ازون روزایی بود که مغزم فرمان نمیداد.
دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت.😑😥
یادم نیست چی شده بود ولی احتمالا مثل همیشهی این جور وقتها چند تا اتفاق با هم باعث این حالم شده بود.
یکیش این بود که باید تا غروب 🌄 متنی که میخواستم بذارم تو صفحه مادران شریف رو آماده میکردم، که همون #قسمت_آخر #تجربیات_تخصصی من بود.
یه پیشنویس داشتم ولی به دلم نمیچسبید و حرف دلم نبود!😪
نمیتونستم روش فکر و تمرکز کنم و ساعت خواب زهرا هم نبود!
از اینکه فقط چند ساعت وقت مونده بود تا موعد انتشار مطلب، گروه منتظر بودن و روی متن من برای اون روز حساب کرده بودن، #استرس 😱 گرفتم و #مستاصل شدم.😟
تو یه لحظه تصمیمم این شد که #تلوزیون روشن کنم📺 و طفلکم رو میخکوب کنم جلوش که زمان بخرم برای خودم ⏳ و بتونم روی متنم فکر کنم.
اما یهو شیطون درون 😈 با فرشتهی درونم 😇 دعواشون شد:
- میخوای بچهی یک سالهت رو رها کنی جلوی تلویزیون که بتونی برای #مادران_شریف مطلب مادرانه بنویسی؟!😔😒
-- به حرفش گوش نکن! تو قول دادی به دوستات، میخوای آبروی مادران شریف بره و امروز مطلب نداشته باشه؟!👿
- منم میدونم قول داده!😒
ولی خب الان کار و بچهت برای هم #مزاحمت ایجاد کردن! کدوم اولویته؟!🤔
اصلا با نیم ساعتِ بدون تمرکز میشه کار درست و درمونی کرد؟
خیر سرت میخوای بگی کار با بچه و اولویت با #خانواده! #زنبور_بی_عمل!🐝
(شیطون در حالی که داشت محو میشد و صداش کم و کمتر میشد: )
-- نه نه تلوزیون روشن کن به کارت برس.😜😈
توکل به خدا، گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به یکی از مامانها، گفتم اوضاع رو... و خدا از زبونِ اون دوست راهگشایی کرد برام.💡
گفت حالا که تصمیم خوبی گرفتی خودم برات مسیرو باز میکنم.😊
تلفن رو که قطع کردم تصمیم جدیدم این شد که لباس بپوشیم بریم پیاده روی.🚶♀️
زهرا تازه راه افتاده بود و عاشق راه رفتن با کفشاش.👟❤
از تصمیمم و لطف خدا و اینکه طفلکم هم به عشقش رسید حال خودمم خوب شد و ساعتی بعد یه مادر پر انرژی و یک دختر خسته به خونه برگشتن.💪🏻👼🏻💤
پ ن: پیش میاد با هدف پخش صدای اذان توی خونه و یا پیگیری اخبار تلویزیون روشن بشه ولی بیهدف یا با هدفِ آسایش خودم، روشن بودنش رو خالی از اشکال نمیدونم.
از نظر #پزشکی و #تربیتی دیدن این تصاویر نورانی متحرک برای همه به خصوص بچههای زیر دو سال مضر و حتی ممنوعه.
ان شاءالله در مطالب آینده مادران شریف در این باره گفتوگو میشه و چون موضوع این پست تلویزیون نبود توضیح بیشتری نمیدم.
#ف_جباری
#فیزیک۹۲
#اولویت
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#طهورا
(مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۵ماهه)
#قسمت_یازدهم
خلاصه!
دختر دومی، ناراضی و ناراحت بود.😢
بنابراین تصمیم گرفتم حضورم رو در محل کار کم کنم به ۱ روز در هفته.👌🏻
این تصمیم هم سخت بود، چون کار توی خونه با بچهها سختتره!
بلافاصله، در ۱ هفته تونستم دخترم رو از پوشک بگیرم.💪🏻
ناخن جویدنش خوب شد.🤩
اخلاقش خیلی بهتر شد و خدا رو شکر ثمرهی این تصمیم رو در کودکم دیدم.
به همین منوال ادامه دادم تا اسفند ۹۸ که #ویروس_منحوس_کرونا وارد کشور شد😯
دیگه خودم سعی کردم #استرس و نگرانی به خونه راه ندم😁
#دورکاریام شروع شد.
تو خونه باید آموزش #پیش_دبستانی دخترم رو هم میدادم.
از خونه بیرون نمیرفتیم، خصوصا چون #باردار هم بودم.
بچهها هم خیلی حوصلهشون سر میرفت.
اما تسلیم نشدیم!
حسابی با هم بازی کردیم و کارهای مختلف رو تجربه کردیم.😍
تو حیاط خلوت انواع بازی و بریز بپاش رو داشتیم!
به گلخونه میرسیدم.
آشپزی، ورزش، کاردستی، نمد و...
خدا رو شکر خوش گذشت تا اردیبهشت ۹۹ که دختر سومم به دنیا اومد.👼🏻
همچنان کارم رو به شکل دورکاری ادامه میدادم. طوری که یک هفته قبل و یک هفته بعد از تولد نوزاد داشتم کار میکردم و تقریبا توقفی نداشتم.
گاهی اطرافیان میگفتن مسائل و سختیها با تولد بعدی، با همون نسبت بیشتر میشه!
منم میترسیدم تو این شرایط، درمونده بشم!
ولی با تولد سومی دل همهمون باز شد!
خدا رو شکر الآن اصلا باهاشون موافق نیستم😁
دخترام خیلی شاد و سرگرم شدند.
گاهی نینی رو سرگرم میکردند به کارا برسم و کمکحالم شدن.
(با اینکه زیر ۷ سال و یه جورایی تنبل در نظم هستن!)
زندگی شیرینتر و لذتبخشتر شد.😊
۱ ماهگی نوزادم، با بچهها به محل کارم برگشتم که
با رعایت پروتکلها باز شده بود.
دختر دومم دیگه مهد رو دوست داشت😊
دو تا رو میذاشتم مهد و با نوزادم تو اتاق کنارش کار میکردم.
همین روال ادامه داشت و من نگران بودم که اگر #کرونا موندنی باشه و مدارس باز نشه چه کنم؟!🤔
#قسمت_یازدهم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif