eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.7هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
145 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام دوستان😃 امروز می‌خوایم یه کتاب خوب بهتون معرفی کنیم. 🔰 کتاب از اون کتاباییه که ارزش چندبار خوندن و هدیه دادن به دیگران و حتی قرض دادن به دوستان رو داره👌🏻 من نسخه صوتی این کتاب رو از طاقچه گوش دادم. البته نوار و فیدیبو هم کتاب صوتی‌شو دارن. و اما خبر خوب اینکه می‌تونید نسخه چاپی کتاب رو با ۲۰ درصد تخفیف از کتابرسان بخرید. 😍 🔷 کد تخفیف: Madaran و خبر خوب‌تر اینکه این کد تخفیف، روی کل سبد خریدتون حساب میشه و هر کتاب دیگه‌ای رو هم بخواید، می‌تونید با ۲۰ درصد تخفیف بخرید. ارسال سفارش بالای ۱۰۰ هزار تومان، رایگانه. در کل هم، کتاب‌رسان، هزینه ارسالش نسبت به جاهای دیگه کمتره. این کد تخفیف محدودیت زمانی نداره و می‌تونید به هرکسی که دوست داره، بدید تا برای خرید از کتاب‌رسان ازش استفاده کنه. 🔶 لینک خرید مستقیم این کتاب از کتاب‌رسان: yun.ir/ufqqkf 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
📚 مادران شریف ایران زمین برگزار می‌کند: پویش کتاب‌خوانی اردیبهشت ماه خاطرات دو مادر شهید عزیز، مادر
🥀🥀🥀 یکی از عکس‌های محمدحسین توی دستم بود. همان که کنار در ایستاده. با لباس خادمی و ذکرشمار در دست سینه می‌زند. آقا به عکس توی دستم اشاره کردند که این عکس شهید است؟ وقتی عکس را بهشان دادم با دقت نگاه کردند. وقتی روی چهره‌ی محمدحسین متوقف شدند، گفتند: «بله ... بله یه نوره؛ واقعاً نوره!» بعد گفتند: «خدا را شاکر باشید برای داشتن چنین فرزندی، خدا به هر کسی این فرزند را نمی‌دهد.» فرهاد از فعالیت محمدحسین در هیئت گفت. لباس خادمی محمدحسین هم در دستش بود. خود آقا از فرهاد پرسیدند: «این همون لباسه؟» وقتی گفتیم بله، ایشان گفتند: «بدید من این لباسشو ببوسم.» یاد محمدحسین افتادم. بارها باحسرت می‌گفت: «خوش به حال شهید صیاد! کی بود که حضرت آقا تابوتشو بوسید!» فرهاد جریان شهادت محمدحسین را تعریف کرد. بعد به آقا گفت: «ما نمی‌دونیم که واقعاً اول محمدحسین تیر خورده، چاقو خورده، ضربه خورده ... » آقا خیلی ناراحت شدند. عصایشان بغل دستشان کنار دسته‌ء مبل بود. برداشتند گذاشتند جلویشان. با دو دست تکیه دادند به آن و گفتند: «تمام این افکاری که توی ذهن شما می‌گذره، برای شهید فاصله‌اش به اندازه‌ی یک افتادن از روی یک اسب است!» ... مدام جمله‌ی آقا توی گوشم بود. بعد از پانزده شب برای اولین بار راحت سرم را گذاشتم روی بالشت. ته دلم آرام شده بود که پس محمدحسین موقع شهادت زجری نکشیده است. 📖 برشی از کتاب 🥀🥀🥀 سلام همراهان عزیز همونطور که مطلع هستین این ماه در پویش کتابخوانی مادران شریف دو تا کتاب رو میخونیم و برای هر کدوم هم ۵ جایزه‌ی ۵۰ هزارتومانی داریم 😍🎁 إن شاءالله قرعه‌کشی کتاب اول، یعنی رو ۱۶ اردیبهشت انجام میدیم. هنوز هم برای شرکت در پویش فرصت هست. خیلی از دوستان یک روزه کتاب رو تموم کردن 😉 🔹خرید نسخه الکترونیکی و نسخه صوتی کتاب آرام جان: کد تخفیف ۵۰ درصد: madaran (به ترتیب ۵ و ۷ هزار تومان) www.faraketab.ir/b/24337?u=82039 🔸 فرم ثبت‌نام پویش و عضویت در گروه همخوانی: 🔸 b2n.ir/Pooyesh_Ordibehesht 🔸 کانال پویش کتاب مادران شریف ایران زمین 🔸 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif