أعود اليك
به تو برمیگردم،
در بگشا،
آغوش باز کن...❤️
#به_وقت_اذان
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
#از_جام_مولا ۵۰
سزاوارترين مردم به عفو كردن، تواناترينشان به هنگام كيفر دادن است.
📒 نهج البلاغه حکمت ۵۲
🌹
🌿🌹
"مامان باید شاد باشه"
https://eitaa.com/madaranee96
12.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞به تو از دور سلام...
🏴 هنرنمایی فاطمه عبادی
(نقاشی با شِن)
بمناسبت ماه محرم
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
#رؤیاهاتو_بکار🌿 ۱۰
یادت باشه که تو به رؤیاهات،
یه رسیدن بدهکاری...
دست بذار روی زانو
یه یا علی بگو و بزن به دل ماجرا.
مطمئن باش خدای مهربون هوای دلت رو داره.
"مامان باید شاد باشه"
12.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#دردونه_ها ۴
لجبازی😏😒
"مامان باید شاد باشه"
https://eitaa.com/madaranee96
@yekmorabbi کانال تربیتی یک مربیحبیبی حسین.mp3
زمان:
حجم:
6.4M
سرود و نوحه کودکانه
حبیبی حسین
#سرباز_کوچولوهای_آقا
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
#معرفی_کتاب_کودک
اطلاعات کتاب:📗
نام کتاب:
داستان هایی از زندگی امام حسین (علیه السلام)
نویسنده:
محمود پور وهاب و مجید ملا محمدی
انتشارات:
جمکران
گروه سنی:
کودک و نوجوان
تعداد صفحه:۴۰
توضیحات:
در این کتاب، داستانهایی از زندگی در دوران کودکی تا بزرگسالی امامحسین علیهالسلام را به زبانی شیوا روایت کرده است. این کتاب با تصویرسازی مناسب کودکان نیز همراه است که کودک را مشتاق به خواندن آن میکند.
برشی از کتاب:
مرغ پَرحنایی قد،قد،قد،قدا کرد، دور خودش چرخید و تند تند به دانه ها نوک زد. جوجه ها دور مادرشان چرخیدند. جیک جیک کردند. آن ها هم به دانه ها نوک زدند. خروس پَر طلایی از روی دیوار کاهگلی قوقولی قوقو کرد. پرید پایین. او هم تند تندبه دان هها نوک زد.اُم سلمه، همسرِ پیامبر (صلی ا لله علیه و آله)، دوباره مشتی دانه بر زمین ریخت و توی ظرف مرغ و خروس آب ریخت. یک نفر آهسته، تَق تَق به در زد. ام سلمه به طرف در رفت. با خودش گفت: «یعنی کیست که این موقع روز، آن هم توی این گرما در می زند؟ حتما با پیامبر(صلی الله علیه و آله) کار دارد. هر که هست، باید بگویم پیامبر تازه خوابیده. برو یک وقت دیگر بیا! » ام سّلمه سرش را نزدیک در بُرد و گفت: «کیستی؟» صدای شیرین و کودکانه ی حسین را از پشت در شنید. او می خواست پدربزرگش را ببیند. ام سلمه در را باز کرد. حسین وارد حیاط شد. امّ سلمه با شوق جلوی او زانو زد. دست بر موهای نرمش کشید و گفت: «سلام عزیزم! فدایت شوم! » بعد حسین را بوسید. حسین به مرغ و خروس و جوجه ها نگاه کرد و لبخند زد. ام سلمه دست کوچک حسین را گرفت، او را به اتاق برد و گفت: «روی این تُشکچه بنشین. تو مهمانِ کوچولوی عزیز ما هستی! همینجا باش تا برایت خوراکی بیاورم.»
روز دوم محرم
#سرباز_کوچولوهای_آقا
#هیئت_مجازی_مادرانه🌴🌴
https://eitaa.com/madaranee96