eitaa logo
💖 مادر زیرک 💖
4.3هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
241 فایل
ورود به عرصه تربیت بدون آموزش مانند رفتن به میدان جنگ بدون سلاح است. مدیرکانال؛ دانشجوی دکتری فلسفه تعلیم و تربیت مدیر دبستان دخترانه بهشت پروانه ها ✍️مؤلف کتاب های ئافرت،بازی های آموزشی و...
مشاهده در ایتا
دانلود
بی جا و بی موقع کودکان را کنترل می کنیم و بی جا و بی موقع آزادی میدهیم.  در حالی که باید بین این دو رفتار تعادل برقرار باشد و والدین بدانند که چقدر کنترل کنند و چه قدر آزادی بدهند. هردوی این رفتار باید با هم باشند. وقتی که ما تعریف درستی از کنترل و آزادی نداریم، از تعادل خارج می شویم و وارد منطقه ی خشونت می شویم. @madarezirak
متاسفانه به اشتباه به بسیاری از کودکان انگ بیش فعالی زده می‌شود، 80 درصد از کودکان را ما به غلط فکر می‌کنیم بیش فعال هستند، اما در واقع اینطور نیستند. ما چون بی حوصله‌ایم، خسته‌ایم و اعصاب نداریم سریع برچسب بیش فعالی به کودک می‌زنیم. ما باید استرس را از کودکان بگیریم نه به آنها برچسب بزنیم و استرس بدهیم. @madarezirak
یک خطر جدی که بچه ها را تهدید می کند، این کلاس بردن هاست دائم هم به کودک القا می کنیم که توباید همه چیز یاد بگیری توخیلی باهوشی تو ازهمه بهتری تشویق زیاد وقتی کودک مهارت لازم راکسب نکرده خطرناک است #تربیتی #مادر_زیرک @madarezirak
#نقاشی #مادر_زیرک @madarezirak
. بازی تعادل همان‌طور که می‌دانید بچه‌ها خیلی دوست دارند درحالی که سعی می‌کنند تعادل‌شان را حفظ کنند روی یک خط راست راه بروند. حین بازی می‌توانید موسیقی هم پخش کنید و از بچه‌ها بخواهید هنگام راه‌رفتن روی خط راست مشخص‌ شده تعادل خود را حفظ کنند، حتی اگر می‌خواهید هیجان بازی بیشتر شود می‌توانید از آنها بخواهید به صورت لی‌لی این کار را بکنند یا مسیر تعیین شده را برعکس و عقب‌عقب بروند. @madarezirak
«بچه قورباغه آوازه خوان» روزی از روزها یک بچه قورباغه همراه مادرش در جنگل زندگی می کرد. این بچه قورباغه آواز می خواند و صدای آوازش که بلند می شد تمام حیوانات جنگل دورش جمع می شدند و به صدای آوازش گوش می دادند. حتی لک لک ها هم که غذایشان قورباغه است، وقتی بچه قورباغه شروع میکرد به آواز خواندن ساکت می شدند و به آواز بچه قورباغه گوش می‌دادند.   چند روزی باران سختی آمد و بچه قورباغه نتوانست از خانه خارج شود، آن روز صبح هوا آفتابی بود و بچه قورباغه بعد از خوردن صبحانه از خانه خارج شد. مادر بچه قورباغه داشت حیاط خانه را که بعد از طوفان حسابی کثیف شده بود را جارو می کرد. به بچه قورباغه گفت: پسرم حواست باشه، عمو لاک پشت گفت که آب برکه بالا آمده و یک ماهی گوشتخوار وارد برکه شده، امروز لطفاً سمت برکه نرو.   آفتاب صبحگاهی بدن بچه قورباغه را گرم کرد و نگاهی به مادرش کرد و گفت: مادرجان من با آواز خواندنم حتی لک لک ها را وادار به گوش دادن می کنم این که یک ماهی بیشتر نیست. مادر گفت: عزیزم اینقدر مغرور نباش درسته تو خیلی قشنگ آواز می خوانی اما دلیل بر این نیست که همه جا این توانمندی تو کار بکنه.   بچه قورباغه زیر لب قور قوری کرد و از حیاط خانه خارج شد. هوا بسیار عالی بود، خورشید در آسمان می درخشید، آواز چکاوکها از لابلای درختها به گوش می رسید. بوی عطر گلهای جنگی نشاط خاصی را به جنگل بخشیده بود.   بچه قورباغه همینطور که توی راه می رفت، خرگوش کوچولو را دید، خرگوش کوچولو در حالی که گاز بزرگی به هویجش می زد گفت: کجا میری؟ -  میرم لب برکه، هوا خیلی خوبه یک دوری بزنم. -  مراقب باش می گویند یک ماهی گوشتخوار آمده در برکه -  نگران نباش، با آواز خواندن باهاش دوست می شوم.   بچه قورباغه رفت و رفت تا به لب برکه رسید. جستی زد و روی برگ نیلوفری نشست. برکه آرام بود، صدای دارکوبی که به درخت نوک می کوبید از دور می آمد. بوی گل نیلوفر به مشام می رسید. پرتو نور آفتاب روی شبنمهای گلهای کنار برکه منظره بسیار زیبایی را به وجود آورده بودند. بچه قورباغه از دیدن این همه زیبایی سر ذوق آمد و بادی بر گلو انداخت و آواز بسیار زیبایی را شروع کرد.   هنوز از قور قور دوم به قور قور سوم نرسیده بود که یک دفعه ماهی گوشتخوار بزرگی به زیر برگ زد و بچه قورباغه به هوا پرتاب شد و با سر داخل آب افتاد. بچه قورباغه درد شدیدی در ساق پای راستش احساس کرد ولی یک دفعه دید که ماهی گوشتخوار با دهان باز به سمتش می آید. سعی کرد شنا کند اما درد پایش اجازه نمی داد. چند سانتی متر بیشتر نمانده بود که ماهی گوشتخوار بچه قورباغه را بگیره که عمو لاک پشت آمد و با دست به صورت ماهی گوشتخوار کوبید و ماهی فرار را بر قرار ترجیح داد.   عمو لاک پشت بچه قورباغه را به ساحل آورد از سر و صداهای ایجاد شده تعدادی از پرنده ها و حیوانات به سمت برکه آمدند. بچه قورباغه درد شدیدی در پای راستش احساس کرد و نمی توانست راه برود. عمو لاک پشت به گنجشک گفت سریع برو و جغد حکیم را خبر کن و بگو پای راست بچه قورباغه آسیب دیده.   بچه قورباغه گریه می کرد و می گفت: چرا صدای آواز من روی ماهی تأثیری نداشت؟ لاک پشت گفت: پسرم هر ابزاری در هر جایی کار نمی کند. وقتی مادرت گفته که داخل برکه نرو تو باید گوش می کردی.   جغد حکیم با کیف مخصوصش سررسید و بعد از معاینه پای بچه قورباغه گفت: ساق پایش شکسته و باید گچ بگیرم چند هفته ای باید در منزل استراحت بکنه. بعد از گچ گرفتن حیوانات خداحافظی کردند و رفتند و عمو لاک پشت بچه قورباغه را روی لاکش سوار کرد و به سمت خانه آنها راه افتاد.   درد پای بچه قورباغه کمتر شده بود و آواز غم انگیزی را سر داد. از آنجا که لاک پشت خیلی آرام راه می رفت کم کم هوا داشت تاریک می شد و هنوز به خانه بچه قورباغه نرسیده بودند. مادر بچه قورباغه دید که هوا تاریک شده و هنوز خبری از پسرش نشده، با نگرانی جلوی در خانه جست و خیز می کرد و نمی دانست کجا برود.   هوا کاملاً تاریک شده بود که صدای آواز غم انگیز بچه قورباغه را شنید و به سمت صدا جست زد. با دیدن پای گچ گرفته بچه قورباغه و شنیدن آواز، مادر زیر گریه زد اما عمو لاک پشت گفت، گریه نکن حالش خوبه بعد از رساندن بچه قورباغه، عمو لاک پشت خداحافظی کرد و رفت.   شب هنگام وقتی بچه قورباغه در تخت خوابیده بود از پنجره به بیرون نگاه کرد، قرص ماه کامل بود و به زیبایی در آسمان می درخشید. بچه قورباغه به مادرش گفت: مادر معذرت می خواهم که به حرفت گوش ندادم. مادرش بالای سرش آمد و بوسه ای بر گونه بچه قورباغه زد و در همان حال بچه قورباغه به خواب رفت. @madarezirak
«بچه قورباغه آوازه خوان» @madarezirak
اگر علاقه داريد كودكتون سلام كردن رو ياد بگيره بهتره با بازي كردن بهشون ياد بديد. هر بار فرزندتان وارد خانه ميشود يا شما وارد خانه ميشويد به او سلام كنيد. با او بازي كنيد به عنوان مثال شما از اتاق بيرون برويد و قرار بگذاريد هر كه زودتر به هنگام ورود سلام كرد جايزه بگيرد. سلام كردن را با شادي و لذت گره بزنيد. اگر كودك را مجبور كنيد يا جلوي ديگران سرزنش كنيد سلام كردن را با اضطراب در مغز كودك گره ميزنيد. @madarezirak
والدينى كه هرگز براى كارهاى بد و خطرناك فرزندشان مرز نميگذارند يا اجازه ميدهند فرزندشان به حقوق ديگران تجاوز كند... فرزندانشان حيله گر، خودخواه و ضد اجتماع خواهند شد. #تربیتی #مادر_زیرک @madarezirak
خواستند یوسف را بکشند، یوسف نمرد خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت خواستند او رابفروشند که برده شود،پادشاه شد خواستند محبتش از دل پدرخارج شود، محبتش بیشتر شد از نقشه های بشر نباید دلهره داشت چرا که اراده ی خداوند بالاتراز هر اراده ای است یوسف میدانست، تمام درها بسته هستند، اما به خاطر خدا ؛حتی به سوی درهای بسته هم دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد،به دنبال درهاي بسته برو چون خدای "تو"و "یوسف" یکی ست @madarezirak