eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.7هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
145 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«سقط جنین عمدی» نسبت به این عبارت چه احساسی دارین؟!🥺 خدای ناکرده تو زندگی‌ دوست یا آشنا با این قضیه مواجه شدین؟ کسی بوده که دچارش شده باشه و شما از حال و روزش خبر داشته باشین؟😥 حال و روز مادری که تو راهی‌ش رو از دست می‌ده، چطوریه!؟ اونم مادری که خودش این هدیهٔ الهی رو نخواسته...😓 اصلاً چی می‌شه که یه مادر یا پدر به نقطه‌ای می‌رسن که برای بودن یا نبودن فرزند تو راهی‌شون تصمیم می‌گیرن؟ اگر ما جای اون‌ها باشیم، چه تصمیمی می‌گیریم!؟ ... لطفاً کمی به این سوالات فکر کنین و منتظر یک خبر در همین رابطه باشین. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«از شرش راحت شدم!» دستم را روی شکمم می‌گذارم. توی دلم می‌گویم: - مامان فدات بشه! حالت خوبه! اذیت نشدی؟ خانم پرستار بالای سرم می‌آید. سِرُم دستم را تنظیم می‌کند. - چند دقیقه‌ای باید توی ریکاوری باشی بعد می‌برمت توی بخش. درد کمی زیر شکمم دارم. همین که بیهوشی عمومی نگرفتم راضی‌ترم. دلم توی خانه پیش دخترهاست. خانم جوانی را با برانکارد می‌آورند. روی تخت کنار من می‌خوابانند. صورت زیبا و ظریفی دارد. آه و نالهٔ او بیشتر است. با هر آخی که می‌گوید ناسزایی بار شوهرش می‌کند. پرستار توی سرمش آمپولی می‌زند. - خانوم چه خبره! یه کم تحمل کن. بهت مسکن زدم. دلم برایش سوخت. می‌پرسم: - خانوم، عملت چی بوده؟ بین آه‌و‌ناله‌هایش به سختی جواب داد: «کورتاژ کردم.» - باردار بودی؟ سرش را تکان داد. درد زیر شکمم بیشتر شد. - آخی عزیزم. ناراحت نباش! ایشالا دوباره باردار میشی. صورتش درهم رفت. - نه بابا ناراحتی چیه! از شرش راحت شدم. یه بچه کوچیک داشتم. این‌و نمی‌خواستم. قرص خوردم بره، تیکه‌تیکه اومد مجبور شدم کورتاژ کنم. تکه‌تکه را که گفت انگار جگر من را تکه‌تکه کردند. حالت تهوع گرفتم‌. دوباره نگاهش کردم. صورتش به نظرم زشت و ترسناک آمد. جنینم هم انگار ترسیده بود. خودش را توی شکمم جمع کرد. خانم به حرف زدنش ادامه داد. به بقیه حرف‌هایش گوش نکردم. در صورتش صورت خودم را دیدم. یک لحظه نفسم بند آمد. دستم را طرف شکمم بردم. ضربه به شکمم خیالم را راحت کرد. آه بلندی کشیدم. بچه‌ام درون شکمم هست. بعد از آن شب، همهٔ اتفاقات ممکن بود جور دیگری پیش برود، اگر من و مهران تصمیم دیگری گرفته بودیم. 📚 برشی از کتاب ص ۱۴۱ و ۱۴۲ به قلم راضیه ترکان و مهناز محمدیان نشر معارف 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab