دیگه👆🏻 ارادت خاص و قلبی این بانوی سیده به ائمه واقعا شگفت‌انگیز بود...
یه گروه کتابخوانی هم داریم که نویسنده محترم کتاب هم عضوش هستن😍 و ما از فرصت پرسش و پاسخ‌های ایشون بهره‌مندیم. 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab یه خبر خوب هم اینکه انتشارات شهید کاظمی (که کتاب رو منتشر کرده) در همین روزها پویش مطالعه این کتاب رو برگزار کرده (عکس رو ببینید) و جوایز ویژه‌ای مثل کمک هزینه سفر کربلا و مشهد، پرچم متبرک حرم اباعبدالله علیه السلام 🥺 و ... رو برای شرکت کنندگان در نظر گرفته. می‌تونید همزمان با پویش ما، این رو هم شرکت کنید.🤩 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
خیلی از دوستان قمی هم پیام دادن که بعد آشنایی با ایشون، رفتن مزارشون تو حرم حضرت معصومه سلام الله علیها (حجره پروین اعتصامی) رو زیارت کردن و برامون دعا کردن
«مؤمنان» فقط اونایی هستن که ایمان دارن و شک و تردید به دلشون راه نمی‌دن و با مال و جانشون در راه خدا جهاد می‌کنن ... امروز دست ما از جهاد با جان کوتاهه. ولی دستمون به جیب خودمون می‌رسه و می‌تونیم با مالمون به مجاهدان کمک کنیم.🌷 🔹می‌خوایم با کمک شما تا آخر هفته ۵ میلیون تومان به سایت رهبر عزیز انقلاب تقدیم کنیم برای کمک به رزمندگان مقاومت لبنان. ❤️ ✅ سهم من و شما: ۱۰ هزار تومان. 🔸شماره کارت به نام شکوری روش بزنید کپی میشه
6037997528330963
(کارت مخصوص همین کاره و نیازی به رسید نیست.) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۱۰. یادگیری عربی همراه با بارداری و بچه داری» #ام_محمد ‌(مامان #محدثه ۱۵، #مطهره ۱۲، #محمد ۹ و #م
خیلی پرسیده بودید که دوره‌ی عربی که خانم شرکت کرده بودن، کجا و چه‌جوری بوده گفتن که دوره ای وابسته به جامعه‌المصطفی بود و الان ظاهراً دیگه عربی رو ندارن. ولی بازم اگه خواستید خودتون از طریق جامعه‌المصطفی پیگیر باشید. اینم گفتن که برای یادگیری عربی فصیح، حتما از یه دوره‌ای شروع کنید، و بعد که راه افتادید، خیلی زیاد، فیلم ببینین. (فیلم فصیح باشه نه با لهجه)
البته جامعه‌المصطفی دوره مجازی هم دارن. یکی از دوستان حدود ۴، ۵ سال پیش یه دوره کلاس عربی آنلاینشون رو شرکت کرده بودن. اون موقع شهریه‌ش ۱۰۰ تومن بود یا کمتر. یه تخفیفی هم برای طلبه‌ها داشت. الان ترمی ۳۹۰ شده. میتونید از شماره تلفنی که توی این سایت هست زنگ بزنین بپرسین: . 🌐 https://mou.ir/fa/آموزشی/دوره-ها/item/46-دوره-آموزش-مکالمه-زبان-عربی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دوست🧹 یک اشارت🤭 وی را به سر دویدن😂 جدی چرا بچه‌ها اینقدر احساس دارن نسبت به جاروبرقی؟😅 بعضیا ازش میترسن و بعضیا...😂 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۵. مقطع جدید، فرزند جدید » ‌(مامان ۱۵، ۱۲، ۹ و ۶ساله) با شرکت در آزمون دکترا به صورت جدی سراغ پایان‌نامه رفتم و سعی کردم تو فرصت کوتاه باقی مونده اون رو تموم کنم✍. تموم تابستون سال ۹۶ رو تو کتاب‌خونه حوزه جامعه‌الزهرا گذروندم، از صبح تا اذان ظهر پسرم رو مهد می‌ذاشتم و دخترام کلاس‌های فوق برنامه حوزه رو شرکت می‌کردن. بعد از کلاس تو محوطه خود حوزه که خیلی بزرگ و زیبا و امنه اسکیت بازی می‌کردن🛼. یک ماه از این سه ماه، ماه رمضان بود. همسرم تبلیغ رفته بودن و ما هم تنها بودیم. تابستون سختی بود اما الحمدلله نتیجه خوبی داشت🤲🏻. به این باور رسیدم که هرجا حرکتی کردم، خدا برکتش رو داده‌‌ و واقعاً اون پایان نامه، پایان‌نامه‌ای نبود که تو سه ماه جمع بشه😍. موضوع جذاب و خاصی بود و قطعاً وقت بیشتری لازم داشت؛ سه تا تقریر متفاوت از آقایان فیاضی، مصباح و یزدان پناه رو مورد بررسی قرار دادم و لوازم معرفت شناختی اون ها رو درآوردم. این پایان نامه نقطه قوت من در مصاحبه دکترا شد و تونستم راحت تر پذیرش دکترا دانشگاه باقر العلوم رو بگیرم🥳. سال اول دکترا یعنی سال ۹۶ با بارداری بچه چهارم سپری شد، این بارداری سخت‌تر بود، چون بعد از زایمان سوم خیلی کم‌خون شده بودم و مرتب نیازمند سرم بودم🤒. از لحاظ مشکلات جسمی و کمبود ویتامین در شرایط بحرانی بودم و این ضعف من جبران نشده بود. هرچند تلاش کردم با مکمل اوضاع رو بهتر کنم ولی تأثیر ویژه ای نداشت و در ماه ششم بارداری چندین سرم خون تزریق کردم💉. در طول هفته دو روز کلاس داشتم، دخترام شش و نه ساله بودن و می‌تونستن خونه بمونن. گاهی از داداششونم مواظبت می‌کردن، دیگه لازم نبود اون‌ها رو مهد بزارم😎. گاهی هم که کلاس‌های طولانی‌تری داشتم از پرستار کمک می‌گرفتم. علتش هم این بود که تعداد بچه‌ها زیاد شده بود و هزینه مهد صرفه اقتصادی نداشت🥲. با ورود پرستار به خونه، اون به کل خونه شما وارد می‌شه و من خیلی این رو دوست ندارم. ولی در اون شرایط زمانی مجبور بودم یک روز در هفته پرستار بگیرم🤷🏻‍♀. تعهد کاری پرستار از مربی مهد کم‌تره، یعنی خیلی مواقع پیش می‌اومد که در روزهای بحرانی ایشون توانایی حضور نداشتن که باعث می‌شد کارمون سخت بشه😫. شفاف نبودن مسائل مادی باعث دل‌خوری و توقع نابه‌جا از هر دو سمت می‌شد. تعامل با پرستار به نظرم تعامل سختیه و ظرافت‌های خاصی داره ولی با همه سختی‌هاش، پرستار بچه ها، پرستار خوبی بود. خانم خیلی محترم و با شخصیتی بود🧕🏻. همسایه بودیم و از اواسط سال تحصیلی بچه‌ها رو به خونه ایشون می‌بردم🏠. علت این کار هم این بود که خیلی وقتا به تمیزکاری خونه نمی‌رسیدم و دوست نداشتم خونه نامرتب و کثیف رو به پرستار تحویل بدم🧐. پسرم دو ساله شده بود و به سنی رسیده بود که من دخترا رو از پوشک می‌گرفتم، اما هنوز توی حر‌کت هم مشکل داشت و خیلی دیر شروع به صحبت کرد. خودم را با این استدلال که پسر با دختر تفاوت داره قانع می‌کردم ولی می‌دونستم که چیزی این وسط درست نیست😢. در خیلی موارد اصلاً حرفم‌رو نمی‌فهمید و نمی‌تونستیم با هم ارتباط بگیریم. توی این سن هیچ درکی از از پوشک گرفتن