🔹 امداوود که بود و اعمال معروف به امداوود چگونه وارد شد؟
🔻مرحوم سید بن طاووس در اقبال مینویسد: «زمانی كه منصور عباسی، عبداللّه بن حسن(ع) را به همراه گروهی از آل ابیطالب زندانی كرد و دو پسر عبداللّه بن حسن(ع)، یعنی محمد و ابراهیم را به قتل رساند، در این زمان داوود بن حسن بن حسن(ع) را نیز گرفت و با غل و زنجیر از عراق به مركز حكومت خویش انتقال داد. او پسر دایه امام جعفر صادق(ع) بود؛ زیرا «امّداوود» مادر رضاعی امام صادق(ع) بود و مادر داوود به ایشان شیر داده بود.
▫️ام داوود میگوید: مدت زمانی پسرم نیامد و خبری از او در عراق به گوشم نرسید. در این زمان، پیوسته به درگاه خداوند دعا و تضرع نموده و از برادران دینی و كوشا در عبادت، میخواستم كه در اینباره به درگاه خدا دعا كنند، ولی اثری از اجابت دعا نمیدیدم، تا اینکه روزی برای عیادت به محضر حضرت جعفر بن محمد(ع) وارد شدم و پس از پرسوجو از حال آن حضرت و دعا برای ایشان، آن بزرگوار از حال داوود جویا شد. عرض كردم: ای آقای من، داوود كجاست، در حالی كه مدت زمان طولانی است كه او را از من جدا و در عراق زندانی كردهاند. فرمود: چرا دعای استفتاح را نمیخوانی، همان دعایی كه درهای آسمان برای اجابت آن گشوده میگردد و دعاكننده بیدرنگ اثر اجابت را میبیند و در برابر آن، در نزد خداوند متعال پاداشی به جز بهشت ندارد؟ عرض كردم: این دعا چگونه است ای پسر راستگویان؟! فرمود: ای امّ داوود، ماه حرام بزرگ، ماه رجب، نزدیك شده است و این ماه، ماهی است كه دعا در آن به اجابت میرسد و این ماه، ماه اصمّ خدا است.»
▫️سپس حضرت دستور اعمال معروف به ام داوود را به او یاد داد. سپس فرمود: «آنچه را كه به تو آموختم حفظ كن و مبادا آن را به كسی بیاموزی تا برای هدف نادرست و باطلی دعا كند! زیرا اسم اعظم خداوند در آن نهفته است، همان اسمی كه هرگاه بدان دعا شود، خداوند اجابت میكند و هرگاه با توسل به آن از خدا درخواست شود، عطا میكند. اگر آسمانها و زمین و دریاها به روی انسان بسته باشند و حاجت تو از گشوده شدن آنها بزرگتر باشد، خداوند راه رسیدن به آن را برای تو آسان خواهد نمود و اگر همه جنّیان و انسانها دشمن تو باشند، خداوند تو را از مزاحمت آنها كفایت نموده و آنها را ذلیل و خوار خواهد نمود.»
▫️امّداوود می گوید: «دعای یاد شده را نوشتم و از محضر امام صادق(ع) خارج شدم، تا اینكه ماه رجب فرا رسید و به آنچه آن حضرت فرموده بود، عمل كردم. شبی، در اواخر شب حضرت محمد(ص) و تمام فرشتگان و پیامبرانی را كه در دعای گذشته بر آنان درود فرستادم، در خواب دیدم، در حالی كه آن حضرت به من میفرمود: ای امّ داوود، به تو و همه برادرانت مژده باد، كه همگی برای تو شفاعت خواهند كرد و تو را به برآوردن حاجتت مژده میدهند و تو را بشارت باد كه خداوند متعال تو و فرزندت را حفظ نموده و آن را به تو باز میگرداند. از خواب بیدار شدم و فقط به اندازهی فاصلهی عراق تا مدینه برای سواری كه مركبش را تند و با شتاب براند، گذشته بود كه داوود به خانه بازگشت. از حال او پرسیدم. گفت: تا روز نیمه رجب، در بند و زنجیر و در بدترین زندانها بودم. وقتی شب شد، در خواب دیدم كه گویی زمین برای من درنوردیده شد و دیدم كه تو بر روی حصیر مخصوصی كه بر روی آن نماز میگزاری، نشستهای و مردانی در كنار تو نشستهاند كه سرهایشان در آسمان و پاهایشان در زمین است و مشغول تسبیح خدا هستند. یكی از آنان كه صورتی زیبا و لباسی پاكیزه و بویی خوش داشت و به گمان من، رسول خدا(ص) بود، به من گفت: ای پسر پیرزن شایسته، تو را بشارت باد! كه خداوند دعای مادرت را اجابت نمود. از خواب بیدار شدم و دیدم كه پیكهای منصور دم در ایستادهاند. در دل شب، مرا به حضور منصور بردند و او دستور داد كه زنجیر از دست و پای من باز نموده و به من نیكی و احسان كنند و نیز دستور داد كه 10 هزار درهم به من بدهند و بر شتر راهوار سوار كرده و با سرعت و شتاب براندند، تا اینكه وارد مدینه شدم.»
🔺امّداوود در ادامه میگوید: «داوود را به خدمت امام صادق(ع) بردم. فرمود: منصور، امیر مؤمنان(ع) را در خواب دید و ایشان به او فرمود: فرزندم را آزاد كن، وگرنه تو را در آتش جهنم میافكنم و او خود را در حالی دید كه گویی زیر پاهایش آتش جهنم قرار دارد. از خواب بیدار شد و مجبور شد كه تو را -ای داوود- آزاد كند.»
ساعت هایمان را کوک کنیم !
یٰا صٰاحِبَ الزْمانْ اَدْرِکنٰا وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَة...
پویش همگانی #چله_قرائت_دعای_فرج ( دعای #الهی_عظم_البلا )
به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) و رفع گرفتاری از مردم
از سه شنبه ۲۰ اسفند رأس ساعت ده شب به مدت چهل شب
babolharam Narimani.mp3
8.18M
🎼 منم زینبی که غریبی تُ دیدم ..
|⇦•زمزمه و روضه جانسوز تقدیم به ساحت مقدس عقیلۀ بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام الله علیها ویژه شهادت آن حضرت به نفس کربلایی سید رضا نریمانی •✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
#جبلالصبر یعنی کوهِ مُقاومت!
و چه کوهی را میشناسید که
این مُصیبتها بر آن وارد شود
و بند بند وجودش جدا نشود؟
#عمهجان_زینب
babolharam seyed Mahdi hoseyni.mp3
18.11M
🎼 دارم میمیرم از چشم انتظاری ..
|⇦•سینه زنی زمینه زیبا تقدیم به ساحت مقدس عقیلۀ بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام الله علیها اجرا شده شب چهارم محرم ۹۸ به نفس کربلایی سید مهدی حسینی•✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
«ما رَاَیتُ اِلاّ جَمیلا»
برادرانش را کُشتند
خاندانش را آواره کردند
و خیمههایشان را آتش زدند
#زینب چه دید؟
که آنها ندیدند!
🎼 دارم میمیرم از چشم انتظاری ..
|⇦•سینه زنی زمینه زیبا تقدیم به ساحت مقدس عقیلۀ بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام الله علیها اجرا شده شب چهارم محرم ۹۸ به نفس کربلایی سید مهدی حسینی•✾•
دارم میمیرم از چشم انتظاری
قرارِ من چرا دل بی قراری
بمیرم تو مگه خواهر نداری ..
یه عمری هم دمت بودم نبودم
همیشه مرهمت بودم نبودم
سزاوارِ غمت بودم نبودم
تو این پنجاه و چندین ساله با هم
که تو هر لحظه میمُردیم برا هم
چقدر زود پیر شدی ای تکیه گاهم
میگفتم بال و پر دارم ولی نه
از احوالت خبر دارم ولی نه
دلم خوش بود پسر دارم ولی نه ..
هوامو داری و دارم هواتُ
بکش روی سرِ زینب عباتُ
ببین اشکایِ خواهرزاده هاتُ
منو شرمنده ی مادر نگردون
یه سرگردونُ دورِ سر نگردون
حالا که رو زدم رو برنگردون
ای پاره ی تنِ من
غروبِ روشن من
تو خیلی بیشتر از این
حق داری گردنِ من ..
نعم الامیرم ، برات داداش بمیرم ..
غم عشقت بیابون پرورم کرد
هوای وصل بی بال و پرم کرد
به ما گفتی صبوری کن صبوری
صبوری ، طرفه خاکی بر سرم کرد
🎼 منم زینبی که غریبی تُ دیدم ..
|⇦•زمزمه و روضه جانسوز تقدیم به ساحت مقدس عقیلۀ بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام الله علیها ویژه شهادت آن حضرت به نفس کربلایی سید رضا نریمانی•✾•
*میخوای روایتِ پیغمبر مصداقت بشه؟!.. به بیبی دو عالم فرمود دخترم نگران نباش ، از امت من یه عدهای میان ، مرداشون مثلِ زن ها برا حسینت ناله میمیزنن .. مویه میکنن .. ضجه میزنن ..
تا این حرفُ زد بیبی خیلی خوشحال شد ، شروع کرد دعا کنه در حق من و تو ...*
زیر گرمایِ بیابان پیکرش شد زیر و رو
رویِ نیزه رأس شاه سر جدایم رفت، رفت
منم زینبی که غریبی تُ دیدم
توی نصف روز از زمونه بریدم
تو میدونی داداش که من چی کشیدم
یهجوری به دورِ حرم میدویدم
تمام امیدم یهو نا امید شد
که بادِ مخالف وزید و شدید شد
تو گرد و غبارا تنت ناپدید شد
موهامُ میبینی یه روزه سپید شد ..
*چرا داداش؟ ..*
که دیدم به دورت عدو حلقه بسته
یکیشون با چکمه رو سینهت نشسته
دیدم قاتلت رو که خنجر به دسته
صدام میزدی با دهان شکسته
هنوزم میتونم بگم روبه روتم
میدونی هنوزم به فکر گلوتم
من آتشفشانم نه،کوه سکوتم
خودم گریه دارم خودم روضهگوتم
همون روضه ای که گلوتو بریدن
با سرنیزههاشون تو رو میکشیدن
منو مادرت رو گمونم ندیدن
که با مرکاباشون به روت میدویدن
چی از تو گذاشتن به جز تکه جامه
یهتیکه عبا و یهتیکه عمامه
همون تکه پیرهن همیشه باهامه
گاهی روی سینهم گاهی رو چشامه
واسه زخم سینهم همش التیامه
اگه سخته واسهت نمیدم ادامه
تحمل کن اینو که حرفم تمامه
میخوام غیرتی شی آخه حرف شامه
صدای رقیهست که تو ازدحامه
داره میگه آی زجر بزن از خدامه
بگم از سنان که مغیرهمرامه
یزیدی که فکر یه بزم حرامه
حسین....
محاسبه خمس اجناس
برخی از مردم خمس مواد غذایی که سر سال زياد آمده است را، به قيمت خريد محاسبه می کنند.
در حالی که به گفته تمامی مراجع، بايد به قيمت روز محاسبه شود.
توضيح المسائل مراجع، م 1780
🌱
🌸 احکام 🌸
خريد و فروش وسايل مشترک بين قمار و غير آن
سئوال: من فروشنده انواع صنايع دستى هستم تخته شطرنجى را خريد و فروش مىکنم که تماماً خاتمکارى شده و در وحله اول جنبه تزئينى دارد و چنانچه کسى هم بخواهد مىتواند براحتى با آن بازى کند. داخل اين شطرنج طورى است که اگر کسى مهرهها و يک جفت تاس تهيه کند (من اين دو قلم را نمىفروشم) مىتواند با آن تخته نرد بازى کند. لطفاً به من بگوييد با توجه به اين که اصل اين کالا تخته شطرنج است و من هم آن را با همين نام و با مهرههاى شطرنج به فروش مىرسانم و در عرف نيز با همين نام و با هدف شطرنج بازى تهيه و مورد استفاده قرار مىگيرد. حال از نظر شرعى خريد و فروش اين تخته شطرنج براى من چه حکمى دارد⁉️
جواب) اگر مکلّف تشخيص دهد که در حال حاضر شطرنج عرفاً از آلات قمار محسوب نمىشود، خريد و فروش آن مانع ندارد و همچنين آلاتى که استفاده از آنها مشترک بين حلال و حرام است اگر به قصد حلال خريد و فروش شود، مانعى ندارد.
وضوی ارتماسی
برخی از مردم تصور می کنند وضو گرفتن در شرایط عادی برای افراد سالم، حتما باید به صورت ترتیبی باشد و وضوی ارتماسی برای افرادی است که نمی توانند وضو بگیرند.
در حالی که افراد سالم نیز می توانند وضوی ارتماسی بگیرند.
نحوه وضوي ارتماسی:
وضوى ارتماسى آن است که انسان صورت و دستها را به قصد وضو با مراعات شستن از بالا به پایین در آب فرو برد؛ يعنى صورت را از طرف پیشانى و دستها را از طرف آرنج در آب فرو برد
اما براى این که مسح سر و پاها با آب وضو باشد، باید در شستن ارتماسى دست ها، مقدارى از دست چپ را، باقى گذارد، تا آن را با دست راست، ترتیبى، بشوید سپس مسح سر و پاها را انجام دهد.
🌱
راه تشخیص وظایف شرعی
تنها راه تشخیص وظایف شرعی، رجوع به فقهای جامع الشرایط است؛ لذا برخلاف تصور برخی افراد این موارد، سبب پیدایش حکم شرعی نمی شود، مثلاً:
- با خواب دیدن چیزی بر انسان واجب نمی شود؛ البته اگر کسی در خواب محتلم شود، جنب است و باید غسل کند؛ زیرا در جنب شدن فرقی بین خواب و بیداری نیست.
- کسی که نذر کند معصیتی را مرتکب شود، نذرش باطل است و حق ندارد معصیت پروردگار را مرتکب شود. هم چنین است قسم خوردن بر ارتکاب گناه.1
- اگر پدر و مادر به فرزند دستور انجام گناه بدهند؛ نباید اطاعت کند زیرا حق خداوند بر حق آنان مقدم است.
- اطاعت زن از شوهر تا وقتی است که به درخواست گناه نرسد؛ اما اگر شوهر از زن بخواهد که بندگی خدا را رها کند؛ مثل این که درخواست کند با حجاب نادرست در برابر دیگران ظاهر شود، نباید اطاعت کند.2
- با استخاره نمی توان حکم شرعی را تشخیص داد. استخاره اگر هم معتبر باشد، مربوط به جایی است که بخواهد بین دو امر جایز، یکی را انتخاب کند.
1. توضیح المسائل محشی ج2 ص613
2. مجمع المسائل آیت الله گلپایگانی ج1 ص429
🌱
اعمال شب شانزدهم #ماه_رجب
حضرت رسول (ص) فرمودند:
"کسی که در شب شانزدهم ماه رجب، سی رکعت نماز بگزارد که بعد از حمد سوره اخلاص را ده بار بخواند نمازش تمام نمی شود که ثواب هفتاد شهید را به او می دهند و در حالی وارد قیامت می شود که نور او برای اهل آن چونان بین مکه و مدینه می درخشد و خداوند دوری از آتش و دوری از دورویی را به او می دهد و عذاب قبر را از او بر میدارد
منبع: کتاب وسائل الشیعه
#اعمال_شب_شانزدهم_ماه_رجب
امروزهم به پایان رسید
الهی
اگربدبودیم یاریمان کن،
تافردایی بهترداشته باشیم
خدایابه حق مهربانیت
نگذارکسی باناامیدی وناراحتی،
شب خودرابه صبح برساند.
🌟شبتون بخیر و آرام🌟
ثانیه های مهدوی 5.mp3
3.64M
نجواهای شبانه با امام زمان (عج)
شبها قبل از خواب، با گوش دادن به این فایل ها، با امام خود درد دل کنیم و با انتشار آن، دیگران را هم تشویق به صحبت با حضرت کنیم.
زیاد وقتت رو نمی گیره...
#حدیث_مهدوی
✨حضرت مهدی (عج) فرمودند:
به شیعیان و دوستان بگویید: خدا را به حق عمه ام زینب سلام الله علیها قسم دهند که فرج مرا نزدیگ گرداند.✨
اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری (س)
#السلام_علیک_یا_زینب_کبری_س
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان_عج
#سلام_امام_زمانم 💚
در رهگذرم بیا فقط یڪ لحظہ
در چشم ترم بیا فقط یڪ لحظہ
در لحظہ احتضار اگر زحمٺ نیسٺ
بالاے سرم بیا فقط یڪ لحظہ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دعا_درمانی
💚حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
برای #حفظ_سلامتی، این #دعا را
هر #صبح و #شب بخوانید:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
(اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ
الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ (سه مرتبه))
اللّٰهمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی
خود که هر کس را بخواهی درآن قرار
میدهی قرار بده!
📚بهجتالدعاء، ص ٣۴٧
نیش زنبور کشنده تر است یا نیش مار؟.
روزى زنبور و مار با هم بحثشون شد.
مار ميگفت: آدما از ترسِ ظاهر ترسناك من می ميرند؛ نه بخاطر نيش زدنم!
اما زنبور قبول نمى كرد.
مار هم برای اثبات حرفش، به چوپانى که زير درختى خوابيده بود؛ نزديک شد و رو به زنبور گفت:
من چوپان را نيش مى زنم و مخفى می شوم ؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمايى کن!
مار چوپان را نيش زد و زنبور شروع كرد به پرواز بالاى سر چوپان.
چوپان از خواب پريد و گفت:
اى زنبور لعنتى! و شروع به مکيدن جاى نيش و تخليه زهر کرد.
مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد.
سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه ديگه اى کشيدند:
اين بار زنبور نيش زد و مار خودنمايى کرد!
چوپان از خواب پريد و همين که مار را ديد، از ترس پا به فرار گذاشت!
او بخاطر وحشت از مار، ديگر زهر را تخليه نكرد و ضمادى هم استفاده نکرد... چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نيش زنبور مرد!.
خيلى ازبيمارى ها و مشكلات هم همين جوری هستند ؛ و آدما فقط بخاطر ترس از آنها، نابود می شوند. پس همه چى بر مى گرده به برداشت ما از زندگى و شرايطى كه در آن هستید . برای همين بهتره ديدگاهمان و به همه چىز خوب و مثبت كنيم "مواظب تلقين های زندگی خود باشيد...!"
💕💕💕
#رمان
#رهایی_از_شب
#قسمت_بیست_و_یکم
دلم هرے ریخت.طلبہ ے جوان مجرد بود! ولے بہ من چہ؟! تا وقتے دخترهاے مومن و متعهد وپاکدامن بودند چرا باید او بہ من فڪر میڪرد؟! اصلا او را بہ من چہ؟! سڪوت سنگینے بینمان حاڪم شد.فاطمہ سیب پوست میڪند ومن پوست خیار را ریز ریز میڪردم.نیم نگاهے بہ فاطمہ انداختم ڪہ لبخند خفیفے بہ لب داشت.من این حالت را مےشناختم! او بعد از شنیدن نام آقاے مهدوے حالتش تغییر ڪرد!! نڪند فاطمہ هم؟!!!!
یا از آن بدتر نڪند یڪے از گزینہ هاے انتخابے اوباشد؟! اصلا چرا آقاے مهدوے اونشب از بین اونهمہ زن فاطمہ رو صدا زد ومن را بہ او تحویل داد؟! نکنہ بین آنها خبرهایے است؟! باید متوجہ میشدم. با زرنگے پرسیدم:
-امم بنظرم یڪ دختر خوب ومناسب سراغ داشتہ باشم براے آقاے مهدوے!
او چاقو را ڪنار گذاشت وبا نگاه پراز پرسشش نگاهم ڪرد.دیگر شڪے نداشتم چیزے بین آن دو وجود دارد.واز تصورش قلبم فشرده میشدگفتم:تو!
او با خنده ی محجوبے سرخ شد و در حالیڪہ بہ سیبش نگاه میڪرد گفت:
-استغفراللہ…چے مثل خانوم باجیا رفتار میکنے؟! ان شالله هرڪے قسمتش میشہ خوب باشہ و مومن.من لیاقت ندارم.
با تعجب نگاهش کردم.
-این دیگه از اون حرفهااا بودا!!!!تو با این همه نجابت و خوبی و باحالے لیاقت او رو نداشته باشے.؟! اتفاقن..
حرفم را با خنده ے محجوبے قطع ڪرد وگفت دیگہ الان اذان میگن.ڪمڪم میکنے برم دسشویے وضو بگیرم.؟
بلند شدم و بہ اتفاق بہ حیاط رفتیم.هوا سوز بدی داشت.با خودم گفتم زمستان چہ زود از راه رسید.
آن شب ڪنار فاطمہ نماز راخواندم و هرچہ او و مادرش اصرار ڪردند براے شام بمانم قبول نڪردم وخیلے سریع از او خداحافظے ڪردم وراه افتادم. در راه به همه چیز فڪر میڪردم. بہ فاطمہ.بہ آن طلبہ ڪہ حالا میدانستم اسمش مهدویه.بہ نگاه عجیب فاطمہ در زمان صحبت کردنش درباره او.بہ وضع عذاب آور فاطمہ و بہ خودم و ڪامران ڪہ با تماسهای مکررش بعد ازحادثہ ےامروزمجبورم ڪرد گوشیم را خاموش ڪنم.
هوا خیلے سرد بود و من لباسهایم ڪافے نبود.با قدمهاے تند خودم را بہ میدان رساندم و بہ نور مسجد نگاه کردم.شاید آقای مهدوے را دوباره میدیدم. او نبود.ساعتم را نگاه ڪردم.بلہ! احتمال زیاد نماز جماعت تمام شده بود. نا امیدانه به سمت خیابان راه افتادم.تلفنم را روشن ڪردم.بہ محض روشن شدن پیامڪهاے بیشمارے از ڪامران بدستم رسید.ودر تمام آنها التماسم میڪر ڪہ گوشے را بردارم تا بهم توضیح بده.بیچاره ڪامران! او خبرنداشت ڪہ رفتار امروز من بهانه بود.چون با دیدن اون طلبہ دوباره هوایے شده بودم.در همین افڪار بودم ڪہ ڪامران دوباره زنگ زد.مردد بودم ڪہ جواب بدم یاخیر.گوشے رو ڪنار گوشم گذاشتم و منتظر شدم او شروع کند.چندبار الو الو ڪرد و وقتے پاسخے نشنید گفت:
-میدونم دلت نمیخواد باهام حرف بزنے.حق با تو بود.من اشتباه ڪردم.من نباید بہ هیچ ڪسے میگفتم حتے بہ اون ملا ڪہ ما رو نمے شناخت.اصلن تو بگو من چیڪار ڪنم ڪہ منو ببخشے؟
چیزے براے گفتن نداشتم.لاجرم سڪوت ڪردم.ادامه داد:
عسل…!!! عسل خانوم.!! مگہ قرارنبود امشب با هم بریم رستوران چینے؟ ! من جا رزرو ڪردم.تو روخدا بدقلقے نڪن.میریم اونجا میشینیم صحبت میڪنیم. از ظهرتا حالا عین دیوونہ هام بخدا.خواستم لب باز ڪنم چیزے بگویم ڪہ آن طلبہ را دیدم ڪہ از یڪ سوپرمارڪت بیرون آمد وبا چند بستہ خرت وپرت بہ سمتم مے آمد.
گوشے را بدون اینڪہ سخنے بگویم قطع ڪردم وآرام داخل ڪیفم گذاشتم .با زانوانے سست بہ سمتش رفتم .عحیب است .این دومین بار است ڪہ او را در همین نقطه میبینم.و هر دوبار هم قبلش ڪامران پشت خطم بود!!! خدایا حڪمت این اتفاق چیست؟!خداروشڪر بخاطر وضوے اجبارے در خانہ ے فاطمہ آرایش نداشتم.دلم میخواست مرا نگاه ڪند.دلم میخواست مرا بشناسد. البتہ نہ بعنوان زنے ڪہ امروز در ستارخان دیده بود بلڪہ بعنوان زنے ڪہ دعوت بہ مسجدش ڪرد.هرچہ بہ او نزدیڪتر میشدم ضربان قلبم تندتر میشد و احساس میڪردم اونباید از ڪنارم راحت گذر ڪند.من تمام وجودم صدا ونگاه این مرد را میخواست...
ادامہ دارد...
نویسنده:#ف_مقیمی