.
#ط_اکبری
(مامان #رضا ٨ساله، #طاها ۶/۵ساله، #محمد ٣/۵ساله، #زهرا یکساله)
.
یک، دو، سهتا گلدون متوسط
دوتا کوچیک
واسه 3تاشون فقط باید خاک بگیرم
بقیه هم گل
یه پالت سبزی هم واسه سبزی کاری رو پشت بام😍
یه قفسه کتاب دم دستی هم واسه کتابایی که از در و دیوار بالا میره🤪
.
روزهای آخر سال حسابی تنورش داغ بود
و بدو بدوهای خونه تکونی با یه بچه تو آغوشی و مدرسه مجازی و دوره و کارگاهها، مغزپختم کرده بود!
خیز برداشته بودم با یه زیارت درست حسابی برم تو دل برنامه های سال جدید😍
غروب روز قبل نیمه شعبان تو راه مشهد بودیم که مطلع شدیم
باید دنبال یه خونه دیگه باشیم!
خبری از تمدید اجاره خونه نیست.😔
تمام برنامههام از جلو چشمم رد شدند...
به یاد کلام مولایم علی(ع) افتادم و یه بار دیگه خدا رو شناختم😉
(امام على عليه السلام: من خداوند سبحان را به درهم شكستن عزمها و فرو ريختن تصميمها و برهم خوردن اراده ها و خواستها شناختم.)
حالا باید با یه چرخش حداقل90درجه برنامه هامو جابجا کنم!
طفلی رضا چقدر دوست داشت سوم رو جهشی بخونه و این دوماهه چقدر دوتایی زحمت کشیده بودیم
حالا نمیدونم وسط خونه گردیها میرسم باهاش کار کنم یا نه...
هرچی هست قطعا صلاحه👌
اما از شما چه پنهون
یه تهمزه تلخی به سفر و دید و بازدیدهای عیدمون داد!
آقای خونه خیلی تو خودش بود😔
اونم برنامه داشت دو سه سال دیگه اینجا باشیم تا انشاءالله بریم خونه خودمون.
این روزها حتی تو عید، کلی کلاس واسه دانش آموزاش داشت و درسهای خودش.🤨
شوخی و چای دونفره و جشن نیمه شعبان و سالگرد عقد فقط چند لحظه میتونست لبخند رو لبهای بابای بچه ها مهمون کنه.😞
فعالیتهای دیگهم رو کم کردم و دیگه یکی از کارهای مهم من و تفریحات بچهها شده بود سرک کشیدن تو خونهی مردم!😜
البته تو عکساشون!
رضا:این حیاطش واسه مرغامون مناسب نیست😐
_عه مامان این خیلی خوبه هم نوئه که طه دوست داره هم حیاطش خوبه!
نه گلم صاحبخونه ش خوب نیست
محمد: یعنی داعشه؟
ما میریم میکشیمش!
نه مامان جان آدم خوبیه،😆 واسه ما مناسب نیست!
چرا؟
چون بچه دوست نداره
طه: ما هم اونو دوس نداریم😏
و تو یه حرکت زهرا گوشی رو میقاپه و همه متفرق میشیم😃
وقت دعواشونم فوری میپریدم وسطشون میگفتم بچه هااا بیایید این خونه باب شماست!🤩
حتی وقتی داشتیم میرفتیم مهمونی رضا داد میزد بابا املاکی پیدا کردم!
به خاطر شلوغیشون چند بار رضا، طه رو گذاشتیم خونه و با دوتای بعدی رفتیم.
یه بارش از تو اتاق صدا اومده بود وبچهها از ترس پریده بودن تو راهرو!
و نمیدونم چرا به جای باباشون به مامان بزرگشون زنگ زدند!😐
حالا سیل سرزنش کم داشتیم اونم رسید😂
تو این گیر و دار به خودم یادآوری میکنم ما یه نقطه کوچیک از یه کلمه از یه کتاب چند هزار صفحه ای از کتابخونه عظیم هستی هستیم و چه میدونیم تو این کتابخونه عظیم چه در حال رخ دادن هست
هر اتفاقی میوفته یه برنامههایی پشت پردهس و ما بیخبریم...
فقط باید سعی کنیم تو این سختیها
یه خودی نشون بدیم به مولامون❤️
همین!
پ.ن: الإمامُ عليٌّ عليه السلام : عَرفْتُ اللّه َ سُبحانَهُ بفَسْخِ العَزائمِ ، و حَلِّ العُقودِ ، و نَقْضِ الهِمَمِ .[. نهج البلاغة: الحكمة 250 .]
.
#تدبیر
#عبد_و_مولا
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif