*روایت اول*
وقتی محمدمهدی به دنیا آمد، دکترها آب پاکی را ریختند روی دستم. گفتند امیدی به ماندش نداشته باش، نمیماند. محمدمهدی اولین فرزندم بود. نمیخواستند وابستهاش شوم. ریههایش کامل تشکیل نشده بود و شانس زیادی برای ماندنش قائل نبودند.
اولین باری که دستهای کوچکش را گرفتم. او را نذر حضرت علیاصغر«ع» کردم. حال خوبی نداشتم. روضهها برایم مجسم میشد. روضههای دل خانمجان رباب«س»، از خودشان خواستم و چند روز بعد محمدمهدی را صحیح و سالم در آغوشم گذاشتند.
*گفتگو با خانم عسکری
مادر بزرگوار شهید مدافع امنیت محمدمهدی رضوان
روز چهارشنبه ۱۳ دی ماه ۱۴۰۲
ساعت ۱۱
در نرم افزار قرار*
برای ورود به اتاق روی لینک زیر کلیک کنید:
https://gharar.ir/r/907b7574
منتظر تک تک شما عزیزان هستیم🌹
#مادر_شهید
#روز_مادر
#بر_فراز_قله_ها
*#رو_به_قله_در_مسیر
#برمدار_مادر(س)
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
*روایت دوم*
آخرین هدیهای که برایم گرفت، یک دسته گل قشنگ بود. اما وقتی هدیه را به دستم داد با زرنگی گفت: مامان برایم دعای شهادت کن.
گفتم: محمدمهدی باز شروع نکن. من دلش را ندارم.
گفت: مادر کم کم خودت را آماده کن.
چند وقت بعد شهید شد و سال بعدش روز مادر محمدمهدی نبود!
*گفتگو با خانم عسکری
مادر بزرگوار شهید مدافع امنیت محمدمهدی رضوان
روز چهارشنبه ۱۳ دی ماه ۱۴۰۲
ساعت ۱۱
در نرم افزار قرار*
برای ورود به اتاق روی لینک زیر کلیک کنید:
https://gharar.ir/r/907b7574
منتظر تک تک شما عزیزان هستیم🌹
#مادر_شهید
#روز_مادر
#بر_فراز_قله_ها
*#رو_به_قله_در_مسیر
#برمدار_مادر(س)
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
چه زود یک سال شد و دوباره *نشست سالانهی مادرانه* .
قراره *۱۳ دی ، ساعت ۵_۲* کنار هم بشینیم ، چای لبسوز بخوریم ، با انگیزه دادنهای مهمونمون انرژی بگیریم و قله رو به هم لای ابرا نشون بدیم!؟ نه بابا ! خیلی نزدیکه ، بغلش کنیم🫢
با بازی مادر کودک تحرکی داغ بشیم ،بچه ها مون سرود بخونن و بادوستاشون بازی های متنوع فکری حرکتی و دست ورزی داشته باشن
شاید هم یه حرکت نمادین باحال کنار مسجد تدارک دیدیم. خدایی برنامه به این باحالی تا حالا دیده بودی؟😜😉
*مسجد قدس ، * امسال برات خاطره میشه.
(🕑 خیابان طالقانی ، بین سرپرست و نادری )
https://balad.ir/p/7otaR0Apt4c3i4
هر کی میاد به ایدی لیلا پیام بده
@l_orouji
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
بروشوری با موضوع فلسطین و پاسخ کوتاه به برخی شبهات رایج درباره غزه.
کاری از: مادرانه سبزوار
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) | [روبیکا](https://rubika.ir/madare_madari
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
بروشوری با موضوع فلسطین و پاسخ کوتاه به برخی شبهات رایج درباره غزه.
کاری از: مادرانه سبزوار
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) | [روبیکا](https://rubika.ir/madare_madari
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
*مادرانهها گرد هم آمدند*
تا برای *ولادت برترین بانوی جهان* کاری کنند. اما امسال این روز مقارن با شهادت *سپهبد قاسم سلیمانی* عزیز بود... همان سردار رشیدی که در مکتب اسلام و امام رشد یافت و ماندگار تاریخ شد.
با توافق مادرانه ها قرار شد *نمایشگاه عکس زنان تمدن ساز* در *بوستان رضوان* برگزار شود.
عجب تقارن زیبایی
🌸بهشتی کوچک زیر پای مادران🌸
با رمز *یا زهرا* شروع شد... هر کس با نیت عهده دار بخشی از کار بود...
و با اخلاص و تلاش مادران صبور، ادامه پیدا کرد.
و این اخلاص در نتیجه کار خود را نشان داد...
آنجا که؛
تصاویر زیبای مادران تمدن ساز سرزمینم، زینت بخش فضای بوستان شد و چشم هر رهگذری را به خود میخواند...
مادری که در گوشه ای از مراسم باذوقی وصف ناشدنی، متن آهنگها را تقریر می کرد...
کودکانی که خودجوش و هنرمندانه به اجرای سرود پرداختند...
پسر بچههایی که اسم خواهران خود را فاطمه مینامیدند...
عزیزانی که در هنگامه ی مراسم با نذر شکلات و هدیه، سهمی در شادی مهمانانِ مراسمِ حضرت مادر داشتند...
بچههایی که با عشق، تصاویری از زندگی بانوی آب و آیینه را رنگ میزدند...
و نوگلانی که با دیدن عکس سردار، ارادت خود را به ایشان فریاد زدند و آرزوهایشان را با عکسش نجوا کردند...
میز معرفی کتاب و رمان های حوزه زنانِ الگوی سوم هم برپا بود و کتاب زیبای *عزیز خانوم* به بازدیدکنندگان هدیه شد
الحمدلله رب العالمین
امروز با چشمهایم دیدم که
برای برداشتن گامهای بزرگ گاهی هیاهو لازم نیست... فقط به قدمهای استوار، محکم و با اخلاص کوچک نیاز است
بسم الله
*🖊 به قلم: سیده مرضیه رازقی*
#مادران_میدان
#محله_امام_خمینی
#مادرانه_جنوبغرب
#دی۱۴۰۲
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
💠مدار مادران انقلابی با همکاری پایگاه حضرت ام البنین(س) برگزار میکند👈
❇️ نشست اسم رمز
💠با موضوع: مقاومت از غزه تا کرمان
💠باحضور👈
خانم حریر عادلی( از تهران، ارشد فلسفه و دانشجوی رسانه)
و
خانم هدی مقلد(از لبنان، محصل حوزه علمیه قم)
◀️زمان: یکشنبه ۱۷ دی ماه
◀️مکان: مسجد حضرت ابوالفضل(ع)-شهرک الغدیر.بلوار لاله شمالی.کوچه ۹
#مدار_مادران_انقلابی
#پایگاه_حضرت_ام_البنین(سلام الله علیه)
#مسجد_حضرت_ابوالفضل(علیه السلام)
*مادرانه،
تلاشِ جمعی مادران
برای بالندگیِ ایران اسلامی*
https://ble.ir/madaremadary
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
#سلیمانی_عزیز
#کتاب_ماه_مادرانه
#مامان_باید_اهل_مطالعه_باشه
ایام فاطمیه، آمد و گفت: «میتونی کلامی، حدیثی، دعایی از حضرت زهرا(س) بهم بِدی چراغ راه زندگیم باشه؟!» دعای حضرت زهرا(س) در روز دوشنبه را برایش نوشتم. «اللّهُمَّ إنّی أسأَلُک قُوَّةً فی عِبادَتِک، و تَبَصُّراً فی کتابِک، و فَهماً فی حُکمِک. اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ، و لا تَجعَلِ القُرآنَ بِنا ماحِلاً، وَ الصِّراطَ زائِلاً، و مُحَمَّداً(ص) عَنّا مُوَلِّیاً.»
همراهش بود همیشه. نگاهش میکرد و میخواند. اگر کسی میخواست این دعا را در جان و روحش پیاده کند خیلی کار میبُرْد. برای حاجی امّا به یک سال نکشید. زودتر در خودش پیاده کرد و رفت پیش شهدا.
معنی دعا: خدایا! من از تو، قوّت و نیرویی در عبادت و بندگی خودت، و بصیرت و نورانیتی در کتاب و قرآن، و فهمی در حکم تو میخواهم. خدایا بر محمّد و آل محمّد درود فرست و قرآن را از ما ناراضی و شاکی قرار مده و صراط را بر ما لرزان نگردان، و محمد و آل محمّد را از ما روی گردان نساز.
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) | [روبیکا](https://rubika.ir/madare_madari)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
صوت گفتگو با
*سرکار خانم الهه عسکری
مادر بزرگوار شهید مدافع امنيت محمد مهدی رضوان*
*چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲*
*برخی از نکات مطرح شده در جلسه:*
✅محمد مهدی رضوان متولد 79 بود
19 سالش بود که به شهادت رسید قبل از اغتشاشات بنزین توسط قاچاقچیان مواد مخدر
جز بچه های گردان امنیت سپاه بود
✅بعد شهادت اقا محمد مهدی رابطه مادر و فرزندی چطوری شد؟
گفتم بهش که همیشه هوامو داشته باش و تکیه گاهم باش
و همچنان اینطوری هست
و مثل همیشه دستمو میگیر و کمکم کن.
✅چطوری تونستید در غم سنگین شهادت اقا محمد صبر کنید؟
محمد هر زمان که محمد از شهادتش صحبت میکرد بهش میگفتم ادامه نده من تحمل و صبر ندارم
اقا محمد بهم گفت لباس شهادت برا من خیلی زیباست، و گفتن مامان وقتی که وقتش برسه، خدا خیلی خوب بهت صبر و تحمل میده که خودت هم نمیدونی از کجا میاد
شهادت محمد سخت ترین امتحانی بود که خدا بهم داد
اونروزی که محمد پر کشید، یاد حرف اقا محمد افتادم که خدا چطوری صبر میده
✅در مسیر اهل بیت بودن خوبه، از صبح که بیدار میشم، غذامو با نیت اهل بیت درست میکنم
قطعا با این نیت، غذا تاثیر مثبتی در اعضای خانواده داره
✅من در دوران بارداری هر کاری که باید انجام میدادم دادم، بعد تولد بچه ها هم توی خونه قران صوتش بود، و همسرم مداح هستن، بچه ها همش در بستر هیات بودن و تو هیات بزرگ شدن
و اینا تاتیرات مثبتی روی بچه ها داشت
✅آقا محمد مهدی، مسئولیت پذیر بودن، از کلاس پنجم دبستان تا موقع شهادتشون نذاشتن من خرید خونه رو داشته باشم خودشون انجام میدادن
✅من شاغل بودم، کارهای خونه رو از شب قبل انجام میدادم، و آقا محمدمهدی هم از وقتی کلاس سوم دبستان بودن، باهام همکاری میکردن و مسئولیت خواهرشونو به ایشون میسپردم.
#رو_به_قله_در_مسیر
#بر_فراز_قله_ها
#مادر_شهید
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
وقتی روش تدریس خانم رنجبر را یاد گرفت، مدرس قرآن شد. *توی خانه یا هر کجا که موقعیتش پیش میآمد شروع میکرد به تدریس. می گفت آدم باید هر چیزی را که بلد است به دیگران هم یاد بدهد، حتی شده توی خانه اش.*
گاهی برای دیگران تعریف میکرد که چطور در مسیر قرآن قرار گرفته است. می گفت: «اوایل ازدواجم خیلی به کارهای هنری علاقه داشتم؛ مخصوصا شیرینی پزی روی آتش و چراغهای فتیله ای انواع و اقسام شیرینی و باقلوا و کیک را میپختم. مهمونها می اومدن و در عرض نیم ساعت همۀ شیرینی ها رو میخوردن و میرفتن. همه خیلی خوششون می اومد و تعریف میکردن ولی اثرش همون نیم ساعت بود. خیلی فکری شده بودم که *کاری انجام بدم که اثرش موندگار باشه*. وقتی وارد کلاس خانم رنجبر شدم، به نظرم رسید این همون کاریه که اثرش برای همیشه میمونه.»
مادرجان علاقه زیادی به تدریس قرآن داشت؛ ولی آموزش به دو گروه را بیشتر از همه دوست داشت، یکی *کودکان و دیگری نیازمندان*.
نظرش این بود در آنها توانمندی ایجاد میکند. روزهای یکشنبه میرفت سجادیه. ما را هم همراه خودش میبرد. خودش به بزرگ ترها درس میداد و ما هم به دخترهای کوچکتر از خودمان.
*کتاب خانه ای برای همه*
صفحه ۵۹
#رو_به_قله_در_مسیر
#معرفی_کتاب
#خانه_ای_برای_همه
#مادر
https://ble.ir/madarshohada
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
*روایت دوم*
هر زمان کتاب جدیدی میرسید دستش، سریع شروع می کرد به خواندن. بعد از نماز صبح و بعد از نماز مغرب ساعت خاص مطالعه اش بود. قبل از خواب و وقتی از خواب بیدار میشد هم حتما کتاب میخواند.
*دورش همیشه یک دایره بزرگ کتاب بود و کاغذهای یادداشتش در اندازه ها و شکلهای مختلف.*
معمولاً بعد از نماز صبح، کتابهای ترجمه و تفسیر قرآن میخواند و *همیشه سر سفره صبحانه نکات جالب مطالعه اش را برایمان میگفت. هر بار سعی میکرد با گفتن جملات خاصی توجه همه را جلب کند؛* مثلا میگفت: "بچه ها من امروز یک جواهر پیدا کردم میخوام به شما هم نشون بدم"
گاهی درباره چیزی که می خواست بگوید سؤال میپرسید و وقتی هیچ کدام جوابی برایش نداشتیم شروع میکرد به توضیح مفصل و چند خط از کتاب را برایمان میخواند.
بعضی وقتها همان کتاب را میداد دستت و میگفت: "من تا میرم برات یه چای بریزم یه نگاهی به این کتاب بنداز."
*کتاب خانه ای برای همه*
صفحه ۷۶
#رو_به_قله_در_مسیر
#معرفی_کتاب
#خانه_ای_برای_همه
#مادر
#الگوی_سوم_زن
https://ble.ir/madarshohada
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
*روایت سوم*
مادرجان ساعت همۀ سخنرانیهای رادیو را دقیق میدانست. همه را با دقت گوش میکرد و بیشتر اوقات یادداشت بر میداشت.
اولین باری که ضبط صوت آمد بازار، مادر بدون تردید خرید. از آن به بعد کارش این بود که هر زمان ،سخنرانی قرائت قرآن یا برنامۀ خوبی از رادیو پخش میشد ضبط میکرد و چند بار دیگر هم گوش میداد.
*توی خانه ما مرتب صدای سخنرانی شنیده میشد. بلندش میکرد که همه بشنوند، حتی کارگری که توی آشپزخانه یا توی حیاط سرگرم کار است، هم بهره ببرد.* گوشمان پر شده بود از آیات و روایات و احادیث. برای خودمان شده بودیم یک پا سخنران.
*کتاب خانه ای برای همه*
صفحه ۸۰
#رو_به_قله_در_مسیر
#معرفی_کتاب
#خانه_ای_برای_همه
#مادر
#الگوی_سوم_زن
https://ble.ir/madarshohada
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
*روایت چهارم*
بزرگ ترین دغدغه مادرجان این بود که *باید کنار روضه از مردم دستگیری کرد، باید به مشکلاتشان رسید و گره از کار فامیل و دوست و آشنا و همسایه باز کرد.*
میگفت: "نباید کارمون فقط بشه روضه خوندن و گریه کردن و به سر و سینه زدن."
همیشه این شعر ورد زبانش بود:
دستگیری از مستمند و یتیم
بود کار علی الدوام حسین
میگفت: "امام حسین هم مثل پدرش علی بن ابیطالب به ایتام میرسید و به نیازمندان میرسید، دستگیری میکرد. پس ما هم باید همین کار رو بکنیم."
کم کم روزهای سه شنبه شد مخصوص گره گشایی و تعداد مشکلاتی که مطرح میشد زیاد شد. خیلی ها راه خانۀ ما را یاد گرفتند و غیر از سه شنبه در روزهای دیگر هفته هم مراجعه می کردند.
*کتاب خانه ای برای همه*
صفحه ۹۲
#رو_به_قله_در_مسیر
#معرفی_کتاب
#خانه_ای_برای_همه
#مادر
#الگوی_سوم_زن
https://ble.ir/madarshohada
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
*روایت پنجم"
هر کسی که یک بار میآمد سراغ مادر، دیگر ارتباطش قطع نمیشد. مادرجان هم آنها را به حال خودشان رها نمیکرد و مرتب از حالشان خبردار میشد.
علاوه بر مشکلات مالی هر مسئله و اتفاقی که برایشان پیش میآمد به مادر رجوع می کردند. مادرجان به اینها که ما بعدا اسم "مددجو" گذاشتیم رویشان، می گفت *«انصار». میگفت: "اینها هم در دنیا یاور من هستند، هم در آخرت."*
*کتاب خانه ای برای همه*
صفحه
#رو_به_قله_در_مسیر
#معرفی_کتاب
#خانه_ای_برای_همه
#مادر
#الگوی_سوم_زن
https://ble.ir/madarshohada
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
🏴هیئت انصار الزهرا محله دریاچه، به مناسبت شهادت امام هادی (ع) برگزار میکند:
🧕 *با برگزاری گعده ی پرسش و پاسخ با محوریت «الگوی سوم زن»،* با حضور بانوی فعال، سرکار خانم حمیده واعظی
🌄 *با قرائت دعای حیات طیبه از صحیفه فاطمیه* (به نیت داشتن یک زندگی خوشگوارِ فاطمی)
🏴 به همراه *عزاداری و مداحی*
⏰ *زمان:* دوشنبه، ۲۳ دیماه، (ساعت ۱۳:۳۰ تا اذان مغرب)
📍 *مکان:* بلوار شهید جوزانی، مسجد جامع امام علی علیه السلام
✨ *ویژه مادران جوان و فرزندانشان* ✨
چنانچه افتخار میزبانی شما را داریم لطفاً از طریق شناسه زیر ثبت نام فرمایید👇
@rezaei313_ir
#هیئت_محله_دریاچه
#مدار_مادران_انقلابی_مادرانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 باشکوهترین قسمت مراسم رونمایی از کتاب
"مادران میدان جمهوری"
(روایتی مادرانه از دعوت به انتخابات)
💧قطره به قطره دست یکدیگر گرفتهایم
🌊 دریا شدیم و موج و طوفان آفریدهایم
#مادران_میدان_جمهوری
#مادرانه_سبزوار
##مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
لّلهُـمَّـ؏جـِّللِوَلیِّـڪَ الفــَرج🌿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
♡| @madaraneh_sbz99 |♡
*هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود!*
دست از دهانش برداشته بود. ریز و درشت تازه و خشک سوا کرده نثارم کرد و گوشی را محکم رها کرد. جوری که صدایش از این طرف به گوش من هم رسید. گمان کردم سر یک چاه دور سنگی ایستاده و به محض پایان مکالمه و لمس دکمه قرمز، گوشی را درون چاهی که تهش ناپیداست پرت کرده.
آن قدر یک نفس بد و بیراه می گفت که انگار آدم های گینس برای ثبت رکورد بالا سرش ایستاده بودند. اصلا مهلت نداد بپرسم کی هست و دلش از کجا انقد لبریز شده که سرریزش را بی کم و کاست روی من فرود آورده.
حالا نمی دانم کدام پدرآمرزیده ای شماره ام را بهش داده بود. شاید کسی بوده که قبلاً سر به سرش گذاشته ام یا جایی حالش را گرفته ام که این جوری با پخش شماره ام میان گله مندان نظام، انتقام سخت گرفته.
دستم را چند دقیقه ای روی صفحه خاموش گوشی می گذارم. انگار این ارتباط حسی فحش ها را با سرعت ضربدر یک بهتر توی ذهنم پلی می کند.
_ای خدا نگذره از شماها که هنوز خیال مکنن با انتخابات مشکل مملکت حل مره.
_مزدورهای حکومتی از چه راه هایی به ذهنتان مرسه پول بکنین از بیت المال
_خیال کردی هی تبلیغ کنی ای بی دین و ایمانار بیارین سر کار او دنیا ولتون مکنن
دکمه استپ ذهنم را می زنم و نفس عمیقی میکشم. یک دفعه گوشی زیر دستم شروع می کند به لرزیدن و همزمان با دیدن شماره تن و بدنم هم لرز بر می دارد.
_شناختی؟
من و منی می کنم و می گویم:« اختیار داری مادر! آدم یکی که چند دقیقه پیش بی وقفه مورد عنایتش قرار داده، به این زودی فراموش نمی کنه.
صدایش را صاف می کند.
_اوه اوه چه بهتانم بر مخوره. جونمون و مال و خانواده مون برا انقلاب و آقا و... همی بود.
_نه مادر! جون سر جاش هست اگر قابل بدونن. گفتی یادت رفته گفتم هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود.
تک سرفه ای می زند و می گوید:« بایدم شعر بگین شکماتان ماشاءالله سیره.»
جوری می خندم که صدایم را از پشت گوشی بشنود و توی چینش فحش بعدی، سرخوشی را هم اضافه سیری و بی غمی و بی دردی ام بکند.
_راستش وقتته زیاد نمیخوام بگیرم. بچه مان دیروز کتابتانه آورد خانه. هی خواندم هی اعصابم خراب شد. گفتم آگاهت کنم رد ای کارا رو نگیری. الان هم رای دادیم سهام عدالت بهمان تعلق نگرفته. تو یکی می تانی او دنیا جواب رای ما که به هیچ درد نخورد بدی؟
تازه حالی ام می شود ماجرا از چه قرار است. یاد حرف هایی می افتم که روزهای روشنگری ساعت ها گوش و چشم مان مهمانش می شد.
از چند و چون سهام عدالتش می پرسم و چند راه نشانش می دهم. قرار می گذاریم فردا صبح بعد از پیگیری تماس بگیرد و شرح حال بدهد اما بی نثار بد و بیراه.
ادامه دارد...
#بهروایتمن
#انتخاباتنوشت
#مادرانهسبزوار
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
#ارسالیمادران
#روایتیکیازاعضایمادرانهسبزوار
چند وقتی بود کمتر سر کار میرفت و بیشتر توی خانه بود.
کمتر میخندید و بیشتر توی خودش بود.
ذرهبین سرزنش دستش گرفته بود و تمامِ قد و بالای رفتار من و بچهها و مسائل خانه را با آن برانداز میکرد.
می دانستم که مسالهای در محل کار او را به این روز انداخته ولی کاری از دستم برنمیآمد.
دیگر به راحتی قبل نمیتوانستم به فعالیتهایم بپردازم. نمیتوانستم برای جلسات و کارهای مادرانه بیرون بروم. نباید کاری از کارهای خانه یا امور بچهها و خودش را روی زمین میگذاشتم.
جلسات را مجازی شرکت میکردم و سعی میکردم نظرش را جلب کنم. چند بار سر صحبت را با او باز کردم ولی این کلاف سردرگم خیال باز شدن نداشت. تنها کاری که از دستم برمیآمد، توکل و توسل بود.
میگفتم: خدایا! یعنی همین الآن که مادرها ایدهپردازی برای کارهای انتخاباتی امسال را شروع کردهاند، همسر من باید بنای ناسازگاری با فعالیتهایم را بگذارد؟!
حضرت زهرا (س) را واسطه قرار دادم که با دستان مادرانهاش این گره را باز کند. گفتم: مادر جان! ما این درس را از خودت گرفتهایم که سرمان را در لاک بیتفاوتی فرو نبریم و نسبت به مسائل جامعهمان بیتفاوت نباشیم. مساله مهم انتخابات را در پیش داریم و شرایط همسرم دست و پایم را بسته. هم حال خراب همسرم را تاب نمیآورم، هم حال خراب جامعه راحتم نمیگذارد. راههایی را رفته و به در بسته خوردهام. خودت راهی پیش پایم بگذار.
یک روز همسرم از محل کار تماس گرفت و بر خلاف روال این روزهایش با صدایی پرنشاط سلام و احوالپرسی کرد و بدون مقدمه گفت: ..... جان! من با ورودت به فعالیتهای انتخاباتی مشکلی ندارم. هر کجا که لازم میدانی وارد شو. من مانعت نمیشوم.
دیگر صدای شوهرم را نمیشنیدم. بغضم سر باز کرده بود و اشک امانم نمیداد. فقط توانستم توی دلم بگویم: ممنونم مادر جان!😭
از روزی که حضرت مادر، چادر مادریاش را روی سر خانواده من پهنتر گسترده، شوهرم از این رو به آن رو شده. حتی همراهتر از قبل.
پس عهد میبندم برای تعجیل در ظهور، مردم را به مشارکت در انتخابات فرا بخوانم و باعث قدرت نظام و انقلاب شوم. محکمتر و مطمئنتر از قبل. انشاءالله💪
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#آحادمردم
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
#ارسالیمادران
#روایتیکیازاعضایمادرانهسبزوار
واسه ما مامانا اینجوریه که وقتی بچه ها خوابن یا یکم ولت میکنن تو سرت یه عالمه علامت سوال سبز میشه الان ظرفمو بشورم لباس بشورم جارو کنم دستمال بکشم بخوابم یا بخورم به خودم برسم شونه ای کرمی یا به معنویتم برسم قرانی دعایی کتابی یا مجازی گردی. بعضی وقتا طبق برنامه هستی بعضی وقتا طبق حال دلت.
ولی دیروز یه دوراهی عجیب واسم پیش اومد بچه رو پام بود مدت طولانی یا باید قرآنمو میخوندم یابا گوشی میرفتم سراغ کار انتخاباتیم هی باخودم حرف زدم کلنجار رفتم خواستم اهم ومهم کنم اخرش تصمیم گرفتم قرآنمو بخونم جالب بود بعده قرآنم تو کار انتخاباتیم یه جامونده بودم که چندتاراه تو ذهنم واسش باز شد.
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#آحادمردم
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
#ارسالیمادران
#روایتیکیازاعضایمادرانهسبزوار
واسه ما مامانا اینجوریه که وقتی بچه ها خوابن یا یکم ولت میکنن تو سرت یه عالمه علامت سوال سبز میشه الان ظرفمو بشورم لباس بشورم جارو کنم دستمال بکشم بخوابم یا بخورم به خودم برسم شونه ای کرمی یا به معنویتم برسم قرانی دعایی کتابی یا مجازی گردی. بعضی وقتا طبق برنامه هستی بعضی وقتا طبق حال دلت.
ولی دیروز یه دوراهی عجیب واسم پیش اومد بچه رو پام بود مدت طولانی یا باید قرآنمو میخوندم یابا گوشی میرفتم سراغ کار انتخاباتیم هی باخودم حرف زدم کلنجار رفتم خواستم اهم ومهم کنم اخرش تصمیم گرفتم قرآنمو بخونم جالب بود بعده قرآنم تو کار انتخاباتیم یه جامونده بودم که چندتاراه تو ذهنم واسش باز شد.
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#آحادمردم
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *
*شروع دوباره قرائت دسته جمعی #دعای_جوشن_صغیر
برای رهایی غزه و آزادی فلسطین*
امروز انشاالله ساعت ۱۳
لینک قرار ارسال خواهد شد.