eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.7هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
145 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«۲۳. راه‌اندازی مهدکودک مسجد» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) همسرم تاکید داشتن هر مسجدی که بخوایم آباد بشه، باید اول فضای کودکش راه بیافته. بچه‌ها که پاشون به مسجد باز بشه، به دنبالش خانواده‌ها هم میان.☺️ اعتقاد داشتن مسجد باید پر از بچه باشه. این شد که بعد از اثاث‌کشی، تصمیم گرفتیم به عنوان اولین کار، مهد و پیش‌دبستانی مسجد رو راه بندازیم. من خودم از سال‌ها قبل به خاطر فرزند خودم، مطالعات کودک داشتم و حتی از یک‌سال قبل، با یه مهد تو شهرری، از نزدیک در ارتباط بودم و ریز‌به‌ریز کارهاشون رو می‌دیدم.🥰 از طرفی با موسسه‌ای آشنا شدم که سال‌ها بود کار کودک، در فضای قرآنی، انجام می‌دادن. اون‌ها محتواهای آموزشی و کتاب‌ها و مربی در اختیار ما گذاشتن. حتی ارزشیابی از مربی‌ها رو هم انجام می‌دادن. چند هفته‌ای دوندگی کردم که بتونم مجوزش رو بگیرم.😉 تصمیم گرفته بودیم طبقهٔ بالای مسجد رو مهد کنیم. یک جای کاملاً خاکی، تفکیک‌نشده و به صورت سالن و با نرد‌هایی که ۶۰ سانت بیشتر ارتفاع نداشتن🥲 و نمی‌شد ازشون استفاده کرد. مرداد ماه (سال ۹۷) بود که من از مسجد یه اتاق خواستم تا شروع کنیم به ثبت‌نام، و بعدش بودجه پیدا کنیم و شروع کنیم به بنایی طبقه بالا و راه انداختن مهد. اتاق رو گرفتم و تزئین مختصری کردم. بعد اون، ساعات مشخصی رو با حسین و معصومه می‌رفتیم تا ببینیم کسی برای ثبت‌نام میاد یا نه. در کنارش تبلیغات و پخش تراکت هم داشتم. فقط هم بچه‌های ۴ تا ۶ سال رو پذیرش می‌کردیم.🥰 هم‌زمان بنایی هم‌ شروع شد. تونستیم در حد دو تا اتاق رو تفکیک کنیم. این بنایی تا اول مهر طول کشید؛ چون مسجد بودجهٔ خاصی نداشت و امکاناتش خیلی کم بود. تو این مدت ۸ نفر ثبت‌نام کرده بودن. اول مهر به محض اینکه اون دو اتاق رو تحویل ما دادن، با کمک بعضی از دوستان شروع کردیم به تجهیز و تزئین، که حداکثر تا نیمهٔ مهر بتونیم مهد کودکمون رو راه بندازیم.😍 ان‌قدر کار طبقهٔ بالا سخت بود که هنوز هم وقتی یادم میاد، تعجب می‌کنم چه‌‌طوری اون روزا رو گذروندم.🤭 بعد از تحویل، اون‌جا پر از مصالح بود و حتی بودجه نداشتیم که چند تا کارگر بگیریم بیاد تمیزش کنه. فقط تونستیم یه کارگر بگیریم که تا حدی کار رو جلو بردن، بقیه‌ش رو خودم انجام دادم. از کاردک کشیدن تا تمیز کردن مصالح.😅 تمام سعیم این بود که بتونیم به وعده‌ای که به این هفت هشت تا خانواده داده بودیم برای نیمهٔ مهرماه، عمل کنیم. در همین حین، از بین مربی‌هایی که اون موسسه معرفی کرده بودن، گزینش هم انجام دادم. خلاصه با تمام سختی‌ها مهد کودک راه‌اندازی شد.💛 چند هفته بعد برای سالن بزرگ طبقهٔ بالا ‌هم بانی پیدا شد و به جای اون نرده‌های ناایمن، ام‌دی‌اف زدیم. به این ترتیب تونستیم از اون فضا هم استفاده کنیم. یه بخشش رو که حالت انباری بود، پرده زدیم و بقیهٔ سالن رو موکت کردیم. یه موکت نازک و خشک که برای مسجد بود. به خاطر کمبود بودجه، نتونستیم چیز بهتری تهیه کنیم.🥲 اون سالن شد محل بازی بچه‌ها. سال اول رو این‌جوری سپری کردیم. درحالی‌که تیممون فقط ۲ نفر بود! من که هم مدیر بودم و هم منشی و یه نفر خانوم مربی. حتی کارهای خدماتی رو با هم انجام می‌دادیم. سال دوم بچه‌هامون به تعداد قابل توجهی افزایش پیدا کردن و به حدود ۵۰ نفر رسیدن.😍 این شد که باز هم کلاس اضافه کردیم و در حد توان تجهیز کردیم و مربی بیشتر و حتی منشی گرفتیم. به این ترتیب سال‌به‌سال که می‌گذشت، تجهیزات و تعداد کلاس‌ها رو اضافه کردیم و سالن بازی درست کردیم. تو دوران کرونا البته، تعداد بچه‌ها ریزش پیدا کرد و به ۲۰ تا ۳۰ نفر رسید. ولی به لطف امام حسن (علیه‌السلام) باز هم تونستیم ادامه بدیم، تا امسال که حدود ۱۱۰ بچه داشتیم🥰 و ظرفیت مرکزمون تکمیل شد و مجبور بودیم درخواست بقیه رو رد کنیم. تعداد کادر مهد هم به ۱۲ نفر رسیده که شامل چند مربی و کمک‌مربی و منشی و نیروی خدماتیه.☺️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
‌بی تو پیمان نشکستیم، خدا می‌داند بی تو در راه تو هستیم خدا می‌داند ... 🖤🖤🖤 سالروز رحلت بنیانگذار کبیر انقلاب، حضرت امام خمینی رحمه‌الله علیه بر شما عزیزان تسلیت باد. 🏴 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🔹 دومین ویژه‌نامه کودکانه سایت جامع امام خمینی(ره) 💢 حسام و امام 🔸  والدین، مربی‌ها و معلمان عزیز می‌توانند فایل را دریافت و برای کودکان ۵ تا ۷ سال در خانه، مهدکودک یا مدارس اجرا کنند 🎁 به شرکت‌کنندگان منتخب از طرف سایت جامع امام خمینی(ره) هدایایی اهدا خواهد شد 📲 عکس یا فیلم خود را برای ما ارسال کنید ✅ @EMAM_COM
حسام_و_امام_EMAM_COM.pdf
9.76M
🗂 فایل ویژه‌نامه کودکانه سایت جامع امام خمینی(ره)@EMAM_COM
«۲۴. کار با بچه‌ها رو دوست دارم» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) بعضی از بچه‌هایی که به مهد ما میان، کسایی هستن که به خاطر شغل مادرشون، باید پیش خاله یا مادربزرگ می‌موندن، یا مهدکودک های غیر مذهبی می‌رفتن. ولی حالا امکان بازی با هم‌سالانشون رو در محیطی امن دارن.🥰 اگه ببینم بچهٔ کوچیکی هست که دوری از مادر اذیتش می‌کنه و صرفاً به خاطر آموزش اومده، ثبت‌نام نمی‌کنیم و پیشنهاد می‌دیم که از فضاهای مادر و کودک استفاده کنن.😉 اما بچه‌های ۶ ساله، چون نزدیک سن مدرسه‌شون هست، باید‌ کم‌کم آماده بشن برای دور شدن از پدر و مادر. مدت زمانی هم که بچه‌ها تو مهد می‌مونن، سه ساعت و ربعه (صبح تا ظهر) البته کوچیکترها، کمتر هم می‌تونن. مبنای همهٔ آموزش‌هامون، قرآنیه. تو بازی‌ها، ملاحظات قرآنی رعایت می‌شه.☺️ آموزش انواع مهارت‌های جسمی و مهارت‌های کلامی و اجتماعی رو با نقاشی و شعر و بازی و نمایش داریم. حفظ سوره‌های کوچیک یا آموزش مفاهیم دینی در قالب عبارات قرآنی (مثل احترام به پدر و مادر با آیه «و بالوالدین احسانا») رو هم داریم. همینطور از اون‌جایی که مرکز رسمی آموزش و پرورش هستیم، تدریس ۴ تا کتاب بدن من، خانهٔ من، شهر من و دنیای من رو هم تو برنامه داریم.👌🏻 کار با بچه‌ها، شیرینی‌ها و تلخی‌هایی داره. تلخی‌هاش بیشتر وقتی هست که می‌بینیم بچه‌ای آزرده شده‌. مثلاً آشفته میاد که بابام مامانمو زده.😓 یا یه بار یکی از بچه‌ها پدرشو از دست داده بود و به شدت می‌ترسید از مادرش جدا بشه. فکر می‌کرد اگه بیاد مهد، مادرش رو هم از دست می‌ده.😭 اگه بچه‌ای اضطراب جدایی خیلی زیادی داشته باشه، ما معمولاً ارجاع می‌دیم به مشاور، ولی این بچه چون شرایطش خاص بود، تصمیم گرفتیم خودمون انرژی خیلی بیشتری بذاریم. الحمدلله نتیجه هم گرفتیم و بعد از یک ماه، تونست به راحتی جدا بشه.☺️ حتی از در مسجد می‌گفت مامان دیگه تو نیا؛ خودش می‌اومد بالا و بگو و بخند... گاهی ولی کاری از دست آدم برنمیاد و این خیلی تلخه. مثلاً وسط سال متوجه می‌شدیم پدر و مادر بچه‌ای از هم طلاق گرفتن و طفلک وسط این کشمکش‌هاست.😞 تلخی دیگه، آسیب‌هایی بوده که بچه‌ها تو مهد می‌دیدن. مثل زخم‌ها و خراش‌ها و مواردی که مجبور بودیم دکتر ببریمشون. همهٔ اینا برای ما خیلی دلهره‌آور بود.😣 مخصوصاً که بچه‌ها امانت مردم بودن دست ما. اما شیرینی‌هاش، خیلی خیلی بیشتره. من وقتی خلوص و صفای بچه‌ها رو می‌بینم، خیلی انرژی می‌گیرم. خودم کار با بچه‌ها رو خیلی دوست دارم. حتی همسرم چند بار گفتن که بیا تو دانشگاه فعالیت کن، من هم به خاطر علاقه‌م به کار با بچه‌ها و هم به خاطر بچه‌های خودم که سخته تو فضای دانشگاه باشن، تا حالا نپذیرفتم. اینکه بچه‌ای برام نقاشی می‌کشه یا می‌رن مشهد و برام یه مهر سوغاتی میارن که «خانم مدیر، من اینو زدم به حرم براتون آوردم😍» خیلی برام دوست داشتنیه. کلا کارهای بچه‌ها بامزه‌ست و ما دقت که می‌کنیم همه‌ش می‌خندیم و لذت می‌بریم. برکات کار هم خیلی زیاده. صبح‌ها که با بچه‌ها دعای فرج می‌خونیم، به همدیگه می‌گیم اگه حاجت و مشکلی دارید که حل نمی‌شه، بیاید لابه‌لای دعای این بچه‌ها شما هم دعا کنید؛ که خیلی وقت‌ها هم نتیجه گرفتیم. بارها شده کار یه جوری گره خورده و به مو رسیده بود که حتی کم مونده بود جمع کنیم مرکز رو،🥲 و با توسل به امام حسن (علیه السلام)، چنان یک دفعه‌ای حل شده بود که نفهمیدیم چطور شد.😍 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مامانای عزیز سلام امیدواریم که خوب و سلامت باشید 💜 ما چند وقتیه که مطالعه‌ی روایت‌های مادرانه رو شروع کردیم. تا الان دو تا کتاب و رو با هم خوندیم که درباره زندگی خانواده‌های چند فرزندی بود. حالا میخوایم کتابی متفاوت‌ رو با هم بخونیم: 📚 کتاب روایت‌هایی مستند از مواجهه با موضوع سقط جنین عمدی این کتاب موضوع سقط جنین رو در سطحی غیر از آمارها و تحلیل کارشناس‌ها، در بین آدم‌هایی بررسی میکنه که با تمام وجود درگیر اون بودند. آدم‌هایی که بر سر دو راهی انتخاب ایستادند، تمام اعتقادات فرهنگی، مذهبی، اجتماعی و اقتصادی‌شون رو وسط آوردن و در نهایت تصمیم گرفتن‌. 🗓 شروع همخوانی از شنبه ۱۹ خرداد ✅ اگر دوست دارین این کتاب رو همراه با هم بخونیم تشریف بیارین اینجا: 👇 🔗 eitaa.com/joinchat/2067268405Cbf526eaa28 امکان تهیه کتاب الکترونیکی با ۵۰ درصد تخفیف هست. همچنین توی فیدی پلاس هم موجوده. 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«از شرش راحت شدم!» دستم را روی شکمم می‌گذارم. توی دلم می‌گویم: - مامان فدات بشه! حالت خوبه! اذیت نشدی؟ خانم پرستار بالای سرم می‌آید. سِرُم دستم را تنظیم می‌کند. - چند دقیقه‌ای باید توی ریکاوری باشی بعد می‌برمت توی بخش. درد کمی زیر شکمم دارم. همین که بیهوشی عمومی نگرفتم راضی‌ترم. دلم توی خانه پیش دخترهاست. خانم جوانی را با برانکارد می‌آورند. روی تخت کنار من می‌خوابانند. صورت زیبا و ظریفی دارد. آه و نالهٔ او بیشتر است. با هر آخی که می‌گوید ناسزایی بار شوهرش می‌کند. پرستار توی سرمش آمپولی می‌زند. - خانوم چه خبره! یه کم تحمل کن. بهت مسکن زدم. دلم برایش سوخت. می‌پرسم: - خانوم، عملت چی بوده؟ بین آه‌و‌ناله‌هایش به سختی جواب داد: «کورتاژ کردم.» - باردار بودی؟ سرش را تکان داد. درد زیر شکمم بیشتر شد. - آخی عزیزم. ناراحت نباش! ایشالا دوباره باردار میشی. صورتش درهم رفت. - نه بابا ناراحتی چیه! از شرش راحت شدم. یه بچه کوچیک داشتم. این‌و نمی‌خواستم. قرص خوردم بره، تیکه‌تیکه اومد مجبور شدم کورتاژ کنم. تکه‌تکه را که گفت انگار جگر من را تکه‌تکه کردند. حالت تهوع گرفتم‌. دوباره نگاهش کردم. صورتش به نظرم زشت و ترسناک آمد. جنینم هم انگار ترسیده بود. خودش را توی شکمم جمع کرد. خانم به حرف زدنش ادامه داد. به بقیه حرف‌هایش گوش نکردم. در صورتش صورت خودم را دیدم. یک لحظه نفسم بند آمد. دستم را طرف شکمم بردم. ضربه به شکمم خیالم را راحت کرد. آه بلندی کشیدم. بچه‌ام درون شکمم هست. بعد از آن شب، همهٔ اتفاقات ممکن بود جور دیگری پیش برود، اگر من و مهران تصمیم دیگری گرفته بودیم. 📚 برشی از کتاب ص ۱۴۱ و ۱۴۲ به قلم راضیه ترکان و مهناز محمدیان نشر معارف 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«۲۵. واحد خواهران مسجد» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) تو مهد و پیش‌دبستانی، بچه‌های ۴ تا ۶ سال رو پذیرش می‌کنیم. آموزش‌هامون، آموزش‌های شیرینیه در حد سن بچه‌ها، همراه با آموزه‌های مذهبی و دینی. بعضاً ما بچه‌هایی داریم که کلاً در معرض آموزش‌های دینی قرار نمی‌گیرن و به دلایل مختلف مثل شهریهٔ پایینی که می‌گیریم، میان اینجا.☺️ ما سعی می‌کنیم آموزه‌های مذهبی، به صورت خاطرهٔ خوشی برای بچه‌ها بمونه. بعضاً دیدیم بچه‌ای که توی مرکز ما بوده، بعد چند سال، خانواده‌ش می‌گن اون یکی دو سالی که پیش شما بوده، بهش مزه کرده و همه‌ش می‌گه مامان من اون مسجد رو دوست دارم.🥰 مراسم‌های اونجا رو شرکت کنیم... و این دقیقا هدف ماست که بچه‌ها با مسجد انس بگیرن. بعضی‌هاشون که خانواده‌های پایبندی به مسجد دارن، تو بدنهٔ مسجد می‌مونن و جذب کانون نوجوانانمون می‌شن؛ حتی بعد خانواده‌‌هاشون هم میان تو بخش‌های مختلف فعالیت می‌کنن.😉 بعضیا هم گذری یکی دو سال مهمون ما هستن، ولی ان‌شاالله این رایحهٔ خوش بهشون برسه و ذهنیت خوب شکل بگیره.💛 به جز مهد، کار دیگهٔ ما تشکیل واحد خواهران بود که بخش‌های مختلفی داشت. بخش فعالیت مجازی (که کانال بانوان رو اداره می‌کنه)، بخش روابط عمومی، بخش تدارکات، انتظامات، و... کانون نوجوانانمون از ۷ سال تا ۱۸ سال پذیرش داره، که بسته به سنشون کلاس‌های مختلف هنری و ورزشی براشون داریم‌، اردو می‌بریم و در کنار این‌ها، کلاس‌های سبک زندگی هم داریم و کلاس بحث آزاد، که پاسخ به شبهات مذهبی‌شونه. بچه‌ها به خاطر انسی که با مربی‌ها پیدا می‌کنن، نماز جماعت میان و تو‌ی مراسم افطاری شرکت می‌کنن. تلاشمون اینه که حس و حال خوبی از فضای مذهبی مسجد دریافت کنن.☺️ چون متاسفانه به خاطر هجمه‌های فرهنگی، خیلی وقتا این امواج مثبت و آموزش‌های خوب بهشون نمی‌رسه.😥 بخش کانون نوجوانان پسر هم هست که چون چند سال قبلِ دخترها شروع به کار کرده، فعالیت‌هاش گسترده‌تره. مثلاً اردوهای خارج شهر می‌برن و هیئت‌های هفتگی و مناسبتی دارن. ورزشی هم که اونا کار می‌کنن، جودو هست به صورت حرفه‌ای و قهرمانی که حتی اگه ادامه بدن، می‌تونن تو سطح کشوری و بین‌المللی هم مطرح بشن ان‌شاءالله.👌🏻😌 برای تک‌تک این بخش‌ها، ذره ذره زحمت کشیدیم، آدم پیدا کردیم، افرادی که مستعد بودند و صلاحیتش رو داشتن، گزینش می‌کردیم و بهشون مسئولیت می‌دادیم. امتحان می‌کردیم اگه کارشون موفق بود، گسترشش می‌دادیم. الان الحمدلله تعداد بانوانی که توی بخش‌های مختلف فعالیت می‌کنن، به حدود ۵۰۰ نفر یا بیشتر رسیده.🥹 بخش خیریه هم داریم. چند وقت یه بار فراخوان می‌دن برای تهیه بسته‌های غذایی و حدود صد بسته آماده می‌کنن برای خانواده‌های کم بضاعت. یا مثلاً مشکلات خاص رو شناسایی می‌کنن، اعم از بیماری، مشکلات شغلی، مسکن و...، مبلغی رو که نیاز باشه، براش بانی پیدا می‌کنن و مشکل حل می‌شه. حساب‌های مسجد هم تو بانکی باز شده که بهش امتیاز وام تعلق می‌گیره، به افرادی که نیاز داشته باشن و تایید بشن، وام می‌دیم. چند سری جهیزیه تا الان جمع شده. چند سری وسایل کارآفرینی دادن به خانم‌های سرپرست خانوار و حتی آقایونی که مشکل شغل داشتن. برای خانم‌های بالای ۱۸ سال هم کلاس‌های مختلف داریم. مثلاً کلاس‌های ورزشی بدون موسیقی. مشکلی که خانم‌های مذهبی ما داشتن، اینه که هر باشگاه ورزشی‌ای می رفتن، غالباً همراه با موسیقی بوده. همین‌طور کلاس‌های هنری مثل گلدوزی، خیاطی، قالی‌بافی، روبان‌دوزی و... که به صورت دوره‌ای برگزار شده. یه سری کلاس‌های قرآنی و تربیتی هم داشتیم. کلاس‌های تدبر در قرآن، مفاهیم قرآن، کلاس‌های تربیتی برای مادران، کلاس‌های تحکیم بنیان خانواده در پرتو سوره نور و... یه مدت هم کلاس‌های مشاوره‌ای داشتیم. مثلاً در مورد تربیت فرزند برای پدر و مادرهایی که فرزند نوجوون داشتن. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲۶. از خدا خواستم تا آخر سرپا باشم» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) تو این ۶ سال بعد برگشت از سوریه، زندگی‌مون با اینکه سختی‌هایی داشته، الحمدلله نسبت به قبلش فراز و نشیب کمتری داشته.☺️ یکی از سختی‌های این دوران، اثاث‌کشی خیلی سختی بود که تو دوران کرونا داشتیم و هم‌زمان با مریضی پدرمم بود.🥺 من و همسرم تنهایی در عرض ۳ ۴ روز مجبور شدیم تمام خونه رو جمع کنیم و دوباره بچینیم. از سختی‌های دیگه‌ش، کرونا گرفتن ما بود. همه با هم مریض شدیم. بچه‌ها خیلی سبک گرفتن، حتی معصومه علامتی نداشت. من هم نسبتاً سبک گرفتم؛ ولی همسرم بسیار شدید گرفت و ۴۵% از ریه‌شون درگیر شد. خیلی روزهای سختی گذشت. این ایام رو با توسل به امام حسن (علیه‌السلام) گذروندم. خیلی خیلی نگران همسرم بودم؛ بیماری‌شون خیلی شدید شده بود و تب‌های وحشتناک می‌کردن.😓 مخصوصاً شب‌ها شدت می‌گرفت و بدحال می‌شدن و من هر شب بچه‌ها رو زود می‌خوابوندم و آماده رسیدگی به ایشون می‌شدم که اگه حالشون بد شد با اورژانس تماس بگیرم. حدوداً ده روز به این صورت گذشت و خداروشکر که به سلامتی تموم شد.💛 بعد اون، ترس من و همسرم از کرونا کمتر شد و چون علت این‌که تا اون زمان بچه‌دار نمی‌شدیم، همین ترسمون بود (اینکه ممکنه بدنم ضعیف بشه و نتونم در بارداری دارو مصرف کنم)، با کم شدن ترسمون، دوباره تصمیم به بارداری گرفتیم.🥰 محرم سال ۱۴۰۰ بود که متوجه شدم فاطمه خانم رو باردار هستم. چون من تجربهٔ سقط و استراحت مطلق داشتم، همون اوایل بارداری توسل کردم به اهل‌بیت و ازشون خواستم که این بچه هم برامون بمونه🥹 و حتی بارداری من رو جوری قرار بدن که توانا باشم و تکیه‌م به پاها و دست‌های خودم باشه و حتی تا روز قبل زایمانم، جاروبرقی خونه‌م رو هم خودم بزنم و بعد برم بیمارستان و واقعاً هم همین شد.🥰 به خاطر اینکه دو تا بچه داشتم و باردار بودم، رفتن به مسجد و مدیریت کارهای اون‌جا یه کم برام سخت شده بود، ولی باز خود امام حسن (علیه‌السلام) کمکم کردن و قوت دادن بهم و من تا روز اخر بارداری، سر کارها بودم.😉 بعد زایمان ده روز مرخصی گرفتم و از دور کارها رو اداره می‌کردم و روز یازدهم با فاطمه خانم و معصومه خانم به محل کار برگشتم. الحمدلله تو نوزادی، بچه آرومی بود. معمولاً هم بچه، جز برای شیر دادن، دست من نمی‌رسید و بین همه می‌گشت.😄 اما بعد یک‌سالگی، حسابی از خجالتم در اومد و بازیگوشی رو به حد اعلا رسوند.🤪 طوری که یه بازهٔ گذاری، دائم باید یکی حواسش می‌بود. اینجور وقت‌ها بین بچه‌های کادر تقسیم می‌کردیم و هر کی کارش سبک‌تر بود اون لحظه، حواسش به بچه بود. معمولاً هم منشی و نیروی خدماتی‌مون، اول و آخر وقت پر کار بودن و وسط روز سرشون خلوت بود. معصومه و فاطمه وقتی که یه کم بزرگتر می‌شدن، می‌رفتن قاطی بچه‌ها بازی می‌کردن.☺️ در طول روز، سعی می‌کنم یه برنامهٔ ثابت و مشخصی رو داشته باشم، چون می‌دونم اگه غفلت کنم یا از برنامه‌م خارج بشم، کارم چنان گره می‌خوره که بعداً پشیمون بشم🥲 و الحمدلله اگه رو برنامه باشم، به کارا می‌رسم. مثلاً اگه بذارم ظرف‌ها رو هم جمع بشه، یا کارای اتو کردنی و...، یا زمانی که برای مرتب کردن خونه در نظر گرفتم، اگه ازش غفلت کنم، بعداً خیلی سخت می‌شه و اون نظمی که برای خودم تعریف کردم، از بین می‌ره.😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲۷. برنامهٔ صبح تا شب ما» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) روال زندگی ما این‌طوریه که معمولاً ۷صبح همه‌مون بیدار می‌شیم. بعد از خوردن صبحانه حسین و معصومه می‌رن مدرسه. من و فاطمه هم به مسجد و مهد می‌ریم. تلاش زیادی کردم که هر دوی بچه‌ها شیفت صبح باشن. این‌طوری همه‌مون با هم از خونه خارج می‌شیم و ظهر به بعد، می‌تونیم یه زمانی رو با هم بگذرونیم و من روی درس بچه‌ها یه نظارتی داشته باشم.☺️ ساعت ۱ و ۲ وقت ناهاره و بعد از اون همه یه استراحتی می‌کنیم. البته بچه‌های بزرگتر نمی‌خوابن. مشغول تکالیفشون می‌شن و بعد تا ساعت ۵ و ۶ بازی می‌کنن و وسایلشونو تو خونه پخش می‌کنن.😅 بعد اون ساعت، من که مشغول پختن شام می‌شم، آروم آروم بچه ها رو صدا می‌کنم که وسایلتونو جمع کنین. کمک می‌کنن تو کار خونه و معمولاً بعدش یه برنامهٔ جاروبرقی هم داریم. همسرم چون خیلی دیر میان، گاهی ۹ و ۱۰ شب و حتی دیرتر🤭، خیلی وقت‌ها به اینکه با بچه‌ها شام بخورن یا بچه‌ها رو قبل خواب ببینن، نمی‌رسن. چون معمولاً ساعت ۷ شام می‌خوریم و ۸ بچه‌ها می‌رن بخوابن.😴 یکی از دلایلی که من نمی‌ذارم ظهرها بچه‌ها بخوابن، همینه که می‌خوام خسته باشن و ۸ شب خوابشون ببره😉 و این دیگه چند ساله عادتشون شده. برای ایجاد این عادت، یه مدت بیدارشون می‌کردم و سرگرمشون می‌کردم که عصر نخوابن و شب راحت خوابشون ببره.🥰 ۸ دیگه معمولاً بچه‌ها همه‌شون می‌خوابن و نهایتاً به خواب رفتنشون تا ساعت ۹ طول می‌کشه. از اون ساعت به بعد من به کارها و حساب کتاب‌هایی که دارم و مربوط به مدیریت مهد و بخش خواهران مسجده و نیمه‌تمام موندن و توی محل کارم وقت نمی‌شه انجامشون بدم، می‌رسم. قرائت قرآن و مطالعهٔ کتاب، یا هر فعالیتی که برای خودم بخوام انجام بدم، این ساعت انجام می‌دم. همین‌طور کارایی مثل اتو کردن، خیاطی، قالی‌بافی و... رو تو همین بازهٔ ۹ تا ساعت ۱۲ انجام می‌دم.☺️ همسرم هم که میان، با هم‌دیگه صحبتی می‌کنیم و شام می‌خورن، اگه نخورده باشن و چای و تنقلات. این زمان خالی منه. رسیدن به کارایی که دوست دارم و همین‌طور خونهٔ ساکت و تمیز😊، به تمدد اعصابم کمک می‌کنه😉 که ان‌شاالله بتونم روز بعد رو پر انرژی با بچه‌هام شروع کنم. این برنامهٔ معمول زندگی ماست و معمولاً منظم و قانونمنده. جز در موارد خاصی که مثلاً مهمونی باشه یا سفر و... تغییر نمی‌کنه. برای اینکه بچه‌ها در طول هفته زیاد پدرشون رو نمی‌بینن، پنجشنبه و جمعه‌ها، معمولاً یه برنامهٔ تفریحی می‌ذاریم. گاهی می‌ریم استخر. صبح پدر و پسری👨‍👦 می‌رن و عصر هم مادر دختری👩‍👧‍👧. گاهی هم می‌ریم پارک‌هایی که محیط خوبی دارن. بچه‌ها بازی می‌کنن و شام می‌خوریم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
حضرت جواد الائمه (علیه‌السلام) فرمودند: «كسى كه به خاطر پيروى از دلخواه تو، راه درست را بر تو پنهان دارد، بيگمان با تو دشمنى كرده است.» «قَد عاداكَ مَن سَتَرَ عَنكَ الرُّشدَ اتِّباعاً لِما تَهواهُ» (اعلام‌الدین، ص۳۰۹) •┈┈••✾🌱⬛⬛⬛🌱✾••┈┈• به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند جگرت سوخت و این؛ قلب رضا را سوزاند پشت این حجرهٔ در بسته چه گفتی تو مگر که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند عمر کوتاه تو پایان غم‌انگیزی داشت جگر تو جگر ثانیه ها را سوزاند بی‌حیا لحظهٔ سختی که به تو آب نداد با چنین کار دل ارض و سما را سوزاند بس که در فکر رخ حضرت زهرا بودی داغ آن صورت مجروح شما را سوزاند گرچه مثل پدرت سوختی از زهر ولی مجتبائی شدنت آل عبا را سوزاند شیشهٔ عمر تو را هلهله‌ها سنگ زدند این جوان بودن تو بود خدا را سوزاند طشت‌ها تا که به هم خورد خودت می‌دیدی خیزران روی لب خشک، حیا را سوزاند تا کبوتر به تو و صورت تو سایه فکند ماجرایی دل خون شهدا را سوزاند بعد غارت شدن جسم غریبی دشمن خیمه‌های حرم کرب و بلا را سوزاند ⚫شهادت امام محمد جواد (علیه‌السلام) بر محبین ایشان تسلیت باد.⚫ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«از شرش راحت شدم!» دستم را روی شکمم می‌گذارم. توی دلم می‌گویم: - مامان فدات بشه! حالت خوبه! اذیت نش
‌ ✅ اگر تمایل دارید در همخوانی 📚 کتاب پناهم باش، روایت‌هایی از مواجهه با سقط جنین عمدی شرکت کنید، بفرمایید اینجا: 🔗 eitaa.com/joinchat/2067268405Cbf526eaa28 گروه مخصوص خانم‌هاست. 🌷
«۲۸. گاهی از ابراز خستگی شرمنده می‌شم» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) می‌تونم بگم ۹۰ درصد کارها و مسئولیت بچه‌ها با منه. همسرم فعالیت‌ها و مشغله‌هاشون به شدت زیاد و سنگینه. من اگه می‌دیدم که ایشون در جامعه اثرگذاری‌شون کمه یا اثرگذاریشون توی خونه مهم‌تره، قطعاً از ایشون درخواست می‌کردم که یک‌سری از کارها رو تحویل بدن و برای خونه بیشتر وقت بذارن.😉 ولی تصمیم گرفتم که از حق خودم گذشت کنم و ایشون بتونن فعالیت اجتماعیشونو با همون شدت و کیفیت انجام بدن.💛 یه وقت‌هایی بهم فشار میاد ولی تجربه‌ها و نیت‌ها و انگیزه‌هایی هست که به من آرامش می‌ده.🥰 مثلاً سوریه که بودیم، با تعدادی از ایرانی‌های اونجا رفت‌وآمد داشتیم. چند باری هم با خانوادهٔ یکی از سرداران بزرگمون رفت‌وآمد داشتیم. ایشون دو تا از برادرهاشون شهید شدن که یکی شون موقع شهادت تو بغل خودشون بوده.😥 این سردار بزرگ ان‌قدر تو جنگ‌های مختلف حضور فعال داشتن که ۳۰۰ تا تیر و ترکش به بدنشون خورده😣 و خیلی از اجزای بدنشون هم مصنوعیه. حتی نای تو گلوشون هم مصنوعیه! چند باری که ما با خانوادهٔ اون‌ها رفت‌وآمد داشتیم، با همسرشون آشنا شدم که واقعاً یه شیرزن بودن.☺️ من اون موقع تو سن ۲۳ ۲۴ سالگی بودم، با یه بچهٔ کوچیک. تو فکر خودم کار بزرگی کرده بودم. هم سالای خودم رو می‌دیدم که تو چه فضایی هستن و من تو چه فضایی بودم. فکر می‌کردم خیلی دارم جهاد می‌کنم.😏😇 یک‌بار ایشون از خاطرات جبهه و جنگ همسرشون می‌گفتن. چه خاطرات عجیبی بود... می‌گفتن ما اصلاً خونهٔ ثابتی نداشتیم و هر ماه توی یه خونه می‌رفتیم. خونه‌ها هم هیچ‌کدوم کابینت نداشت. وسایل زندگی‌مون تو جعبهٔ میوه، روی هم چیده شده بود و چون در دسترس بچه‌ها بود، خیلی وقت‌ها کل آشپزخونه رو می‌ریختن وسط.😥 از مجروحیت‌های همسرشون می‌گفتن: «دفعات زیاد تماس می‌گرفتن که حاجی زخمی شده و من فقط می‌گفتم می‌شه باهاشون صحبت کنم؟ هر زمان که می‌اومدن و گوشی رو می‌گرفتن، می‌گفتم خب الحمدلله. اینکه تو صحبت می‌کنی پس زنده‌ای. من دیگه مشکلی ندارم.☺️» «حتی یه بار خودشون زنگ زده بودن که من زخمی شدم. خواهرشون کنارشون بودن و وقتی می‌شنون، شروع می‌کنن به جیغ زدن. من بهشون گفتم بابا این کارا چیه،😅 خودش داره حرف می‌زنه دیگه. اون‌قدی سالم هست که داره حرف می‌زنه.😉» جسارت و شجاعتی که تو وجود ایشون بود، مثال زدنی بود. یک‌بار بهشون می‌گفتم من سختمه با بچهٔ کوچیک تنهایی می‌رم و میام. دوست دارم تو خونهٔ خودم تو ایران باشم.😞 خیلی محکم به من گفتن که «مبادا این سختی‌ها باعث بشه شما جلوی کار همسرت رو بگیری! مگه چند نفرن که بتونن اینجوری کار کنن و موثر باشن؟ اگه جلوشو بگیری، اون دنیا مسئول خواهی بود. پس به خاطر سختی کشیدن خودت، همسرت رو محروم نکن.» از این کلام ایشون، شاید ۱۰ سال گذشته باشه، ولی هنوز این حرف‌ها توی سر من می‌پیچه و هر زمان که می‌خوام گِلِه کنم و بگم برام سخته و بهم فشار میاد، این حرف‌ها به یادم میاد و باعث می‌شه که آروم بشم و بتونم با قدرت بیشتری ادامه بدم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲۹. بچه‌ها باید انتظار بکشن!» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) از لحاظ مالی الحمدلله در حد متوسط هستیم. طوری که نیازهای واقعی خودمون و بچه‌ها رو می‌تونیم برطرف کنیم. یعنی نیازهایی که واقعاً ضرورت داشته باشه.😉 درمورد درخواست‌های بچه‌ها اعتقادم اینه که نباید صددرصد تأمین بشن. به نظرم اگه همه چیز خیلی راحت در اختیارشون باشه و همهٔ خواسته‌هاشون برطرف بشه، هم پر توقع می‌شن و هم یاد نمی‌گیرن که گاهی باید با تلاش و سختی به بعضی از چیزها رسید.😇 ما اون چیزهایی که اضطراری هستن رو، برای بچه‌ها تهیه می‌کنیم اما چیزهایی که فکر می‌کنیم می‌شه نباشه، خیلی زود تامین نمی‌کنیم،😌 اجازه می‌دیم که بچه یه مدت انتظار بکشه و گاهی دست نیافتن رو تجربه کنه.☺️ و بعد یکی از اون، خواسته‌هایی که برامون مقدوره، تحت عنوان جایزه یا هدیه بهشون می‌دیم. این‌طوریه که بچه‌ها قدر هدیه‌هایی که می‌گیرن رو خیلی می‌دونن🥰 و هدیه از جانب هر کسی بهشون داده بشه، خیلی ذوق می‌کنن و تشکر می‌کنن. این باعث می‌شه شخص هدیه‌دهنده هم خوشحال بشه از این که هدیه خریده.☺️ خداروشکر بچه‌ها هم خواسته‌های نامعقول ندارن و با صحبت کاملاً توجیه می‌شن. مثلاً هیچ کدومشون، گوشی مستقل ندارن. من به شدت با گوشی خریدن برای بچه‌ها مخالفم. به نظرم آسیب زیادی داره.🫢 بارها پسرم پرسیده من از چند سالگی می‌تونم گوشی داشته باشم و چرا الان ندارم؟🤔 می‌شینم باهاش صحبت می‌کنم در مورد مشکلاتی که گوشی مستقل برای بچه به وجود میاره و الحمدالله از این نظر بچه‌های منطقی‌ای هستن و با صحبت زود توجیه می‌شن.💛 دو بار تو زندگی‌مون مشکل مالی جدی هم داشتیم که هر کدوم تقریباً یک سال ادامه داشته و بحران جدی‌ای بوده ولی الحمدلله با صبر و توکل بر خدا گذشته.☺️ بچه‌ها هر دوشون مدرسهٔ دولتی می‌رن. باورم اینه که تو مدارس خصوصی یا غیر انتفاعی، عموماً استعداد خاص بچه‌ها در نظر گرفته نمی‌شه. یه سری فوق‌برنامه‌های مشترک برای همه هست و می‌خوان همهٔ بچه‌ها با استعدادهای مختلف رو یه جور رشد بدن.😥 برای همین ما بچه رو مدرسهٔ دولتی می‌ذاریم تا ضروریات آموزش رو تو مدرسه یاد بگیره و بعد بر اساس استعدادهای بچه و علایقی که داره، اون رو به کلاس‌های فوق‌برنامه می‌فرستیم. مثلاً الآن حسین ورزش جودو و شنا رو داره به صورت حرفه‌ای پیگیری می‌کنه. همین‌طور حفظ قرآن و آموزش عربی.☺️ به هنر هم علاقه داره که فعلاً برای این فکری نکردیم. ولی راضی هستیم از اینکه با این سبک داره پیش می‌ره. خداروشکر مشکل درسی هم نداشته که بخوایم فوق‌برنامهٔ درسی براش در نظر بگیریم. از لحاظ مذهبی، بعضی از مدارس دولتی وضعشون خوب نیست.😶‍🌫 ولی لطف خدا بوده که مدرسهٔ پسرم غالب افراد خانواده‌های مذهبی دارن. هر چند نمی‌شه گفت حتماً بچه‌ها هم خیلی خوب و عالی هستن! ولی خوب مهم تربیت خانوادگی بچه‌هاست. بچه باید از درون و خانواده محکم باشه، وگرنه حتی اگه تو محیط ایزوله‌ای هم بوده باشه، ممکنه روحیه‌ش بکشه به سمت افرادی که تربیت خوبی ندارن و بره تو جمع اونا. من دیدم افرادی رو که جو تربیتی خونه‌شون درست نبوده و می‌خواستن با گذاشتن تو مدارس مذهبی خوب، این بچه رو مذهبی بار بیارن، ولی نتیجه نگرفتن.😓 یعنی بچه رفته دو سه نفری که مناسب نبودن پیدا کرده و با اونا دوست شده. البته یه جایی ممکنه محیطِ بد مخرب باشه. یعنی انقدر بدی‌ها غلبه کرده باشه که اصلاً نشه در اون محیط خوب بود! خوب بودن مسخره بشه و باعث انزوای بچه بشه. باید به این مسئله دقت کرد که اگه یه مدرسهٔ دولتی ان‌قدر فضای بد توش غلبه کرده که بچه نه بتونه دوست خوب پیدا بکنه، نه رفتارهای درست انجام بده، ممکنه تربیت بچه هم تحت تاثیر قرار بگیره ولی اگه فضا جوری باشه که بچه بتونه راحت دوست خوب پیدا بکنه و ارزش‌ها در اون مدرسه درست باشه، این بچه اگه تربیتش هم تو خونه درست باشه، ان‌شاءالله به مشکلی نمی‌خوره. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۳۰. خواهر برادری‌ها و پدرفرزندی‌ها» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) طی تمام این سال‌ها، فقط یه جا عذاب وجدان داشتم که در مورد بچه‌ها کم‌کاری کردم، اونم وقتی بود که تازه داشتیم مهدکودک رو را‌ه‌اندازی می‌کردیم و معصومه یک ساله بود. چون ما هنوز کلید‌دار و منشی نداشتیم، چند ماهی مجبور بودم هفت صبح خودم بیدارش کنم و ببرم مهد و این بچه، بچهٔ خوابالویی بود و دلش می‌خواست تا ۱۰ و ۱۱ ظهر بخوابه. حالا الان فاطمه سحرخیزه. ۶، ۶:۳۰ بلند می‌شه و اصلاً این مشکل رو ندارم. چه بسا من خواب بمونم ولی فاطمه من رو بیدار می‌کنه.😅 به جز این، بقیهٔ جاها به لطف خدا هر جا رفتم و هر کاری کردم، بچه‌ها رو همراه خودم بردم و یا اگه یه ساعتی خونه تنها موندن، ان‌قدر مشغول بودن که اصلاً گذر زمان رو حس نکردن.☺️ محل کارم هم شبیه خونه بوده، فضای کاملاً راحتی برای بچه‌ها که کنار خودم باشن. یه جاهایی بردن بچه‌ها برام خیلی سخت بوده، ولی برای اینکه تنها نمونن، همراهم بردم. همینطور سعی کردم رسیدگی‌های دیگه‌م (از خوراک و پوشاک و مسائل تربیتی و بازی و تفریح و...) سرجاش باشه و هیچ چیز زندگی ما به خاطر فعالیت من، از روال طبیعی خارج نشه. الحمدلله این‌طورم بوده و من همه‌شو لطف امام حسن (علیه‌السلام) و لطف خدا می‌دونم؛ وگرنه تو حالت عادی، این حجم از کار، با رسیدگی به بچه‌ها، نشدنی به نظر می‌رسه.😉 اگر هم جایی من کوتاهی کردم، چون سه تا بودن، کمتر احساس کمبود کردن. نبود من با حضور خواهر و برادرا جبران شده براشون. معصومه و حسین با خواهر کوچیک‌ترشون خوبن، ولی با هم‌دیگه چالش زیاد دارن! یک وقت‌هایی قربون صدقهٔ هم می‌رن. مخصوصاً بیرون از خونه، خیلی پشت هم می‌ایستن. انگار که تو یه دنیای دیگه‌ای باشن.😅 ولی توی خونه همه‌ش تو سر و کلهٔ هم می‌زنن! مامان حسین این کار رو می‌کنه، مامان معصومه اینو گفت و... تا حد امکان سعی می‌کنم فقط بشنوم و قضاوت نکنم، تازه اگه بیان سراغم؛ اگه نیان که هیچ. غالب اوقات زمانی ورود می‌کنم که احساس خطر کنم. بقیهٔ موارد اجازه می‌دم با این کل‌کل کردن‌ها رشد بچه‌ها اتفاق بیفته.☺️ سخت‌ترین قسمتشم اینه که اعصابمون رو تو این جیغ‌جیغ‌ها کنترل کنیم تا بالاخره دعوا تموم بشه؛ و الا تمامشون برای رشد و تعالی بچه‌ها لازمه. الحمدلله ارتباط بچه‌ها با پدرشونم عالیه. یه عاملش اینه که پدرشون کمتر در منزل حضور دارن و اکثراً مواقعی که من مجبورم بکن نکن با بچه‌ها داشته باشم، ایشون نیستن و ورودی ندارن. البته در پشت صحنه با گفتگوهای آخر شب، زیاد باهم صحبت می‌کنیم و فکر می‌کنیم در مورد تربیت بچه‌ها. ولی در مرحلهٔ اجرا بیشتر خودمم. همسرم بیشتر جمعه‌ها بچه‌ها رو می‌بینن، هر سه تاشون به شدت عاشق پدرشون هستن و گاهی که بچه‌ها به خاطر نبودن پدرشون، غر می‌زنن، من براشون اهمیت کار پدر رو توضیح می‌دم. برای همین هضم مسئله براشون راحت‌تر می‌شه و احترام بیشتری برای پدرشون قائل می‌شن.☺️ الحمدلله روابط بین من و خواهرام هم صمیمیه. دائم با هم در تماسی‌م و هفته‌ای یه بار هم خونهٔ پدر و مادرم دور هم جمع می‌شیم.🩷 همینطور تلاش می‌کنم هوای پدر و مادرم رو داشته باشم و هر کاری که بتونم، براشون بکنم. الحمدلله نیاز مالی ندارن؛ بیشترین نیازی که دارن، مشورت و پشتیبانی فکریه. بین خواهرها هم همین‌طوره. معمولاً وقتی نیاز به مشورت داریم، از هم‌دیگه کمک می‌گیریم. اگه یکی تو خونواده به خاطر شرایط خاصش نیاز به کمک پیدا بکنه، همه می‌ریم کمک. مثلاً اگه یکی‌مون باردار باشیم و کمک لازم داشته باشیم، یا نیاز به خونه تکونی داشته باشیم، معمولاً همه دسته‌جمعی می‌ریم کمک اون فرد و مشکلش رو حل می‌کنیم و با حل مشکل اون فرد، همه‌مون آروم می‌گیریم.🥰 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«روزهای بی‌آینه؛ یک عاشقانهٔ صادقانه» یک دختر ۱۷ ساله با شور و اشتیاق فراوان و احساسات سرشار عاشقانه پای سفرهٔ عقد می‌نشیند. در ۱۸ سالگی طعم مادر شدن را می‌چشد و وقتی پسرش ۴ ماهه است، حفرهٔ بزرگی در زندگی‌اش ایجاد می‌شود و در انتظاری ۱۸ ساله فرو می‌رود. منیژه، ۱۴ سال تمام از عشقِ زندگی‌اش، حسین، بی‌خبرِ بی‌خبر است و بعد که معلوم می‌شود حسین این‌ سال‌ها اسیر بوده، باز هم سه سالی طول می‌کشد تا وصال حاصل شود؛ اما چه وصالی... یکی از کتاب‌های دفاع مقدس که با آن خیلی گریه کردم، همین روزهای بی‌آینه بود. زندگی، دوباره حسین و منیژه را به هم رسانده بود، حسین در آستانهٔ چهل‌و‌شش سالگی و منیژه‌ سی‌و‌شش ساله، اما این ۱۸ سالی که از آن‌ها گرفته بود را چطور باید جبران می‌کرد؟! گاهی فکر می‌کنم این دنیا یک زندگی جدید به خیلی‌ عشاق بدهکار است، قطعاً منیژه و حسین یکی از آن‌ها هستند.🥺 پ‌ن: اگر فکر می‌کنید داستان کتاب را افشا کرده‌ام، اشتباه می‌کنید! داستان تازه از آنجایی شروع می‌شود که حسین و منیژه «دوباره» به هم می‌رسند... 🌿🌿🌿🌿 سلام دوستان کتابخون✋🏻🤓 دومین کتابی که خرداد ماه می‌خوایم با هم بخونیم، کتاب هست. خاطرات خانم منیژه لشکری «همسر آزاده خلبان شهید حسین لشکری» نویسندهٔ این کتاب خانم گلستان جعفریان هستن. ایشون قلم بسیار گیرا و و البته صریحی دارن که تقریباً همهٔ آثارشون رو جذاب کرده. البته خود کتاب هم سوژهٔ بسیار جذابی داره که جدا پیشنهاد می‌کنیم مطالعهٔ اون رو از دست ندین و با زندگیِ پرفراز و نشیب این زوج عاشق حتماً آشنا بشین. ❤️ لینک خرید نسخهٔ صوتی 🎵 و الکترونیک📱 کتاب با تخفیف ۵۰ درصد داخل کانال پویش کتاب موجوده: @madaran_sharif_pooyesh_ketab ✅ ضمناً این ماه برای هر کدوم از کتاب‌های پویش ( و ) ۷ هدیهٔ ۱۰۰ هزارتومانی داریم.🥳🎁 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab