15.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کله پاچه
مواد اولیه :
یه دست کامل کله و پاچه
نمک
فلفل قرمز
زردچوبه
برگ بو
چوب دارچین
پیاز درسته
سیر
19.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خورشت کرفس
مواد لازم برای ۶ نفر:
۷۰۰ گرم مغز ران گوسفندی
۲ عدد پیاز متوسط
۱۵۰ گرم جعفری
۱۰۰ گرم نعنا
۲۵۰ گرم برگ کرفس
۴۰۰ گرم ساقه کرفس
۲ قاشق غذاخوری آب لیمو ترش
نمک، فلفل، زردچوبه و دارچین به میزان دلخواه
.
#شیش_انداز
غذای ایرانی اصیل و فراموش شده 😍
شیش انداز
پیاز نگینی ۲عدد
گردو چرخ شده یک لیوان
زعفران نمک
آب یخ
رب انار ۲قاشق سر پر ملس
بادمجان سرخ شده دو عدد
#قسمت_چهاردهم
#ویشکا_2
در دلم آشوبی ایجاد شده بود ، انگار دو گروه در حال لشگرکشی بودند نگاهی به به ساعت دیواری کردم درست ساعت یازده صبح بود ،که گوشی همراهم زنگ خورد .
به طرف گوشی رفتم شماره ی ناشناسی را روی صفحه ی آن نشان می داد .
سلام بفرمائید
سلام خانم دهقان دقت تون بخیر
متشکرم
از کلانتری 12خدمتتان تماس می گیرم شما باید امروز ساعت 13 کلانتری تشریف بیاورید .
در چه موضوعی؟!
شما تشریف بیاورید ، خدمتتان عرض می کنیم
تماس را قطع کردم نگاهی به اطراف کردم خانه ما انگار بمب ترکانده بودند یک ساعتی فرصت داشتم تا خانه را مرتب کنم و بعد به کلانتری بروم
ساعت 12:15 از خانه به سمت کلانتری خارج شدم می دانستم اگر ماشین را ببرم جای پارک مناسبی پیدا نمی کنم
به همین دلیل تا سر خیابان پیاده رفتم و با سوار شدن یک خط اتوبوس خودم را به کلانتری رساندم
نگاهی به اطراف کردم فضای کلانتری مثل هفته ی قبل بود دیوار های کرم رنگ با صندلی های فلزی که ناگهان چشم به نرگس افتاد کنارش رفتم
سلام نرگس جانم
سلام ...😐
چی شده اتفاقی افتاده
ویشکا خانم ماجرا ها را باید از شما شنید
من برای چی ؟!
درست زمانی که نرگس دهانش را باز کرد جمله ای بگوید
سروان احمدی از اتاقش بیرون آمد و ما را صدا کرد
خانم دهقان و خانم صالحی تشریف بیاورید
هر دو به طرف اتاق سروان احمدی کردیم
وارد اتاق شدیم که ناگهان دلم ریزش کرد
شایان در حالی که روی صندلی مشکی رنگ در سمت چپ اتاق نشسته بود در حالی که دستانش با دستبند فلزی بسته بود
نگاهی به من کرد
ویشکا جانم آمدی
مات مبهوت مانده بودم چه بگویم
وضعیت خیلی سختی بود عرق سردی بر پیشانی ام نشست دستم بالا بردم تا آن را پاک کنم که صدای سروان احمدی مرا متوجه خودش کرد
خانم صالحی مثل این که حال شما خوب نیست
نرگس در حالی که تقلا می کرد حالش را خوب نشان بدهد
نه خوبم بفرمائید
آقای مقدم و دو نفر دیگر متهم ردیف اول به قتل شهید ناظری هستند
ما باز جویی ها را انجام می دهیم شما منتظر روز دادگاه باشید
نرگس در حالی که زیر لب چیزی گفت از اتاق بیرون رفت
شایان تقلا می کرد، ویشکا بگو کار من نیست
ویشکا جان تو که ...
سروان احمدی با صدای بلندی
خانم دهقان شما بیرون تشریف داشته باشید
از اتاق خارج شدن نرگس در حالی که دستانش را دور سرش گرفته بود شروع به اشک ریختن کرد...
نویسنده :تمنا🌹🍃
#قسمت_پانزدهم
#ویشکا_2
دلم خیلی گرفته بود نرگس از پنهان کاری من بسیار ناراحت شده بود ،از طرفی نمی توانست باور کند که شهادتش همسرش تقصیر پسر عمه ی صمیمی ترین دوستش هست .
هر چقدر به نرگس اصرار کردم با بیایم قبول نکرد فقط یک کلمه می گفت
می خواهم تنها باشم
به آرامی در پیاده رو راه می رفتم ،فکر مرا به عمق تنهایی برده بود
که صدای زنگ گوشی توجه ام جلب کرد
نگاهی به به صفحه ی آن کردم
در حالی که دستانم عرق کرده بود بدنم می لرزید تماس برقرار شد
ویشکا تو خجالت نمی کشی تو شعور نداری
سلام عمه جان چی شده ؟!😱
با صدای بلندتر از قبل چی شده !
شایان دستگیر کردند اون وقت تو به من چیزی نگفتی بجای این که از اون طرف داری کنی بی خیال نسشتی
عمه متوجه میشی چی شده ،پسرت آدم کشته اونم همسر دوست من🥺
خوب چه ربطی به شایان داره🥴
پلیس او را متهم به قتل می داند آن وقت
حرفم را ادامه ندادم که ...
صدای بلند گریه از پشت تلفن شنیده شد
عمه جونم می خوای بیام پیشت که ناگهان صدای کلفت شوهر عمه ام از پشت گوشی شنیده شد
توی برای چی به ویشکا زنگ زدی
اگر ندانم کاری های این دختر نبود الان وضع این چنین نمی شد ...
با قطع شدن تماس اشک روی گونه هایم جاری شد
خودم را به کنار دیوار رساندم مردمی که در پیاده رو در حال قدم زدند بودند
نگاه متاسفی به من می کردند
-------------------------------------------
دو هفته از روز دادگاه ⚖️ شایان می گذشت و او را به زندان مرکزی منتقل کردند در این مدت از نرگس خبری نداشتم جز روزی که او را در دادگاه دیدم
رنگ رویش پریده بود حال مناسبی نداشت
عمه هم دست کمی از او نداشت مرتب به قاضی التماس می کرد تخفیفی در جرمش بدهید
شایان که در آن وضعیت نمی دانست چه بگوید گاهی نگاهی به من می کرد و گاهی هم برای قاضی انگیزه قتلش را توضیح می داد
-------------------------------------
روز دوشنبه تصمیم گرفتم به ملاقات شایان در زندان بروم
حوصله نداشتم با اتوبوس یا تاکسی خودم را به آن جا برسانم
تنهایی ذهن مرا به عمق تلخی ماجرا های پیش آمده می کرد 🍁
از پدر در خواست کردم تا زندان مرا برساند
پدر در حالی که لبخندی بر لب زد
دختر بابا چقدر شایان از دیدنت خوشحال میشه
در طول مسیر هر دو سکوت کردیم همه ی ما ذهنمان خسته بود هنگام پیاده شدن
نگاهی به پدر کردم
امیدی به بازگشت شایان هست
پدر در حالی که سری تکان داد سکوت کرد
نویسنده تمنا🎈🎈🎈🎊
D1739115T14725810(Web)-mc.mp3
28.99M
🔹 نشانههای اهل ایمان
در ارتباط با مومن و نشانههای اهل ایمان روایات فراوانی داریم. ما یک مسلم داریم و یک مومن داریم. اسلام و ایمان با یکدیگر تفاوت دارند. اگر کسی بر زبانش شهادتین بگوید، یعنی رسالت پیامبر و توحید را قبول کند به او مسلمان گفته میشود.
🎙 #استاد_رفیعی
⏱ #سخنرانی_کامل
Part06_ذوالفقار.mp3
6.66M
📗 #معرفی_کتاب📗
📚🎧 #کتاب_صوتی
گزیده ای از کتاب صوتی " ذوالفقار"
برش هایی از خاطرات شفاهی شهید #حاج_قاسم_سلیمانی "
به کوشش : علی اکبری مزدآبادی
🔘: قسمت: 6
📎: قسمـــت: پایانی
جبهه جنگ، بستر میدان الهی است
🔹شهید عبدالرحمن چوپانی فردی آرام و خوش برخورد و دانش آموزی تلاشگر وبا تقوا بود. ایام تعطیلات تابستان برای بدست آوردن کمک هزینههای تحصیل مشغول به کار میشد و بدین طریق از تحمیل بار هزینه تحصیلی بردوش والدینش ممانعت میکرد.
🔹عبدالرحمن چوپانی در انجام امورات به پدر و مادر کمک میکرد. به اهل بیت(ع) عشق میورزید و با مداحان هیئت محبان الزهرا(س) زادگاهش مراوده و دوستی داشت.
🔹چوپانی در اوایل انقلاب به همراه خانوادهاش مرتب در راهپیماییها شرکت کرده و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در بسیج دانشآموزی فعالیت خود را آغاز کرد. وی جبهه را میدان امتحان الهی میدانست. آرزویش این بود که به جبهه برود و شهید شود.
🔹اولین بار شهید چوپانی در ۱۵ سالگی به جبهه رفت. عبدالرحمن از وجود معضلات اجتماعی نظیر فقر، فساد، دروغ و... بهشدت رنج میبرد. در مورد عقاید انحرافی به خصوص خدشه دار کردن مسئله ولایت توسط افراد مغرض و ناآگاه تا پای جان میایستاد.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
⛔️خطر تکنیک مارپیچ سکوت به زبان ساده...
🔸در رکعتِ سوم نماز ظهر ، امام جماعت پس از دو سجدهی خود به اشتباه برنخاست و شروع به خواندن تشهد کرد. چند نفری که به اشتباه امام پی برده بودند نیمخیز شدند تا برخیزند اما چون دیدند اکثریت نشسته اند و با امام جماعت همراهی میکنند ، پس از چند لحظه آنها هم نشستند و اسیر مارپیچ سکوت شدند و از نظرِ حقِ خود عقب نشینی کردند! اما دو نفر دیگر با صدای بلند ذکر «بِحُولِ اللّه وَ قُوَتِه» گفتند تا امام جماعت بشنود و به اشتباه خود پی ببرد و برخیزد. امام هم پس از تذکرِ بجایِ آن دو نفر سریع برخاست!
🔹اگر آن دو نبودند و مارپیچ سکوت را نمیشکستند ، نماز تمام افراد خراب شده بود! جالب اینجا بود که وقتی آن دو نفر بر علیه حرکت غلط عکسالعمل نشان دادند و به عبارت دیگر خط شکنی کردند ، افراد دیگری هم از حرکت آنان پشتیبانی کردند و سعی نمودند امام جماعت را متوجه اشتباهش کنند!!!
🔸مارپیچ سکوت اصطلاحی است که معادل سادهی آن همان «همرنگ جماعت شدن» و دست کشیدن از موضع درست خود است ، خواه این همرنگ شدن با جماعت بخاطر عدم استقلال شخصیتی ِ فرد باشد ، خواه بخاطر اختلالِ روانیِ «#تایید_اجتماعی» ، خواه بخاطر ترس از اظهار مخالفت و تبعات بعدش ، و خواه بخاطر سست بودن فرد در موضعِ حقِ خود و پیوستنِ او به جبههی مخالف ، این اتفاق بیفتد!
🔹نکتهی دیگر آنکه ؛ تنها افرادی میتوانند مارپیچ سکوت رو بشکنند که دارای روحیهی شجاعت و حق مداری باشند!
⚠️متاسفانه این روزها شاهدیم که چگونه قشر مذهبی و انقلابی ما دچار مارپیچ سکوت شده و درمقابل حرفهای غلط اطرافیان فقط سکوت می کنند.
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک بحث کاملا علمی در مورد بدحجابی و تاثیر مخربی که روی آقایون داره‼️☝️
سن و سال عامل تغییر مزاجی در افراد
🥇از بدو تولد تا ۱۵ سالگی ،اوج غلبه دم
🥈از ۱۵ سالگی تا ۴۰ سالگی ،صفراء
🥉از ۴۰ سالگی تا ۶۰ سالگی ،سوداء
🏅از ۶۰ سالگی به بالا، بلغم
✨هر یک از مزاج ها در سن خودش در بالاترین اندازه خود قرار دارد
✨البته به همین ختم نمی شود ،بهتر است بدانیم ،که ساعات شبانه روز هم روی مزاجی ما اثر میگذارند،
🌖بین الطلوعین و صبح , گرم و تر(دم)
🌕ظهر ،گرم و خشک(صفرا)
🌓عصر، سرد و خشک(سودا)
🌚شب،سردو تر (بلغم)