eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.7هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
145 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
حالا که دو تا بچه با فاصله یک سال و دوماه⁦🧒🏻⁩👶🏻⁩ داشتیم، برای بیرون بردنشون احتیاج به کالسکه دوقلو پیدا کردم. اینجا کاربرد کالسکه زیاده. خیابونا 🛣 جوب ندارن (کانال‌های آب زیرزمینی هستن)، و پیاده‌روها و ساختمون‌ها🏢 مناسب کالسکه و ویلچر طراحی شدن. هیچ مغازه‌ای🏩 پله نداره! مگه اینکه سطح شیب‌دار یا آسانسور داشته باشه. خیلی دنبال کالسکه خوب گشتم. بالاخره تونستم یکی با قیمت مناسب💵 پیدا کنم. (ورژن هلندی سایت دیوار😜) اینجا خرید جنس دست دوم خیلی رایجه، مخصوص قشر خاص یا ضعیف هم نیست. از انواع لباس و کیف و کفش گرفته تا هر وسیله‌ای که به ذهنتون خطور کنه. وقتی که می‌رفتم کالسکه بخرم، کلی تو ذهنم تمرین کرده بودم که وقتی دستشو دراز کرد، با چه جمله‌ای بهش بفهمونم نمی‌تونم دست بدم😖 و باید اینطوری⁦🙏🏻⁩احترام بذارم؟ Can I respect you like this? ولی با کمال تعجب دیدم خودش دست نداد😀😎 بعدش فهمیدم اسم پدرش علیه. خلاصه کلی ذوق کردم که از یه مسلمون خرید کردیم😊😍 بیشتر روزها، هر دو⁦🧒🏻⁩⁦👶🏻⁩ رو سوار کالسکه می‌کردم و می‌زدیم بیرون. از خرید روزانه🛒 گرفته تا پارک‌های🎢 🌳🌲کنار خونمون. حسابی غرق کارهای بچه‌ها و خونه بودم⁦🧒🏻⁩⁦👶🏻⁩🏠🧹🤸🍲🥣🚿🧴🧺 فرصت سر خاروندن هم نداشتم، کارها هم که تمومی نداشت..🤯 ولی انگار یه چیزی کم بود و آزارم می‌داد😣 انگار دچار شده بودم😞 دلم برای مطالعه📖، درس خوندن📚، سرکلاس نشستن⁦👩🏻‍🏫⁩، حتی شاید باور نکنید، ولی برای امتحان دادنم📝 تنگ شده بود.😬🙈 وقتی بچه‌های دانشجو⁦👩🏻‍🎓⁩ رو می‌دیدم، یا حتی وقتی با دوستای دانشگاه خودم صحبت می‌کردم، بغض می کردم و چشمام پر از اشک🥺 می‌شد. دوستام کم‌کم داشتن فارغ‌التحصیل می‌شدن🎓 ولی من هنوز توی مرخصی بودم.😒😢 یک مرخصی که معلوم نبود کی تموم می‌شه... برای ۵ ترم از دانشگاه🏫 (ع) مرخصی گرفته بودم، و ۳ ترمش گذشته بود؛ ولی معلوم نبود کی بتونم برگردم سرکلاس😨 با خودم می‌گفتم مگه هدفت از دانشگاه رفتن مدرک بوده که الآن اینطوری افسرده شدی؟!😔 ببین توی این مدت چقدر رشد کردی⁦💪🏻⁩ یه مدت خودم رو این‌طور آروم کردم، تا اینکه فهمیدم من واقعا به درس خوندن⁦🙇🏻‍♀️⁩احتیاج دارم؛ وگرنه پژمرده می‌شم🥀 با هیچ کار و تفریح دیگه‌ای، به اندازه‌ی و 📒📖انرژی نمی‌گیرم. و درنهایت باز هم خدا درهای رحمتش رو به وسیله‌ی آقای همسر⁦⁦🧔🏻مشکل⁦‌گشا، به روم باز کرد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
من یه کارایی رو همیشه دوست داشتم انجام بدم و هیچ وقت نتونسته بودم...😒😓 و این طولانی شد😫 و باعث شد حالم بد بشه😞 و لازم دیدم برای اینکه بتونم مادر پویایی باشم💖 اون‌ها رو جدی بگیرم✨ علت این که تصمیم گرفتم برم دانشگاه، همین نیازم بود⁦👌🏻⁩ اون اول با اینکه می‌تونستم بلافاصله بعد کارشناسی بدون کنکور، ارشد رو ادامه بدم⁦👩🏻‍🏫⁩، ولی انصراف دادم. علت اصلیشم بچه‌دار⁦👶🏻⁩ شدنم بود. الان هم اصلا ناراحت نیستم که این کارو کردم😉 اون موقع اون نیازو داشتم⁦👌🏻⁩ ولی الان نیازم متفاوته😌 الان دانشگاه رفتن، اون بازه‌ایه که احساس می‌کنم حالم خوب می‌شه. و انرژی می‌گیرم برای بچه‌داریم.💖 من برای خودم راه‌ حل دانشگاه رو پیدا کردم، با توجه به شرایط دور و برم😌 واقعا همه‌ی شرایط⁦👌🏻⁩ حال خودم، شرایط خانوادگیم، شرایط اقتصادی و فرهنگی. همه‌شون تاثیر داشتن🧐 و برای همین، برای بقیه نه توصیه می‌کنم نه رد😶 لازمه هرکی برای خودش، راه حلشو پیدا کنه📋 البته دلایل دیگه ‌ای هم برای این انتخابم داشتم. مثلا این که فکر می‌کنم در تربیت طولانی مدت بچه‌ها⁦👶🏻⁩ موثره🤔 یعنی بچه‌ها از مادری که آگاه، اهل علم و به روز باشه، بیشتر الگو و اثر می‌گیرن. الان در این روزها، من به جز دانشگاه کارهای دیگه‌ای هم انجام می‌دم. انگار بچه‌ها که بیشتر می‌شن، به برکت حضورشون، منم می‌تونم فعالیت‌هامو بیشتر کنم😅 ⁦👈🏻⁩ یک کلاس برای تدریس، توی حوزه، برداشتم.