eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.7هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
145 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«۲۶. از خدا خواستم تا آخر سرپا باشم» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) تو این ۶ سال بعد برگشت از سوریه، زندگی‌مون با اینکه سختی‌هایی داشته، الحمدلله نسبت به قبلش فراز و نشیب کمتری داشته.☺️ یکی از سختی‌های این دوران، اثاث‌کشی خیلی سختی بود که تو دوران کرونا داشتیم و هم‌زمان با مریضی پدرمم بود.🥺 من و همسرم تنهایی در عرض ۳ ۴ روز مجبور شدیم تمام خونه رو جمع کنیم و دوباره بچینیم. از سختی‌های دیگه‌ش، کرونا گرفتن ما بود. همه با هم مریض شدیم. بچه‌ها خیلی سبک گرفتن، حتی معصومه علامتی نداشت. من هم نسبتاً سبک گرفتم؛ ولی همسرم بسیار شدید گرفت و ۴۵% از ریه‌شون درگیر شد. خیلی روزهای سختی گذشت. این ایام رو با توسل به امام حسن (علیه‌السلام) گذروندم. خیلی خیلی نگران همسرم بودم؛ بیماری‌شون خیلی شدید شده بود و تب‌های وحشتناک می‌کردن.😓 مخصوصاً شب‌ها شدت می‌گرفت و بدحال می‌شدن و من هر شب بچه‌ها رو زود می‌خوابوندم و آماده رسیدگی به ایشون می‌شدم که اگه حالشون بد شد با اورژانس تماس بگیرم. حدوداً ده روز به این صورت گذشت و خداروشکر که به سلامتی تموم شد.💛 بعد اون، ترس من و همسرم از کرونا کمتر شد و چون علت این‌که تا اون زمان بچه‌دار نمی‌شدیم، همین ترسمون بود (اینکه ممکنه بدنم ضعیف بشه و نتونم در بارداری دارو مصرف کنم)، با کم شدن ترسمون، دوباره تصمیم به بارداری گرفتیم.🥰 محرم سال ۱۴۰۰ بود که متوجه شدم فاطمه خانم رو باردار هستم. چون من تجربهٔ سقط و استراحت مطلق داشتم، همون اوایل بارداری توسل کردم به اهل‌بیت و ازشون خواستم که این بچه هم برامون بمونه🥹 و حتی بارداری من رو جوری قرار بدن که توانا باشم و تکیه‌م به پاها و دست‌های خودم باشه و حتی تا روز قبل زایمانم، جاروبرقی خونه‌م رو هم خودم بزنم و بعد برم بیمارستان و واقعاً هم همین شد.🥰 به خاطر اینکه دو تا بچه داشتم و باردار بودم، رفتن به مسجد و مدیریت کارهای اون‌جا یه کم برام سخت شده بود، ولی باز خود امام حسن (علیه‌السلام) کمکم کردن و قوت دادن بهم و من تا روز اخر بارداری، سر کارها بودم.😉 بعد زایمان ده روز مرخصی گرفتم و از دور کارها رو اداره می‌کردم و روز یازدهم با فاطمه خانم و معصومه خانم به محل کار برگشتم. الحمدلله تو نوزادی، بچه آرومی بود. معمولاً هم بچه، جز برای شیر دادن، دست من نمی‌رسید و بین همه می‌گشت.😄 اما بعد یک‌سالگی، حسابی از خجالتم در اومد و بازیگوشی رو به حد اعلا رسوند.🤪 طوری که یه بازهٔ گذاری، دائم باید یکی حواسش می‌بود. اینجور وقت‌ها بین بچه‌های کادر تقسیم می‌کردیم و هر کی کارش سبک‌تر بود اون لحظه، حواسش به بچه بود. معمولاً هم منشی و نیروی خدماتی‌مون، اول و آخر وقت پر کار بودن و وسط روز سرشون خلوت بود. معصومه و فاطمه وقتی که یه کم بزرگتر می‌شدن، می‌رفتن قاطی بچه‌ها بازی می‌کردن.☺️ در طول روز، سعی می‌کنم یه برنامهٔ ثابت و مشخصی رو داشته باشم، چون می‌دونم اگه غفلت کنم یا از برنامه‌م خارج بشم، کارم چنان گره می‌خوره که بعداً پشیمون بشم🥲 و الحمدلله اگه رو برنامه باشم، به کارا می‌رسم. مثلاً اگه بذارم ظرف‌ها رو هم جمع بشه، یا کارای اتو کردنی و...، یا زمانی که برای مرتب کردن خونه در نظر گرفتم، اگه ازش غفلت کنم، بعداً خیلی سخت می‌شه و اون نظمی که برای خودم تعریف کردم، از بین می‌ره.😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲۷. برنامهٔ صبح تا شب ما» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) روال زندگی ما این‌طوریه که معمولاً ۷صبح همه‌مون بیدار می‌شیم. بعد از خوردن صبحانه حسین و معصومه می‌رن مدرسه. من و فاطمه هم به مسجد و مهد می‌ریم. تلاش زیادی کردم که هر دوی بچه‌ها شیفت صبح باشن. این‌طوری همه‌مون با هم از خونه خارج می‌شیم و ظهر به بعد، می‌تونیم یه زمانی رو با هم بگذرونیم و من روی درس بچه‌ها یه نظارتی داشته باشم.☺️ ساعت ۱ و ۲ وقت ناهاره و بعد از اون همه یه استراحتی می‌کنیم. البته بچه‌های بزرگتر نمی‌خوابن. مشغول تکالیفشون می‌شن و بعد تا ساعت ۵ و ۶ بازی می‌کنن و وسایلشونو تو خونه پخش می‌کنن.😅 بعد اون ساعت، من که مشغول پختن شام می‌شم، آروم آروم بچه ها رو صدا می‌کنم که وسایلتونو جمع کنین. کمک می‌کنن تو کار خونه و معمولاً بعدش یه برنامهٔ جاروبرقی هم داریم. همسرم چون خیلی دیر میان، گاهی ۹ و ۱۰ شب و حتی دیرتر🤭، خیلی وقت‌ها به اینکه با بچه‌ها شام بخورن یا بچه‌ها رو قبل خواب ببینن، نمی‌رسن. چون معمولاً ساعت ۷ شام می‌خوریم و ۸ بچه‌ها می‌رن بخوابن.😴 یکی از دلایلی که من نمی‌ذارم ظهرها بچه‌ها بخوابن، همینه که می‌خوام خسته باشن و ۸ شب خوابشون ببره😉 و این دیگه چند ساله عادتشون شده. برای ایجاد این عادت، یه مدت بیدارشون می‌کردم و سرگرمشون می‌کردم که عصر نخوابن و شب راحت خوابشون ببره.🥰 ۸ دیگه معمولاً بچه‌ها همه‌شون می‌خوابن و نهایتاً به خواب رفتنشون تا ساعت ۹ طول می‌کشه. از اون ساعت به بعد من به کارها و حساب کتاب‌هایی که دارم و مربوط به مدیریت مهد و بخش خواهران مسجده و نیمه‌تمام موندن و توی محل کارم وقت نمی‌شه انجامشون بدم، می‌رسم. قرائت قرآن و مطالعهٔ کتاب، یا هر فعالیتی که برای خودم بخوام انجام بدم، این ساعت انجام می‌دم. همین‌طور کارایی مثل اتو کردن، خیاطی، قالی‌بافی و... رو تو همین بازهٔ ۹ تا ساعت ۱۲ انجام می‌دم.☺️ همسرم هم که میان، با هم‌دیگه صحبتی می‌کنیم و شام می‌خورن، اگه نخورده باشن و چای و تنقلات. این زمان خالی منه. رسیدن به کارایی که دوست دارم و همین‌طور خونهٔ ساکت و تمیز😊، به تمدد اعصابم کمک می‌کنه😉 که ان‌شاالله بتونم روز بعد رو پر انرژی با بچه‌هام شروع کنم. این برنامهٔ معمول زندگی ماست و معمولاً منظم و قانونمنده. جز در موارد خاصی که مثلاً مهمونی باشه یا سفر و... تغییر نمی‌کنه. برای اینکه بچه‌ها در طول هفته زیاد پدرشون رو نمی‌بینن، پنجشنبه و جمعه‌ها، معمولاً یه برنامهٔ تفریحی می‌ذاریم. گاهی می‌ریم استخر. صبح پدر و پسری👨‍👦 می‌رن و عصر هم مادر دختری👩‍👧‍👧. گاهی هم می‌ریم پارک‌هایی که محیط خوبی دارن. بچه‌ها بازی می‌کنن و شام می‌خوریم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
حضرت جواد الائمه (علیه‌السلام) فرمودند: «كسى كه به خاطر پيروى از دلخواه تو، راه درست را بر تو پنهان دارد، بيگمان با تو دشمنى كرده است.» «قَد عاداكَ مَن سَتَرَ عَنكَ الرُّشدَ اتِّباعاً لِما تَهواهُ» (اعلام‌الدین، ص۳۰۹) •┈┈••✾🌱⬛⬛⬛🌱✾••┈┈• به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند جگرت سوخت و این؛ قلب رضا را سوزاند پشت این حجرهٔ در بسته چه گفتی تو مگر که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند عمر کوتاه تو پایان غم‌انگیزی داشت جگر تو جگر ثانیه ها را سوزاند بی‌حیا لحظهٔ سختی که به تو آب نداد با چنین کار دل ارض و سما را سوزاند بس که در فکر رخ حضرت زهرا بودی داغ آن صورت مجروح شما را سوزاند گرچه مثل پدرت سوختی از زهر ولی مجتبائی شدنت آل عبا را سوزاند شیشهٔ عمر تو را هلهله‌ها سنگ زدند این جوان بودن تو بود خدا را سوزاند طشت‌ها تا که به هم خورد خودت می‌دیدی خیزران روی لب خشک، حیا را سوزاند تا کبوتر به تو و صورت تو سایه فکند ماجرایی دل خون شهدا را سوزاند بعد غارت شدن جسم غریبی دشمن خیمه‌های حرم کرب و بلا را سوزاند ⚫شهادت امام محمد جواد (علیه‌السلام) بر محبین ایشان تسلیت باد.⚫ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«از شرش راحت شدم!» دستم را روی شکمم می‌گذارم. توی دلم می‌گویم: - مامان فدات بشه! حالت خوبه! اذیت نش
‌ ✅ اگر تمایل دارید در همخوانی 📚 کتاب پناهم باش، روایت‌هایی از مواجهه با سقط جنین عمدی شرکت کنید، بفرمایید اینجا: 🔗 eitaa.com/joinchat/2067268405Cbf526eaa28 گروه مخصوص خانم‌هاست. 🌷
«۲۸. گاهی از ابراز خستگی شرمنده می‌شم» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) می‌تونم بگم ۹۰ درصد کارها و مسئولیت بچه‌ها با منه. همسرم فعالیت‌ها و مشغله‌هاشون به شدت زیاد و سنگینه. من اگه می‌دیدم که ایشون در جامعه اثرگذاری‌شون کمه یا اثرگذاریشون توی خونه مهم‌تره، قطعاً از ایشون درخواست می‌کردم که یک‌سری از کارها رو تحویل بدن و برای خونه بیشتر وقت بذارن.😉 ولی تصمیم گرفتم که از حق خودم گذشت کنم و ایشون بتونن فعالیت اجتماعیشونو با همون شدت و کیفیت انجام بدن.💛 یه وقت‌هایی بهم فشار میاد ولی تجربه‌ها و نیت‌ها و انگیزه‌هایی هست که به من آرامش می‌ده.🥰 مثلاً سوریه که بودیم، با تعدادی از ایرانی‌های اونجا رفت‌وآمد داشتیم. چند باری هم با خانوادهٔ یکی از سرداران بزرگمون رفت‌وآمد داشتیم. ایشون دو تا از برادرهاشون شهید شدن که یکی شون موقع شهادت تو بغل خودشون بوده.😥 این سردار بزرگ ان‌قدر تو جنگ‌های مختلف حضور فعال داشتن که ۳۰۰ تا تیر و ترکش به بدنشون خورده😣 و خیلی از اجزای بدنشون هم مصنوعیه. حتی نای تو گلوشون هم مصنوعیه! چند باری که ما با خانوادهٔ اون‌ها رفت‌وآمد داشتیم، با همسرشون آشنا شدم که واقعاً یه شیرزن بودن.☺️ من اون موقع تو سن ۲۳ ۲۴ سالگی بودم، با یه بچهٔ کوچیک. تو فکر خودم کار بزرگی کرده بودم. هم سالای خودم رو می‌دیدم که تو چه فضایی هستن و من تو چه فضایی بودم. فکر می‌کردم خیلی دارم جهاد می‌کنم.😏😇 یک‌بار ایشون از خاطرات جبهه و جنگ همسرشون می‌گفتن. چه خاطرات عجیبی بود... می‌گفتن ما اصلاً خونهٔ ثابتی نداشتیم و هر ماه توی یه خونه می‌رفتیم. خونه‌ها هم هیچ‌کدوم کابینت نداشت. وسایل زندگی‌مون تو جعبهٔ میوه، روی هم چیده شده بود و چون در دسترس بچه‌ها بود، خیلی وقت‌ها کل آشپزخونه رو می‌ریختن وسط.😥 از مجروحیت‌های همسرشون می‌گفتن: «دفعات زیاد تماس می‌گرفتن که حاجی زخمی شده و من فقط می‌گفتم می‌شه باهاشون صحبت کنم؟ هر زمان که می‌اومدن و گوشی رو می‌گرفتن، می‌گفتم خب الحمدلله. اینکه تو صحبت می‌کنی پس زنده‌ای. من دیگه مشکلی ندارم.☺️» «حتی یه بار خودشون زنگ زده بودن که من زخمی شدم. خواهرشون کنارشون بودن و وقتی می‌شنون، شروع می‌کنن به جیغ زدن. من بهشون گفتم بابا این کارا چیه،😅 خودش داره حرف می‌زنه دیگه. اون‌قدی سالم هست که داره حرف می‌زنه.😉» جسارت و شجاعتی که تو وجود ایشون بود، مثال زدنی بود. یک‌بار بهشون می‌گفتم من سختمه با بچهٔ کوچیک تنهایی می‌رم و میام. دوست دارم تو خونهٔ خودم تو ایران باشم.😞 خیلی محکم به من گفتن که «مبادا این سختی‌ها باعث بشه شما جلوی کار همسرت رو بگیری! مگه چند نفرن که بتونن اینجوری کار کنن و موثر باشن؟ اگه جلوشو بگیری، اون دنیا مسئول خواهی بود. پس به خاطر سختی کشیدن خودت، همسرت رو محروم نکن.» از این کلام ایشون، شاید ۱۰ سال گذشته باشه، ولی هنوز این حرف‌ها توی سر من می‌پیچه و هر زمان که می‌خوام گِلِه کنم و بگم برام سخته و بهم فشار میاد، این حرف‌ها به یادم میاد و باعث می‌شه که آروم بشم و بتونم با قدرت بیشتری ادامه بدم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲۹. بچه‌ها باید انتظار بکشن!» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) از لحاظ مالی الحمدلله در حد متوسط هستیم. طوری که نیازهای واقعی خودمون و بچه‌ها رو می‌تونیم برطرف کنیم. یعنی نیازهایی که واقعاً ضرورت داشته باشه.😉 درمورد درخواست‌های بچه‌ها اعتقادم اینه که نباید صددرصد تأمین بشن. به نظرم اگه همه چیز خیلی راحت در اختیارشون باشه و همهٔ خواسته‌هاشون برطرف بشه، هم پر توقع می‌شن و هم یاد نمی‌گیرن که گاهی باید با تلاش و سختی به بعضی از چیزها رسید.😇 ما اون چیزهایی که اضطراری هستن رو، برای بچه‌ها تهیه می‌کنیم اما چیزهایی که فکر می‌کنیم می‌شه نباشه، خیلی زود تامین نمی‌کنیم،😌 اجازه می‌دیم که بچه یه مدت انتظار بکشه و گاهی دست نیافتن رو تجربه کنه.☺️ و بعد یکی از اون، خواسته‌هایی که برامون مقدوره، تحت عنوان جایزه یا هدیه بهشون می‌دیم. این‌طوریه که بچه‌ها قدر هدیه‌هایی که می‌گیرن رو خیلی می‌دونن🥰 و هدیه از جانب هر کسی بهشون داده بشه، خیلی ذوق می‌کنن و تشکر می‌کنن. این باعث می‌شه شخص هدیه‌دهنده هم خوشحال بشه از این که هدیه خریده.☺️ خداروشکر بچه‌ها هم خواسته‌های نامعقول ندارن و با صحبت کاملاً توجیه می‌شن. مثلاً هیچ کدومشون، گوشی مستقل ندارن. من به شدت با گوشی خریدن برای بچه‌ها مخالفم. به نظرم آسیب زیادی داره.🫢 بارها پسرم پرسیده من از چند سالگی می‌تونم گوشی داشته باشم و چرا الان ندارم؟🤔 می‌شینم باهاش صحبت می‌کنم در مورد مشکلاتی که گوشی مستقل برای بچه به وجود میاره و الحمدالله از این نظر بچه‌های منطقی‌ای هستن و با صحبت زود توجیه می‌شن.💛 دو بار تو زندگی‌مون مشکل مالی جدی هم داشتیم که هر کدوم تقریباً یک سال ادامه داشته و بحران جدی‌ای بوده ولی الحمدلله با صبر و توکل بر خدا گذشته.☺️ بچه‌ها هر دوشون مدرسهٔ دولتی می‌رن. باورم اینه که تو مدارس خصوصی یا غیر انتفاعی، عموماً استعداد خاص بچه‌ها در نظر گرفته نمی‌شه. یه سری فوق‌برنامه‌های مشترک برای همه هست و می‌خوان همهٔ بچه‌ها با استعدادهای مختلف رو یه جور رشد بدن.😥 برای همین ما بچه رو مدرسهٔ دولتی می‌ذاریم تا ضروریات آموزش رو تو مدرسه یاد بگیره و بعد بر اساس استعدادهای بچه و علایقی که داره، اون رو به کلاس‌های فوق‌برنامه می‌فرستیم. مثلاً الآن حسین ورزش جودو و شنا رو داره به صورت حرفه‌ای پیگیری می‌کنه. همین‌طور حفظ قرآن و آموزش عربی.☺️ به هنر هم علاقه داره که فعلاً برای این فکری نکردیم. ولی راضی هستیم از اینکه با این سبک داره پیش می‌ره. خداروشکر مشکل درسی هم نداشته که بخوایم فوق‌برنامهٔ درسی براش در نظر بگیریم. از لحاظ مذهبی، بعضی از مدارس دولتی وضعشون خوب نیست.😶‍🌫 ولی لطف خدا بوده که مدرسهٔ پسرم غالب افراد خانواده‌های مذهبی دارن. هر چند نمی‌شه گفت حتماً بچه‌ها هم خیلی خوب و عالی هستن! ولی خوب مهم تربیت خانوادگی بچه‌هاست. بچه باید از درون و خانواده محکم باشه، وگرنه حتی اگه تو محیط ایزوله‌ای هم بوده باشه، ممکنه روحیه‌ش بکشه به سمت افرادی که تربیت خوبی ندارن و بره تو جمع اونا. من دیدم افرادی رو که جو تربیتی خونه‌شون درست نبوده و می‌خواستن با گذاشتن تو مدارس مذهبی خوب، این بچه رو مذهبی بار بیارن، ولی نتیجه نگرفتن.😓 یعنی بچه رفته دو سه نفری که مناسب نبودن پیدا کرده و با اونا دوست شده. البته یه جایی ممکنه محیطِ بد مخرب باشه. یعنی انقدر بدی‌ها غلبه کرده باشه که اصلاً نشه در اون محیط خوب بود! خوب بودن مسخره بشه و باعث انزوای بچه بشه. باید به این مسئله دقت کرد که اگه یه مدرسهٔ دولتی ان‌قدر فضای بد توش غلبه کرده که بچه نه بتونه دوست خوب پیدا بکنه، نه رفتارهای درست انجام بده، ممکنه تربیت بچه هم تحت تاثیر قرار بگیره ولی اگه فضا جوری باشه که بچه بتونه راحت دوست خوب پیدا بکنه و ارزش‌ها در اون مدرسه درست باشه، این بچه اگه تربیتش هم تو خونه درست باشه، ان‌شاءالله به مشکلی نمی‌خوره. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۳۰. خواهر برادری‌ها و پدرفرزندی‌ها» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) طی تمام این سال‌ها، فقط یه جا عذاب وجدان داشتم که در مورد بچه‌ها کم‌کاری کردم، اونم وقتی بود که تازه داشتیم مهدکودک رو را‌ه‌اندازی می‌کردیم و معصومه یک ساله بود. چون ما هنوز کلید‌دار و منشی نداشتیم، چند ماهی مجبور بودم هفت صبح خودم بیدارش کنم و ببرم مهد و این بچه، بچهٔ خوابالویی بود و دلش می‌خواست تا ۱۰ و ۱۱ ظهر بخوابه. حالا الان فاطمه سحرخیزه. ۶، ۶:۳۰ بلند می‌شه و اصلاً این مشکل رو ندارم. چه بسا من خواب بمونم ولی فاطمه من رو بیدار می‌کنه.😅 به جز این، بقیهٔ جاها به لطف خدا هر جا رفتم و هر کاری کردم، بچه‌ها رو همراه خودم بردم و یا اگه یه ساعتی خونه تنها موندن، ان‌قدر مشغول بودن که اصلاً گذر زمان رو حس نکردن.☺️ محل کارم هم شبیه خونه بوده، فضای کاملاً راحتی برای بچه‌ها که کنار خودم باشن. یه جاهایی بردن بچه‌ها برام خیلی سخت بوده، ولی برای اینکه تنها نمونن، همراهم بردم. همینطور سعی کردم رسیدگی‌های دیگه‌م (از خوراک و پوشاک و مسائل تربیتی و بازی و تفریح و...) سرجاش باشه و هیچ چیز زندگی ما به خاطر فعالیت من، از روال طبیعی خارج نشه. الحمدلله این‌طورم بوده و من همه‌شو لطف امام حسن (علیه‌السلام) و لطف خدا می‌دونم؛ وگرنه تو حالت عادی، این حجم از کار، با رسیدگی به بچه‌ها، نشدنی به نظر می‌رسه.😉 اگر هم جایی من کوتاهی کردم، چون سه تا بودن، کمتر احساس کمبود کردن. نبود من با حضور خواهر و برادرا جبران شده براشون. معصومه و حسین با خواهر کوچیک‌ترشون خوبن، ولی با هم‌دیگه چالش زیاد دارن! یک وقت‌هایی قربون صدقهٔ هم می‌رن. مخصوصاً بیرون از خونه، خیلی پشت هم می‌ایستن. انگار که تو یه دنیای دیگه‌ای باشن.😅 ولی توی خونه همه‌ش تو سر و کلهٔ هم می‌زنن! مامان حسین این کار رو می‌کنه، مامان معصومه اینو گفت و... تا حد امکان سعی می‌کنم فقط بشنوم و قضاوت نکنم، تازه اگه بیان سراغم؛ اگه نیان که هیچ. غالب اوقات زمانی ورود می‌کنم که احساس خطر کنم. بقیهٔ موارد اجازه می‌دم با این کل‌کل کردن‌ها رشد بچه‌ها اتفاق بیفته.☺️ سخت‌ترین قسمتشم اینه که اعصابمون رو تو این جیغ‌جیغ‌ها کنترل کنیم تا بالاخره دعوا تموم بشه؛ و الا تمامشون برای رشد و تعالی بچه‌ها لازمه. الحمدلله ارتباط بچه‌ها با پدرشونم عالیه. یه عاملش اینه که پدرشون کمتر در منزل حضور دارن و اکثراً مواقعی که من مجبورم بکن نکن با بچه‌ها داشته باشم، ایشون نیستن و ورودی ندارن. البته در پشت صحنه با گفتگوهای آخر شب، زیاد باهم صحبت می‌کنیم و فکر می‌کنیم در مورد تربیت بچه‌ها. ولی در مرحلهٔ اجرا بیشتر خودمم. همسرم بیشتر جمعه‌ها بچه‌ها رو می‌بینن، هر سه تاشون به شدت عاشق پدرشون هستن و گاهی که بچه‌ها به خاطر نبودن پدرشون، غر می‌زنن، من براشون اهمیت کار پدر رو توضیح می‌دم. برای همین هضم مسئله براشون راحت‌تر می‌شه و احترام بیشتری برای پدرشون قائل می‌شن.☺️ الحمدلله روابط بین من و خواهرام هم صمیمیه. دائم با هم در تماسی‌م و هفته‌ای یه بار هم خونهٔ پدر و مادرم دور هم جمع می‌شیم.🩷 همینطور تلاش می‌کنم هوای پدر و مادرم رو داشته باشم و هر کاری که بتونم، براشون بکنم. الحمدلله نیاز مالی ندارن؛ بیشترین نیازی که دارن، مشورت و پشتیبانی فکریه. بین خواهرها هم همین‌طوره. معمولاً وقتی نیاز به مشورت داریم، از هم‌دیگه کمک می‌گیریم. اگه یکی تو خونواده به خاطر شرایط خاصش نیاز به کمک پیدا بکنه، همه می‌ریم کمک. مثلاً اگه یکی‌مون باردار باشیم و کمک لازم داشته باشیم، یا نیاز به خونه تکونی داشته باشیم، معمولاً همه دسته‌جمعی می‌ریم کمک اون فرد و مشکلش رو حل می‌کنیم و با حل مشکل اون فرد، همه‌مون آروم می‌گیریم.🥰 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«روزهای بی‌آینه؛ یک عاشقانهٔ صادقانه» یک دختر ۱۷ ساله با شور و اشتیاق فراوان و احساسات سرشار عاشقانه پای سفرهٔ عقد می‌نشیند. در ۱۸ سالگی طعم مادر شدن را می‌چشد و وقتی پسرش ۴ ماهه است، حفرهٔ بزرگی در زندگی‌اش ایجاد می‌شود و در انتظاری ۱۸ ساله فرو می‌رود. منیژه، ۱۴ سال تمام از عشقِ زندگی‌اش، حسین، بی‌خبرِ بی‌خبر است و بعد که معلوم می‌شود حسین این‌ سال‌ها اسیر بوده، باز هم سه سالی طول می‌کشد تا وصال حاصل شود؛ اما چه وصالی... یکی از کتاب‌های دفاع مقدس که با آن خیلی گریه کردم، همین روزهای بی‌آینه بود. زندگی، دوباره حسین و منیژه را به هم رسانده بود، حسین در آستانهٔ چهل‌و‌شش سالگی و منیژه‌ سی‌و‌شش ساله، اما این ۱۸ سالی که از آن‌ها گرفته بود را چطور باید جبران می‌کرد؟! گاهی فکر می‌کنم این دنیا یک زندگی جدید به خیلی‌ عشاق بدهکار است، قطعاً منیژه و حسین یکی از آن‌ها هستند.🥺 پ‌ن: اگر فکر می‌کنید داستان کتاب را افشا کرده‌ام، اشتباه می‌کنید! داستان تازه از آنجایی شروع می‌شود که حسین و منیژه «دوباره» به هم می‌رسند... 🌿🌿🌿🌿 سلام دوستان کتابخون✋🏻🤓 دومین کتابی که خرداد ماه می‌خوایم با هم بخونیم، کتاب هست. خاطرات خانم منیژه لشکری «همسر آزاده خلبان شهید حسین لشکری» نویسندهٔ این کتاب خانم گلستان جعفریان هستن. ایشون قلم بسیار گیرا و و البته صریحی دارن که تقریباً همهٔ آثارشون رو جذاب کرده. البته خود کتاب هم سوژهٔ بسیار جذابی داره که جدا پیشنهاد می‌کنیم مطالعهٔ اون رو از دست ندین و با زندگیِ پرفراز و نشیب این زوج عاشق حتماً آشنا بشین. ❤️ لینک خرید نسخهٔ صوتی 🎵 و الکترونیک📱 کتاب با تخفیف ۵۰ درصد داخل کانال پویش کتاب موجوده: @madaran_sharif_pooyesh_ketab ✅ ضمناً این ماه برای هر کدوم از کتاب‌های پویش ( و ) ۷ هدیهٔ ۱۰۰ هزارتومانی داریم.🥳🎁 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📘📘📘 ساعت سه‌ونیم یا چهار بود که وارد سالن شدند. عکس حسین را دیده‌ بودم؛ همین که وارد شد شناختمش. از فاصلهٔ خیلی دور می‌دیدمش. وسط ایستاده بود و دو خلبان در سمت راست و چپش بودند. همین که چشمم به صورتش افتاد انگار‌نه‌‌انگار این مردی بود که سال‌ها از من دور بوده است؛ کاملاً می‌شناختمش و دوستش داشتم. احساساتم جان گرفته بود. آن همه حس غریبگی که نسبت به عکس‌ها و تُن و لحن صدایش داشتم دیگر نبود. نمی‌دانم چه شده بود؛ حس دختری را داشتم که برای اولین بار همسرش را می‌بیند؛ هم خجالت می‌کشیدم و شرم داشتم؛ هم خوشحال بودم، هم می‌خواستم کنارم باشد. زیر لب زمزمه کردم: خدایا، من چقدر این مرد را دوست دارم. حسین نزدیک شد؛ خیلی نزدیک. همهٔ فامیل و دوست و آشنا دور او ریخته بودند و ماچش می‌کردند؛ یکی آویزانش می‌شد، یکی دستش را می‌گرفت، یکی به پایش افتاده بود. کاملاً احساس می‌کردم که حسین از بالای سر همهٔ آن‌ها دنبال کسی می‌گردد. فقط به او خیره شده بودم. می‌دیدم آدم‌ها لاینقطع از جلوی من می‌روند و می‌آیند، اما هیچ صدایی نمی‌شنیدم. زانوهایم حس نداشت، نمی‌توانستم از جایم بلند شوم. برادربزرگم، که همیشه در جمع و شلوغی متوجه من بود، آمد سراغم و گفت: «منیژه! چرا نشستی؟! بلندشو!» زیر بغل مرا گرفت و با صدای بلند گفت: «لطفاً برید کنار! اجازه بدید همسرش اون رو ببینه!» دریای جمعیت کنار رفتند و برای من راه باز کردند. خبرنگارها با دوربین‌هایشان دویدند. روبه‌روی هم قرار گرفتیم. دست مرا گرفت و گفت: «حالت چطوره؟» گفتم: «خوبم!» پیشانی‌ام را بوسید و یک‌دفعه سیل جمعیت من و حسین را از هم جدا کرد. 📚 برشی از کتاب خاطرات منیژه لشکری همسر خلبان آزاده شهید حسین لشکری انتشارات سوره مهر 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
«۳۱. روابط همسری تحت تأثیر بچه‌ها» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) در مورد تعداد فرزندان، همسر من از ابتدا به شدت موافق چند فرزندی بودن. حتی گاهی صحبت از شش یا ده تا بچه می‌کردن!😅 ولی من تا الان توان بیش از این تعداد بچه رو نداشتم.😊 در آینده هم تصمیممون بستگی به شرایط داره. چند فرزندی سختی‌هایی داره که مهم‌ترینش مدیریت زمان و شرایط، حوصله داشتن، تسلط بر عصبانیت و تحمل فشارهاست.😫 مخصوصاً زمانی که شیطنت بچه‌ها زیاد می‌شه. با شرایط آپارتمان‌تشینی که غالب ماها داریم، بچه‌ها نمی‌تونن آزادی داشته باشن؛ حتی برای دویدن یا پریدن و... که حق طبیعی هر بچه‌ایه.🥺 با وجود این محدودیت‌ها، ما مجبوریم بیرون از خونه، این نیازشون رو تأمین کنیم که قطعاً سختی داره. برای همین من با توکل به خدا خیلی دعا می‌کنم که ظرفیتم کم نشه و کم نیارم در مواجهه با این سختی‌ها و خدا خیلی جاها مدد می‌کنه.🥰 از اصلی‌ترین روابط خانوادگی، رابطه با همسره که اگه این رابطه درست شکل بگیره، بقیه هم درست می‌شه. خداروشکر از ابتدای ازدواج تفاوت اعتقادی با همسرم نداشتيم، ولی تفاوت‌های فرهنگی و سلیقه‌ای بوده و ناخودآگاه منشأ بسیاری از اختلاف‌هاست.😥 ما معمولاً این چالش‌هامون رو زمانی که بچه‌ها نیستن یا بعد از خوابیدن بچه‌ها مطرح و حل می‌کنیم و جلوی بچه‌ها همدلی‌م.😉 هر چند شده یه جاهایی از دستمون در بره. در مورد اصول تربیتی هم اون‌جایی که مثل هم فکر می‌کنیم که هیچ، ولی هر جایی مشکل پیش بیاد، به کارشناس تربیت دینی رجوع می‌کنیم که ببینیم کدوممون به خاطر سلیقه و خصلت‌هامون از اصل فاصله گرفتیم. با این کار برمی‌گردیم به ریل تربیت دینی.☺️ اگه موردی پیش بیاد که در اون زمان نشه مراجعه کرد، یه اصل داریم که هم‌دیگه رو جلوی بچه‌ها کوچیک نکنیم و بعداً مشکل رو حل کنیم. اضافه شدن بچه‌ها به زندگی، روی روابط همسری قطعاً تأثیر داره؛ هم تأثیر مثبت داره و هم منفی. ولی تاثیر مثبتش بیشتره.😉 تأثیر منفی از این جهت که وجود بچه‌ها وقت زیادی رو از مادر میگیره و انرژی و حوصله‌ای رو که باید برای همسرش بذاره، کم می‌کنه. ولی تلاشم رو می‌کنم که یه جوری مدیریت کنم. خیلی وقت‌ها خدا کمک می‌کنه و این مشکل حل می‌شه ولی یه وقتایی هم نمی‌شه.😥 از اون طرف تأثیرات مثبت هم خیلی زیاده. وجود هر بچه روابط همسران رو مستحکم‌تر می‌کنه و زن و شوهر رو رشد می‌ده. چون بچه ها با ویژگی‌ها و استعدادهای مختلف میان و مادر و پدر باید تلاش کنن که روش تربیتی هر بچه رو پیدا کنن، در واقع هر بچه یه پروژهٔ مشترک جدیده که پدر و مادر باید با هم اونو پیش ببرن.☺️ همسرم الحمدلله در برخورد با بچه‌ها، فرد بسیار آرومی هم هستن. خیلی کم‌ عصبانی می‌شن که معمولاً هدفمند و کنترل‌شده‌است. به همین خاطر در معدود چالش‌هایی که بین ایشون و بچه‌ها ممکنه پیش بیاد، من حق رو به پدرشون می‌دم و سعی می‌کنم برای اینکه فضا تلطیف بشه، در گوششون بگم از بابا عذرخواهی کنن. اغلب واقعاً حق با پدره، که از موضع پدر دفاع می‌کنم. گاهی هم که ممکنه ایشون اشتباه کرده باشن، با این منطق که نباید با پدرت این‌طوری صحبت کنی، احترام بابا رو حفظ کن و... ماجرا رو حل و فصل می‌کنم. حفظ کیفیت همسرداری خیلی برام مهمه. روح و روان افراد، خیلی وابسته به همسره. اگه فردی محیط خونه‌ش محیط متشنجی باشه، قطعاً بازدهی و عملکردش در جامعه کاهش پیدا می‌کنه و نمی‌تونه توانای‌هاشو بروز بده. ولی اگه خونه فضای آروم و دل‌چسبی🥰 باشه و بودن در کنار همسر براش دلنشین باشه، این آرامشه، قطعاً بازدهی و عملکرد هر دو نفر، چه زن و چه شوهر رو به شدت بالا می‌بره. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام مامان‌ها🌷 خوبین؟😉 همراهان خوب مادران شریف ایران زمین بازم دورهمی مجازی داریم، با یه مامان خیلی دوست داشتنی😍 «دهه هشتادی🥹» دانشجووووووو فعال فرهنگی و جذاب‌تر از همه🤩👇🏻 «مامان پنج فرزند😎» در خدمت «سرکار خانم فاطمه شریف زاده» هستیم. 🗓️زمان: فردا چهارشنبه ۲۳ خرداد 🕔ساعت ۱۷:۳۰ 📍مکان: اتاق مجازی اسکای‌روم ما: 🔗 B2n.ir/y86482 ✅ منتظر حضور گرمتون توی این گفتگوی جذاب هستیم.😍 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۳۲. تمیز کردن خونه» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) برای مرتب کردن خونه، ما قانون‌های ساده‌ای رو اجرا می‌کنیم که کمک می‌کنه به صورت فاجعه‌بار به هم ریخته نشه و در عرض نیم‌ساعت مرتب بشه.😉 بچه‌ها هم با همین قانون‌ها بزرگ شدن. مثلاً یکی‌ش اینه که بچه‌ها در یه زمان فقط دو مدل اسباب‌بازی می‌تونن وسط بیارن. اگه اسباب‌بازی دیگه‌ای بخوان، باید قبلی‌ها رو جمع کنن. یکی دیگه‌ش تقسیم کاره. من از ابتدا، به بچه‌ها اجازه می‌دم یه سری کارها رو خودشون انجام بدن و یاد بگیرن. مثلاً حدود یه ماه بعد از پوشک گرفتن، اجازه می‌دم خودش شیر آب رو باز کنه و خودشو بشوره یا کارهای سادهٔ دیگه... این‌جوری هم توانمندی‌ها و به دنبالش اعتماد به نفس بچه بالا می‌ره، هم سختی کار مادر کم می‌شه.☺️ الان فاطمه خودش تی می‌کشه. هرچند طبیعتاً به کیفیت کار من نیست. یا از یه سنی که احساس کنم براشون خطرناک نیست، بهشون اجازهٔ آشپزی می‌دم. معصومه برای خواهرش شیر گرم می‌کنه و نیمرو می‌پزه.😋 و حسین چند جور غذا مثل ماکارونی و آبگوشت می‌پزه. همین‌طور چند ساله که خریدهای خونه رو می‌تونه انجام بده. میوه و سبزی و گوشت و... یا مثلاً کار با اتو رو یادشون می‌دم‌. معصومه جاروبرقی می‌کشه و... بچه‌ها جای تمام وسایل آشپزخونه رو هم می‌شناسن. وقت‌هایی که من ظرف‌ها رو می‌شورم، هر سری به یه کدومشون می‌گم: من ظرف‌ها رو شستم، شما ماموریت داری سرجاشون بذاری.🥰 کار دیگه‌ای که می‌کنم، دسته‌بندیه. ۷ ۸ تا سطل جور کردم و اسباب‌بازی‌های بچه‌ها رو دسته‌بندی کردم و توی اونا گذاشتم. اگه اسباب‌بازی، جعبه‌ هم داشته باشه، از روی جعبه‌ش شکل اسباب‌بازی رو جدا می‌کنم و روی سطل می‌‌چسبونم.👌🏻 این‌جوری ظاهر مرتبی پیدا کرده و بچه‌‌ها هم راحت‌تر می‌تونن باهاشون بازی کنن. بچه‌ها هم یاد گرفتن هر وسیله رو توی سطل خودش بذارن. همینطور پازل‌ها رو که چند بار استفاده کردن، روش سلفون می‌کشیم و توی یه جعبه می‌ذاریم، تا بعد از یه مدت، یه عالمه تیکه پازل‌های قاطی نداشته باشیم.🥴😅 وسایل دیگهٔ خونه و آشپزخونه هم همین‌طوری دسته‌بندی داره و هر کدوم توی کابینت مشخص خودشه. هر زمان ببینم داره نظمشون به هم می‌ریزه، سریع جمعشون می‌کنم تا کار عمق پیدا نکنه. هر یکی دو ماه یه بار هم که نظافت اساسی انجام می‌دم. یکی دیگه از نکاتی که رعایت می‌کنم اینه که نذارم کارها جمع بشه.😉 مثلاً اتو کردن‌هامو بلافاصله بعد خشک شدن لباس‌ها انجام می‌دم و بعد آویزون می‌کنم. این‌جوری هر وقت لباس بخوایم، آماده‌ست.😍 یا مثلاً صبح که از منزل می‌زنیم بیرون، سعی می‌کنم خونه رو مرتب ترک کنم. چون می‌دونم اگه خونه رو بهم ریخته ترک کنیم، وقتی برگردیم یه سری لباس و وسایل بچه‌ها هم اضافه می‌شه و اوضاع خیلی بدتر می‌شه.😫 برا همین یه ذره باید صبح زودتر بلند شم که به این کار برسم.☺️ البته اینم بگم که همیشه ان‌قدر ایده‌آل نیست شرایط. گاهی بچه‌ها همکاری نمی‌کنن و بهانه میارن. راهکاری که این‌جور مواقع جواب می‌ده، اینه که براشون ایجاد انگیزه می‌کنم. مثلاً می‌گم خونه مرتب شد می‌ریم تو بالکن خوراکی می‌خوریم، یا یه بازی دسته‌جمعی می‌کنیم. گاهی قبل از ساعت ۵ و ۶ که موقع تمیزکاری هست، با هم‌دیگه بازی‌های هیجانی می‌کنیم. منم‌ بچه می‌شم😅 و قاطی‌شون شلوغ کاری می‌کنم. نشاطی که همین بازی کردن خانوادگی براشون‌ ایجاد می‌کنه، باعث می‌شه بعدش راحت‌تر تن‌ به تمیزکاری بدن.😃😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۳۳. حکایت همچنان باقی‌ست...» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) برای حفظ رشد فردی‌م، سعی می‌کنم مطالعات مختلف رو توی برنامه‌م بذارم. مسائل تربیتی، معرفتی و سلوکی، شهدایی و داستانی. معمولاً آخر شب بعد از خواب بچه‌ها مطالعه می‌کنم. در طول روز هم کتاب دم دست دارم، که اگه فرصت خالی پیش اومد، چند خطی بخونم ولی کمتر پیش میاد که در طول روز زمان خالی پیدا بشه.😉😅 برای حفظ سلامتی و تناسب اندام، هفته‌ای سه ساعت هم کلاس ورزشی می‌رم. گاهی تو زندگی‌م پیش میاد که میزان فشار و خستگی ان‌قدر زیاد می‌شه که احساس می‌کنم دیگه جسم و روحم نمی‌کشه.😫 این‌جور وقت‌ها برای اینکه دوباره قوامو به دست بیارم، گاهی از یه فعالیت تفریحی کمک می‌گیرم، یه وقت‌هایی هم از همسرم... مثلاً اگه روزی باشه که حضور داشته باشن، ازشون می‌خوام یکی دو ساعتی بچه‌ها رو ببرن بیرون که من تو سکوت کامل باشم.😇 این خیلی به تجدید روحیه‌ام کمک می‌کنه.👌🏻 گاهی چند صفحه قرآن خوندن، گاهی نشستن سر سجاده، گاهی فقط فکر کردن! می‌شینم فکر می‌کنم به شرایطی که به خاطرش دارم این فشارها رو تحمل می‌کنم؛ مثلاً فکر می‌کنم که این فشار به خاطر وجود بچه‌هاست. در حالی‌که می‌تونست شرایط جور دیگه‌ای باشه و شرایطی که مثلاً بچه‌ها نباشن رو تصور می‌کنم.😓 آخر سر به این نتیجه می‌رسم که من توی شرایط خیلی خوبی هستم و این فقط یک خستگیه و می‌گذره.🥰 تمام این فعالیت ها به من کمک می‌کنه که خستگی و حتی بی‌انگیزگی‌ها رفع بشه. الحمدلله از روند زندگی‌م راضی‌ام. فقط توی روند تحصیلی‌م تغییری ایجاد می‌کنم. من پایان دبیرستان قصد داشتم حفظ یک سالهٔ قرآن رو برم و بعد وارد حوزه علمیه بشم. ولی وارد دانشگاه شریف شدم. راستش خیلی راضی نیستم و اگه برگردم، حفظ قرآن و تحصیلات حوزوی رو ادامه می‌دادم.☺️ همین بحث درس خوندن، شاید تنها مسئله‌ایه که نتونستم با وجود بچه‌ها بهش برسم🥺 ولی پشیمون نیستم😉 و اگه دوباره به عقب برگردم باز هم بچه‌دار شدن رو اولویت اولم می‌ذارم. چون زمان مادر شدن محدوده و تموم می‌شه، ولی واسه درس خوندن وقت هست. حالا بچه‌ها بزرگتر که بشن می‌تونم با فراغت بیشتری به ادامهٔ تحصیل بپردازم. مدلم این‌جوریه که برای تحصیل رسمی، باید فکرم آزاد باشه. با فکر مشغول و دغدغه‌های زیاد و سنگینی کار، معمولاً نمی‌تونم درس بخونم. چند بارم خیزش رو برداشتم و دیدم واقعاً محقق نشده برام. خیلی هم به این قضیه علاقه مندم و حلقهٔ مفقودهٔ زندگی‌م رو این می‌بینم. این شاید تنها چیزی باشه که من اراده کردم، ولی هنوز بهش نرسیدم.😉 حرف آخرم اینه که خوشحالم که خدا مادری رو نصیبم کرد.🥹 مادری برام ارزش زیاده داره، انسان‌سازیه و خیلی عجیب و قابل تأمله که اسلام این‌قدر به خانواده تاکید می‌کنه و همه چیز رو بر محور خانواده می‌بینه. محور این خانواده هم مادره که بچه رو پرورش می‌ده و به همسر آرامش می‌ده. اگه بچه توی این خانواده حفظ بشه، از خیلی از آفت‌ها و مشکلات در امان می‌مونه. خانواده جای رشد تک تک اعضاست. هر بچه‌ای که میاد، باعث رشد بچه‌های قبلی و خود پدر و مادر می‌شه. با هر بچه نورانیتی برای خود پدر و مادر حاصل می‌شه.☺️ ان‌شاالله خدا روزی‌مون کنه و طی سال‌های آینده دوباره صاحب فرزند بشیم.🤲🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif