eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️مخلوط شدن خون دهان با بزاق 🔷س 5225: اگر دهان انسان به واسطه خون داخل دهان و یا خارج از آن و یا حتی هر گونه نجس دیگر مثل شراب نجس شود ولی نجاسات مذکور با آب دهان مخلوط شود و از بین برود آیا آب دهان محکوم به طهارت است یا خیر؟ و حکم فرو بردن آن چیست؟ ✅ج: محکوم به طهارت است و فرو بردن آن مانع ندارد.   📕منبع: leader.ir
دعای‌روزسه‌شنبه🎼سماواتی.mp3
1.91M
📆 دعای روز سه شنبه 🎙 با صدای حاج مهدی سماواتی
مداحی آنلاین - ای خوانده حسن خدای حُسنت - سید رضا نریمانی.mp3
4.29M
احساسی 🍃ای خوانده حسن خدای حُسنت 🍃جان دو جهان فدای حُسنت 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بخش‌های کمتر دیده‌ شده‌ از دیدار اخیر خانواده با رهبر انقلاب ⭕️ رهبر انقلاب در پاسخ به حاج قاسم: ان‌شاءالله آقای سلیمانی هم اینجاست!
✨﷽✨ ✍حاج‌قــاســم‌ مردم را با محبت جذب کرد. حتی می‌خواست کسانی را که از روی غفلت و جهالت مسیر اشتباه را طی کرده بودند، به مسیر بیاورد و به جریان انقلاب بازگرداند. بارها به من گفت دوست دارم وقتی سوار هواپیما می‌شوم، در کنار من کسی بنشیند و از من سؤال کند و من به سؤالات او جواب دهم. احساس خستگی نمی‌کرد و با همه مشغله‌هایی که داشت، جذب و توجیه مردم را هم دنبال می‌کرد. در یکی از سفرهایش به سوریه و لبنان که تقریباً 15 روز طول کشیده بود، وقتی برگشت شهید پورجعفری که همراه همیشگی حاج قاسم بود به من گفت حاج قاسم در این 15 روز شاید ۱۰ ساعت هم نخوابیده است، با این حال وقتی سوار هواپیما می‌شد اگر کسی در کنارش بود دوست داشت با او هم صحبت کند و پاسخ‌های او را بدهد. به خانواده شهدا سر می‌زد. من خودم با ایشان چند بار همراه بودم. بعضی وقت‌ها که اولین بار به خانه شهیدی می‌رفتیم، رفتارش طوری بود که انگار سال‌هاست آن‌ها را می‌شناسد. تحویل‌شان می‌گرفت و درد دل بچه‌ها را می‌شنید. به آنها هدیه می‌داد و با آنها عکس می‌گرفت. خیلی خودمانی بود، نصیحت‌شان می‌کرد. از کوچک‌ترین چیزی هم غفلت نداشت؛ مثلاً وقتی در جلسه‌ای دخترخانمی کمی از موهایش بیرون افتاده بود، روی کاغذ می‌نوشت و به او می‌داد تا حجابش را درست کند. به حجاب بچه‌های خود و بچه‌های شهدا حساسیت داشت. مرام او حرکت در مسیر امر به معروف و نهی از منکر بود. 📚خاطرات «حجت‌الاسلام علی شیرازی» از حاج‌ قاسـم‌ سلیمانی
دقت کردیدانسانهای صادق به صداقت حرف هیچکس شک نمیکنند و حرفِ همه را باور دارند. انسانهای دروغگو تقریبا حرف هیچکس را باور ندارند و معتقدند که همه دروغ میگویند . انسانهای امیدوار همواره در حال امیدوار کردن دیگرانند . انسانهای نا امید همیشه آیه یاس میخوانند . انسانهای حیله گر معتقدند که همه مشغول توطئه هستند انسانهای شریف همه را شرافتمند میدانند انسانهای بزرگوار بیشترین کلامشان ، تشکر از دیگران است. انسانهای نظر بلند هرکاری برای هرکسی میکنند بازهم با شرمندگی میگویند: ببخشید که بیشتر از این از دستم بر نیامد . انسانهای تنگ نظر هرکاری برای هرکس انجام دهند چندین برابر می بینندش . انسانهای بامحبت در نهایت مهربانی همه را با جانم ، عمرم ، عزیزم خطاب میکنند. انسانهای متواضع تقریبا در مقابل خواسته همه دوستان میگویند: چشم سعی میکنم انسانهای پرتوقع انتظار دارند همه در مقابل حرف هایشان بگویند چشم . انسانهای حسود همیشه فکر میکنند که همه به آنها حسادت میکنند . انسانهای دانا در جواب بیشتر سوالات میگویند: نمیدانم . انسانهای نادان تقریبا در مورد هر چیزی میگویند: من بهترمیدانم 💕💛💕
👌 داستان کوتاه پند آموز 💭 پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی میکردند. هنگام خواب ، همسر پیرمرد ازو خواست تا شانه برای او بخرد تا موهایش را سرو سامانی بدهد. 💭 پیرمرد نگاهی حزن امیز به همسرش کرد و گفت که نمیتوانم بخرم، حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیرم. پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد.. پیرمرد فردای انروز بعد از تمام شدن کارش به بازار رفت و ساعت خود را فروخت و شانه برای همسرش خرید .. 💭 وقتی به خانه بازگشت شانه در دست با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده است و بند ساعت نو برای او گرفته است . مات و مبهوت اشکریزان همدیگر را نگاه میکردند. اشکهایشان برای این نیست که کارشان هدر رفته است برای این بود که همدیگر را به همان اندازه دوست داشتند و هرکدام بدنبال خشنودی دیگری بودند. . 💕💜💕
برای خودت دعا کن که آرام باشی. وقتی طوفان می آید، تو همچنان آرام باشی تا طوفان از آرامش تو آرام بگیرد. برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛ آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمان کنار بروند و خورشید دوباره بتابد. برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی... ﺯﻧﺪﮔﻲﻫﻴﭻﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺑﻦبست نمیرسد. کافیست چشم باز کنیم و راههای گشوده ی بیشماری را فرا روی خود ببینیم. خدا که باشد، هرمعجزه ای ممکن میگردد. ایمان داشته باش که قشنگترین عشق نگاه مهربان خداوند به بندگانش است زندگی را به او بسپار…. و مطمئن باش که تا وقتی پشتت به خدا گرم است تمام هراس های دنیا خنده دار است... 💕🧡💕
: واحدهای مشترک چند لحظه سکوت کرد ... - لالا ... فامیلش رو بلد نیستم ... اما چند بار دیدم پایین راه پله های غربی منتظرش بود ... بقیه دوست های قدیمش رو نمی شناسم ... خیلی آروم دستم رو گذاشتم روی شونه اش ... - می دونم تو دختری نیستی که به گنگ ها نزدیک بشی ... از کمکت واقعا متشکرم ... امیدوارم اگه چیز بیشتری به نظرت رسید بازم بهمون کمک کنی ... و مطمئنم می دونی کجا پیدام کنی ... دست کردم توی جیبم و کارتم رو بهش دادم ... هنوز چند قدمی از هم دور نشده بودیم که برگشت سمت ما ... - آقای ساندرز ... دبیر ریاضی مون ... کلاس ریاضی و شیمی من و کریس با هم بود ... یعنی من از روی برگه انتخاب واحد اون انتخاب کردم ... آقای ساندرز با بچه ها ارتباط خیلی خوبی داره ... علی الخصوص به کریس خیلی نزدیک بود ... زمانی که هم سن و سال اینها بودم ... محبوب ترین درسم، ریاضی و کامپیوتر بود ... کدنویسی هام حرف نداشت ... با شنیدن اسم دبیر ریاضی ... برای یک لحظه برگشتم به گذشته ... شاید درخشان ترین سال های عمرم ... لیست رو از دست اوبران گرفتم ... - فکر می کنم باید اسم مدیر رو توی لیست مظنونین اصلی قرار بدیم ... حرف هاش رو می شنیدم اما ذهنم جای دیگه بود ... - کجایی توماس؟ ... شنیدی چی گفتم؟ ... - اسم ساندرز توی لیست نیست ... لیست رو از دستم گرفت ... - یعنی ارتباط مقتول با دبیر ریاضیش مخفیانه بوده؟ ... ناحودآگاه نگاهم توی حیاط چرخید ... - بعید می دونم ... وقتی یه دانش آموز خبر داشته ... قطعا اونها هم می دونستن ... اونم با این مراقبت شدید ... - شاید به نظرشون موضوع خاصی نبوده که بخوان بهش توجه کنن ... شاید ... شاید هم نه ... به هر حال اینم یه سوال دیگه بود... سوالی که می تونست هیچ ربطی به قتل نداشته باشه ... اما قطعا دنیل ساندرز، سوژه ای بود که باید باهاش حرف می زدیم ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
: اسمی که هرگز نشنیده ایم ؟! یه خونه قدیمی ... دو طبقه اما تمییز و نوسازی شده ... مادرش هنوز گریه می کرد ... به زحمت می تونست حرف بزنه ... برام عجیب بود ... از زمانی که خبر مرگ پسرشون رو شنیده بودن، چند ساعت می گذشت ... و یه بچه شرور، چیزی نبود که این همه به خاطرش گریه کنن ... پدرش برای بانک کار می کرد ... و مادرش خیاط لباس های مجلسی و پرام ... هر دوشون به سختی کار می کردن تا بتونن پسرشون رو به یه کالج و دانشگاه خوب بفرستن ... تا بتونه آینده خوبی داشته باشه ... چیزی که کریس هم، توی سال آخر عمرش به دنبالش بود ... دیدن تلاش خانواده باعث شده بود مسیرش رو عوض کنه؟... یا بعد از عوض شدن مسیرش، تلاش خانواده چند برابر شده بود؟ ... هر چند، مادرش بیشتر از سه سال بود که به برای کمک به مخارج خانواده وارد عرصه شده بود ... چیزی مبهم و گنگ توی ذهنم موج می زد ... چیزی که هیچ سوالی آرامش نمی کرد و نمی تونستم پیداش کنم ... چیزی که توی حرف های پدر و مادرش هم بهش اشاره ای نمی شد ... تنها اشاره ارزشمند ... اسم ساندرز بود ... اونها حتی به اینکه پسرشون سابقا عضو یه گروه گنگ بوده، اشاره ای نکردن ... - لالا ... دختری رو به این اسم می شناسید؟ ... با شنیدن این اسم ... هر دوشون جا خوردن ... چشم های مادرش پرید و نگاهی که توش نگرانی با قدری ترس قاطی شده بود رو، چرخوند سمت همسرش ... ذهن خودش نمی تونست جوابی براش پیدا کنه ... آقای تادئو کمی خودش رو روی مبل جا به جا کرد ... نسبت به همسرش، کنترل بیشتری روی چهره اش داشت ... اما اون هم ... - خیر کارگاه ... ما هرگز چنین اسمی رو نشنیدیم ... با هیچ جمله ای به این اندازه نمی تونستم مطمئنم بشم که اونها دارن خیلی چیزها رو مخفی می کنن ... اما چرا؟ ... چرا باید به افرادی که دنبال پیدا کردن قاتل پسرشون هستن دروغ بگن؟ ... اوبران هنوز می خواست با اونها صحبت کنه ... اما صحبت باهاشون دیگه فایده ای نداشت ... نمی شد به هیچ حرف شون اعتماد کرد ... نه تا وقتی که به جواب این چرا ... پی می بردم ... از جا بلند شدم ... - خانم تادئو ... می تونید اتاق کریس رو بهم نشون بدید؟ ... نگاهی به همسرش کرد و از جا بلند شد ... انگار منتظر اجازه و تایید اون بود ... نسبت به همسرش کنترل کم تری روی خودش داشت ... باید از همدیگه جداشون می کردم ... اینطوری دیگه نمی تونست در پاسخ سوال ها به شوهرش تکیه کنه ... و اوضاع آشفته درونش این فرصت رو در اختیارم می گذاشت که جواب اون چرا رو پیدا کنم ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 وفات جانسوز ام الشهداء، ام العباس، مادر مهربان یتیمان مولا علی (ع)، حضرت ام البنین(س) تسلیت باد. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
|⇦•مادرم در گوشِ من.. تقدیم به حضرت اُم البنین علیها السلام و همهٔ مادران شهداء به نفس کربلایی حسین طاهری •✾• مادرم در گوشِ من خواندست یا اُم البنین ذکر من تا روز محشر هست یا اُم البنین هر کسی که توبه اش در محضر ربّ شد قبول قبل از آن در زیر لب گفته است یا اُم البنین مستجاب الدعوه شد هرکس که در این روزگار بر گدایان درت پیوست یا اُم البنین ما همیشه محضر تو عرض حاجت کرده ایم هر کجا خوردیم بر بن بست یا اُم البنین هفت پشتم را نظر کردم تماماً بوده اند نوکرِ عباس تو دربست یا اُم البنین در حمایت از غریبِ کربلا ، عباس تو دست داده تا بگیرد دست یا اُم البنین فرق او را با عمودی تا دم اَبرو شکافت آن "حکیم بن طُفِیلِ" پست یا اُم البنین خون چکید از چشم هایش روی نیزه تا که دید دست زینب را کسی می بست یا اُم البنین بعد عباست برای غارت اهل حرم حرمله با شمر شد همدست یا اُم البنین گرچه قدّت تا شده از غصه ی زینب ولی حرمتت با کعب نی نشکست یا اُم البنین شاعر :
|⇦•ای مادرم کنیزُ.. زیبا تقدیم به حضرت اُم البنین علیها السلام و همهٔ مادران شهداء به نفس کربلایی محمد حسین پویانفر •✾• ای مادرم کنیزُ بابایِ من غُلامت .. ای مادرِ اباالفضل جان ها فدایِ نامت .. با نامِ عباست خیلی گره وا شد تا نذرِ تو کردم دردم مُداوا شد خالی نمی مونه هیچ سائلی دستش تا سفره ی بی بی اُُم البنین هستش تو دلبنی تو فرزندی داری که ماه آسمون لقب داره ماشالله بر تو مادر از بس که بچه شیرِ تو ادب داره « یا سیدی اباالفضل .. »
مداحی آنلاین - ببین باید چه دریایی - سیدمهدی حسینی.mp3
4.86M
🔳 (س) 🌴ببین باید چه دریایی از ایمان و بقین باشی 🌴که همراه امیری چون امیرالمومنین باشی 🎤
🍂🌹 بعد زهرا آمده پس بعد زهرا مےرود اینچنین در مڪتب مولا ولایٺ داشتہ تا ابد شرمنده‌ عباس شد چون قبر او بیشتر از قبر فرزندش مساحٺ داشتہ 💔 (س)🥀 🥀
🍂🌹 مادرِ عباسم و عشقم حسینِ فاطمه است خوش به حالم نامِ من ام البنینِ خادمه است قطره ای بودم ولیکن وصلِ دریا گشته ام زوجه ی شاه و کنیزِ بیتِ زهرا گشته ام 🥀 (س)🥀
مداحی آنلاین - ام البنین حقیقت ادب - استاد دارستانی.mp3
6.35M
🏴 وفات_حضرت_ام_البنین(س) ام البنین حقیقت ادب حجت الاسلام دارستانی 🖤🖤
مداحی آنلاین - روضه خوان مدینه تا شده ام - محمود کریمی.mp3
7.06M
🔳 (س) 🌴روضه حضرت ام البنین(س) 🌴روضه‌خوان مدینه تا شده‌ام 🎤حاج