👩🏻‍🏫⁩ ⁦👈🏻⁩ یه کار پژوهشی، در مورد فلسفه و تاریخ و ادبیات، هم با یه استادی (که تو توضیح دادم)، انجام می‌دم...📚 و حتی کلاس ورزشی که هیچ وقت نمیرفتم، بعد بچه سومم، شروع کردم⁦🏃🏻‍♀️⁩😂 (کلاس پیلاتس، که بچه‌ها رو هم با خودم می‌بردم. جایی نزدیک دانشگاه شریفه. یه مربی دارن که میاد و بچه‌ها⁦👶🏻⁩ رو ساعتی نگه می‌داره. هروقت هم بچه‌ها بخوان می‌تونن بیان پیش مادر) و البته قطعا که مهم‌ترین کارم مادریه. ولی همه‌ی این‌ کارهای دیگه هم بهم خیلی انرژی می‌دن. (در مورد ورزش، یه مدت هم، توی تابستون (بعد دوره‌ی کولیک‌های محمدمهدی😣) کلاس می‌رفتم و همسرم⁦🧔🏻⁩ بچه‌ها رو نگه می‌داشتن، البته آسون نبود اینکه همسرم راضی بشن بچه‌ها رو نگه دارن😄 یعنی دیدن که دیگه به حالت اضطرار رسیدم😰 و یه جورایی دیگه نمی‌کشم، و لازمه حتما این کلاس رو برم تا حالم بهتر بشه، و بعد راضی شدن) پ.ن: برای درس خوندن توی خونه هم، مفصلا توضیح دادم که چیکار می‌کردم و می‌کنم📖 ( و )😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۱۷ ساله، ۱۲ ساله، ۸ ساله و ۵ ساله) با بزرگ شدن هرکدوم از بچه ها خصوصیات متفاوتی ازشون می‌دیدم که جالب بود، اما فکر نمی‌کردم توجه به این تفاوت‌ها می‌تونه انقدر مهم باشه، حتی گاهی پذیرش تفاوت‌ها هم سخت می‌شد؛ فاطمه پنج سال و نیم داشت که ساره به دنیا اومد. فاطمه مسئول خوابوندن ساره شد و به شدت بهش علاقه داشت.❤️ به ندرت بهش حسادت می‌کرد. اونم فقط موقع جلب توجهات پرسروصدای ساره.😁 اینجور مواقع یه راه برای مشغول شدن فاطمه با ساره پیدا می‌کردیم تا حسادت نکنه. فاطمه سادات ذاتا بچه همراهی بود و هرگز سختی خاصی برای تربیت و پرورشش نداشتم. خیلی زیاد با هم بازی می‌کردیم. از سه ماهگیش براش کتاب‌های ویژه برای تحریک بیناییش می‌خریدم. شاید به خاطر ضعف بینایی بود که این مسیر رو انتخاب کردم ولی منجر به علاقه بسیار زیادش به کتاب خوندن شد.🤓 تو اسباب بازی‌هاش از همه بیشتر عروسک دوست داشت. کلی عروسک داشت و باهاشون قصه‌های جالب می‌ساخت.😍 تو کتاب‌ها هر لار عکسی از یه امام با هاله نورانی می‌دید به شدت ذوق می کرد.😅 الان هم هنوز یکی از تفریحات فاطمه سادات کتاب خوندن و نقاشی کردن و نوشتنه و کلاس نویسندگی میره.😉 فاطمه حتی به کتاب های درسی‌ به چشم کتاب های متفرقه نگاه می‌کرد و به سبک خودش اونا رو می‌خوند و امتحان میداد، که خیلی مورد پسند همه معلم‌ها نبود. هر چند که برخی از معلم‌های خوش ذوقش متوجه علاقه و مدل خاصش می‌شدن و به شدت تشویقش می‌کردند.😚 ساره اما؛ پرانرژی و عاشق دویدن بود. به شیطنت و بازی کردن با وسایل خونه و ادویه ها علاقه داشت، غذاها رو روی هم می ریخت و لذت می‌برد! عاشق نقاشی کردن روی دیوار با لاک و ماژیک بود🤦‍♀ کل دیوار‌های آشپزخونه رو در اختیارش گذاشته بودم ولی بازم دوست داشت هیچ محدودیتی نداشته باشه. و عاشق دوچرخه سواری و بازی توی کوچه بود. 😁 جالبه که سید علی خیلی تمایلی به کوچه رفتن نداشت و بیشتر دوست داشت کنار من باشه! البته با خاک باغچه بازی می‌کرد و دنبال مورچه‌ها می‌گشت.😆 فاطمه سادات وقتی کوچیک بود نیاز داشت بین بچه‌های هم سنش باشه تا بتونه خودش رو تطبیق بده، یه مهد قرآنی نزدیک خونمون بود و ثبت نامش کردیم، فاطمه که عاشق یادگرفتن بود باعلاقه تا آخرش رفت.👌 وقتی سید علی دنیا اومد، ساره چهار سالش تموم نشده بود فکر کردیم شاید مهدی که فاطمه تجربه کرده برای ساره هم خوب باشه، اونموقع هنوز با بچه‌های کوچه تیم نشده بودن.😉 بعد از مدتی متوجه شدم ساره داره اذیت میشه،❗️ به زعم ساره اونجا بچه‌ها رو مجبور می‌کردن بشینن و آیات قرآن رو با صدای بلند تکرار کنن تا حفظ بشن و ساره اصلا این رو دوست نداشت. وقتی متوجه شدم دیگه نفرستادمش، و احتمالا اون تجربه تلخ توی بی‌علاقگی ساره به درس و مدرسه در آینده موثر شد... اما بعد از اون الحمدلله ساره با بچه‌های شهرکمون دوست شد و اتفاقات خوبی براش رقم خورد😊 این درسی شد برام که به تفاوت‌های بچه‌ها بیشتر توجه کنم و اون‌ها رو به رسمیت بشناسم.👌 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان ۱۳، ۱۱/۵، ۱۰، ۷/۵، ۳/۵ ساله) یا مقلب القلوب و الابصار/ یا مدبر الیل و النهار/ یا محول الحول و الاحوال/ حول حالنا الی احسن الحال آغاز سال ۱۴۲۰ هجری شمسی مبارک 🎉سال نو مباررررررک🎉 نوه‌ی ۱: باباجون عیدی نمی‌دی؟ همسرم: چرا نمی‌دم باباجون؟ خانوم! اون دسته اسکناس یک میلیاردی نو رو از تو کمد برام بیار. وایسا ببینم چند تایین؟ خودم: دوازده تا بچه‌ها و همسراشون، هشت تا هم نوه. همسرم: ماشاالله خداروشکر که دورمون شلوغه و تنها نیستیم. محمداحسان: آره واقعا! بابا چه کار خوبی کردید که زیاد بچه آوردید. الان هم بچه‌هامون از نظر عمه و عمو و خاله و دایی آبادن، هم تو سختی‌ها به داد هم می‌رسیم. همسرم: آره آره، درسته که تو تو بچگی‌ت پوستمونو کندی ولی می‌ارزید.😁 تازه من ۱۴ تا می‌خواستم، حاج خانوم قبول نکرد.😒 عروس بزرگه😜: وای بابا، محمداحسان بچگی‌ش اذیت‌کن بود؟ بگو بچه‌هاش به کی رفتن.😆 محمداحسان: آها! الان شدن بچه‌های من!😏 محمدحسین: آره من یادمه چقد گریه می‌کرد.😄 خودم: نه بچه‌م، الکی نگین! اصلأ هم اذیت نمی‌کرد.😏 همه‌تونو محمداحسان بزرگ کرد. زهرا: نه داداشم بچه‌ی خوبی بود! اونی هم که جیغ من و زینبو در می‌آورد عمه وسطی‌مون بود.😂 خودم: تو جیغت همیشه دم مشکت بود! نوه‌ی ۲: مامان جون اونی که دم مشکه، اشکه. خودم: الهی قربونت برم. می‌دونم مامان جون، شوخی کردم خوشکلم.😘 عروس۲: مامان محمدحسین آروم بود؟ خودم: آره مادر. محمدحسین و زینب اصلأ نفهمیدم چطور بزرگ شدن، انقد که آروم بودن. زینب: خواهش می‌کنم!😎 قابل توجه بعضیا😉 داماد: وا پس چرا الان اینجوریه.😂 زینب: چه‌جوری مثلا؟!🤨 داماد: هیچی... همون‌جوری... آروم😅 همسرم: ولی از شوخی گذشته، کاش خاله نسرین و دایی مجتبی و عمو رضا هم به فکر امروزشون بودن و بچه بیشتر می‌آوردن. الان مجبور نبودن بمونن خونه‌ی سالمندان.😔 خودم: آره، انقدر که بهشون هشدار دادیم ولی کو‌ گوش شنوا؟ هی گفتن پول، خونه، ماشین، درس، کار... الان نه کار و درس به کارشون اومد و نه خونه و ماشین. آدم باید دودوتا چهارتا کنه ببینه چی رو فدای چی می‌کنه. مادر ثواب داره، فردا بیاید همگی بریم یه سر دیدنشون😔 محمد سعید: شما برید من با نامزدم قرار دارم☺️😁 سلام منم برسونید. همه: باااااااابااااااا زن ذلیییییییییل... بیا پایین باهم برییییم... واسه ما قاطی مرغا شده.😂 حالا بذار دو روز از عقدت بگذره بعد واسه ما فاز متأهلی بردار.🤣 پ.ن ۱: بعد از تعریف کردن نسبی سرگذشتم و از حیث عیب نبودن آرزو بر جوانان،😁 دلم می‌خواست گوشه‌ای از آینده‌ی خیالی‌م رو باهاتون شریک بشم. آینده‌ای که قسمتی‌ش بستگی به تصمیم و رفتار امروزمون داره. اون موقعی که اگر عمری باشه من ۵۷ سالمه و همسرم ۵۹ سالشون. پ.ن۲: خاله نسرین و دایی مجتبی و عمو رضا و نوه‌ها و عروس و دامادها شخصیت‌های خیالی اند (شاید هم نه!) هم‌چنین عمه وسطی، چون بچه‌ها دوتا عمه دارن! پ.ن۳: سال نو مبارک، ممنونم از اینکه وقت و نگاه ارزشمندتون رو در اختیارم گذاشتید.💚 یا علی (پایان) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۷ ساله، ۴.۵ ساله و ۲ ساله) گاهی چندان فرصت نمیکنم با بچه ها بازی کنم ولی همیشه یه زمانی رو براشون میذارم.😚 هرچند نظمی نداره. هر وقت فرصت کنم کتاب میخونیم، بازی می‌کنیم... قبل خواب حتماً براشون قصه میخونم. هر کدوم یه کتاب قصه انتخاب می‌کنن و من میخونم.😍 هیچ وقت براشون کتاب صوتی و برنامه های داستان گویی نگرفتم که نقش قصه گویی ام حفظ بشه.👌 بچه‌ها عضو کتابخونه هستن گاهی میبرمشون و از اونجا کتاب و بازی فکری امانت می‌گیرن. فضا برای بازی هم داره. حتی گاهی که برای پایان‌نامه میرم کتابخونه دانشکده، وقتی برمی‌گردم دوتایی با سر میرن تو کیسه کتابای من.😅 چون یکی از حوزه‌های پژوهشی ادبیات، ادبیات کودکه بخشی از کتابخونه دانشکده ما هم به این بخش اختصاص داره که دخترام حسابی مشتریش هستن.😉 بعضی وقتا پیش میاد، به خاطر کارهای دیگه، برای بچه‌ها کم وقت بذارم و عذاب وجدان بگیرم. مثلاً یه روزی که همه‌ش سرم تو کتاب و گوشی باشه برای نوشتن مطالب، اینجور مواقع سعی میکنم با توجه بیشتر جبرانش کنم؛😚 صداشون می کنم بچه ها بیاین بغلم😍 بیایین قصه! بیایین با هم کیک درست کنیم... در مورد کارهای خونه هم بگم؟😏 فعلا که راهی پیدا نکردم هم بچه ها رو تحت فشار نذارم و هم خونه همیشه مرتب باشه. و دیگه عادت کردم به اینکه همین الان جارو زده باشم و بلافاصله خونه پر بشه از خرد و ریز🤷🏻‍♀️ معمولا همیشه خرمنی عروسک و انواع و اقسام کتاب قصه رو زمین وجود داره و میگم طبیعیه دیگه جزء دکوراسیون خونه‌س😅 البته یه وقتایی به دختر بزرگترم میگم تا فلان وقت فرصت دارین وسایل تون رو جمع کنین یا تا وقتی جمع نکردین اجازه ندارین تلویزیون ببینین... ولی خب راستش اینم خیلی تاثیر خاصی نداره😅 چون میبینم همون اولین عروسکو که برداشتن بذارن قفسه، رفتن تو یه عالم دیگه! یه بازی ای شروع شده و دیگه کلا یادشون رفته قرار بوده جمع کنن😭😂 خودم وقت تمیزکاری روزانه خیلی عمیق بهش نمی‌پردازم. در یه حدی که ظاهر امر درست بشه و این خیلی هم زمان نمیبره. و اینکه نگاه آدما به تمیزی خونه متفاوته. مثلا گاهی خونه از نظر من مرتب و ایدئاله و همون موقع مثلاً مامانم میان و میگن اینجا چقدر ریخت و پاشه!! و این بخاطر اینه که مثلاً نیم ساعت قبلشو ندیده بودن که چه وضعی بوده😅 🍀🍀🍀 *کانال مادران شریف ایران زمین* @madaran_sharif
«مهم‌ترین عامل موثر در حفظ انسجام خانواده» (مامان سه تا دختر ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) آدم‌ها بی‌نیاز از گفتگو با هم نیستند. گاهی شرایط برای من خیلی پیچیده می‌شد و نیاز به کمک و همراهی دیگران، مخصوصاً همسرم داشتم. برای همین کم‌کم یادگرفتم خودسانسوری نکنم و احساساتم را بروز بدهم. یاد گرفتم خواسته‌هایم را نه با زبان طلبکارانه و دعوا، بلکه با زبان خوش و حال خوب بیان کنم.☺️ تلاش می‌کنم کارهایی که انجام می‌دهم، مطابق با ارزش‌های زندگی‌ام و صحیح باشند.‌ از طرف دیگر چون همسرم همیشه دغدغه‌های فضای اجتماعی را داشته و دارد، تلاش کردم به خاطر یک مقدار سختی و مشکلات جلوی فعالیت‌های همسرم را نگیرم. اما اگر دیدم به خانواده و فضای آن آسیب می‌زند، مسأله را با خودشان مطرح کردم و گاهی ساعت‌ها با هم گفتگو کردیم... گفتگو کردن، در خانواده خیلی لازم و مهم است. طبق تجربهٔ من، وقتی با هم حرف نمی‌زنیم؛ نمی‌توانیم همدیگر را درک کنیم و این شرایط را خیلی بغرنج می‌کند 😩 مثلاً یکی از چالش‌های من ایجاد تعادل در کمک گرفتن از مادرم و همسرم بوده. گاهی همسرم خیالشان راحت بوده که مادرم هستند و به من کمک می‌کنند. مادرم هم فکر می‌کرده اند که همسرم مسئولیت‌های زندگی را جدی نمی‌گیرند و من در شرح دادنِ ضرورت کار همسرم ناتوان بوده‌ام و خودِ همسر و مادرم هم از گفتگو با هم امتناع می‌کردند.😢 خیلی اوقات مثل ایام کمک‌رسانی‌ها و اردوهای جهادی که من با یک یا دو بچه، روزهای طولانی پیش مادرم می‌ماندم، خستگی‌های مادرم عذاب وجدان وحشتناکی به من می‌داد که باعث می‌شد کنترل اعصابم را از دست بدهم و با شوهرم بدرفتاری کنم.😔 اما بالاخره یاد گرفتم که هم با مادرم و هم همسرم، گفتگوهای موثری داشته باشم. مثلاً به مادرم، عظمت و ارزشمندی کمک‌کردنش به خودم را یادآوری می‌کردم.😄 اینکه جهاد فرزندآوری و جهاد علمی و فرهنگی در کشور، فقط برای ما جوان‌ها نیست و ما نیاز به پشتیبانی بزرگترهایمان داریم‌ تا این مسائل تبدیل به فرهنگ عمومی شود.😁 همینطور به مادرم می‌گفتم که من، در واقع امتدادِ خودش هستم در زمان و مکانِ دیگری. قطعاً اگر او هم جایِ من بود، همین کارها را انجام می‌داد.😇 در مورد همسرم هم سعی کردم، بار زندگی را در مسائلی که مربوط به بیرون از خانه می‌شد مثل خرید کردن و...، خودم به دوش نکشم و همیشه نیاز به حمایت شدن توسط او رو با حال خوب بیان کنم تا هر زمان که شرایطش را داشتند، کمک کنند.😊 در کل به واسطهٔ حمایت گرفتن‌های ما، حس می‌کنم روند خانواده‌هایمان در مسیر فرزندآوری ما بسیار صعودی و رو به رشد بوده و این مسأله خیلی عالی‌ست.😀 یعنی حالِ خانواده‌ها سال به سال بهتر و استقبالشان از فضای فرزندآوری بهتر و بهتر شده و الان هم که به ما پیشنهاد می‌کنند چند سالی صبر کنیم، تجدید قوای ما را در نظر می‌گیرند و مادرم با وجود همهٔ شرایط درس و زندگی من، دوست دارند که حداقل ۶-۷ بچه داشته باشم.😊 در این مسیر، خیلی پیش آمد که برای کسب مهارت‌های زندگی، در دوره‌های آموزشی شرکت کنم. دوره‌های توسعه فردی و نظم، ارتباطِ همسران و تربیت فرزندِ رایگان یا قیمت پایین را دنبال کردم!👌🏻 معتقدم برعکس تصور غالب افراد، محتوای غنی لزوماً گران نیست. اما تا دلتان بخواهد همیشه پول کتاب داده‌ام و درصورت لزوم مشاوره رفته‌ام.📚💶 این مطالعه‌ها برای این است که بتوانیم به یک رویکرد جامع و صحیح در فرزند پروری👨‍👩‍👧‍👦 و ارتباط همسران 👩‍❤️‍👨 برسیم و این متر و معیار همهٔ رفتارهای خانواده‌مان شود و با کم‌ترین نوسانات و بیشترین آرامش و راحتی، مسائل و مشکلات را تشخیص دهیم، با هم گفتگو کنیم و برای علاج آن‌ها قدم موثر برداریم. و واقعاً احساس مثبت ناشی از این تلاش‌ها، برای حفظ انسجام و نشاط زندگی، قابل مقایسه با هیچ موفقیت دیگری نیست.💓 و البته در کنار این تلاش‌ها، مهم‌ترین عامل موثر در حفظ انسجام خانواده، معنویت و ارتباط با خداوند، ارتباط با امام حاضر و ناظرمان، انس با قرآن، و تدبّر در کلام و سیره امامان است که تلاش می‌کنم هیچ‌وقت در خانه فراموش نشود.💖 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«خدا بارها توی زندگی‌مون روزی رسانی‌ش رو به رخمون کشیده.» (مامان ریحانه ۱۲.۵، زهرا ۹.۵، محمدامین ۷، محمدهادی ۴ و هدی ۱.۵ ساله) اوایل ازدواج همسرم شغل پاره‌وقت داشتن، اما چون مشغول پایان‌نامه بودن، کمتر سرکار می‌رفتن. یادمه یه وقتایی با هم حساب می‌کردیم تا آخر ماه ده روز مونده و ما ۱۰ هزار تومان پول داریم؛ پس روزانه نفری ۵۰۰ تومان می‌تونستیم خرج کنیم. به خاطر همین برای رفت و آمد و خرج‌هامون حساب و کتاب می‌کردیم. حتی گاهی که بین کلاس‌های دانشگاه دوستام می‌رفتن بوفه و چیزی می‌خوردن، من به یه بهونه‌ای نمی‌رفتم، چون سهمیهٔ پولی اون روزم، خرجِ رفت و آمدم شده بود.☺️ چیزی که اوایل ازدواج خیلی به ما کمک کرد، کمک‌های خانواده‌مون بود. مادرم هر وقت می‌اومدن منزلمون دست پر بودن؛ برنجی، گوشتی یا میوه‌ای می‌آوردن... خلاصه اگر یه زمان‌هایی از نظر مالی کم می‌آوردیم، می‌تونستیم به سلامت از بحران عبور کنیم.👌🏻 اما توی همین شرایط تصمیم به بچه‌دار شدن گرفتیم و عمیقاً این باور رو داشتیم و داریم که روزی بچه‌ها دست ما نیست که بخوایم براش برنامه‌ریزی کنیم و جزء مسئولیت‌ها و تعهدات خداست.😄 خدا هم در جای جای زندگی مون، روزی رسانی‌ش رو به رُخمون کشیده، مثل تجربهٔ خیلی‌های دیگه. یک موردش مربوط به زایمان دختر اولم بود، که از نظر مالی و بیمه‌ای در مضیقه بودیم و نگران پرداخت هزینهٔ بیمارستان. شبی که من باید می‌رفتم بیمارستان، همسرم در حالی رسیدن خونه که بابت ارائهٔ پایان‌نامه‌شون توی همایشی، مبلغی رو هدیه گرفته بودن. هزینهٔ بیمارستان چند هزار تومانی کمتر از هدیه‌ای بود که شب قبل زایمان به دستمون رسید.🥲 شرایط اقتصادی‌مون در طول زندگی بالا و پایین داشته و در حال حاضر شرایط اقتصادی‌مون به لطف خدا خوبه. اما از همون اول زندگی اصل قناعت، سادگی و درست مصرف کردن توی زندگی مون ساری و جاری بوده و هست.👌🏻 تو خونهٔ ما وسیلهٔ اضافی، تجملاتی و غیرقابل استفاده، نیست. تغییر وسایل منزل بر اساس خواستهٔ دلمون نیست و تا زمانی که بشه تعمیرشون کرد و ازشون استفاده کرد، مهمون خونه ما هستن.❤️ نگاه بچه‌ها توی این مسائل به سبک زندگی پدر و مادرشون هست؛ الان این فرهنگ بین بچه‌ها حاکمه که چیزی که واقعاً لازم دارن رو می‌گن و معمولاً می‌خریم براشون.😊 یکی از چیزهایی که سطح توقع بچه‌ها رو پایین میاره، تعداد زیادشونه؛ وقتی تعداد بچه‌ها زیاد باشه، حسّ همه چیز خواهی‌شون هم کمتر می‌شه. یکی دیگه هم رابطهٔ مستقیم بچه‌ها با محرومینه که توی روحیهٔ قدرشناسی و قناعت بچه‌ها خیلی موثره. یه سنت «برکت لباس» هم بین ما رایجه. یعنی لباس‌‌ها تا وقتی که سالم یا قابل تعمیر باشن، توسط بچه‌های کوچیکتر استفاده می‌شن.👌🏻 این سنت حتی بین بچه‌های ما و خواهر برادرهامون هم وجود داره و با هم تبادل لباس داریم. اینطوری به شدت هزینه‌های پوشاک خانواده مدیریت می‌شه.😉 حتی اسباب‌بازی‌ها، بازی‌های فکری و کتاب‌ها هم بین بچه‌های فامیل دست به دست می‌شه و ضمنش بچه‌ها امانتداری رو یاد می‌گیرن. اما دربارهٔ مسکن، ما زندگی‌مون رو از یه خونهٔ ۴۷ متری استیجاری شروع کردیم. تا الان که ششمین خونه ‌مون هستیم، با هر جا‌به‌جایی چند متری به متراژ خونه‌مون اضافه شده. وقتی سه تا بچه داشتیم، خدا روزی‌مون کرد و با کوتاه اومدن از یه سری ایده‌آل‌هامون (منطقه و شرایط کوچه پس کوچه) و با کمک‌بزرگترها تونستیم یه خونهٔ ۹۴ متری بخریم؛ پدرم به جای جهاز ساده‌ای که داده بودن، برای خرید یک دنگ خونه کمکمون کردن.🙏🏻 برای من و همسرم واضح بود که اون خونه روزی بچه‌ها بوده چون کمتر از یک‌سال بعدش قیمت خونه، جهش دوبرابری داشت. تا حدود یک سالگی بچهٔ پنجم اونجا بودیم. الان هم توی یه خونهٔ ۱۰۷ متری، طبقهٔ همکف ساکنیم، که بخشی‌ش رو با شراکت خریدیم و برای بقیه‌ش، اجاره می‌دیم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۳.مزایای زندگی چند فرزندی» (مامان ۱۸.۵، ۱۲، ۸، ۵ و ۱.۵ ساله) زندگی چند فرزندی برای من مزایای زیادی داشته.👌🏻 اولی‌ش برمی‌گرده به خود من که رشد و توسعه پیدا کردم. خودم رو بیشتر شناختم و از ظرفیت‌هام بیشتر استفاده کردم. آدم‌ها همیشه در موقعیت‌های عملی رشد می‌کنن و وجود بچه‌ها خودش یه جورایی کارگاه عملیه که نمی‌ذاره آدم توقف کنه و تو حال روحی بدش بمونه.🥰 چند تا بودن بچه‌ها زمان من رو بازتر کرد. وقتی فقط یه بچه داشتم انقدر درگیر می‌شدم که اصلاً فکر دومی رو هم نمی‌شد کرد.😅 بعد که دوتا شدن، اون اوایل باز خیلی سخت بود و انگار هیچ زمانی برای خودم باقی نمی‌موند. ولی هر چقدر جلو تر رفت، کار راحت‌تر شد و روی غلتک رفت. من همه مدل فاصله سنی رو تجربه کردم. هر چه قدر فاصله سنی کم‌تر باشه، تجربه به من نشون داده که مصداق این ضرب‌المثله که یه سال بخور نون و تره ده سال بخور نون و کره! اولش یه فشار و سختی داره ولی بعدش هم‌بازی می‌شن و باری از دوشت برداشته می‌شه. بچه‌های اول و دوم من فاصله‌شون زیاد بود و مثل دو تا تک فرزند بزرگ شدن. هنوزم که هنوزه برنامه‌ها و کاراشون جدای از همه‌ست و فضاشون با هم فرق داره.🤷🏻‍♀️ درسته برای تصمیم گرفتن برای بچه‌دار شدن خیلی چیزا مثل عوامل اقتصادی اثرگذاره، ولی جا داره آدم به نفع اختلاف سنی بچه‌ها بقیه عوامل رو فاکتور بگیره.😉 اما در مورد تمیزی خونه! واقعیت اینه که تمیزی خونه که همه چی کامل مرتب باشه همیشه برام تو اولویت نیست. یعنی به نظرم می‌رسه که کار خونه یک هیولای همه چیز خواره که هر چقدر براش وقت صرف بکنیم قابلیت اینو داره که تمام زمان ما رو بخوره و حتی آدم رو دچار وسواس بکنه.🤦🏻‍♀️ در واقع تو این زمینه یه مقدار سهل‌گیر هستم. مخصوصاً که دوست دارم آزادی رو برای بچه‌های کوچیک فراهم کنم و تحت فشارشون نذارم. اما برای انجام کارهای که باید انجام بشه، خیلی وقت‌ها از خود بچه‌ها کمک می‌گیرم.😉 کارایی مثل جارو کردن، مرتب کردن اتاق خودشون و پهن کردن لباس که از پسشون برمیان. تقریباً همیشه روزی دو وعده غذا می‌پزم، جدای از اون غذای خاص بچه‌های کوچیک وقتی که تازه غذاخور شدن یا یه وقتایی میان وعده‌ای چیزی که اگه وقتم آزادتر باشه درست می‌کنم. ولی توی هر شرایطی تقریباً باشه من باید دو وعده غذا رو تهیه بکنم. خب از زودپز و پلوپز و آرام‌پز استفاده می‌کنم. و برنامه غذایی دارم که تقریباً تکلیفم معلومه. نه این که بگم صد در صد به اون برنامه غذایی پایبندم. یه وقتایی هم تخطی ازش اتفاق می‌افته با توجه به زمان و کارهای غیرمترقبه‌ای که ممکنه پیش بیاد تو کارمون یا مثلاً حال جسمی‌م بد باشه و یه غذای ساده‌تر و سریع‌تر در دستور کار می‌ذارم. ولی به صورت روتین برنامه دارم و این خیلی کمک می‌کنه تو این که کارم جلو بیفته و ذهنم ازش آزاد بشه.👌🏻 کارهای بیرون از خونه و خریدها رو من چندان درگیرش نمی‌شم و همسرم انجام می‌دن. و به ندرت از نیروی خدماتی هم کمک می‌گیرم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۳. با فرزند سوم مشغول تحصیل شدم» (مامان ۱۲، ۸، ۵، ۲ساله) می‌دانستم هر چه فاصلهٔ سنی بچه‌ها کمتر باشد، از نظر زمانی برای من به‌صرفه‌تر خواهد بود. دخترم را که از شیر گرفتم، باردار شدم. دوران بارداری‌ام تقریباً بدون مشکل سپری شد. تنها مسئلهٔ موجود طبق معمول، مشغلهٔ زیاد همسرم و دست تنها بودن من بود. البته لطف خدا به شکل‌های مختلف خودش را نشان می‌دهد. در همان ایام همسایه‌های نازنینی داشتیم که هم از لحاظ عاطفی حمایتم می‌کردند و هم چند باری برای دکتر رفتن کمکم کردند.🧡 شرایط طوری بود که تصمیم گرفتم غیر‌حضوری درس بخوانم، این بار کارشناسی روانشناسی در موسسهٔ امام خمینی. انگار یاد گرفته بودم که روش مطالعه و تحصیل یک مادر با زمان مجردی و بدون بچه متفاوت است. ولی به این معنا نیست که با بچه نشود درس خواند. وقتی فقط یک بچه داشتم دنبال فرصت فراغت طولانی بودم تا بتوانم با تمرکز مطالعه و مباحثه و پژوهش انجام‌ بدهم. فکر می‌کردم اگر چنین فرصتی نداشته باشم یادگیری‌ام‌ عمیق نخواهد بود و ارزشی ندارد!😅 اما حالا یاد گرفته بودم که چطور در زمان‌های کوتاه، مطالعهٔ با کیفیتی داشته باشم. از طرفی بچه‌ها با هم بازی می‌کردند و من فرصتی داشتم که بتوانم درس بخوانم. شاید هم ظرفیت روحی‌ام‌ با مادری بیشتر شده بود و می‌توانستم چند کار را با هم مدیریت کنم.☺️ یک تغییر مهم هم در زندگی ما ایجاد شده بود. من با مطالعه و تحقیق دربارهٔ سلامت و طب سنتی، سبک‌ تغذیهٔ خودم و خانواده را تا حدی اصلاح کرده بودم. این موضوع در افزایش توان جسمی و روحی‌ام واقعاً موثر بود. با همراهی مادرم و خواهرجان، دخترم را قبل از تولد نوزاد جدید از پوشک گرفتیم. تا اواخر بارداری سرکار می‌رفتم، فاطمه زهرا پیش یکی از همسایه‌ها می‌ماند و محمدرضا پیش دبستانی. فاطمه زهرا هنوز سه ساله نشده بود که مریم کوچولو پا به خانهٔ ما گذاشت. مریم بچهٔ آرامی بود و الگوی خواب منظم‌تری داشت. وقتی می‌خواستم مریم را بخوابانم، از بچه‌ها تمنا می‌کردم که ساکت باشند و خودم در اتاق تلاش می‌کردم تا بخوابد! ولی نمی‌خوابید. مستأصل از اتاق بیرون می‌آمدم و بعد از مدت کوتاهی می‌دیدم خانم کوچولو وسط سروصدای خواهر و برادرش خوابیده!😅 بزرگ‌کردن بچهٔ سوم واقعاً راحت‌تر بود. وقتی خستگی‌ امانم را می‌برید، با مریم می‌خوابیدم و خیالم راحت بود که محمدرضا و فاطمه‌زهرا تنها نیستند و با هم مشغول بازی می‌شدند تا من تجدید قوا کنم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۳. شرایط زندگی در سوریه» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) جنگ بود و اوضاع سوریه بهم ریخته. یکی از مشکلات اصلی ما، برق رفتن بود. معمولاً در شبانه‌روز ۱۶ ساعت برق می‌رفت، فقط ۸ ساعت برق داشتیم، گاهی کمتر هم می‌شد!😩 وقتی برق می‌رفت، تلویزیون و اینترنت نداشتیم، من و حسین تو یه فضای بستهٔ بدون ارتباط با جهان مثل اینکه توی یک جزیره باشیم، زندگی می‌کردیم.😞 سرمایش و گرمایش هم کامل قطع می‌‌شد. بخاری‌ها هم برقی بود و رفتن برق، خونه رو حسابی یخ می‌کرد. اون ۸ ساعتی که برق بود، بخاری رو تو یکی از اتاقا با آخرین درجه روشن می‌ذاشتم که اون اتاق گرم بشه و ۱۶ ساعت دیگه، من و حسین کامل تو یک اتاق زندگی می‌کردیم. اون‌قدر بیرون اتاق سرد بود که باید با پالتو و کلاه می‌اومدیم بیرون.😢 بعد از یک‌سال با فضا آشناتر شدیم و راهکارهایی پیدا کردیم. مثلاً ساعاتی رو از مولد برق استفاده می‌کردیم. یا یه باطری بزرگ تهیه کردیم که برق ضعیفی بهمون می‌داد؛ در حدی که اینترنت و تلویزیون خونه وصل باشه. و متوجه شدیم که می‌شه به مدیر ساختمون به مبلغی بدیم تا مازوت (یه جور سوخت ارزون) تهیه کنه و موقع قطعی برق، شوفاژها تا یکی دو ساعت خونه رو گرم نگه داره. گاز لوله‌کشی نبود، کپسول می‌گرفتیم که فشارش خیلی کم بود. شعله خیلی کمی می‌داد. گاهی که به درخواست همکارای مجرد همسرم، براشون آش یا قرمه‌سبزی می‌پختم، خورشت به سختی به قل می‌افتاد.😥 حبوباتش رو هم باید جدا جدا تو زودپز می‌پختم و به خورشت اضافه می‌کردم؛ چون توی خورشت، نمی‌پخت. تازه ما توی دمشق، شرایط نسبتاً خوبی داشتیم. زینبیه که اطراف حرم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) بود، تقریباً روزانه یک ساعت برق داشتن. محل کار همسرم همون‌جا بود. مردم زینبیه اوضاع خیلی سختی داشتن. یخچال‌هاشون رو جمع کرده بودن و مواد غذایی مثل گوشت و سبزی رو روزانه می‌خریدن. اگه داعش نیروگاه رو می‌زد، یا سوخت کم می‌رسید، اوضاع بدترم می‌شد.😓 مثلاً یه زمستون که خیلی سرد بود، سوخت تموم شده بود و کم مونده بود که مردم تو خونه‌هاشون یخ بزنن.😰 درهای اتاق‌هاشون رو می‌شکوندن و آتش می‌زدن که از سرما نمی‌رن. گاهی آب هم قطع می‌شد و باید با دبه آب می‌آوردن. همکارای همسرم هم تو این شرایط سخت زندگی می‌کردن. یه بار که جنگ به جاهای سختی رسیده بود، من متوجه شدم به خاطر نبود آب گرم، این‌ها خیلی دیر به دیر می‌تونن حموم برن. خیلی دلم سوخت و عذاب وجدان گرفتم که من اینجا راحتم و حمام همیشه در دسترسه.😢 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif