#ف_مصلحتجو
یه کم مستقل شده بود و کمتر بغل میخواست.😉
هر کتابی جلوش باز میشد، انگار براش حکم یه خوراکی خوشمزه رو داشت.📖🍪
عاقلتر که شد متوجه شد کتابای من خوردنی نیستن؛ بلکه دفتر نقاشین و باید تمام صفحاتش پر بشن.😐😂🖍
خلاصه که نمیشد خیلی در حضور حسین آقا مطالعه عمیق کرد.😅
باید دنبال یه جایگزین میگشتم.🤔👌🏻
بهترین راهکار این بود که یکی بچه رو سرگرم کنه تا به درس و کارم برسم،😍
که همیشه عملی نبود.😂
مهدکودک هم اصلا نمیپسندیدم.
پس دفتر برنامهریزی رو برداشتم📝
و تمام درسها و تحقیقایی که باید انجام میدادم رو از سیر تا پیاز نوشتم.
زمانهای خالیم شامل دو ساعت خواب روز حسین بود⏰
و خواب شبش.😴
تصمیم گرفتم کارهای خونه رو توی بیداریش انجام بدم که وقتی میخوابید کاری غیر از درس برام نمونه.😏😁
بعضیا ممکنه فکر کنن این راهکار، یعنی مادر تمام حواسش به کارش باشه و بچه رو فراموش کنه!
که باید بگم سخت در اشتباهن.😆
و اما طرز اعجابآور ترکیب کارِ خونه با بیداری و بازی بچه:
✅ ابتدا طفل را سیر میکنم،😋
✅ از وضع پوشک وی اطمینان حاصل میکنم،😜
✅ سپس با آوردن یه بازی سرگرمکننده به آشپزخونه، بازی رو شروع میکنیم.🚙⚾🎎
وقتی سرگرم بازی شد، ازش جدا میشم و همزمان با #توجه کردن بهش، حرف زدن و شعر خوندن باهاش، به آشپزی، ظرف شستن و بقیه کارهای آشپزخونه میپردازم.😄
اگر وسط کارها دوباره خواست تا باهاش بازی کنم، برحسب کاری که دارم انجام میدم، اونو هم #شریک میکنم؛😲
مثلا موقع آشپزی، چند تا سبد، قابلمه و قاشق پلاستیکی در اختیارش میذارم تا تو آشپزی کمک کنه. (توی خیالش البته😄)
یا توی کابینتهای پایین، ظرف پلاستیکی و اسباببازی میچینم تا باهاشون بازی کنه.
بهش طی و دستمال میدم تا کف آشپزخونه رو مثل من طی بکشه.😉
یا مثلا در ماشین لباسشویی رو باز میذارم و اونم که عشق ماشین لباسشوییه، میره هرچی براش جالبه میندازه توش.🐰🥎🧥🥿
✔ و البته توجه کردن بهش، حرف زدن و مواظبت از دور، رو فراموش نمیکنم.👌🏻
حتی گاهی کارو رها میکنم و بیتوجه به اینکه چقدر وقفه وسط کار بیفته، بازیش رو دنبال میکنم.😄
تا اینکه خودش خسته میشه و وقت طلایی خواب او و مطالعهی من از راه میرسه.😍😎
نوش جوون😋📚
پ.ن: البته دلیل اصلیم، برای عدم مطالعه در حضور بچه، اینه که بچه توجه مادر رو میخواد و اگه مادر مدام حواسش جای دیگه باشه براش ناراحت کننده ست. چه سرگرم گوشی باشه📱 چه مطالعه و پژوهش علمی🙇🏻♀
#ف_مصلحتجو
#ارشدکلام۹۶_دانشگاه_قم
#تجربه_مخاطبین
#سبک_مادری
#مرتب_کردن_خانه_با_بچه
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#هجرت
#قسمت_اول
اولین فرزندم ۶ سال و نیم پیش، تو دوران دانشجویی👩🏻🎓، وقتی که هنوز حدود ۱ سال از درسم باقی مونده بود، به دنیا اومد.💕👼🏻
دانشجوی پزشکی بودم و دورهی اینترنی رو توی بیمارستان میگذروندم🏨
۹ ماه اول دوره رو باردار بودم.
و بعد گل دخترم، به دنیا اومد.😍
تا ۷ ماهگی دخترم، #مرخصی گرفتم.🤱🏻
و بعد از اون، دوران سختی شروع شد...😥
روز اول جدایی سختترین روز بود،
برای من و کودکی هفت ماهه، که قبل از این همیشه با من بوده.😥
چه میشد کرد؟!
اینم بخشی از #وظیفهی من بود؛
نه میشد بگیم هیچ زنی پزشک نشه،
و نه بگیم هیچ پزشکی مادر نشه...
فقط باید #جبرانش رو از خدا میخواستم.💖
مگه میشد برای بچه (و خودم) آسیب نداشته باشه؟!😔
ولی مطمئن بودم خدا حتما جبران میکنه.💗
به جای فکر کردن به #مادر_کافی بودن، به #خدای_کافی خودم فکر میکردم...✨
و به جای اینکه نقش خودمو، پررنگ ببینم،
لطف خدام رو میدیدم.✨
خودم و بچه و زندگی و همسر رو سپردم به خود #خدا.🤲🏻
و گفتم خدایا من به خاطر وظیفهی اجتماعی، دارم میرم سراغ این کار،
بی زحمت خودت هوای همهمونو داشته باش.🤲🏻😌❤
و ادامهی اینترنی رو با قوت، شروع کردم.💪🏻
روزها بیمارستان،
و ۷-۶ بار در ماه هم، کشیک شب🌃
دوره رو باید توی سه چهار تا بیمارستان میگذروندم.🏥🏨
یکی دقیقا شرق تهران، یکی غرب، و دوتا مرکز،
از طرفی خونهی خودمونم تهران نبود.🥶
از اونجایی که رفت و آمد خیلی سخت میشد، پدرشوهر و مادر شوهر مهربانم، یه خونه در تهران برای ما، اجاره کردن.🏬😃😃
خودشونم گاهی برای کمک دادن به ما 😊
و نگه داشتن بچه،👶🏻
میاومدن پیش ما.😀
بیشتر اون مدت ۹ ماه رو مهمون ما بودن؛ یعنی در واقع ما مهمون اونا بودیم.😆
خیلی از کارهای خونه و حتی آشپزی اینا رو هم، مادرشوهرم انجام میدادن.🍛🍲
خدا رحمتشون کنه...❤️
وقتی می رفتم بیمارستان، گاهی وقتها مادرشوهرم دخترم رو نگه میداشتن؛ و گاهی با خودم میبردم مهدکودک بیمارستان.👶🏻👩🏻⚕
دخترم تو کریر و خودم مشغول رانندگی،😉
تا ظهر اونجا بودیم و بعد برمیگشتیم خونه.🚗😊
بین کارهای بخش، سریع میرفتم بهش سر میزدم و شیر میدادم.💖
سختتر از ساعات کار روز، کشیکهای شبم بود...🤨
#هجرت
#پزشکی۸۶
#تجربه_شما
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_اول
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#هجرت
#قسمت_دوم
در ماه، ۶-۷ بار، کشیک شب داشتم.
مهد بیمارستان فقط تا بعد از ظهر باز بود و نمیتونستم دخترم رو شبها، تو بیمارستان نگه دارم.
تا عصر اونجا بود و غروب باباش میومد و میبرد خونه💔
خیلی سخت بود😫
خیلی...😢
حس نبودن یک بخش از وجود💔
البته گاهی اونقدر شدید مشغول کار بیمارها میشدم، که کلا یادم میرفت.
تو بخش اطفال، خیلی سختتر میگذشت؛🥺
دیدن بچههایی اندازه بچه خودت، که باید بستریشون کنی و نگاههای دردناکشونو ببینی😟
تو بخش زنان هم، وقتی که نوزادی متولد میشد، دلم غنج میرفت و حساااابی تنگ میشد برای دخترم!💕💕
تو کشیکها بعضی شبها، پدرش دخترم رو برای شیر خوردن، میآورد بیمارستان، و بعد برمیگردوند🧔🏻👶🏻🚙
اما بیشتر شبها، خودم، در زمان مخصوص استراحت، (که آف بودیم و بقیه همکارام صاف میرفتن تو تختخواب، 🛌 تا خستگی چند ساعت کار رو بیرون کنن)، میاومدم خونه.
یه ساعتی پیشش بودم💕 و شیر میدادم و میبوسیدم😚 و نوازش میکردم و دوباره برمیگشتم.🚙🌃
خونمون به لحاظ جغرافیایی به بیمارستانها اصلا نزدیک نبود، ولی خوش مسیر بود😃
خودم باورم نميشد که تا چه حد این خونه، به سه چهار تا بیمارستان، چه این سر شهر، و چه اون سر شهر نزدیکه!😍
حس معجزه داشتم😄
مخصوصا که با خلوتی نصف شب خیابونا، سریع میرسیدم خونه پیش دخترم،🤗
و برعکس بیمارستان، سرکارم.😊
عوض این همه سختی، برخلاف درسای مهندسی، تکلیف و پروژه نداشتیم،
و البته باید خودمون حسابی میخوندیم و درسامونو مرور میکردیم📚
برا همین، مشغولیتم تو خونه، خوندن رفرنس و جزوه و هندبوکها بود.📖
که البته اکثر مواقع، تو بیمارستان، تو ساعتهایی که وقتم خالی بود، یا زمانهای استراحتم، میخوندم.😌
گاهی هم تو خونه، با سختی زیاد، و در حالیکه بچه داره پاره و مچالهاش میکنه😅
دورهی اینترنی، و درواقع پزشکی عمومی م که تموم شد، طرحم توی مناطق محروم شروع شد.⛺
به مدت۹ ماه،
با دختر دوسالهم،
و در حالیکه طبق برنامه خودم، بعدی رو باردار بودم،
در یکی از روستاهای جنوب کشور.👩⚕️
بدون همسرم😣
تنهای تنها....
روستایی که گاز که نداشت، حتی آب لولهکشی هم نداشت.😲
و تا هکتارها اطراف پانسیونم، مزرعه بود و مزرعه... 🌱🌱😩
داستان اون روزها مفصله.
تصمیم دارم انشاءالله در صفحه شخصی خودم، به مرور، داستان اون روزها رو بذارم...✍️
گذشت و دختر دومم هم، به دنیا اومد.💖
الحمدلله ۹ ماه مرخصی زایمان داشتم و رفتم خونه.🏡
بعدش چیز زیادی از طرحم نموند و به خوبی و سلامت (و البته سختی خاص خودش😅) تمام شد...
پ.ن:
صفحه خانم دکتر در اینستا:
@dr.mother8
در بله:
@hejrat_kon
#هجرت
#پزشکی۸۶
#تجربه_شما
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_دوم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#هجرت
#قسمت_پایانی
بعد از اتمام طرحم تو مناطق محروم، برگشتم خونه.☺️🏘
برای مدتی طبابت و سرکار رفتن حضوری🥼 رو کنار گذاشتم.
البته سه چهار ماهی، پنجشنبه جمعهها برای دل خودم و افزایش تجربه، کار میکردم.☺️
دوست داشتم چند سالی رو برای بچهها وقت بذارم و روی اونها سرمایه گذاری کنم.😌🥰
۲.۵ سال بعد تولد دختر دومم، با برنامهریزی و تصمیم قبلی، پسرم هم به دنیا اومد.👶🏻
اضافه شدن فرزند سوم به خانواده راحتتر از اضافه شدن فرزند دوم بود.🤩
دوتای قبلی بیشتر با هم #سرگرم بودن🤼♀️
و لازم نبود من #یک_تنه، هم حامی و سرگرمکننده فرزند قبلی👧🏻 باشم،
هم مشغول رسیدگی به نوزاد.👼🏻
دختر بزرگ پنج سالهم خیلی کمک حال بود،👩🏻
هم تو کارهای دختر دوم؛👧🏻
مثل آب و خوراکی دادن،🥣🥛
سرگرم کردن،🧩
و کاهش حساسیت و حسادت،☺️
هم کارهای نوزاد؛👼🏻
مثل آوردن پوشک و لباس،👕👖
سرگرم کردنش برای نماز،😚
و خندوندن و بازی کردن🤸
الان که دیگه پسرم ۱.۵ سالش شده، سه تایی با هم سرگرمن.😎😃
تماشای بازیها و خندههاشون فوقالعاده انرژی بخشه.🥰
#دعوا، گریه، جیغ و کتک کاری هم دارن؛
اما همینها رو هم من #تعامل_مثبت میدونم👌🏻
که توش یه سری مهارتهای خاص به دست میاد،
مثلا پسرم تو همین سن، ماشاالله چنان یاد گرفته حق خودش رو بگیره که نگو.😄
در این روزها، #مادر سه تا فرشتهم🥰
و در بهشت خونه با اونها وقت میگذرونم.
به علاوه، فعالیتهای اجتماعی منظم هم دارم👌🏻
و البته مرور درسها📚 (یک پزشک هیچ وقت نمیتونه درس خوندن رو کنار بذاره😅)
و دهها مشاوره مجازی پزشکی در روز.☺️
این چندماه اخیر، آخر هفتهها که همسرم خونه هستن و میتونن بچهها رو نگه دارن، #دوره_دانشگاهی_طب_سنتی رو میگذرونم.🌱
چند هفتهای هم هست که شروع کردم برای #آزمون_دستیاری (تخصصی پزشکی) بخونم.📚
البته برای اهل فن، شبیه شوخیه😄
به امسال امیدی ندارم،
انشاءالله سال آینده😃
احتمالا از یکی دو ماه دیگه، کارم رو در یکی دوتا #درمانگاه هم شروع میکنم.👩🏻⚕🏥
ساعتش محدوده و زیاد از بچههام دور نمیشم.😊😍
برای این ساعتها احتمالا از یک #پرستار_کودک کمک بگیرم.
با تعداد فرزند زیاد، به نظرم داشتن پرستار راه حل بهتری نسبت به مهدکودکه.
به گذشتهم که نگاه میکنم، میبینم تا الان طبق برنامهها و اهدافم پیش رفتم،📝💪🏻
و مادری هم بخشی از #موفقیت منه😌👼🏻🏆
زندگیم رو برای فرزندآوری متوقف نکردم، بلکه بچهدار شدن بخشی از برنامه من بوده،
درست در مسیری که برای #رشد و #پیشرفتم متصورم.
بگذریم که خودم تا چه حد با بچه ها بزرگ شدم و رشد کردم.🤩
و انشاءالله با دو سه تای بعدی، رشد بیشتری رو تجربه کنم.😍☺️
#هجرت
#پزشکی۸۶
#تجربه_شما
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پایانی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
پدر شوهرم دوست داشتن بیشتر پیششون بمونیم.🤩
چندین بار گفتن بمونید همینجا کاراتونو انجام بدید.😔
و هر بار همسر گفتن نمیشه؛ زودتر بریم خونه تا ساعت خواب زهراست ما هم به کارامون برسیم.
از صبحش برای این زمان #برنامه ریخته بودیم.🗒✏
سوار ماشین شدیم،🚙
امروز #صدقه دادی همسر جان؟😊
بله صبح دادم.🙂
همزمان با بستن #کمربند #آیت_الکرسی رو بلند خوندیم تا دخترک با این مناسک آشنا بشه.😅
زهرا غر میزد و میخواست بیاد بغلم ولی چون میدونستم تا راه بیفتیم از فرط خستگی خوابش میبره😴، به غر زدنش توجه نکردم و رفت توی #صندلی_ماشین.
چند دقیقهای گذشت و وارد تونل زیرگذر شدیم، سرم توی گوشی بود که یهو🤳🏻
- بوووممممم😳
ماشین دور خودش میچرخید و با سرعت روی آسفالت کشیده میشد.😨
از شدت تکونها چشمم درست نمیدید😣 و با اینکه حواسم پیش زهرا بود ولی کنترل دست و سرم رو نداشتم که سر برگردونم و ببینم تو چه وضعیتیه.🥺😢
گیج بودم که چی شده؟🤷🏻♀
چی میشه؟
قراره چپ کنیم یا چه اتفاق دیگهای در انتظارمونه؟
دختر و همسرم در چه حالین؟😟
بلاخره این چند ثانیهی کوتاه اما طولانی تموم شد و ماشین ایستاد.⛔
خداروشکر همه سالمن؟😧🤲🏻
زهرا الحمدلله توی صندلیش بود، فقط یه کم همراه صندلی جابهجا شده بود و متحیر از خواب پریده بود.🙄😒
از ماشین پیاده شدیم؛ ۳۰ لیتر #بنزین😅 ریخته بود کفِ خیابون و ته موندهش داشت با سرعت از باک تخلیه میشد، زهرا رو بغل کردم و از ماشین فاصله گرفتیم.😱
همسرم با آتشنشانی و پلیس تماس گرفتن و خداروشکر بدون صدمه جانی اما با آسیب مالی ماجرا تموم شد.🙏🏻
(نکنه منتظر بودین یهو همه چی منفجر بشه و ما هم بریم رو هوا؟!🤣🤪)
حواشی ماجرا چند ساعتی طول کشید و زهرا همونجا خوابش برد و
لحظهای که رسیدیم خونه بیدار شد.👧🏻🤦🏻♀🤦🏻♂
ما موندیم و کارایی که براش برنامهریزی کرده بودیم😅
و خستگی😪
و دخترکی که ساعت ۸ شب تازه از خواب عصرگاهیش بیدار شده😇
و البته خدایی که اَلرحَمَ الرّاحِمین بود ❤ و اجلی که فرا نرسیده بود...👻
همیشه وقتی هزاران اتفاق ریز و درشت توی زندگی میافته که در ظاهر برنامهها به ریخته،
دست خدا رو در #فَسخِ_العَزائم و #نَقضِ_الهِمَم میبینم.
(امیرالمومنین میفرمایند خدا را در ۳ چیز شناختم که دو تاش اینهاست؛ فسخ کردن تصمیمهای محکم و برهم زدن ارادهها👌🏻😅)
این بار خدا خواسته بود واضحتر از همیشه خودش رو نشونم بده،🤔
شاید هم اجل معلقی بود که به واسطهی صدقه و دعا رهامون کرد🙏🏻💰
یا شاید #رضایت پدرشوهر از همهی کارها مهم تر بود،🤔
یا گناهی که #کفارهش هزینهی تعمیر ماشین بود،🤔
یا...
خلاصه نفهمیدم دقیقا کدومش مد نظر خدا جون بود.🤔😄
اما یه چیز گندهتر که به چشم دیدم؛
این فرمونی که سفت چسبیدم بهش و تخت گاز میرم به سمت هدفهام (و البته خوب کاری هم میکنم)... ممکنه یهو دکمه استپ بازی رو بزنن و از دستم در بره...
اگه این اجل، حتمی بود، از اونایی بودم که میگن تو رو خدا یه مهلتی بدین برگردم دنیا چهارتا چیز بیاریم با خودم😪😢
(سوره منافقون آیه ۱۱)
و جواب میگیرم فَادخُلوا اَبوابَ جَهنَّم فیها خالِدون 😰😭
(سوره نحل آیه ۲۹)
یا ازونایی هستم که میرم پیش اون خوب خوبایی که دوسشون دارم؟🥰🤩
(سوره نساء آیه ۶۹)
پ.ن : میدونم کنجکاو شدین که چی شده بود بلاخره... 😃
در چاه فاضلاب باز بود و گرفت به زیر ماشین، در فولادی و سنگین چاه، ۸۰ متر جلوتر از خود چاه پرت شد و احتمالا گیر کرده بوده زیر ماشین و بین چرخها که باک بنزین رو ترکونده بود، طوری که تمام ۳۰ لیتر تازه پر شده در ۵۰ متری که ما روی زمین کشیده شدیم به فنا رفت.
و البته کوچکترین جرقهای میتونست ما رو هم به فنا بده😱
مشکلات دیگهای از جمله کج شدن محور اتصال چرخها و سوراخ شدن اگزوز هم پیش اومد، از طرفی اگه فرمون از کنترل خارج شده بود چپ میکردیم یا میخوردیم تو در و دیوار تونل
و اینکه خداروشکر عصر جمعه اونجا بسیار خلوت بود و هیچ ماشینی نبود تا باهاش برخورد کنیم.🙂
#ف_جباری
#فیزیک۹۲
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
قبل از ازدواج همیشه یه خانواده👨👩👧👦 و زندگی پر از #معنویت رو تصور میکردم.😇
اهل نماز جماعت، اهل هیئت ، قرآن روزانه ، مطالعه احکام و...
یه روز به خودم اومدم و دیدم ۲ تا فسقلی وروجک👶🏻👦🏻 داریم که فرصت نفس کشیدنم ازمون گرفتن و زندگیمون بعضی از اونایی که تو تصورمون بود رو نداره...😒
احساس کردیم لازمه که بچههامون با قرآن و... بیشتر انس داشته باشن، که طبیعتا هم باید از ما یاد میگرفتن.😊
این شد که یه قرار ساده گذاشتیم.