نداشت🤦🏻‍♀. خیلی پرجنب و جوش بود و نگهداری ازش خیلی سخت بود، کم تحمل شده بودم و صبرم کم شده بود برای همین از پوشک گرفتنش رو به بعد زایمان موکول کردم😮‍💨. یک ماه مونده به زایمان دوباره به مشهد برگشتیم و بچه چهارم رو به خاطر کم‌توانی جسمیم سزارین کردم. بعد از زایمان و گذروندن دوره نقاهت به قم برگشتیم. در این بین چالش‌های زیادی با پسر اولم پیدا کرده بودم و از لحاظ روحی شرایط خوبی نداشتم😢. با شروع سال تحصیلی جدید تقریباً کلاسی توی دانشگاه نداشتم و تدریس فلسفه در یکی از مدارس غیرانتفاعی قم رو قبول کردم، که با توجه به مسیر طولانی از خونه تا مدرسه و داشتن بچه شیرخوار کار سختی بود، اما حدود یک سال با این شرایط پیش رفتیم و آزمون جامع دکترا رو هم همون سال ۹۸ دادم😇. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«حتی همین یک رستوران نرفتن، به یاد کودکان غزه و لبنان» 🍃🍃🍃 (مامان ۷ و ۶ ساله) از وقتی قضیه کمک به جبهه مقاومت و لبنان جدی شد، با همسرم نیت کردیم سعی کنیم از خرج‌های غیرضروری کم کنیم و اگه بنا بود تفریح پرخرجی داشته باشیم با رضایت بچه‌ها، هزینه‌شو به حساب مقاومت واریز کنیم. در نهایت هم هرچه از حقوق ماه اضافه اومد به حساب مقاومت واریز بشه.🌱 روز تولد همسرم رسید. مادرشوهرم به مناسبت تولدش هزینه ی یک وعده رستوران رفتن رو به حسابش ریخت که به این مناسبت بچه‌ها غذای مورد علاقه‌شونو بخورن و شب شادی رو تجربه کنند.😌 رستوران رفتن اون هم غذای فست‌فودی یکی از تفریحات خیلی خیلی دوست‌داشتنی بچه‌هاست. تفریحی که زیاد هم پیش نمی‌آد.🤭 با بچه ها صحبت کردیم. از شرایط کودکان غزه و لبنان گفتیم... از بمب های اسرائیلی از خونه های خراب شده و بچه‌هایی که نه لباس دارند، نه عروسک و اسباب بازی و نه حتی غذایی برای خوردن...😢 البته که این حرفا براشون جدید نبود و از روز اول طوفان‌الاقصی به فراخور حال و شرایطشون از اوضاع با خبر بودن. این مدت هم به تبع شرکت در مراسم شهید هنیه✊🏻، شادی پس از وعده‌های صادق، شرکت در نمازجمعه تاریخی و... در حال و هوای این روزها قرار داشتن‌. به بچه ها گفتیم: 1⃣ میتونیم رستوران بریم 2⃣ یا پولش رو کمک کنیم به بچه‌هایی که غذا ندارند و ما تو خونه یه غذای خوب بخوریم. چی میگید؟!🙃 خیلی زودتر از انتظارم و با رضایت کامل قبول کردند. جالب‌تر اینکه گل پسر بلند شد و پاکت پول هاش رو آورد (پول هایی که عیدی و هدیه و‌.. می‌گیرند رو نگه میدارن) و یک به قول خودش پول زیاد😅 (تراول ۵۰ تومانی) رو به کودکان غزه داد. هرچی اصرار کردم ۱۰ تومانی کافیه، قبول نکرد🥰 خواهرش هم همون کار رو کرد و این دو تراول و پول غذا، واریز شد به حساب کمک های غزه و لبنان. عوض شام شب تولد هم، ناهار ماهی خوردن که عاشقشن و خوشحال بودن الحمدلله... پ.ن: تا شب هم هرچی میخوردن با خودشون میگفتن آخ بچه های لبنان الان از اینا ندارن...💔 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif