eitaa logo
🧕🏻 مامان‌ باید‌ شاد‌ باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
61 فایل
. 🌻﷽🌻 اینجا مادران میدان دار عرصه تربیت اند. استفاده از مطالب کانال با ذکر سه صلوات بر محمد و آل محمد آزاد است. 💌ارتباط با ما: @ShiraziSNSF @madarane96
مشاهده در ایتا
دانلود
راه ۹۶ اندر حکایت انسان دغلکار .... امام علی علیه السلام میفرمایند: دغلکار زبانش شیرین است و دلش تلخ... "مامان باید شاد باشه"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سوال: الگو و اسطوره شما کیه؟ جوابها: استیو جاوز، راک، رونالدو،مایکل جکسون، بتمن، سلنا گومز، حالا این عکس رو می‌شناسی، نمی شناسم ولی فکر کنم معلمه، مخترعه بازیگره... به بهونه ایام سالروز شهادت امیر...🚩 "مامان باید شاد باشه"
بیست و یکم مادرانه اینم جانماز دختر کوچولوی ۴ساله ی منه که مثلا میخاد ادای منو دربیاره با صلوات شمار ذکرمیگه😂😄 🌸"مامان باید شاد باشه" 🌸🌸
💞خدای من ! گویا من اکنون در حضور تو ایستاده ام ... و حسن توکلم بر تو به سرم سایه لطف انداخته.... و آنچه از کرم و احسان تو را شایسته است با من به جا آورده ای ... عفو و آمرزشت مرا فراگرفته است .. 📿 "مامان باید ذاکر باشه"
؟ ۳۸ (خاطرات یه بچه ی بیست ساله) مامان سعی می کنه بهت یاد بده فین کنی🤧 یاد بگیر. اما همچین که مامان خواست با دستمال بینی تو پاک کنه، فینت رو بکش‌ بالا. 🤪🤪 🌸"مامان باید شاد باشه" 🌸
1_208537320.mp3
11.47M
🔰پویش قرائت 🌹 هرشب ساعت ۸ به وقت امام رضا(ع) 🎼🎤حاج محمود کریمی 🌸"مامان باید شاد باشه" 🌸
جواب چیستان چهل و هشتم: تمبر💌 چند تا از جوابها رو با هم بخونیم:🤣😂😂 سلام.جواب چیستان : ما هستیم 😝نشستیم پای گوشی گروه مامان باید شاد باشه ما رو با گوگل مپ همه جا میبره😌 اینترنت تلفن خورشید هواپیما؟ سلام جواب معما:کرونا 😜 فضای مجازی ،فکر، یا مثلا نامه یا تمبر روی نامه 🤔 ذهن سلام،خود ما تو خونه نشستیم گوشی به دست به همه جای دنیا وصلیم😂 اینترنت در خدمت ماست👌 رویا و خیال مغز انسان شوهرم میگه فکر آدم🙈 تمبر پاکت نامه فکر یا خیال سلام. اینو شنیده بودم. تمبر☺️ "مامان باید پاسخگو باشه"
۴۹ مامان جون😊 هر شب یه چیستان میزاریم واستون❓❓ به یاد روزهای مدرسه...🎒 🧐چیستان چهل و نهم: ⁉️ با دقت به تصوير بالا نگاه كنين و بگین كه این اتوبوس به كدوم طرف در حال حرکتِ⁉️ جوابا رو بفرستین به 🆔: @madarane96 "مامان باید شاد باشه"
۳۶ 🍃قسمت سی و ششم🍃 به هق هق افتاده بودم. گفتم: خیلی بی معرفتی منوچهر، شرایطی به وجود اومده که اگر شفایت را بخواهی، راحت میشوی. ما که زندگی نکردیم تا بود، جنگ بود. بعد هم یک راست رفتی بیمارستان. حالا می شود چندسال باهم راحت زندگی کنیم. گفت: اگر چیزی را که من امروز دیدم می دیدی، تو هم نمی خواستی بمانی. چهل شب باهم عاشورا خواندیم. گاهی می رفتیم بالای پشت بام می خواندیم. دراز می کشید و سرش را می گذاشت روی پام و من صدتا لعن و صد سلام را می گفتم. انگشتانم را می بوسید و تشکر می کرد. همه ی حواسم به منوچهر بود. نمی توانستم خودم را ببینم و خدا را. همه را واسطه میکردم که او بیشتر بماند. او توی دنیای خودش بود و من توی این دنیا با منوچهر. برایم مثل روز روشن بود که منوچهر دم از رفتن می زند، همین موقع هاست. کناره گیر شده بود و کم حرف. کارهای سفر را کرده بودیم. بلیت رزرو شده بود. منتظر ویزا بودیم. دلش می خواست قبل از رفتن، دوستانش را ببیند و خداحافظی کند. گفتم: معلوم نیست کی برویم. گفت: فکرنمیکنم ماه شعبان به آخر برسد. هرچه هست توی همین ماه است. بچه های لجستبک و ذوالفقار و نیروی زمینی را دعوت کردیم. زیارت عاشورا خواندند و نوحه خوانی کردند. بعداز دعا، همه دور منوچهر جمع شدند. منوچهر هی می بوسیدشان. نمی توانستند خداحافظی کنند. می رفتند دوباره برمی گشتند دورش را میگرفتند. گفت: باعجله کفش نپوشید. صندلی را آوردم. همین که میخواست بنشیند، حاج آقا محرابیان سرش را گرفت و چندبار بوسید. بچه ها برگشتند. گفتند: بالاخره سر خانم مدق هوو آمد. گفتم: خداوکیلی منوچهر، من را بیشتر دوست داری یا حاج آقا محرابیان و دوستانت را؟ گفت: همه تان را به یک اندازه دوست دارم. سه بار پرسیدم و همین را گفت. نسبت به بچه های جنگ همین طور بود. هیچ وقت نمی دیدم از ته دل بخندد مگر وقتی آنها را می دید. باتمام وجود بوشان می کرد و می بوسیدشان. تا وقتی از در رفتند بیرون، توی راهرو ماند که ببیندشان. روزهای آخر منوچهر بیشتر حرف میزد و من گوش می دادم. میگفت: همه ی زندگیم مثل پرده ی سینما جلوی چشمم آمده... ادامه دارد... "مامان باید شاد باشه"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
١۴ روز تا ماه مهمونی خدا وعده ما هرروز بعد از نماز صبح صلوات خاصه حضرت مادر 🌸🌸"مامان باید شاد باشه" 🌸🌸
راه ۹۷ اندر حکایت ذکر .... 💠رسول خدا صلي الله عليه و آله 🔰هان! تو را به معيار اين مسئله كه خير دنيا و آخرت را با آن به دست مى آورى ، راهنمايى كنم ؟ پايبند همنشينى با اهل ذكر باش و هر گاه تنها شدى ، تا مى توانى زبانت را به ذكر خدا بچرخان و در راه خدا ، دوست بدار و در راه خدا ، دشمن بدار . "مامان باید شاد باشه"
فرصت آمادگی... ۶۵ مامان جون، آقا میگن: ماه رجب، ماه شعبان، یک آمادگاهی است برای اینکه انسان در ماه مبارک رمضان -که ماه ضیافت الهی است- بتواند با آمادگی وارد شود. آمادگی به چیست؟ در درجه‌ی اول، آمادگی به توجه و حضور قلب است؛ خود را در محضر علم الهی دانستن، در محضر خدا دانستن، همه‌ی حالات خود را، حرکات خود را، نیّات خود را، خطورات قلبی خود را در معرض و محضر علم الهی دانستن؛ در درجه‌ی اول، این مهم است. ۱۳۹۲/۰۲/۲۵ "مامان باید شاد باشه"
🦋اِلهی ! اِن عَفَوتَ فَمَن اَولی مِنکَ بِذلک..... وَاِن کانَ قَددَنا اِجَلی وَ لَم یُدنِنی مِنکَ عَمَلی .... وَقَد جَعَلتُ الاِقرارَ بِالذَّنبِ اِلیکَ وَسیلَتی ... 🌳خدایا ! اگر تو ما را عفو کنی از تو چه کسی سزاوار تر از تو به عفو است؟.... و اگر اجلم نزدیک شد و عمل صالحم مرا به تو نزدیک نکرد... من اقرار به گناهانم را وسیله عفوت قرار داده ام.. 🌴 📿 "مامان باید ذاکر باشه"
برنامه روزانه مادر کودکی: برنامه هر روز بوس و بغل و فشار و سه دور چرخش😊 کف بازی ابزار لازم: لگن حموم اسباب بازی های مناسب بعضی از بچه ها دوست ندارن برن حموم و کل زمان حموم رو دارن جیغ می‌زنن و گریه میکنن. با کف بازی حموم کردن رو واسه دلبندتون جذاب کنین. اسباب بازی ببرین و کلی بازی کنین. بگین ماشینتو ببریم کارواش عروسکتو حموم کنیم. بینش یه شامپو، لیفی هم بهش بزنین😉🛁 🎯هدف بازی: @madaranee96
1_208537320.mp3
11.47M
🔰پویش قرائت #دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه🌹 هرشب ساعت ۸ به وقت امام رضا(ع) 🎼🎤حاج محمود کریمی #لبیک_به_فرمایش_امام_امت
جواب چیستان چهل و نهم: اتوبوس به سمت چپ حرکت می کنه دلیلش اینه که دری واسه سوار شدن نمی بینیم(در اونطرفِ و اتوبوس فقط یک سمتش در داره !) چند تا از جوابها رو با هم بخونیم:🤣😂😂 سلام سمت راست 👉 چون شیشه سمت راست برجسته و سمت چپ تو رفته اون سمت خیابون هست داره میره چپ ✋🤚تسلیم شدم نمیدونم بیشتر سمت چپ میره چون درهای اتوبوس پیدا نیست سمت چپ بخاطر اینکه راننده باید سمت خیابون باشه و دری که مسافر سوار میشه سمت پیاده رو سمت راست تصویر سمت چپ راننده میشه پس باید سمت راست باشه این سمت خیابون خالیه چیستان۴۹: سمت چپ چون درهاش این طرف نیست! اتوبوس اصلا حرکت نمیکنه 🤣🤣 سلام. اتوبوس ایستاده سمت چپ،البته در ایران بستگی داره ایران باشه یا خارج هر دو گزینه😂 اینو همسرم گفتن. راننده تو ایران سمت چپه خارج راست چون اینجور اتوبوسا درشون سمت راستشونه و چون افتاده اونور عکس یعنی داره سمت چپ میره سلام. اتوبوس به سمت چپ میره.🚌 چون اتوبوس سمت راننده در نداره و دربها فقط در یک سمت هستند. چون در اون بره اتوبوس درحال حرکت نیست .وایساده😄 چپ چونکه چمن زار کنار جاده سمت راست اتوبوس است و جاده ماشین های روبه رو سمت چپ اتوبوس قرار دارد. بابام گفت😜 چون درب اتوبوس اون طرفه و اون سمت جاده وایستاده،البته نمیدونم چجوری توضیح بدم🙈 بچه ام‌میگه راست حالا خودم‌میگم سمت چپ میره چون درش اونطرف میافته سمت چپ،شانسی😜 آخه معلوم نیست این ماشین تو ایرانه یا کشورایی که راننده سمت راست میشینه.اگه ایران باشه،سمت راست اما باز مشکل در ماشینه که این سمت نیست😅 "مامان باید پاسخگو باشه"
۵۰ مامان جون😊 هر شب یه چیستان میزاریم واستون❓❓ به یاد روزهای مدرسه...🎒 🧐چیستان شماره پنجاه : ⁉️ اون چیه که چشم داره ولی نمیبینه گوش داره ولی نمی‌شنوه، بینی داره ولی بو رو نمی فهمه⁉️ جوابا رو بفرستین به 🆔: @madarane96 🌸🌸"مامان باید شاد باشه" 🌸🌸
۳۷ 🍃قسمت سی و هفتم🍃 گوشه ی آشپزخونه تک مبلی گذاشته بودم. می نشست آنجا. من کار میکردم و او حرف میزد. خاطراتش را از چهار سالگی تعریف میکرد. منوچهر هوس کرده بود با لثه هاش بجود. سالها غذاش پوره بود. حتی قرمه سبزی را که دوست داشت فرشته برایش آسیاب می کرد که بخورد. اما آن روز حاضر نبود پوره بخورد. فرشته جگرها را دانه دانه سرخ می کرد و می گذاشت دهان منوچهر. لپش را می کشید و قربان صدقه ی هم می رفتند. دایی آمده بود بهشان سر بزند. نشست کنار منوچهر. گفت: این ها را ببین عین دو تا مرغ عشق می مانند. از یک چیز خوشحالم و تاسف نمی خورم، اینکه منوچهر را دوست داشتم و بهش گفتم. از کسی هم خجالت نمی کشیدم. منوچهر به دایی گفت: یک حسی دارم ولی بلد نیستم بگویم. دوست دارم به فرشته بگویم از تو به کجا رسیدم اما نمی توانم. دایی شاعر است. به دایی گفت: من به شما می گویم. شما شعر کنید. سه چهار روز دیگر که من نیستم، برای فرشته از زبان من بخوانید. دایی قبول کرد. گفت: می آورم خودت برای فرشته بخوان. منوچهر خندید و چیزی نگفت. بعد از آن نه من حرف رفتن می زدم نه منوچهر. اما صبح که از خواب بیدار می شدم آنقدر فشارم پایین می آمد که می رفتم زیر سرم. من که خوب می شدم. منوچهر فشارش می آمد پایین. ظاهرا حالش خوب بود. حتی سرفه هم نمی کرد. فقط عضلات گردنش می گرفت و غذا را بالا می آورد. من دلهره و اضطراب داشتم. انگار از دلم چیزی کنده می شد. اما به فکر رفتن منوچهر نبودم. ظهر سه شنبه غذا خورد و خون و زردآب بالا آورد. به دکتر شفاییان زنگ زدم. گفت: زود بیاوریدش بیمارستان. عقب ماشین نشستیم. به راننده گفت: یک لحظه صبرکنید. سرش روی پام بود. گفت: سرم را بگیر بالا. خانه را نگاه کرد. گفت: دو سه روز دیگر تو برمیگردی. نشنیده گرفتم. چشم هاش را بست. چند دقیقه نگذشته بود که پرسید: رسیدیم؟ گفتم: نه چیزی نرفته ایم. گفت: چقدر راه طولانی شده بگو تندتر برود... 🔷🔸💠🔸🔷 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
١٣ روز تا ماه مهمونی خدا وعده ما هرروز بعد از نماز صبح صلوات خاصه حضرت مادر 🌸🌸"مامان باید شاد باشه" 🌸🌸