شعری که امام خامنه ای خطاب به شهدا خواندند و گریه ی جانسوزی کردند؛😔
ما سینه زدیم و بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند😔
🔴خطاب به آقا در جواب شعری که خواندند:
از اشک شما ارض و سما باریدند
بر آه شما انس و ملک نالیدند
گفتند همه "فدای اشکت آقا"
تصویر شما را شهدا بوسیدند
آقا خودتان حضرت خورشید هستید
از نور شما ستاره ها تابیدند
در مجلس خوبان شهدا هم بودند
اما همگان گرد شما چرخیدند
از اول و از آخر مجلس، شهدا
آقای جهان سید علی را چیدند.
🔴جانمان فدای رهبرم سیدعلی...
💕💚💕
آمر: فرمانده کل قوا
موضوع: فرمان جهاد عمومی
مامور: آحاد مردم
ماموریت: تبلیغ حضور حداکثری
متن فرمان:
آحاد مردم خود را به شرکت در انتخابات و تشویق دیگران به این کار ملزم بدانند.
تاریخ صدور حکم: 1400/03/14
مهلت اجرای حکم: #فقط_دو_هفته
❤️ #بنر
رای میدهم چون اگر صاحب این دست بود، رای میداد....🗳
#سردارسلیمانی
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دلمون میاد بعد از دیدن این کلیپ رای ندیم؟؟
📌بنزین ۲۴ هزارتومانی در دولت رئیسی صحت ندارد
▫️سخنان رئیسی تقطیع شده است
🔸اخیرا برخی رسانهها برای تخریب مدعی شدهاند که رئیسی قیمت بنزین را در دولت آینده خود یک دلار یا ۲۴ هزار تومان اعلام کرده است.
🔸این رسانهها ضمن انتشار این شایعه مردم را از رأی دادن به وی ترسانده و گفتهاند با آمدن رئیسی شاهد بنزین ۲۴ هزار تومانی خواهیم بود.
🔹بررسیها نشان میدهد این شایعه که از صحبتهای رئیسی در برنامه گفتوگوی ویژه خبری نشئت گرفته، کذب بوده و این رسانهها با تقطیع سخنان رئیسی دست به تخریب وی زدهاند.
🔹رئیسی در این برنامه در سخنانی پیرامون توزیع عادلانه یارانه بنزین، قیمتهای مختلفی را مثال زده و گفته است که میتوان سهمیه بنزین را نه به ماشین که به اشخاص اختصاص داد و افرادی که نیاز ندارند میتوانند آن را بفروشند اما این رسانهها با تقطیع صحبتهای وی آن را به عنوان برنامه آینده رئیسی جا زده و اقدام به ترساندن مردم کردهاند.
#انتخابات
#شایعه
#تخریب
#مردم هراسی
🚨 نامه لاریجانی به رهبر انقلاب
🔰 پ.ن: آقای لاریجانی چرا عوام فریبی میکنید مگر رهبر انقلاب فرمودند در بررسی صلاحیت کاندیداها ظلم رخ داده؟؟🤔🤔🤔 چرا این ظلم را به شورای نگهبان نسبت میدهید و طوری وانمود میکنید که باید صلاحیتتان تایید میشد؟🤔
آن ظلمی که مد نظر رهبر انقلاب بود مربوط به تهمتها و هتک حرمتهایی بود که در فضای مجازی رخ داد که نادرست بود. وگرنه کار شورای نگهبان طبق مرّ قانون بود و دلایل عدم احراز صلاحیت شما، سر جایش باقی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زاکانی: دولت و بانک مرکزی باهم هستند
🔹دولت روحانی چنان بلایی سر اقتصاد کشور آورده که اگر در ۶ تا ۸ سال آینده رشد ۸+ داشته باشیم تازه برمیگردیم به وضعیت سال ۹۰. دولت و بانک مرکزی باهم تفاوتی ندارند. رئیس بانک مرکزی عضو شورایعالی بورس بوده و گلوگاه ارزی کشور دست بانک مرکزی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زاکاني در گفتگوی خبری :
250 هزار ميليارد تومان براي خصوصي سازي به سه برادر رسيده
پ ن : ماشاالله بهت سرباز سیدعلی، یک تنه زدی به خطوط دشمن...
دمت گرم حاجی، منتظر غرش انقلابی و جانانه ات در مناظرات هستیم دلاور✌️
#انتخابات_۱۴۰۰
#زاکانی_انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت زاکانی از نحوه تولد دلار جهانگیری
🔹یکی از اعضای دولت گفت، در جلسه کابینه پیشنهاد روحانی دلار ۳۸۰۰ تومانی بوده و پیشنهاد رئیس وقت بانک مرکزی ۴۸۰۰ بوده، ناگهان فردی گفت نه ۳۸۰۰ نه ۴۸۰۰، وسطش را بگیرید ۴۲۰۰ و صلوات بفرستید.
مداحی_آنلاین_نروم_از_سر_کویت_چه_برانی_چه_بخوانی_حاج_حسن_خلج.mp3
4.02M
قسمت سی و سوم : انتخاب
بچه ها حواسشون به ما بود ... با دیدن این صحنه دویدن جلو ... صورتش رو چرخوند طرف شون ...
- برید بیرون ... قاطی نشید ...
یه کم به هم نگاه کردن ...
- مگه نمیگم از مسجد برید بیرون؟...
دل دل کنان و با تردید رفتن بیرون ...
زل زد توی چشم هام ...
- تو می فهمی، شعور داری، فکر می کنی ... درست یا غلط تصمیم می گیری ... اختیار داری الان این وسط من رو خفه کنی یا لباسم رو ول کنی .... ولی اون گاو ؛ نه ... هر چقدر هم مفید باشه با غریزه زندگی می کنه ... بدون عقل ... بدون اختیار ... اگر شعور و اختیار رو ازت بگیرن، فکر می کنی کی بهتر و مفیدتره ... تو یا گاو؟ ...
هم می فهمیدم چی میگه ... هم نمی فهمیدم ...
- من نمی دونم چی بهت گذشته و چه سرنوشتی داشتی ... اما می دونم؛ ما این دنیا رو با انتخاب های غلط به گند کشیدیم ... ما تصمیم گرفتیم که غلط باشیم پس جواب ها و رفتارهامون غلط میشه ... و گند می زنیم به دنیایی که سهم دیگران هم هست ... مکث عمیقی کرد ... حالا انتخاب تو چیه؟ ...
یقه اش رو ول کردم ...
خم شد، کت کتانم رو از روی زمین براشت، داد دستم و گفت ...
- به سلامت ...
من از در رفتم بیرون و بچه ها با حالت نگران و مضطرب دویدن داخل ...
برگشتم خونه ... خیلی به هم ریخته و کلافه بودم ... ولا شدم روی تخت ... تمام روز همون طور داشتم به حرف هاش فکر می کردم ... به اینکه اگر مادرم، انتخاب دیگه ای داشت ... اگر من، از پرورشگاه فرار نکرده بودم ... اگر وارد گروه قاچاق نشده بودم ... اگر ... اگر ...
تمام روز به انتخاب هام فکر کردم ... و اینکه اون وقت، می تونستم سرنوشت دیگه ای داشته باشم؟ ... چه سرنوشتی؟ ...
همون طور که دراز کشیده بودم از پنجره به آسمان نگاه کردم ... .
- تو واقعا زنده ای؟ ... پس چرا هیچ وقت کاری برای من نکردی؟ ... چرا هیچ وقت کمکم نکردی؟ ... جایی قرار دارم که هیچ حرفی رو باور نمی کنم ... اگر واقعا زنده ای؛ خودت رو به من نشون بده ... اگر با چشم هام ببینمت ... قسم می خورم بهت ایمان میارم ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
قسمت سی و چهارم: خدا نیامد
اون شب دیگه قرآن گوش نکردم تا وضعیت مشخص بشه ... نه تنها اون شب، بلکه فردا، پس فردا و ...
مسجد هم نرفتم و ارتباطم رو با همه قطع کردم ...
یک هفته ... 10 روز ... و یک ماه گذشت ... اما از خدا خبری نشد ... هر بار که از خونه بیرون می رفتم یا برمی گشتم؛ منتظر خدا یا نشانه از اون بودم ... برای خودم هم عجیب بود؛ واقعا منتظر دیدنش بودم ...
اون شب برگشتم خونه ... چشمم به Mp3 player افتاد ... تمام مدت این یه ماه روی دراور بود ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... نگه داشتنش چه ارزشی داشت؟ ... حرف های یک خدای مرده ...
با ناراحتی برش داشتم و بدون فکر انداختمش توی سطل زباله ...
نهار نخورده بودم ... برای همین خودم رو به خوردن همبرگر دعوت کردم ... بعد هم رفتم بار ... اعصابم خورد بود ... حس می کردم یه ضربه روحی شدید بهم وارد شده ... انگار یکی بهم خیانت کرده بود ...
بی حوصله، تنها و عصبی بودم ... تمام حالت های قدیم داشت برمی گشت سراغم ... انگار رفته بودم سر نقطه اول ...
دو سالی می شد که به هیچی لب نزده بودم ... چند ساعت بعد داشتم بدون تعادل توی خیابون راه می رفتم ... بی دلیل می خندیدم و عربده می کشیدم ... دیگه چیزی رو به خاطر ندارم ...
اولین صحنه بعد از به هوش اومدنم توی بیمارستان بود ... سرم داشت می ترکید و تمام بدنم درد می کرد ... کوچک ترین شعاع نور، چشم هام رو آزار می داد ...
سر که چرخوندم، از پنجره اتاق بیمارستان، یه افسر پلیس رو توی راهرو دیدم... اومدم به خودم تکانی بدم که ... دستم به تخت دستبند زده شده بود ...
- اوه نه استنلی ... این امکان نداره ... دوباره ...
بی رمق افتادم روی تخت ... نمی تونستم چیزی رو که می دیدم، باور می کردم ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