shahadat_Emam_Bagher_Yoonesi.mp3
4.61M
•|⇦چقدر ناله ی بی جان...
#روضه و توسل جانسوز به راوی دشتِ کربلا حضرتِ امام محمدباقر علیه السلام به نفسِ حجت الاسلام یونس سمیعی •✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
تسلیت صاحب شیعه که غمی دیگر شد
برگ مژگان ملائک ز سرشکش تر شد
بسکه بر ساقهی گل ریخت عدو زهر جفا
پنجمین گل ز گلستان علی پرپر شد
•|⇦چقدر ناله ی بی جان...
#روضه و توسل جانسوز به راوی دشتِ کربلا حضرتِ امام محمدباقر علیه السلام به نفسِ حجت الاسلام یونس سمیعی •✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
"اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا يا اَبا جَعْفَرٍ، يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي، اَيُّهَا الْباقِرُ، يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ"
*بازم سالای پیش گریه می کردیم برای امام باقر،می گفتیم: آقاجان! همه ی حاجی ها رفتن مکه،برا اعمال حج،کسی نیست دور قبرتون.اما بمیرم،امسال که حج رو هم تعطیل کردن،یقینا امروز کسی نیست بالا قبرتون ناله بزنه،چرا،شاید یه نفر این ساعت تو بقیع باشه،اونم پسرش مهدی زهراست،هی سر رو روی خاک قبر جدّش بذاره...هی بگه: یاجَدّاه! ان شاالله خدا ظهور من رو تعجیل کنه،خودم برات حرم می سازم.اما امروز دلا رو ببریم کنار بستر امام باقر علیه السلام*
چِقَدَر ناله ی بی جان و بی صدا داری
به زیر لب تو فقط فکر ربنا داری
گمان کنم که رسیده زمان پر زدنت
که زهرِ کینه اثر کرده و غم ها داری
*هی صدا می زد جگرم داره می سوزه...*
چه کرده با تو که اینگونه محتضر شده ای
شهادتین به لب های خود چرا داری؟!
نفس کشیدنت آقا چقدر سخت تر شده است
میان هر نَفَسِ خسته ات دعا داری
کنار بستر تو مادری عزا دارد
که گشته غرق غم و نوحه و عزاداری
لبان خشک تو ذکر حسین می گوید
دوباره گریه و مرثیه را بنا داری
*چهارسالش بوده تو کربلا بوده...*
هنوز هم تو به یاد سه ساله غمگینی
هنوز هم به دلت غم کرب و بلا داری
تو در لباسِ اسارت چه صحنه ها دیدی
چه زخم ها که تو از کعبِ نیزه ها داری
*به خدا فکر کن الان بالا سر قبر امام باقر نشستی، داری گریه می کنی...این ایام چقدر دل ما برای روضه تنگ شده،یا امام باقر! یه مددی برای محرم به ما بده...*
اما وصیتی دم آخر به صادقت داری
که همراهِ خود دندانِ کنده ای داری...
*یه بار یکی از دندان های امام باقر کنده شد،آقا این دندان رو کف دستش گذاشت؛می گفت:الحمدلله...گذشت،لحظات آخر دیدند یه پارچه ای رو بیرون آورد،به امام صادق داد،گفت پسرم! این دندانِ کنده ی منه...هر موقع خواستی من رو دفن کنی این دندان رو با من دفن کن...چون که باید همه اجزای بدن امام باهاش دفن بشه...
چی میخوام بگم ؟!میخوام بگم اینجا امام صادق دندون های پدر رو هم کنار پیکر گذاشت...اما "لا یوم کیومک یا اباعبدالله..."من یک پسری رو هم میشناسم کربلا...تا امام سجاد بدن بابا رو تو قبر گذاشت...دیدند آقا سراسیمه بیرون آمد...داره دنبال شیئی می گرده...بنی اسد سوال کردند:آقا چی شده؟هی دیدند رو پاش می زد، می گفت:خدا لعنت کنه ساربان رو...اگر می خواستی انگشتر بِبَری،چرا انگشت رو بُریدی...؟!حسین....*
ساربان خواست که انگشتری ات را بِبَرَد
دید باید که انگشت تو را هم بِبُرَد
*دیدند ساربان هر کاری کرد انگشتر بیرون نیامد...همین قدر بگم،یه وقت زینب نگاه کرد دید نه انگشتری مانده نه انگشتی به دست حسین...اینجا بود صدای ناله ش بلند شد...*
برادرجان سلیمان زمانی
چرا انگشت و انگشتر نداری؟
حسین جانم...
داریم با حسین حسین پیر می شویم
خوشحال از این جوانیِ از دست داده ایم
بِدَمِ المَظلُوم، بِدَمِ الغَریب،بِدَمِ العَطشان، فَاَجِبْنی یا اَللّهُ،ای خدا فرج امام زمان ما تعجیل بفرما،به حق سیدالشهدا حاجات ما برآورده بخیر بفرما،به حق سیدالشهدا آقامون امام زمان از ما راضی و خشنود بگردان.به حق امام باقر حال مناجات،اشک چشم در رثای اهلبیت به ما مرحمت بفرما.همه مرضامون شفا عنایت بفرما.همه ی شیعیان امیرالمومنین تا به امروز از این دنیا رفتند از این سفره متنعم بفرما.ای خدا عاقبت خودمون و خانواده مون و نسلمون تا قیامت ختم به خیر رقم بزن.آن چه گفتیم و نگفتیم و تو بهتر می دانی در حق این جمع به هدف اجابت برسان.
🏴امام باقر(علیه السلام):
🔻پشت سر برادران (دينى) خود دعا كن، كه اين كار روزى را به طرف تو سرازير مى كند.
📕بحار، ج76، ص60، ح 14
▪️شهادت امام باقر علیه السلام تسلیت باد
‼️بازیافت کاغذهای حاوی اسماء متبرکه
🔷س 5478: راه شرعی محو کاغذهای باطله که دارای اسماء متبرکه است، چیست؟ آیا سوزاندن آنها اشکال دارد؟
✅ج: دفن در خاک یا تبدیل به خمیر، اشکال ندارد ولی از سوزاندن آنها خودداری شود.
📕منبع: leader.ir
من ذاکر انا الیه الراجعونم
من خاطرات جانگداز دشت خونم
دیدم پرستوهای دین را پر بریدند
در قتلگه جدّم حسین را سر بریدند
💔
امام محمد باقر (ع) :
خداوند دنیا را به دوست و دشمن خود می دهد
اما دینش را فقط به دوست خود می بخشد ...
شهادت پنجمین گل باغ نبوی امام محمدباقر علیه السلام تسلیت باد
#تو_انتهای_غمی_از_کجا_شروع_کنم💔
نذر کردی به روضه خوان هر سال
در منا روضه ای به پا گردد
روضه ی آب و ظهر روز عطش
روضه ی مقتل و سرِ جدا گردد
#خداحافظ_ای_روضه_خوان_حسین🥀
#شهادت_امام_محمد_باقر(ع)🥀
#تسلیت_باد🥀
مداحی آنلاین - مگر این بدن حجت خدا نیست - استاد انصاریان.mp3
1.62M
🏴 #شهادت_امام_محمد_باقر(ع)
♨️مگر این بدنِ حجت خدا نیست😭
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #انصاریان
#حسین_جان🌷
یڪ ڪرب وبلا بده بہ این وامانده
خیلے بہ دلم حسرتش آقا مانده
نگذار بگویند همہ با طعنہ:
امسال هم آیا تو شدے جامانده؟
#اےکاشپادشاه_نظر_برگداکند💔
#اللهم_ارزقنا_کربلا💚
دعایصباح۩احمدالفتلاوی.mp3
5.96M
🌅 دعای صباح امیرالمومنین (ع)
🎙 با نوای احمد الفتلاوی
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 ضمانت بهشت
ابوبصیر می گوید: من همسایه ای داشتم که پیرو سلطان بود و از راه رشوه و غصب و حرام، ثروت اندوخته بود. او مجلسی برای زنان آوازه خوان آماده می ساخت و همگی نزدش جمع می شوند و خودش نیز شراب می نوشید. من بارها به خودش شکایت بردم و گله کردم؛ ولی او دست برنداشت. چون زیاد پا فشاری کردم. به من گفت: من مردی گرفتارم و تو مردی بر کنار و با عافیت، اگر حال مرا به صاحبت (امام صادق علیه السلام) عرضه کنی، امیدوارم خدا، مرا هم به وسیله تو نجات بخشد.
گفتار او در دلم تاثیر کرد و چون خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم، حال او را بیان کردم. حضرت به من فرمود: چون به کوفه باز گردی، او نزد تو می آید، به او بگو: جعفر بن محمد گفت: تو آن چه را بر سرش هستی، واگذار، من نیز بهشت را از خداوند برای تو ضمانت می کنم.
من چون به کوفه باز گشتم، او و دیگران نزد من آمدند. من او را نزد خود نگاهداشتم، تا منزل خلوت شد، آن گاه به او گفتم: ای مرد! من حال تو را به امام صادق علیه السلام گزارش کردم، او گریست و گفت: تو را به خدا! امام صادق علیه السلام به تو چنین گفت. من سوگند یاد کردم که او به من چنین گفت. آن مرد گفت: مرا بس است و سپس رفت.
او پس از چند روز، پیغام فرستاد و مرا خواست. وقتی به دیدارش رفتم، دیدم، پشت در خانه اش برهنه نشسته! به من گفت: ابا بصیر! هر چه در منزل داشتم، به صاحبانش رساندم و در راه خدا دادم؛ حتی لباس هایم را و اکنون آنم که می بینی!
ابو بصیر گفت: من نزد دوستانم رفتم و برایش لباس تهیه کردم. چند روز دیگر گذشت و او دنبالم فرستاد که من بیمارم، نزد من بیا! من نزدش رفتم و برای معالجه او در تلاش بودم، تا این که زمان مرگش فرا رسید. نزدش نشسته بودم که جان می داد. در این میان، لحظه ای بیهوش شد و سپس به هوش آمد و گفت: ابو بصیر! صاحبت به قولش وفا کرد و سپس در گذشت.
من چون حجم به پایان رسید، نزد امام صادق علیه السلام رسیدم و اجازه خواستم. چون خدمتش رفتم، هنوز یک پایم در صحن خانه و یک پایم در راهرو بود که حضرت از داخل اتاق، بی آن که چیزی بگویم، فرمود: ای ابو بصیر! ما به رفیقت وفا کردیم.
📗 #منتهی_الامال، ج 2، ص 247
✍ حاج شیخ عباس قمى
💕💙💕
☀️ #حدیث_روز
💠 امام باقر علیه السلام:
⭕️ هر که قصد کار خوبی کند، در انجام آن شتاب ورزد؛ زیرا هر چیزی که در آن تاخیر شود، شیطان فرصتی به دست میآورد.
📙 میزان الحکمه ج۳ ص۵۵۹
🏴 سالروز شهادت امام مومنان و پنجمین پیشوای عطوف، امام محمّد بن علی الباقر علیه السلام را به محضر آقا امام زمان عجل الله تعالی ظهوره و همه شما تسلیت عرض می کنیم
#امام_صادق عليه السلام فرمودند:
🍀 تَجِدُ الرَّجُلَ لا يُخطِئُ بِلامٍ ولا واوٍ خَطيبا مِصقَعا، ولَقَلبُهُ أشَدُّ ظُلمَةً مِنَ اللَّيلِ المُظلِمِ. وتَجِدُ الرَّجُلَ لا يَستَطيعُ يُعَبِّرُ عَمّا في قَلبِهِ بِلِسانِهِ، وقَلبُهُ يَزهَرُ كَما يَزهَرُ المِصباحُ
🍃 شخصى را مى بينى كه در لام يا واوى خطا نمى كند و سخنورى زبردست است؛ امّا دلش از شب تار هم سياه تر است و شخص ديگرى را مى بينى كه نمى تواند حرف دلش را به زبان بياورد؛ ليكن دلش مانند چراغ مى درخشد
📖 الكافی، ج2 ص422
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
[شہـیدمحمدحسیـنمحمدخانے]
همیشه میگفت :
واسه کی کار میکنی ؟!
میگفتم : امام حسین
میگفت : پس ، حرف ها رو بیخیال !!
کار خودت رو بکن
جوابش با #امامحسین
#امامحسین
💕💙💕
❇️ علت اهمیت عید غدیر از زبان امام خامنه ای:
🔹 وقتى براى يك ملت، قضيۀ "ولايت و حكومت" حل شود، آن هم به شكلى كه در "غدير خم" حل شد، حقيقتا آن روز براى آن ملت، #عيد است.
🔶چون اگر ما بگوييم كه مهمترين و حساسترين مسألۀ هر ملتى، همين مسألۀ حكومت و ولايت و مديريت و حاكميت والاى بر آن جامعه است، اين تعيين كنندهترين مسأله براى آن ملت است.
ملتها هر كدام به نحوى، اين قضيه را حل كردهاند؛ ولى غالبا نارسا و ناتمام و حتّى زيانبخش. پس، اگر ملتى توانسته باشد اين مسألۀ اساسى را به نحوى حل كند كه در آن، همه چيز آن ملت-كرامت او، معنويت او، توجه او به خدا، حفظ سعادت دنيايى او و بقيۀ چيزهايى كه براى يك ملت مهم است-رعايت شده باشد، واقعا آن روز و آن لحظه، براى آن ملت عيد است.
✅ در اسلام، اين قضيه اتفاق افتاد. روز عيد غدير، ولايت اسلامى-يعنى رشحه و پرتوى از ولايت خدا در ميان مردم-تجسّم پيدا كرد و اين چنين بود كه دين كامل شد.
💢 بدون تعيين و تبيين اين مسأله، دين واقعا ناقص مىماند و به همين خاطر بود كه نعمت اسلام بر مردم تمام شد. مسألۀ ولايت در اسلام، اين طور مسألهاى است....
🔹 20 تیرماه 1369
💕💙💕
🌟پيامبر صلي الله عليه و آله :
💎«بهترين شما صاحبان عقل هستند». گفته شد: «اى رسول خدا! صاحبان عقل، چه كسانى اند؟».
🌟فرمودند:💎 آنان كه داراى اخلاق خوب اند، بردبار و باوقارند، صله رحم مى نمايند، به پدران و مادران نيكى مى كنند، به فقرا، همسايگان و يتيمان رسيدگی مى نمايند، اطعام مى كنند، آشكارا به همه سلام مى كنند و هنگامى كه مردم در خواب و غافلند، نماز (نماز شب) مى گذارند.
📚 كافى، ج 2، ص 240
💕🧡💕
▫️ آیت الله #بهجت (ره) :
👈 با کسی نشست و برخاست کنید که همین که او را دیدید به یاد طاعت خدا بیفتید ، نه با کسانی که در فکر معاصی هستند و انسان را از یاد خدا باز می دارند.
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
💕💜💕
❣هوالمحبوب...
♦️ #رمان_غروب_شلمچه
♦️ #قسمت_اول
♦️با من ازدواج میکنید؟
توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف می زنه...
هر چند، گاهی حرف های دیگه ای هم پشت سرش می زدن...
توی راهرو با دوست هام ایستاده بودیم و حرف می زدیم که اومد جلو و به اسم صدام کرد...
خانم همیلتون می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟
کنجکاو شدم...
پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟...
دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه
بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن؛ گفت: می خواستم ازتون درخواست ازدواج کنم؟
چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمی تونستم پلک بزنم! ما تا قبل از این، یک بار با هم برخورد مستقیم نداشتیم حتی حرف نزده بودیم!
حالا یه باره پیشنهاد ازدواج؟ پیشنهاد احمقانه ای بود!!!...
اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و محترمانه بهش جواب رد بدم...
بادی به غبغب انداختم و گفتم: می دونم من زیباترین دختر دانشگاه هستم اما...
پرید وسط حرفم: به خاطر این نیست
در حالی که دل دل می زد و نفسش از ته چاه در میومد دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شده اش کشیده و ادامه داد: دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادی شون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم،برای همین تصمیم به ازدواج گرفتم شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید رفتار و نوع لباس پوشیدن تون هم...
همین طور صحبتش رو ادامه می داد و من مثل آتشفشان در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم!
تا اینکه این جمله رو گفت: طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه...
دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش...
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❣هوالمحبوب...
♦️ #رمان_غروب_شلمچه
♦️ #قسمت_دوم
♦️تا لحظه مرگ
تو با خودت چی فکر کردی که اومدی به زیباترین دختر دانشگاه که خیلی ها آرزو دارن فقط جواب سلام شون رو بدم؛ پیشنهاد میدی؟
من با پسرهایی که قدشون زیر 190 باشه و هیکل و تیپ و قیافه شون کمتر از تاپ ترین مدل های روز باشه اصلا حرف هم نمیزنم چه برسه...
از شدت عصبانیت نمی تونستم یه جا بایستم
دو قدم می رفتم جلو، دو قدم برمی گشتم طرفش...
اون وقت تو ... تو پسره سیاه لاغر مردنی که به زور به 185 میرسی اومدی به من پیشنهاد میدی؟
به من میگه خرجت رو میدم
تو غلط می کنی
فکر کردی کی هستی؟
مگه من گدام؟ یه نگاه به لباس های مارکدار من بنداز یه لنگ کفش من از کل هیکل تو بیشتر می ارزه...
و در حالی که زیر لب غرغر می کردم و از عصبانیت سرخ شده بودم ازش دور شدم... دوست هام دورم رو گرفتن و با هیجان ازم در مورد ماجرا می پرسیدن!
با عصبانیت و آب و تاب هر چه تمام تر داستان رو تعریف کردم...
هنوز آروم نشده بودم که مندلی با حالت خاصی گفت: اوه فکر کردم چی شده؟ بیچاره چیز بدی نگفته. کاملا مودبانه ازت خواستگاری کرده و شرایطی هم که گذاشته عالی بوده!! تو به خاطر زیبایی و ثروتت زیادی مغروری...
خدای من!
باورم نمی شد دوست چند ساله ام داشت این حرف ها رو می زد
با عصبانیت کیفم رو برداشتم و گفتم: اگر اینقدر فوق العاده است خودت باهاش ازدواج کن
بعد هم باهاش برو ایران، شتر سواری!
اومدم برم که گفت: مطمئنی پشیمون نمیشی؟
.
باورم نمی شد واقعا داشت به ازدواج با اون فکر می کرد؟! داد زدم: تا لحظه مرگ و از اونجا زدم بیرون...
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#شہیدانہ⇜{🕊🍃}
⸾🌻🌿⸾_
------------♡♡------------
همیشهمیگفت :
بعدازتوکلبهخداتوسل
بہحضراتِمعصومین
مخصوصاحضرتِزهـراۜ سلام الله علیها
حلالِمشکلاتاست . . .🌿'(:
+شهیدابراهیمهادی✨
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
💕💛💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روزشمار_غدیر
🗓11روز تا روز" زبونی شیطان" باقیست...
📩 #پیشنهادتبلیغی⬅هر فرد می تواند با کمک مالی به برگزارکنندگان
جشن ها و فعالان عرصه ی غدیر
در رساندن پیام غدیر به دیگران سهیم باشد.
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 با صدقه روزی خود را فراوان کنید
حضرت صادق علیه السلام به فرزند خود محمد فرمود پسرجان از مخارج چقدر زیاد آمده. عرض کرد چهل دینار، او را امر کرد از منزل خارج شود و آن مبلغ را صدقه بدهد. گفت در این صورت چیزی نخواهد ماند موجودی همین چهل دینار است.
فرمود آن را صدقه بده قطعا خداوند عوض خواهد داد، «مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ مِفْتَاحاً وَ مِفْتَاحَ اَلرِّزْقِ اَلصَّدَقَة»ُ نمی دانی هر چیزی کلیدی دارد و کلید روزی صدقه است پس اینک چهل دینار را به عنوان صدقه بده. محمد امر امام علیه السلام را انجام داد.
بیش از ده روز نگذشت که از محلی مبلغ چهار هزار دینار برای آن جناب رسید. فرمود پسرجان برای خدا چهل دینار دادیم خداوند چهار هزار دینار عوض آنرا داد.
📗 #فروع_کافی، ج 3 ، ص 41
✍ ثقة الاسلام كلينى
💕💙💕
#نماز_شب
💠 عبادت در شب و استجابت دعا 💠
💙 نيشابوري مي گويد: به #امام_صادق عليه السلام عرض كردم :
مردم از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل مي كنند در شب ساعتي است كه هيچ بنده مؤمني در آن دعايي نمي كند، مگر اينكه دعايش مستجاب شود.
فرمود: بلي.
💙 عرض كردم : فدايت شوم آن چه زماني است؟
فرمود: بين نصف شب تا ثلث باقيمانده از آن.
💙 گفتم : آيا آن شب معيني است از شبها يا هر شب است؟
فرمود: هر شب است.
📚بحارالأنوار ، جلد ۸۷ ، ص ۱۶۵.
#نماز_شب
💕💙💕
4_5852741965640107489.mp3
4.13M
❗️ کسانی که با کسالت و بهزحمت بندگی میکنند، در امتحانات و فتنهها زمینگیر میشوند!
🔊 استاد میرباقری
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
هزار بار بمیرم برات، میخواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟
چقدر خاطرۀ تلخ مانده در ذهنت
ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را
چه کودکی بزرگی است اینکه دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را
میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دلِ درد، داغ یک گله را
چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر
به روی خویش نیاوردهاید آبله را
دلیل قافله میبرد پا به پای خودش
نگاه تشنۀ آن کاروان یک دله را
هنوز یک به یک، آری به یاد میآری
تمام زخم زبانهای شهر هلهله را
شعر: سیدحمیدرضا برقعی