#نظرات_شما
#قصهٔ_ننه_علی
🖌🖌🖌
📝 عجیب ترین کتابی بود که در وصف زندگی شهدا و خانوادهشون خوندم. خیلی تلنگر داشت برام. جوری که خجالت میکشم اسم چالشهای کوچیک زندگی رو رنج بذارم.
خوش به سعادت ننه علی و فرزندان شهیدش که از امتحانهای زندگی دنیا، سربلند بیرون اومدند.
ان شاءالله ما هم بتونیم مثل ننه علی در صراط حق، ثابت قدم و پایدار باشیم.
📝 کتاب برام واقعا نمایش یه زندگی واقعی و ساده خانواده شهید نه رویایی و خیلی همه چی معنوی بود. همین نکته باعث میشه تا آخر ادامه بدی و وقتی با شخصیت اصلی که مادر صبور و مقاومی هست همراه میشی و پدری که ابتدا از او خیلی فاصله میگیری ولی وقتی پشت زمینه زندگیشو میبینی نمیدونی او را هم کامل قضاوت کنی ...
اما ثمره مقاومت این مادر و تلاش پدر برای لقمه حلال با همه تلخیهایش، شهیدان بزرگواری چون امیر و علی میشود ...
واقعا برای من این مادر با دغدغه، این مادر نمونه یک الگوی عالی از ثمره و بهره صبر یک زن است.
📝 واقعا عاجزم در بیان صبر و اخلاق زهرا خانم. چطور ممکنه توی اون شرایط سخت چنین بچههای نمونهای رو تربیت کنه.
واقعا عالی بود کتاب و مرورش در ذهنم بیشتر منو به فکر میندازه.
📝 این اخلاص زهرا و مادرش این شدت از نگهداری شکم در زهرا و اطرافیانش این شدت از خودداری و حفظ جایگاه پدر برام جالب بود و دوست داشتم یه ذره اینطوری بشم.
از کتاب یاد گرفتم به جز درس خواندن چیزای مهمتری باید به بچههام یاد بدم. بعد از خواندن کتاب یه کم چیزای کم اهمیت دنیا برام اهمیتشون رو از دست دادن.
🖌🖌🖌
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab
به نظرم امکان ندارد «قصه ننه علی» را بخوانی و نظری ندهی، تهش شده یک توسل میکنی! گروه پویش کتابخوانی پر شده از نظرات مختلف در مورد ننه علی، از حرفهایی آشنا و ناآشنا در مورد این زن. اکثرا معتقد هستند عجب زن صبوری! عجب روحیاتی! عجب نان حلال خوردهای!
حتی بعضیها تحلیل میکنند که چه شد و چرا این اتفاقات بین مرد ظالم و زن مظلوم افتاده؟!
حال و هوای این روزهای گروه خواندنیست؛ هر چند ساعت یکبار فقط به عشق خواندن پیامهای جدید گروه را بررسی میکنم، تقریبا دیدگاهها متفاوت است و دوست داشتنی.
همه با زهرای داستان همدلی کرده و با غصههایش غصه خوردهاند.
با خواندن چندین باره کتاب با خود میگویم یعنی این زن واقعی است؟ کاش میشد ننه علی را از نزدیک ببینم، دیدنش سعادت میخواهد. با خودم خیالپردازی میکنم اگر حضوری دیدمشان، چه بگویم؟ چگونه تشکر کنم و یا شاید دستی با او بدهم بلکه بر روح من هم اثر بگذارد، شاید صبر هم مثل کرونا واگیر باشد ...
🖌🖌🖌
با توجه به استقبال شما همراهان عزیز از کتاب #قصه_ننه_علی تصمیم گرفتیم مهلت پویش آذر ماه رو تا ساعت ۱۰ صبح سهشنبه ۵ دی تمدید کنیم. 🥳
شک نکنین که اگر کتاب رو دستتون بگیرین تا تموم نکنین نمیتونین زمین بذارین. 🤓
یک هفتهای هم هست که نسخه صوتی 🎵 این کتاب منتشر شده و مطالعه اون رو راحتتر کرده 😉
🟣 برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد روشهای تهیه کتاب (با تخفیف ۵۰ درصد برای نسخههای صوتی و الکترونیک) و شرکت در قرعهکشی این کتاب تشریف بیارین کانال پویش کتاب مادران شریف:
👇
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح زود رجب شال و کلاه کرد و رفت پایگاه مقداد. از جلوی در دعوا را شروع کرد تا رسید پیش مسئول اعزام.
- پسر اول من شهید شد، بس نبود؟! دومی رو برای چی اعزام کردید جبهه؟! من راضی نیستم فوری برش گردونید.
- حاجآقا! این علی آقای شما چند سالش بود؟
- هجده سال.
- خوب قربون شکلت برم پسرت به سن قانونی رسیده! اختیارش دست خودشه. نه به من مربوط میشه، نه به شما! الانم نمیدونم کدوم منطقه است؛ کاری از دستم برنمیاد.
همه را به فحش کشید و برگشت خانه. تازه دست و پای کبودم داشت خوب میشد که دوباره بساط دعواهای شبانه پهن شد. شب و روزم را به هم دوخته بود. تا مدتها از ترس اذیتهایش جرئت نداشتم وضو بگیرم و نماز صبح بخوانم. وقت و بیوقت با کمربند و چوب به جانم میافتاد. بچهها در خواب زهرهشان میترکید. صدای اذان که از بلندگوی مسجد پخش میشد، بغض میکردم و پتو را روی سرم میکشیدم. بدون وضو ذکرهای نماز را زیر لب میگفتم و با خدا حرف میزدم: «این نماز کم و ناقص رو خودت از زهرا قبول کن.» چارهای نداشتم جز اینکه دندان روی جگر بگذارم.
همسایه طبقه پایینمان پاسدار بود. دور از چشم رجب به من گفت: «حاج خانوم! مثل اینکه خیلی بهت سخت میگذره. من میدونم علی با کدوم گردان اعزام شده و الان کجاست. میخوای هماهنگ کنم برش گردونن؟! »
نفس عمیقی کشیدم و محکم گفتم: «اولا اگه سروصدای ما شما رو اذیت میکنه به بزرگی خودت ببخش. دوماً نه، این کار را اصلاً انجام نده، به حاجی هم چیزی نگو. علی به راه غلط نرفته که بخوام سد راه کنم و برش گردونم. اگه بفهمم شما کاری کردی علی برگرده، روز قیامت در محضر حضرت زهرا سلام الله علیها جلوت رو میگیرم و شکایتت رو میکنم. این بچه برای خدا رفت، منم برای خدا تحمل میکنم. خدا پشتوپناه همه رزمندهها باشه.»
- خب حاج خانم شما مثل مادرمی. من دارم میبینم چقدر بهت سخت میگذره!
- عیب نداره پسرجان. علی تو جبهه میجنگه، منم تو خونه!
انشاءالله هر دو پیش خدا سربلند باشیم.
📚 کتاب قصه ننه علی
صفحه ۱۳۲
روایت زندگی زهرا همایونی
مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف :
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
🔅 کتاب صوتی قصه ننه علی منتشر شد 🤩😍
گ
✅ خرید کتاب صوتی و الکترونیکی با کد تخفیف ۵۰ درصدی:
Madaran
📚 خرید از اینجا:
www.faraketab.ir/b/180955?u=82039
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف :
🔗 https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
📚 گروه همخوانی پویش کتاب مادران شریف 👇🏻
ویژه خانومها‼️
🔗 eitaa.com/joinchat/2443837746C2e2480d3a6
پویشکتابمادرانشریف
سلام و رحمت 🌿 ما این ماه تو پویش کتاب مادران شریف دو تا کتاب رو با هم خوندیم: کتاب #عشق_هرگز_نمیمی
‼️ برای شرکت در قرعهکشی و اتمام دو تا کتابی که این ماه داشتیم، فقط تا ساعت ۱۰ صبح فردا یعنی سهشنبه ۵ دی فرصت باقی مونده.
اگر کتاب رو تموم کردید از اینجا توی قرعه کشی شرکت کنید:
♦️ قرعهکشی کتاب #عشق_هرگز_نمیمیرد
🔗 https://digiform.ir/c906da910b
♦️ قرعهکشی کتاب #قصهٔ_ننه_علی
🔗 https://digiform.ir/cc4b2492a1
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab