eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی_آنلاین_امام_زمان_عج_برات_دعا.mp3
4.72M
♨️ (عج) برات دعا میکنه 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام
مداحی_آنلاین_چشماتو_ببند_خیال_کن_با_زائر_هایی_امیر_برومند.mp3
7.48M
🍃چشماتو ببند خیال کن با زائرایی 🍃چشماتو ببند خیال کن الان کربلایی 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بیداری کرونایی - ۵۱۱ دورود، لرستان؛ ایران اعتراض جانانه‌ی یک شیردختر به کودتای کرونایی توسط اقلیت و پذیرش بردگی از سوی اکثریت. ◀️ کارد به استخوان مردم رسیده جناب دولت انقلابی!!!!!! خیلیا فهمیدن اینا همش یه بازیه! خیلیا فهمیدن این کشتار به خاطر دارو و واکسنهای عوضیه! خیلیا فهمیدن این جهش های ویروس با اسمهای مسخره حاصل واکسنهاست ! برای همین رعایت پروتکل های صهیونی اینقدر پائین اومده ! خیلی از انقلابیون هم فقط به خاطر مصلحت رعایت میکردند و امیدشون به وزیر جدید بود ! اجباری ممنوع این آمار کشته ها مربوط به عوارض واکسن و داروهای تجویز شده توسط سازمان جهانی بهداشت است که بیشتر بودجه و عواملش توسط صهیونیست تأمین میشود ! این بیماری با داروها و روش های صحیح به آسانی درمان میشود ولی واکسن ها برعکس باعث جهش ویروس و پیچیده‌تر شدن اوضاع خواهد شد ! اطباء طب سنتی و متخصصان مخالف واکسن اجباری لطفا !
این‌ مرض چیست که افتاده به جان عالم؟ که نشد زائر بین الحرمینت باشم ...🖤 اللهم ارزقنا زیارت
🔴 امضای بیش از ۳۵ هزار نفر برای ممنوعیت واکسن اجباری در فارس من 👈 اگر تعداد امضا به ۵۰ هزار برسد در صحن علنی مجلس مطرح و ممنوعیت اجباری شدن واکسن بررسی می شود ، جهت امضا 👇 https://www.farsnews.ir/my/c/64957
امام باقر (ع) ضرَبَ فساطِیطَ لِمَن یُعَلِّمُ النَّاسَ القُرآنَ {امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف}خیمه هایی برپامی‌کندو افرادی را مامور می‌کندتا قرآن را به مردم تعلیم دهند 💕💙💕
🌿 اعتقادۍ کھ باعث اعتماد نشھ؛ فقط و فقط لقلقھٔ زبانھ ! اَللّٰــــھُҐَ عَجَّل لِوَلیِــڪَـ اَلْᓅَرَجْ╰ 💕💚💕
راز آرامش رها کردن ذهن از نگرانی‌هاست چرا غمگین نشستی؟! یادت نره،قدرتی بالاتر از همه وجود داره که حواسش به همه چیز هست همه چیز را به اون بسپار و آروم باش. ♥️ 💕💙💕
خـــداوند مے فرماید : هرچه دیدے هیچے مگو ! من هم هرچه دیدم هیچے نمیگم ... یعنے تو در مصائب صبور باش و چیزے نگو، منم در خطاهایت چیزے نمیگم ! هرچه درد را آشکارتر کنے، دوا دیرتر پیدا میشود... اگر با ادب بودے و چیزے نگفتے راه را نشانت میدهد ... باید زبانت را کنترل کنے ولو اینکه به تو سخت بگذرد ؛ چون با بیانش مشکلاتت رو چند برابر میکنے ! صـــــبور باش راه باز مے شود ... " حـــاج اسماعیــل دولابی 💕💙💕
"پند لقمان حکیم به فرزند" ای جان فرزند؛ هزار حکمت آموختم که از آن، چهارصد حکمت انتخاب کردم و از آن چهارصد، هشت کلمه برگزیدم که جامع کلمات است؛ دو چیز را هرگز فراموش مکن؛ "خدا" و "مرگ" را. دو چیز را همیشه فراموش کن؛ "هنگامی که به کسی خوبی کردی" "زمانی که از کسی بدی دیدی" و هر گاه به مجلسی وارد شدی"زبان نگه دار" اگر به سفره ای وارد شدی"شکم نگه دار" وقتی وارد خانه ایی شدی"چشم نگه دار" و زمانی که برای نماز ایستادی"دل نگه دار" ⚫️⚫️⚫️
: 🌿 گفتم: از اون همہ گناہ هایے ڪہ ڪردم ڪدامش رو میبخشے؟؟! گفت::ان اللہ یغفر الذنوب جمیعا!!! پس هیچوقت ناامید نباشین خدا همشو میبخشه 😊 فقط باید بخواین .‌‌.. اَللّٰــــھُҐَ عَجَّل لِوَلیِــڪَـ اَلْᓅَرَجْ╰⊱⊱╮╰⊱⊱╮๛ 💕💜💕
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 # و ششم# جزء چهاردهم قرآن را با قرائت آیه آخر سوره نحل به پایان بردم و با قلبی که از جرعه گوارای کلام خدا آرامش گرفته بود، قرآن را بوسیدم و مقابل آیینه گذاشتم. به لطف خدا، با همه گرفتاری‌های این مدت توانسته بودم در هر روز از ماه رمضان، جزءِ مربوط به آن روز را بخوانم و امروز هم با نزدیک شدن به غروب روز چهاردهم، جزءِ چهاردهم را تمام کرده بودم. تا اذان مغرب چیزی نمانده بود و می‌بایست سفره افطار را آماده می‌کردم. در ماه رمضان ساعت کار مجید کاهش یافته و برای افطار به خانه بر می‌گشت. روزه‌داری در روزهای گرم و طولانی مرداد ماهِ بندرعباس کار ساده‌ای نبود، به خصوص برای مجید که به آفتاب داغ و سوزان بندر هنوز عادت نکرده بود و بایستی بلافاصله بعد از سحر، مسافت به نسبت طولانی بندرعباس تا پالایشگاه را می‌پیمود و تا بعد از ظهر در گرمای طاقت‌فرسای پالایشگاه کار می‌کرد و معمولاً وقتی به خانه می‌رسید، دیگر رمقی برایش نمانده و تمام توانش تحلیل رفته بود. برای همین هر شب برایش شربت خنکی تدارک می‌دیدم تا قدری از تشنگی‌اش بکاهد و وجود گرما زده‌اش را خنک کند. شربت آب لیمو را با چند قالب یخ در تُنگ کریستال جهیزیه‌ام ریخته و روی میز گذاشتم و تا فرصتی که تا اذان مانده بود، به طبقه پایین رفتم تا افطاری پدر و عبدالله را هم آماده کنم. پدر روی تخت خواب دو نفره‌ای که جای مادر رویش خالی بود، دراز کشیده و عبدالله مشغول قرائت قرآن بود. تا مرا دید، لبخندی زد و گفت: «الهه جان! خودم افطاری رو آماده می‌کردم! تو چرا اومدی؟» همچنانکه به سمت آشپزخانه می‌رفتم، جواب دادم: «خُب منم دوست دارم براتون سفره بچینم!» سپس سماور را روشن کردم و می‌خواستم داغ دلم را پنهان کنم که با خوشرویی ادامه دادم: «ان‌شاء‌الله حال مامان خوب میشه و دوباره خودش براتون افطاری درست می‌کنه!» از آرزویم لبخندی غمگین بر صورتش نشست و با لحنی غمگین‌تر خبر داد: «امروز رفته بودم با دکترش صحبت می‌کردم...» و در مقابل نگاه مضطربم با صدایی گرفته ادامه داد: «گفت باید دوباره عمل شه. می‌گفت سرطان داره به جاهای دیگه هم سرایت می‌کنه و باید زودتر عملش کنن.» هر چند این روزها به شنیدن اخبار هولناکی که هر بار حال مادر را وخیم‌تر گزارش می‌داد، عادت کرده بودم ولی باز هم دستم لرزید و بشقابی که برای چیدن خرما از کابینت برداشته بودم، از دستم افتاد و درست مثل قلب غمزده‌ام، شکست. عبدالله خم شد و خواست خُرده شیشه‌ها را جمع کند که اشکم را پاک کردم و گفتم: «دست نزن! بذار الآن جارو میارم!» به صورت رنگ پریده‌ام نگاهی کرد و گفت: «خودم جارو می‌زنم.» و برای آوردن جارو به اتاق رفت. با پاهایی که از غم و ضعف روزه‌داری به لرزه افتاده بود، دنبالش رفتم و پرسیدم: «حالا کِی قراره عملش کنن؟» جارو را از گوشه اتاق برداشت و زیر لب زمزمه کرد: «فردا.» آه بلندی کشیدم و با صدایی که از لایه سنگین بغض به زحمت بالا می‌آمد، پرسیدم: «امروز مامانو دیدی؟» سرش را به نشانه تأیید پایین انداخت و جارو را برای جمع کردن خُرده شیشه‌ها روشن کرد. 🌹نویسنده : valinejad