برنامه روزانه تلاوت قرآن👌🏻
هرشب سعی میکنیم همه کنار هم بشینیم و ۲ صفحه قرآن در جمع خانواده بخونیم یه صفحه من و یه صفحه آقای پدر😉
حالا به نظرتون در چه حالتی؟😅
آنچه در تصور من هست👈🏻😌
خیلی مرتب و با ادب رو به قبله با رعایت قواعد تجویدی و صوت زیبای ترتیل
و آنچه در واقعیت اتفاق میفته👈🏻😑
در حالی که یکی بغل منه👩👦 یکی بغل آقای همسر👨👧 شروع به تلاوت میکنیم، وسطش تغییر عقیده میدن و هردو میان بغل من، یکی کتاب قرآن رو میکشه که بده من بخونم
اون یکی کتاب دعایی که دادیم دستش رو مچاله میکنه، یهو میبینی کتاب قرآن رو بستن📓 حالا بگرد پیدا کن کجا بودیم.🤦🏻♀
وسط هر صفحه هم باید فرصت بدیم
گل پسر تلاوت کنه😉 (به زبون نینیها یه چیزایی میخونه)
جدیدا دختری هم یاد گرفته و همصدا میشه.😍
آخرش هم صلوات قرآنی میخونیم و به امام زمان سلام میدیم.😊
تازه تلاوت قرآنمون رو هم طعمدار کردیم،😋 بعدش همه با هم لواشک میخوریم😉 البته لواشک خونگی سالم.😝😋
البته اینا قدمهای خیلی کوچیکی در معنوی کردن فضای خونه🏠 است...
پ.ن۱: میشه قرآن رو وقتی خوند که فسقلیها خواب😴 باشن ولی لطفش به اینه که ببینند و بشنوند و در فضا حضور داشته باشند.
پ.ن۲: لواشک خوردن توی خونمون مخصوص بعد تلاوت قرآنه و این باعث شده تجربهی شیرینی🍩🤔 (شایدم ترشی😝) از قرآن خوندن تو ذهن بچهها باشه...😎
هر دفعه با کلی ذوق میان میشینن که قرآن بخونیم.😅
#ز_م
#فقه_و_حقوق۹۴
#دانشگاه_امام_صادق
#سبک_مادری
#تجربه_شما
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مطالبمونو دوست دارید؟😃
اگه آره، ما رو به دوستانتون هم معرفی کنید،
و در گروههای دوستیتون #سفیر_ما_باشید ☺️
اگه دوستانی دارید که در ایتا نیستن، ما در اینستاگرام، و پیامرسانهای بله و سروشم هستیم. 😉
با همین آیدی
@madaran_sharif
☘☘☘
☘ مادران شریف ایران زمین☘
🔷 جمعی از مامانای فعال و پرانگیزه☺️
که تجربیات و خاطرات مادریشونو مینویسن؛ 🙃
و میخوان نشون بدن، میتونن هم چند تا فرشته کوچولو داشته باشن،👼🏻
و هم یه بانوی موفق و بانشاط باشن، و در ابعاد مختلف، رشد کنن😇
در کنارش، نکات خوبی هم برای زندگی دارن👌🏻😍😍
❇️ صفحه ما در اینستاگرام:
instagram.com/madaran_sharif
❇️ کانال بله:
https://ble.ir/madaran_sharif
❇️ کانال ایتا:
https://eitaa.com/madaran_sharif
❇️ کانال سروش:
sapp.ir/madaran_sharif
#پ_بهروزی
مدتی بود فراز و فرود اخلاقیم زیاد شده بود😅
یک روز بر قله شادی😍😄 و پر از انرژی💪🏻!
یه روز افسرده و بی اعصاب و داغون! 😓😖😵
و گاهی در طول یک روز چند بار این حالتهای متغیر پیش میاومد.
این طفل معصومها هم تک و تنها و بیدفاع😔 در مقابل منِ نامعلوم الحال😈😂😔😰😢😁!
تردید رو تو چشمهای محمدم میدیدم وقتی میخواست چیزی بهم بگه.،😔😢
معلوم نبود الان واکنش من چیه؟!
قربون صدقهش میرم و با یه بوس میاد میشینه تو بغلم و با هم اختلاط میکنیم، یا...😣😱
استرس آقای همسر موقع ورود به خونه کاملا مشهود بود که نمیدونست الان میخوام برم استقبالش و خداقوتی بگم و ازش تشکر کنم که حالمون با بودنش خوبه،😘😍😉
یا میخوام بچهها رو پرت کنم تو بغلش و بگم خسته شدم😠، ببرشون بیرون نمیخوام صداشونو بشنوم!😲😳
وقتی حالم خوب بود از همه چیز لذت میبردم؛
از منظرهی بیرون پنجره،
جیکجیک صبحگاهی گنجشکها،🐣
شلوغ کاری بچهها،👼🏻
سرمای خونه روستاییمون و گرم شدن زیر کرسی...
ولی امان از وقتی حالم بده بود!
دقیقااااا همین موارد برام عذاب آور میشد!
از پنجره دیوارهای آجری حیاط رو میدیدم که هنوز نما نشده،
کف حیاط که خاکیه و سنگ نشده،
جیکجیک صبحگاهی گنجشکها صدای نخراشیدهای بود که از خواب بیدارم میکرد،
شلوغ کاری این طفلکها که با برخوردهای چکشی من خاموش میشد،😣😔
سرمای خونه رو که نگوووو!
همهی آرمانهام از رفتن به خونه روستایی رو فراموش میکردم و عالم و آدم (بویژه همسر) رو مورد عنایت قرار میدادم.😄
خشمِ قلمبهی درونم😁😅 میگفت همهش تقصیر این بچههاست!
خستهت میکنن خب!
نمیذارن به خودت برسی،
به کارهای مورد علاقت!
کارای خونه هم که تمومی نداره!
از صـُـــبح تا شــــب کار کن!
آخرشم خونه به هم ریخته!
(البته خودم هم ته قلبم میدونستم که مشکل این نیست!)
خلاصه که یه مشاور رو دیدم و گفتم خودم هیچی! بچههام دارن تلف میشن زیر دست من😞
یه وقت فوری میخوام.
و فرداش رفتم پیشش...
و از پس فرداش همه چی تغییر کرد.😅😁(همینقدر جوگیرم من!😆😅)
ادامه دارد...
پ.ن۱: قبل از اینکه انقدر داغون بشم احساس نیاز به مشاور میکردم، ولی مگه میشه به همین راحتی یه مشاور متعهد و متخصص پیدا کرد؟!
پ.ن۲: خشم قلمبه چیزیه که گاهی میره تو دل محمد و بداخلاقش میکنه😅 و ما از تو دهنش میکشیم بیرون تا خوش اخلاق بشه.😅😂
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
من همهی حالتهامو تو یه کاغذ نوشته بودم،
لیست دلایلم هم آماده بود!📝
بعد از اتمام حرفهام خانوم مشاور گفتن:
آخ آخ!😯
کار، کارِ شیطانه!!👿
اینها که میگی دلیل نیست!
بهانهست!😕
بهانههای شیطانی!😧
خانوم مشاور از حملههای شیطان 😈 گفتن!
از اینکه این ملعون، قسم خورده سر صراط مستقیم آدما بیاد و به هر روشی اونها رو از مسیر منحرف کنه،
به عقب برگردونه،
متوقف کنه،
یا حداقل سرعتشون رو کم کنه!
🔸قَالَ فَبِمَاۤ أَغۡوَیۡتَنِی لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَ ٰطَكَ ٱلۡمُسۡتَقِیم🔸
(سورهی اعراف، آیهی ۱۶)
🔸ثُمَّ لَـَٔاتِیَنَّهُم مِّنۢ بَیۡنِ أَیۡدِیهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَیۡمَـٰنِهِمۡ وَعَن شَمَاۤىِٕلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَـٰكِرِینَ🔸
(سورهای اعراف، آیهی ۱۷)
حمله میکنه بی مروت!👿👹
از روبرو،👊🏻
با ایجاد ترس و دلهره و ناامیدی نسبت به آینده...
از عقب،👊🏻
با یادآوری گذشته، اشتباهات قدیمی خودت، کارهای اطرافیان که آزارت داده قبلا...
و البته از راست،👊🏻
با بزرگ کردن کارهای خوبی که کردی، مغرورت میکنه و فکر میکنی دیگه خیلی خوبی و نیازی به رشد بیشتر نیست!
و حتی از سمت چپ!👊🏻
رسماً به گناه دعوتت میکنه!
و راه نجات شاکر بودنه😊...
دیدن نیمهی پر لیوان!😍
نعمتها رو ببین👀 تا شاکر باشی...
تا شیطان نتونه حمله کنه!
و البته شیطان هم تمام تلاششو میکنه که نقاط ضعف رو بزرگ نشون بده و چشمت رو به خوبیها ببنده!🙈
پس،
هر روز آیتالکرسی و چهار قل بخون،
صدقه بده و اسفند دود کن.👌🏻
الان هر وقت حالم داره بد میشه، حس میکنم شیطان حمله کرده،😅
سریع سنگر میگیرم💪🏻
و برای ضایع کردن شیطان هم که شده تظاهر میکنم که حالم خوبه.😁😅
و اما بخش سختافزاری ماجرا😅
که همانا مدیریت و برنامهریزی مادرانهست.😎
من نسبت به این مسئله مقاومت عجیبی داشتم!😅
هرکس از برنامهریزی میگفت گوشه چشمی نازک میکردم😏
و میگفتم این سوسول بازیا برا خونهی بدون بچهست!
مگه بچه صبر میکنه که من طبق برنامهم پیش برم؟!
- وایسا محمد، الان نمیتونم بهت غذا بدم، وقت جاروئه!😐😶
- علی برو فعلا نمیتونم پوشکتو عوض کنم، نیم ساعت دیگه باید کارتو میکردی نه الان!😐😷
یه همچین تصویر کاریکاتوری از برنامهریزی تو ذهنم بود.😅🙈😆
ادامه دارد...
پ.ن: قول میدم فردا شب تموم بشه😅 چند تا نکته کاربردی برا خوب شدن حال خودمون و فرشته هامون و زندگیمون😍 برا کسایی که مثل من درگیر الفبای زندگی هستند هنوز 😅✋
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
و اما اقدامات بالینی😄
✅ اول؛ برنامهریزی
کارهای ماه و هفتهی پیشرو رو نوشتم،
کارهای «فردا» رو هم لیست کردم.
یه لیست مفصل شد با همهی جزییات!
🔸بازی با علی👶🏻
🔸بازی با محمد👦🏻
🔸بازی سه تایی!👩🏻👦🏻👶🏻
🔸دانه برای مرغها 😅🐔
حتی همون #آیتالکرسی، #چهار_قل، صدقه و اسفند هم تو برنامهی هر روز مینوشتم.
گفتم خدا کنه تا فردا شب بخش خوبی از کارام پیش رفته باشه و حالم خوب باشه.
صبح شد و پر توان شروع کردم...💪🏻
کلی کار دارم که باید انجام بدم و تیکشو بزنم تا خوشحال بشم😅 پس وقت ندارم که کسل باشم.
در کمال تعجب همهی اون لیست تا قبل ساعت ۱۱ ظهر تیک خوردن😮 بدون فشار عصبی به خودم و گل پسرا😍
(هرجا بچهها صدام میکردن کار رو رها میکردم و میرفتم، ولی حواسم بود که اولین فرصت برگردم به برنامه که به فنا نره!😀)
✅ دوم؛
رمزِ «وقتِ اضافه» داشتن تو خونه اینه که «هیچ کاری بدون دلیل موجه، ترک نشه.»
(دلیل موجه مثل نیاز بچه 👦🏻👶🏻)
کار پیش اومد، همون موقع انجام بده، تلانبار نشه!
کارِ مونده خیلیی انرژی میگیره.😖 تبدیل میشه به یه فایل باز، حافظه رو اشغال میکنه، و سرعت سیستم کم میشه.😅
👈🏻چای خوردین، لیوان روی زمین نمونه!
👈🏻از بیرون اومدیم لباسها بره سرجاش.
👈🏻حین آشپزی هر ظرفی کثیف شد، نذار تو سینک بمونه. شستن یه ملاقه چند ثانیه وقت میگیره، ولی شستن دو تا سینک پر از ظرف، علاوه بر وقتی که میگیره، خیلیی رو اعصابه!😵😖
👈🏻بعد غذا، شستن ظرفهای ۴ نفر حداکثر ده دقیقه وقت میبره!
👈🏻بعدش هم با جارو دستی سی ثانیه جارو میزنی.
✅سوم؛
این نکته خیلی مهمه!
برنامهریزی و کار منظم برای اینه که حالمون خوب باشه و توانمون بهینه مصرف بشه. بنابراین خودِ این فرایند نباید انرژیگیر یا حالگیر😆 باشه!
پس اگر برنامه ریختی و به هر دلیلی اجرا نشد، یا اگر کارهای خونه موند و خونه به هم ریخت، تو به هم نریز!😉
اصالت با اجرای برنامه نیست!
اصل، حال خوب من و بچههام و زندگیمونه تا بتونیم به سمت #هدف پیش بریم.💐
✅چهارم؛
با همهی اینها بازم روزایی پیش میاد که حالم خوب نباشه و بیصبر بشم.
اصلا اگه آدم همهش حالش خوب باشه که خیلی لوس میشه زندگی!😅
مهم اینه که زود خودمو جمع کنم و برم پشت سنگر!😅
✅پنجم؛
حتما حتما #یه_کار_خوب که با انجامش شارژ میشی تو برنامت بذار. کاری که با انجامش #مادرتر بشی! نه اینکه انرژیتو بگیره و بعد دوباره حوصله بچهها رو نداشته باشی.
تا حالا به این #یه_کار_خوب فکر کردید؟!
ممنون میشم ایدههاتون رو کامنت کنید ما هم استفاده کنیم.😜😘
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_محرمزاده
داشتم یه مقالهی انگلیسی میخوندم؛
راجعبه عواملی که مادران هلندی به کار میگیرن تا فرزندآوری رو براشون راحتتر کنه.✔️
نکات جالبی داشت:👌🏻
❇️ زنان میتونن #محل_زایمانشون رو خودشون انتخاب کنند؛
👈🏻در خونهی خودشون، و با نظارت یک پزشک،🏡
👈🏻یا در محیط بیمارستان، با حضور تعدادی کادر درمانی.🏨
❇️ مادران میتونن به صورت #پارهوقت کار کنن.👜
براساس آخرین آمار رسمی، یک نفر از هر سه زن هلندی، بعد از تولد فرزند اول، دست از کار میکشه یا کمتر کار میکنه،
و فقط ۱۲٪ از افراد دارای فرزند زیر ۱۸ سال، #تماموقت کار میکنند.
❇️ اگه زنان کار نیمهوقت دارند (حتی در سطوح بالا)، میتونن #ساعت_کاری_انعطافپذیر داشته باشن،⌚
مثلا یک روز در هفته با بچههای خودشون باشن
و یا هر روز ساعت 3 بعد از ظهر اونها رو از مدرسه به خونه برگردونن.
❇️ به #برنامهی سفت و سختی در شبانه روز پایبندند.📋
مثلا بعد از ساعت ۶ عصر، هیچ بچهای در خیابون بازی نمیکنه و مادراشون تا این زمان، بچهها رو تغذیه کرده و برای خواب آماده کردند.🛌
❇️ #پدران هم به طور فعال در امر فرزندپروری شرکت میکنن و یک هفته کار کاهش یافته دارند.👨🦰
٪۱۵ از کل پدران هلندی تصمیم میگیرن که بعد از تولد فرزندشون کمتر کار کنند.
❇️ #مادربزرگ و #پدربزرگها، نقش مهمی در مراقبت از کودکان دارند👵🏻👴🏻
خیلی از مادربزرگها و پدربزرگها، یک روز ثابت در هر هفته به دنبال نوههای خود میروند.
❇️ مادران جدید میتونن، تا ۸ روز پس از زایمان، یک پرستار زایمان در منزلشون داشته باشند،👩🦱
تا ضمن مراقبت از مادر و کودک، در کارهای خونه و مشاوره بهشون کمک کنه.
❇️ به فرزندانشون، #استقلال_عمل میدن و براشون آزادی قائلند.
❇️ والدین مثل #هلیکوپتر، دائم دور فرزندشون نمیچرخن. نگرانی مداوم و محافظت بیشازحد خوب نیست!🚁
❇️ مادران هلندی، تلاش میکنند خوب بخوابند که عنصر مهمیه.🛌
🤔 جالب بود.
مقاله عواملی رو بیان کرد، که یه سریشون #سختافزارین؛
مثل زایمان در منزل، کار پارهوقت و ساعات کار انعطافپذیر، که نیازمند زیرساختهاییه که در بعضی کشورها به وجود اومده،
و در کشور ما، انشاءالله به دست خود ما مامانا، راهش باز میشه.😉🙂
یه سری هم عوامل #نرمافزارین؛ که از اونها هم نباید غافل شد.👌🏻
مثل برنامههای منظم، کم کردن سختگیریها، دادن استقلال عمل به بچه، حساس نبودن، کمک گرفتن از اطرافیان و تلاش برای خواب خوب☺️
#ف_محرمزاده
#مواد۹۰
#وب_گردی_مامانی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ه_محمدی
جناب افتاده بودن رو فاز #دعوا و #لجبازی
با کوچکترین حرکتی، برخلاف میل بزرگوار، چنان گریهای میکرد که انگار علیه حکومتش، توطئه کردن😭
داشتم فکر میکردم باید چه واکنشی نشون بدم؟
دعوا کردن و عصبانی شدن که به نظرم درست نمیاومد😟
یا باید محبت میکردم🤔
یا بی توجهی🙄
گفتم پسرم دو سالشه و بذار محبتش کنم🙂
باهاش صحبت کردم، نازش کردم بوسش کردم...😊😚
بالاخره آروم شد😏 و بزی از کوه اومد پایین🐏⛰️
به چند دقیقه نکشید که دوباره شروع شد😫
کوچکترین بهونهای پیدا کرده بود و قلوپ قلوپ اشکی که میریخت زمین😭
صبر خودمم داشت تموم میشد
آخه تقصیر منم نبود.😣
این دفعه گفتم بذار بی توجهی کنم، شاید آدم (شما بخونید آروم) بشه😐
رفتم اتاق و سرم رو گذاشتم رو لحاف تشکای تو کمد دیواری و سعی کردم به گریهها و جیغهای بنفشش بیتوجه باشم😒
یکی دو دقیقهای گذشت و اصلا آروم نشد😥
برگشتم.
فهمیدم براش، بیتوجهی جواب نمیده.
این دفعه من آدم شدم🙂😍
بغلش کردم و سرش رو گذاشتم روی #قلبم...🤱🏻
و صورت به صورتش...
و بوسهای بیصدا و طولانی...💕💖
قلبم آروم آروم شروع کرد براش حرف زدن💗
درد دل کردن...
و اونم با گریه گوش میداد💘
قلبم چی میگفت؟🤔
نمیدونم...
ولی خودمم عجیب #احساس_آرامش داشتم😊😄😍
به دقیقه نکشید که #معجزه خودش رو نشون داد.
خدایا تو این #قلب چی گذاشتی؟
یه دفعه با خنده سرشو برداشت و گفت باشی... اودو..👼🏻
یعنی سرمو گذاشته بودم اونجا👶🏻
باورم نمیشد😀
چه خنده ی دلربایی💘😍
واقعا که #نابترین_شیرینیها، از #دل_سختیها به وجود میاد.
و این شد #رمز_طلایی بین من و محمد.🤩
از اون موقع، هر وقت گریه میکنه، بلافاصله بغلش میکنم و میگم بیا سرتو بذار اینجا😉
و حداکثر تا چند ثانیه، آروم آروم میشه😄💪
پ.ن۱: همون روز فهمیدم علت اصلی بداخلاقی و گریههای پسرم، #نیازهای_فیزیولوژیک بدنش بوده
طفلک هم #گرسنه بوده و هم #خوابش میاومده و به خاطر این بهونهگیر شده بوده
بعد از آروم شدن تاریخیش، بهش بهبه دادم😋 و بعدش آرووووم خوابید😴🤫
پ.ن۲: گاهی هم بچهها از سر سیری لجبازی میکنن.
یعنی گرسنهشون نیست، ولی باز مرغشون یه پا داره🐔
مثل وقتی که محمد گیر داده بود خلال دندون بده بهم😑
دیدم اشکالی نداره و من کوتاه اومدم😊
یکم دیگه بازم خواست.😨
دیدم دیگه داره خلالامونو به فنا میده😅،
با یه صدای #پرهیجان گفتم🤩
وای #مامانیی، دارم سیب زمینی رنده میکنم؛
بدو بیا نگاه کن🤩
و این چنین حواس جناب را پرت نموده و از این مرحله هم عبور میکنیم.😎
#برق۹۱
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
45.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچه دهم وارد می شود😆😆
اینجا یه خانواده ۱۱ نفره فنلاندی داریم که عضو دوازدهمشون قراره وارد جمع گرم و پرهیاهوی خانواده بشه.😇
این فیلم مربوط به روز ورود دوازدهمین عضو خانوادهست.😍
۲ تا داداش بزرگا برای آوردن بچه دهم از بیمارستان به مامانشون کمک میکنن و بقیه بچههای بزرگ حواسشون به بچه کوچیکای توی خونهست.
بچه نهمی فقط ۱ سال با امگای تازه وارد اختلاف سنی داره و حالا ۴ تا بچه پوشکی توی این خانواده هست😃😃
بیاین ببینیم چه جوری خواهر برادرا از ورود امگا کوچولو سورپرایز میشن🤩
پ.ن:
این کلیپ توسط دو تا از اعضای خوب مادران شریف آماده و زیرنویس شده
و برای اولین بار همینجا منتشر میشه😀
ویژهی مخاطبای خوب مادران شریف 🌸
#مادران_شریف
#ا_باغانی
#پ_عارفی
#خانواده_ده_فرزندی
#ترجمه #زیرنویس #کلیپ
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif