eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
نان باقلوا 🍞🍞🍞🍞🍞🍞 مواد لازم برای۱۰ نفر مواد اصلی خمیر مایه ۲ قاشق چای خوری شکر (برای خمیرمایه) ۱ قاشق غذا خوری آب گرم ۳ قاشق غذا خوری کره ۶۰ گرم شیر ۱/۳ پیمانه آرد نان ۳ پیمانه شکر ۱/۴ پیمانه نمک ۱/۲ قاشق چای خوری وانیل‏ ۱ قاشق چای خوری تخم مرغ ۲ عدد مواد میانی: گردو یا بادام پودرشده ۱ پیمانه شکر ۱/۲ پیمانه دارچین ۲ قاشق غذا خوری نمک ۱/۴ قاشق چای خوری کره نرم شده ۱/۲ پیمانه مواد لازم شربت : شکر ۱ پیمانه آب ۳/۴ پیمانه گلاب ۱/۸ پیمانه هل ۲ عدد زعفران دم کرده غلیظ ۱ قاشق غذا خوری طرز تهیه ۱- ابتدا خمیر مایه را با آب و شکر مخلوط میکنیم و اجازه می دهیم تا فعال بشه ۲- تخم مرغ ها و یک چهارم پیمانه شکر را با وانیل می زنیم و بعد شیر و کره رو میذاریم روی حرارت تا کره ذوب بشه نه اینکه بجوشه وقتی که کره ذوب شد اون رو به تخم مرغ و شکر مون آروم آروم اضافه می کنم و تند هم میزنیم تا تخم‌مرغ نپزه ۳- آرد و نمک رو دو بار الک می کنیم و به موادمون اضافه میکنیم ۵ دقیقه ورز میدیم روی خمیر را کمی چرب میکنیم و توی ظرفی که چربش کردیم قرار میدیم روش رو می پوشانیم تا یک ساعت استراحت کنه ۴- حالا سطح کارمون رو آرد پاشی می کنیم و خمیر رو باز میکنیم تا یه مستطیل تقریباً ۲۰ در ۳۰ بهمون بده روی خمیر را با کره ای که نرم شده کاملاً می پوشانیم ۵- شکر و دارچین را با هم مخلوط میکنیم و روی سطح خمیر می ریزیم بعد از اون گردوی پودر شده رو روی خمیر میریزیم و خمیر رو به سه یا چهار قسمت مساوی تقسیم می‌کنیم ۶- حالا نوارهایی که بریدیم رو بلند میکنیم و روی هم قرار بدید دوباره خمیر هامون را از طول برش میزنیم تقریباً چهار یا پنج قسمت مساوی و آنها را داخل قالبی که باکره فراوان چرب کردیم می چینیم ۷- قالب رو در فری که از قبل با دمای ۱۷۵ درجه گرم شده به مدت تقریبا از ۳۰ تا ۳۵ دقیقه یا تا زمانی که روی نون هاتون طلایی بشه قرار میدین ۸- بعد از اینکه نان را از فر خارج کردین اجازه بدین تا کامل خنک بشه و بعد با دقت از توی قالب خارج کنید ۹- تو فاصله ای که نونمون داخل فر گذاشتیم شیره را آماده می کنیم آب و شکر را مخلوط می کنیم هل رو یه مقدار با دستمو فشار میدیم یا توی هاون می کوبیم و میندازیم داخل شربت و روی حرارت قرار می دهیم تا شکر داخلش حل بشه بعد از اون بهش گلاب و زعفران را اضافه میکنیم و خاموش میکنیم و میذاریم کنار تا خنک بشه ۱۰- وقتی نونمون خنک شد اون رو روی سینی فر قرار میدیم و روش از شیره ای که خنک شده به اندازه‌ای که دوست داریم میریزیم تا کمی به خورد نونمون بره و بعد از اون میتونین اون رو نوش جان کنید ۱۱- برای تزیین روش هم از پودر پسته پودر بادام و گل محمدی استفاده کردم سایر نکات⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️ نکته مهم اینکه حتماً نون و شربت تون هر دو خنک بشه وگرنه حالت خمیری پیدا میکنه قالبی که من برای این نون استفاده کردم قالب لوف۳۰در ۱۰ بود این نون رو به صورت تک نفره هم میتونین آماده کنید مثل رول دارچینی اونو برش بزنید توی کپسول های تک نفره بعد پخت روش شیره بریزید و به صورت تک نفره سرو کنید 🍳🥘🍲🥗🍿🍕🌭🧀🥐
پیراشکی با ۳طعم تخم مرغ یک عدد آرد یک لیوان +یک ق غ سرپر شیر یک سوم لیوان بکینگ پودر یک و نیم ق چ روغن مایع یک ق غ شکر پنج ق غ پودر کاکائو یک ق م زعفران دم کرده یک ق م اول شکر و تخم مرغ و وانیل و روغن و شیر رو مخلوط میکنیم تا یکدست بشه و شکر حل بشه بعد بکینگ پودر رو اضافه میکنیم و بعد آرد رو اضافه میکنیم حالا مایه پیراشکی رو سه قسمت میکنیم به یکی پودر کاکائو به یکی زعفران میزنیم روغن رو میزاریم خوب داغ بشه پیراشکی رو با قاشق یا قیف داخل روغن میرزیم روغن داغ باشه و حرارت ملایم باشه خوب سرخ شد بر گردونید طرف دیگه هم سرخ بشه بعد از روغن خارج داخل دستمال تمیز بزارید روغن اضافی خارج بشه بعد هم با شکلات یا پودر قند یا شیره تزیین کنید و میل کنید
مرغ ناردونی برای درست کردن ناردون مرغ رو به دو قسمت تقسیم کردم و از قبل توی نمک و فلفل و زردچوبه ماساژ دادم و توی روغن سوخاری کردم یه دونه پیاز رو توی روغن تفت دادم و یه ذره نمک و فلفل و زردچوبه اضاف کردم و قطعه های مرغ رو توش ریختم با یه نصف استکان آب جوش...درش رو بستم و اجازه دادم کامل بپزه(هر بار یه مقدار آب جوش اضافه می کنیم) مرغ که پخته شد میریم سراغ سس ناردون... من واسه سس ناردون دو تا پیاز درشت رو خلالی برش میزنم یا به روش مجلسی یا همینجور توی روغن سرخ می کنم یه قاشق رب گوجه و به اندازه دلخواه رب انار میزنم و یه تفت خورد تو این مرحله یه مقدار آب مرغ رو اضاف می کنیم به اندازه موادمون به طوری که خیلی پر آب نباشه حالا مرغا رو می چینیم داخل سس یه جوش که خورد شعله رو کم می کنیم حالا دونه های انار اضافه میشه و در ظرف رو نمی بندیم که دونه های انارمون تغییر رنگ نده سیر خرد شده و گشنیز و شنبلیله هم به دلخواه می تونید بریزید
🌸 وقتے در زندگے میکنی، شیطـــان کاری با تـــو ندارد. امــا.... وقتے تلاش میکنے تــا از اسارتــــ گنــــاه بیرون بیایے، اذیتتـــ خواهد کرد. 👤•.حاج اسماعیل دولابی•. 💕💙💕💙
*زمان هاشمی مملکت زخمی شد* *زمان خاتمی زخم عفونت کرد* *زمان احمدی نژاد ایران تب شدید گرفت* *زمان روحانی؟ به سرطان تبدیل شد* *زمان فعلی در حال درمان است* *این بیماری سی و دو سال ادامه داشت* در جلسات خصوصی که خیلیا دفتر رهبری میرن.وملاقاتهایی دارن..... رهبر انقلاب به این دولت نگاه متفاوتی دارن و گفتند به مردم امید بدید.توصیه به صبر کردن.وانشالله گشایش خواهد شد... اقای رییسی بار سنگینی بدوش دارد... ضمن مطالبه گری بحق درکنار دولت هم باید بمونیم.حمایت کنیم... اون استارتی که باید با مافیا زده میشد تو هیچ کدوم از دولتها زده نشد باهاشون تعامل کردن... در دولت احمدی نژاد هم یه جا استارتش زدن..ولی دیدید مافیا در 4 سال دومش مجالش نداد اقتصاد زدن زمین..قدرت مافیا رو‌ببیند...درحالی که مجلس لاریجانی چندان با دولت احمدی نژاد همراه نشدن.تا این ریل گذاری تکمیل شود.... حالا در دولت اقای ریسسی مجددا استارتش زده شد وسه قوه مصمم بر قطع ید مافیاها در کشور دارن و قراره پاکسازی عمیقی تا آخر اجرا بشه وقطعا هم مافیا بیکار نمیشینه (۳۲سال بازار واقتصاددستسون بوده )وضربات خودشون رو خواهند زد حضرات اصلاحات هم‌گفتند حسن روحانی بعد خودش میدان مین وسیعی برای رییسی ودولت بعد آماده کرده که هررئیس جمهوری هم میومد باید بسختی تلاش میکرد میدان مینی که دولت اصلاحات درست کرده را خنثی و بعد بره سراغ اقتصاد ویران شده لب پرتگاه.حالا خزانه خالی وبدهکاری ۵۷۵میلیاردی و چاههای عمیق برجامی بدون امضا را هم بزارید کنارش... 🌴🌴 الحمدالله زیر ساختها و ریل گذاری مجددا شروع شده ولی زمان بر هست که رهبر انقلاب هم برای اطمینان دادن به مردم عنوان کردن این دولت امیدها را به مردم برگردانده وریل گذاریهایی موفقی انجام داده ؛ ماهم مشکلات پیش امده رو‌هم‌می بینیم لذا باید در این شرایط ازدولت حمایت کنیم به مردم امید بدیم.. حالا تا این سرطان وبیماری درمان شود و غده سرطانی را جدا و درمان کنند وقت لازم است ممکن اذیت هم بشویم.‌.. مقداری تفکر کنیم.. تواصی بالصبر.. ان شاءالله به کوری چشم بدخواهان نظام مقدس جمهوری اسلامی و لیبرال مسلک ها، فساد طلبان و براندازان، بحق محمد و آل محمد از پیچ تاریخی با سلامت وصلابت عبور خواهیم کرد.. 💕💙💕💙
📰آیت‌الله رئیسی را منصفانه قضاوت کنیم! 🔹️ظاهراََ با تصویب حذف یارانه پنهان گندم برای مبارزه با سودجویی‌ها و دلالی‌ها، موج شدیدی از تخریب‌ها علیه دولت راه افتاده است و حس ناامیدی شدیدی به مردم القاء می‌‌شود. 🔹️ان‌شاءالله دولت با تدبیر صحیح این قضیه را به نحوی حل کند که قشر ضعیف جامعه متضرر نشوند. اما خوب است برای قضاوت صحیح در فضای تخریب دولت به برخی موارد دقت کرد: 🔹️۱. به رغم اینکه آیت‌الله رئیسی کشور را با کسری بودجه بیش از ۴۰۰ هزار میلیارد تومانی تحویل گرفت.(یک سوم بودجه عمومی کشور) اما توانست بدون استقراض از بانک مرکزی و افزایش نقدینگی کشور را اداره کند! 🔹️۲. با اینکه روحانی ۸ میلیارد دلار ارز ترجیحی مصوب سال ۱۴۰۰ را مصرف کرده بود و پولی برای واردات کالاهای اساسی با ارز ۴۲۰۰ برای دولت آیت‌الله رئیسی وجود نداشت، دولت توانست بازار کالاهای اساسی را بدون ارز ۴۲۰۰ اختصاص یافته به واردات کالاهای اساسی مدیریت کند! 🔹️۳. با اینکه آیت‌الله رئیسی تورم ۵۷ درصدی که بالاترین تورم ۷۰ سال اخیر بود را از دولت قبل تحویل گرفت، با وجود کسری بودجه و افزایش حقوق‌ها نه تنها نرخ تورم در دولت او افزایش نیافت بلکه روند مستمر کاهشی نیز داشت. 🔹️۴. از زمان سرکار آمدن دولت جدید ماهیانه ۱۰ هزار میلیارد تومان بدهی اوراق قرضه‌ دولت قبل تسویه شده است. 🔹️۵. با در پیش گرفتن دیپلماسی منطقه‌ای صادرات غیر نفتی کشور نسبت به سال ۱۳۹۹ بیش از ۴۰ درصد رشد داشت است. همچنین صادرات نفتی ۲۳۰ درصد افزایش داشته است. 🔹️۶. الکترونیکی شدن اخذ مجوزهای کسب و کار، اعلام تراز مالی شرکت‌های دولتی در کدال، اعلام اسامی ابربدهکاران بانکی و آغاز وصول مطالبات! 🔹️۷. دیپلماسی خوب: عضویت در سازمان همکاری‌ شانگهای، گرفتن بدهی ۴۰۰ میلیون پوندی از انگلیس بعد ۴۳ سال، آغاز مجدد خط لوله گاز ترکمنستان- آذربایجان و... . 🔹️خواهش می‌کنم آیت‌الله رئیسی را با توجه به واقعیت‌هایی که وجود داشته و دارد ارزیابی کنید!/حمید رضا باقری 💕💛💕💛
✅نورِ عَملِ خیر *✍استاد فاطمی نیا می فرمودند: اعمال و عبادات ما همگی نور دارد، باید اثر و نور این ها را با مراقبه و محافظت نگه داریم و از دست ندهیم. ماها متاسفانه غالبا ولخرج هستیم، ولخرج نـور. اگـر از عبادتی نور کسب کنیم ، آن را حفـظ نمی کنیم . فورا با رفتارمان آن‌را خرج می‌کنیم و از بین می بریم نماز شب می‌خوانیم و بعد غیبت می کنیم و نور نمازشب ازبین میرود، یک نورانیت هم اگـر شب به ما بـدهند، صبح خـرجش می کنیـم. یک دعا می خوانیـم ، با جـواب تلخی کـه مثلا به مادرمان می دهیم ، از بین می بریم خلاصه هـر عمل خیری نور دارد ، اگر نور ها را حفظ کنیـم ، به تـدریج این نورها جمع شـده و قوی می شـوند و دارای آثار عالیه می شود.* ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌💕💜💕💜
💗جمعه تون زیبا و شاد 🌷امروزتان پراز شادی 🌸الهی امروز 💗خونه هاتون پربرکت 🌷رابطه هاتون 🌸پراز رنگ های زیبا 💗وجودتون سلامت 🌷دلتون پر اميد 🌸و لحظاتتون سرشاراز 💗عشق و شادی باشه 🌷آدینه تون زیبا در کنار عزیزانتون 🌸🍃
✍استاد فاطمی نیا : از صبح که پا میشه؛ فلان کس چی گفت، فلان کس چیکار کرد، فلان روزنامه چی نوشت.. ول کن! روایت داریم که اغلب جهنمی ها، جهنمی زبان هستند... فکر نکنید همه شراب می خورند و از در و دیوار مردم بالا می روند. نه! یک مشت مومن مقدس را می آورند جهنم... ▩ امیرالمومنین به حارث همدانی فرمودند : اگر هر چه را که می شنوی بگویی، دروغگو هستی! ▣ سیدی در قم مشهور بود به سید سکوت، با اشاره مریض شفا میداد... از آیت الله بهاءالدینی راز سید سکوت را پرسیدم! با دست به لبانش اشاره کردند و فرمودند : "درِ آتش را بسته بودند..." ▩ علامه حسن زاده آملی : تا دهان بسته نشود، دل باز نمیشود و تا عبدالله نشوی، عندالله نشوی آنگاه از انسان اگر سَر برود، سِر نرود...!
✅جراحی یک اقتصادِ بیمارِ ناخوش احوال یک طبیب شجاع می‌خواهد که خود به میدان آمده است. یاری اش کنیم. 👌خود رهبری هم تائید کردن که دولت در حال یک ریل گذاری جدید است 💠 ‏دولت دو راه داشت: ۱.مثل دولت روحانی،استقراض از بانک مرکزی و چاپ پول برای اداره کشور اما رساندن تورم به سقف که به اعتراف همه متخصصین در مرداد ماه ۱۴۰۰ به ۴۵ درصد رسید !!! ۲.انجام تکلیف قانونی اش برای اصلاح نظام پرداخت یارانه و حذف ارز یارانه ای که در حقیقت جراحی و درمان اقتصاد کشور است و همه هم می دانند ارز ترجیحی فسادزاست و دولت راه دوم رو انتخاب کرد که قطعا به نحو مردم است 👌یادمان نرود وقتی بنزین هم خواست سهمیه بندی شود در اواخر دهه ۸۰ ، برخی مخالف بودند ، اما در نهایت همه دیدند چقدر به نفع نظام شد و بحران تحریم بنزین حل شد و چقدر جلوی قاچاق گرفته شد. 👈 رسانه دولت باشیم در راه .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت شصت ونه: روز بعد به محضِ دیدنِ دنیا، چشم به در دوخته منتظرِ حسام ماندم. امروز گره از تمامِ معماهایِ روزهایِ بی دانیالیم باز میشد. دلشوره ی عجیبی داشتم. میترسیدم حرفهایِ حسام در موردِ سلامتیِ برادرم، دروغی به اصطلاح مصلحتی باشد مِن بابِ مراعاتِ حالِ بیمارم.. هر ثانیه که میگذشت توفیری با گذرِ یکسال نداشت و ترسی که آوار میشد بر سرِ ذهنیاتم. من با خدایِ حسام در آن نفسهایِ همدم با مرگ حرف زدم و او خیلی زود جوابم را داد. پس رسم معرفت نبود گذاشتن و گذشتن. و من باز صدایش کردم. تا باز شود سرِ این غده ی چرکین و رها شوم از نبودنِ برادر و خدایی که حالا میخواستمش.. یالله گویی حسام هواسم را به در جمع کرد. آن مرد آمد. با ریشی بلند و موهایی مشکی و نامرتب که خبر میداد که ماندگاریش رویِ تخت بیمارستان. آرام و خمیده راه میرفت و یکی از پاهایش را تقریبا روی زمین میکشید. با هر گام کمی ابروهایش را جمع میکرد و مقداری می ایستاد. عثمانِ چه کرده بود با جسمِ این جوانِ مهربان و چه خیالی برایِ من داشت؟؟ ترسیدم. آن شب او گریخت. پس باید هر لحظه انتظارِ آمدنش را میکشیدم. و اگر میآمد.. حسام روی صندلی کنار تخت نشست. هنوز هم لبخند به لب داشت، با همان، سربه زیریِ همیشگی اش. راستی چرا هیچ وقت به صورتم چشم نمیدوخت؟؟ با متانت خاصی سلام کرد و حالم را جویا شد. بی مقدمه نام دانیال را بر زبان چرخاندم. با لبخندی محسوس، سرش را تکان داد ( چشم.. الان همه ی ماجرا رو خط به خط تعریف میکنم. اما قبلش.. چون میدونم نگرانید و اینکه زیاد به بنده اعتماد ندارین، قرار شد اول با دانیال صحبت کنید..) حسی خنک و شیرین در تمامِ وجودم سرازیر شد. دانیال.. دانیال من.. شنیدن صدایش تنها آرزویِ آن روزهایم بود. از فرط خوشحالی لشکری از بی قراری به قلبم هجوم آورد. نمیدانستم باید بدودم؟ پرواز کنم؟ یا جیغ بکشم؟ به سختی رویِ تخت نشستم. ( کو.. کجاست..) لبخندش عمیق تر شد ( عجب خواهری داره این عتیقه.. اجازه بدین..) یک گوشی از جیب پیراهنش درآورد و دکمه ایی را فشار داد و آن را رویِ گوشش قرار داد ( الو، آقایِ بادمجون بم.. تشریف دارین پشت خط؟؟ .. بعله.. بعله.. الحمدالله حالشون خوبه.. به کوریِ چشم بعضی از دشمنان، بنده هم خیلی خیلی خوبم. بعدا حالتو رو هم به طور ویژه میگیرم.. ) با چه کسی حرف میزد؟ یعنی دانیال، برادر من، پشتِ همین خط بود؟؟ گوشی را به سمتم گرفت. دستانم یخ زد. به کندی گوشی را نزدیک صورتم گرفتم. نفسهایم تند بود و نوایی از حنجره ام، یارایِ خروج نداشت. صدایش بلند شد. پر شور و هیجان ( الو.. الو.. ساراجان.. خواهر گلم..) نمیتوانستم جوابش را بدهم. خودش بود. همان دانیالِ خندان و پرحرف. اما حالا گریه میکرد. در اوج خنده، گریه میکرد. (سارایی.. بابا دق کردم.. یه چیزی بگو صداتو بشنوم.. ). اشک ریختم. برایِ اولین بار اشک ریختم. هق هق گریه هایم آنقدر بلند بود که دانیال را از حالم با خبر کند. و او با تمامِ شیرین زبانی ، برادرانه هایش را خرجِ آرامشم میکرد. صدایش زدم نه یکبار که چندین مرتبه. و او هربار مثله خودش پاسخم را داد. هر چه بیشتر میشنیدم،حریصتر میشدم و این اشتها پایان نداشت. بعد از مدتی عقده گشایی؛ در آخر از من خواست تا به حسام اعتماد کنم. ونمیداست که من نخواسته به این جوانِ محجوب اعتماد کرده بودم، قبل از آنکه خود بخواهم. دوست نداشتم تماس تمام شود، اما شد و چاره ایی جز این نبود. ادامه دارد.. رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
ادامه داستان 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت هفتاد: حسام گوشی را از دستم گرفت (خب الان خیالتون بابتِ سلامتیش راحت شد؟ دیدن که از منو شما سرحالتره.. حالا برم سر اصل مطلب؟؟ البته اگه حالتون خوب نیست میذاریم واسه بعد..) مشتاق شنیدم بودم. خواستم شروع کند. دستی بر محاسنش کشید (حالا از کجا شروع کنم؟؟ قبلش ما به شما یه عذر خواهی بدهکاریم. که ناخواسته وارد جریانی شدین که فشار زیادی روتون بود. امیدوارم حلال کنید.. ) حلال؟؟؟ در آن لحظه به قدری خوشحال بودم که حتی از پدرهم میتوانستم بگذرم.. صدایی صاف کرد ( والا.. دانیال یکی از نخبه هایِ کامپیوتر تو دانشگاه بود. و سازمان مجاهدین خلق از مدتها قبل به واسطه ی پدرتون اونو زیر نظر داشت تا بتونه با دادنِ وعده و امکانات جذبش کنه و واسه انجام ماموریت به داعش بفرسته. پس بعد از یه مدت کوتاه، سازمان وارد عمل میشه و با نشون دادنِ درِ باغ سبز از دانیال میخواد تا به اونها ملحق شه. اما دانیال با شناخت و تنفری که به دلیل زندگی با پدرتون از این سازمان داشت، درخواستشونو رد میکنه. ولی از اونجایی که سازمان نه تو کارش نیست و وقتی چیزی رومیخواد باید بدست بیاره، میره سراغِ اهرام فشار. همون موقع بچه های ما متوجه میشن که نقشه یِ سازمان واسه فشار رویِ دانیال و اجبارش به قبولِ این مسئولیت، تهدیدِ خوونوادشه. پس من مامورِ نزدیکی و رفاقت با برادرتون شدم. اونقدررفیق که هم ازم تاثیر گرفت، هم یه چیزایی از پیشنهاد و تهدید سازمان بهم گفت. اینجوری ما هم خیلی راحت میتونستیم از جونش حفاظت کنیم. بالاخره دانیال یه نخبه ی ایرانی بود با هیچ نوع تفکر و جهت گیریِ سیاسی، و سلامتیش اهمیت زیادی برامون داشت. سازمان منافقین سعی داشت تا با اهدایِ دانیال از طرف خودش به داعش نوعی مراوه ی پر منت رو شروع کنه و با استفاده از هدیه ی ارزنده اش، خواسته های خودشو از داعش تو منطقه، طلب کنه. بی خبر از اینکه داعش خودش دست به کار شده و با شناسایی دانیال سعی داره با کمترین هزینه اونه جذب نیروهاش کنه. اینجوری هم سر سازمان بی کلاه میموند و نمیتونست درخواستهای دیگه ایی داشته بشه؛ هم یه نخبه ی ایرانی وسنی مذهب رو جذب گروهش کرده بود. پس از کم هزینه ترین و جوابگوترین راهه ممکن شروع کردن. راهی که هنوزم بین سیاسیون دنیا حرفِ اولو میزنه.. و اون ورود یک دختر زیبا به ماجرا و ایجاد یه داستان عشقی و رمانتیک بین دختر و دانیال بود. حالا اون دختر جوان کسی نبود جز صوفی.. دخترعربی که با عنوانِ مُبلغِ داعش تو آلمان باید به دانیال نزدیک میشد و اون رو به خودش علاقمند میکرد،اون قدر زیاد که دانیال چشم بسته برایِ داشتنش، با پیوستن به داعش موافقت کنه و وقتی وارد شد اونقدر گرفتارش میکردن که دیگه راهی برایِ بازگشت مقابل خودش نمیدید.. غافل از اینکه ما از همه چیز با خبریم و قصدِ پیش دستی داریم… ادامه دارد.. رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
ادامه داستان 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت هفتاد و یک: باورم نمیشد.. جا پای پدر و سازمانش در تمام بدبختی هایمان بود. مبهوت از اتفاقاتی که تا آن لحظه فقط چند خطش را شنیده بودم، خواستارِ بیشتر دانستن، در سکوتی پرهیاهو چشم به حسام دوختم. حسامی که حالا او را فرشته ی نجاتی میدیدم که زندگیم را مدیونش بودم و خدایی که در اوجِ بی خداییم، هوایم را داشت.. حسام آرام و متین به حرفهایش ادامه میداد ( به وسطه ی نزدیکی به دانیال متوجه شدم که تمایلات مذهبی اش زیاده، هر چند که رو نمیکنه. اما زمینه اشو داره. پس بیشتر و بیشتر روش کار کردم.) تصویر نمازهایِ پر مایه یِ دانیالِ آن روزها و خنده هایی که میدانستم قشنگتر از سابق است، در خاطراتم مرورشد. خاطراتی که منوط به روزهایِ مانده به بی قراریم برایِ وحشی شدنش بود.. حالا که فکر میکنم، میبینم جنسِ خنده ها و نمازهایش شبیه حسام این روزها بود. حواسم را به گفته هایش دادم (از طرفی خبرچینی که تو داعش داشتیم، تو یکی از بمبارونهایِ سوریه، کشته شد و عملا کسی وجود نداشت تا چیتِ حاویِ اطلاعاتی رو که رابطمون جمع آوری کرده بود، بهمون برسونه.) لحظه به لحظه کنجاوتر میشدم ( چه اطلاعاتی؟؟) لبخند بر لب مکثی کرد ( یه لیست از اسماییِ افراد کلیدی که سعی داشتن واسه اهداف داعش تو ایران فعالیت کنن.. و یه سری اطلاعات دیگه که جز اسرار نظامی محسوب میشه..) تعجب کردم، یعنی ایران تا این حد هشیار بود؟ ( شما تویِ داعش رابط دارین؟؟ شوخی میکنید دیگه..) تبسم لبهایش، مخصوصِ خودش بود (نه.. کاملا جدی گفتم..) پدرم حق داشت.. ایرانی ها این توانایی را داشتند تا ترسناکتر از بزرگترین ابر قدرتها باشند. ترسی که در نظر او، اسمی از سپاه پاسداران بود ( شما دقیقا چه کاره ایید؟؟ نکنه پاسدارین..؟؟) تبسم عمیق اش مهر تاییدی شد بر حدسم. سپاه، کابوسِ اعظمِ پدرم و سازمان کفتار زده اش.. نام ژنرالِ معروف شده از فرط خطرشان را در ذهنم مرور کردم. مردی که اخباره هروزه ی بی باکی اش، تیتری بود بر هم کیشی اش با مرگ و سر نترسی که غربیها امیدِ به باد دادنش را داشتند. این ژنرال و سربازانِ پاسدارنامش، از سَرِ پیمانی رفاقتی که با مرگ داشتند، هراسی بی حد به جانِ منادیان قدرت انداخته بودند.. و حسامی که حسِ خوبش، مشتی بود محضه نمونه، از خروارِ آن ژنرال شجاع و لشگریانش.. بی صبرانه ادامه ماجرا را جویا شدم. (تهدیدات سازمان رویِ دانیال زیاد شده بود و این جریان حسابی کلافه اش میکرد. پس ما وارد عمل شدیم . باهاش حرف زدیم؛ تمام جریان رو براش تعریف کردیم. از تهدید خوونوادش توسط سازمان منافقین تا نقشه ی داعش که هنوز اجرایی نشده بود و اون متوجه شد که ما از همه چیز با خبریم. اما بهش اطمینان دادیم که امنیت خوونوادشو تامین میکنیم..) ادامه دارد.. رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
داستان 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت هفتاد و دو: به میان حرفش پریدم. کمی عصبی بودم ( لابد به این شرط که به درخواست شما وارد داعش بشه و اون اطلاعاتی رو که رابطتون جمع آوری کرده به دستتون برسونه.. درسته؟؟ پس شما معامله کردین.. جونِ خوونوادش در قباله اون اطلاعات..) در سکوت به جملات تندم گوش داد ( نه.. اینطور نیست.. امنیت دانیال یکی از دغدغه های ما بود و هست.. ما فقط کل جریانو از جمله دسترسی به اون چیت، که حاوی اطلاعات بود رو، براش توضیح دادیم و اون به دلیلِ تنفر عجیبی که ازپدرتون، سازمان و وابستگانش داشت، پیشنهادمونو رو هوا زد.. بعد از اون، من بارها و بارها باهاش حرف زدمو خواستم که منصرفش کنم، چندین و چندبار بهش گفتم که حتی اگر اینکارو انجام نده، باز هم امنیت خوونوادش تامینه .. اما اون میگفت که میخواد انتقام بگیره.. انتقام تمام بدبختی ها وسختی هایی که مادر و خواهرش از جانب افکارِ سازمانیِ پدرش متحمل شدن.. افکاری که حالا پایِ داعش رو به زندگیش باز کرده بود. پس عملیات شروع شد. دانیال نقشِ یه نابغه ی ساده رو به خودش گرفت و صوفی با عنوانِ دختری زیبا و مهربون که از قضا مبلغِ داعش برایِ جذبِ نیرو تو آلمانه، وارد بازی شد. بی خبر از اینکه خودشون دارن رو دست میخورن.. بعد از یه مدت دانیال ژستِ یه مردِ عاشقو به خودش گرفت که تحت تاثیر صوفی، داره روز به روز به تفکراتِ داعشی نزدیک میشه.. از شکل و ظاهر گرفته تا افکارو اعتقادات.. طوری که حتی شما هم این تغییر رو به عینه احساس کرده بودن..) ریشهایِ بلند و سرِ تراشیده برادرم در ذهنم تداعی شد با اخلاقی که دیگر قابل تحمل نبود و کتکی که برایِ اولین بار از دستش خورد. حرفهای حسام درست ودقیق بود ( ما مدام شما رو زیر نظر داشتیم، تعقیبهایِ هروزتون میتونست دردسر ساز بشه هم واسه امنیت خودتونو دانیال، هم واسه ماموریتی که ما داشتیم.. یادمه اون شبی که از دانیال کتک خوردین، برادرتون اونقدر گریه کرد که فکر کردم، دیگه حاضر نمیشه به ماموریتش ادامه بده.. اما اینطور نشد و اون برخلاف تصورم، سختتر از این حرفا بود. و بالاخر بعد از یه مدت و فریبِ صوفی، با اون به سوریه رفت. حالا دیگه زمانِ اجرایِ عملیات اصلی..) سوالی ذهنم را درگیر کرد ( صبر کن.. حرفهایی که صوفی در مورد نحوه ی خروجش از آلمان میزد.. اون حرفا از کجا میومد؟؟ منظورم اینکه..) انگار کلامم را خواند ( تمام حرفهاش درست بود.. خط به خط.. جمله به جمله.. اما نه در مورد خودشو دانیال.. اون در واقع خاطراتی واقعی از ماهیت اصلیِ گروهشون رو براتون تعریف کرد.. اتفاقاتی که هر روز داره واسه اعضایِ اون گروه رخ میده.. هروز زنانی هستند که بدون آگاهی وبه امید ماه عسل، با همسرانِ داعشی شون به ترکیه میرن، اما سر از حریم سوریه و پایگاه این حرومزاده ها برایِ جهاد نکاح، در میارن. هروز هستند دخترا و پسرهیی که به طمعِ وعده هایِ دروغینِ این گروه تو کشورایی مثه فرانسه و آلمان و الی آخر، خودشونو گرفتارِ خونِ یه عده زن و بچه ی مظلوم میکنن.. طمعی که یا مجبورین تا ته پاش وایستن و یکی بشی عین همون حیوونا.. یا باید فاتحه ی نفس کشیدنشونو بخوونن و برن استقبال مرگ به بدترین شکل ممکن..) به صورتش خیره شدم ( یه سوال.. چجوری به دانیال اعتماد کردین.. ترسیدین که رابطتونو لو بده؟؟) سری تکان داد.. ادامه دارد.. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨﷽✨ 🌼اهمیت ذکر بسم الله ... هنگام غذاخوردن ✍رسول خدا صلی الله علیه و آله:هنگامی که سفره پهن می‌شود، چهار ملک حاضر می‌شوند و هنگامی که بنده "بسم الله" بگوید ملائکه می‌گویند: خداوند در غذا به شما برکت بدهد. سپس به شیطان می‌گویند: ای فاسق! خارج شو، قدرتی بر آن ها نداری. زمانی که اهل سفره در آخر غذا بگویند "الحمد لله" ملائکه می‌گویند خداوند به آن ها نعمت داد و آن ها شکر را ادا کردند؛ ولی اگر بسم الله نگویند، ملائکه به شیطان می‌گویند: نزدیک شو ای فاسق و با آن ها بخور و هنگامی که سفره جمع شود و یاد خداوند نکنند، ملائکه می‌گویند: خداوند به آن ها نعمت داد، ولی آن ها پروردگار خود را فراموش کردند. 📚 المحاسن، ج 2، ص 432 امیرالمومنین علیه السلام:کسی که غذا می‌خورد، نام خداوند را بر غذا‌ ببرد و اگر فراموش کرد و بعد، خداوند را یاد کرد، شیطان آن چه خورده را برمی‌گرداند و شخص غذا را به تنهایی می‌خورد. 📚 المحاسن، ج 2، ص 434 مردی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله غذا می‌خورد و تا آخرین لقمه‌ غذا بسم الله نگفت، هنگام خوردن لقمه‌ آخر گفت " بسم الله اوله و آخره ". پیامبر فرمود: شیطان با او غذا می‌خورد و هنگامی که بسم الله گفت، شیطان آن چه خورد، بالا آورد. 💢 در روایت آمده است:به امام صادق عليه السلام گفتم: چگونه بر خوراک نام خدا برم؟ فرمود:اگر چند ظرف است، بر هر كدام بسم اللّٰه بگو. گفتم: اگر فراموش كردم‌؟ فرمود: بگو "بسم اللّٰه من اوله الى آخره" 📚 بحارالأنوار، ج 10، ص 168 💕💜💕💛
✨﷽✨ 🔴بیماری و دردهای خود را پوشانده نگهداریم.... ✍امیرالمومنین علیه السلام: کسی که دردی را که به او رسیده است، سه روز از مردم پنهان کند و تنها به درگاه خداوند شکایت نماید، بر خداوند حق است که او را از این بیماری عافیت دهد. در حدیث دیگری آن حضرت فرمودند: پوشیده داشتن تهی دستی و بیماری ها از مردانگی است. امام صادق علیه السلام: کسی که سه روز بیمار باشد و آن را پنهان کند و هیچ کس را از آن آگاه نسازد، خداوند برای او گوشتی بهتر از ان گوشت (که در بیماری از دست رفته است) خونی بهتر از خونش، پوستی بهتر از پوست وی، موئی بهتر از موی وی، جایگزین می کند! پرسیدم: فدایت شوم، چگونه جایگزین می کند؟ فرمود: برایش گوشت، پوست، و موئی را جایگزین می کند که با آنها گناه نکرده است. 📚 الکافی، ج3، ص116 💕💚💕💚
-میگفت گاهی‌اوقات‌مايک‌غصه‌هایی‌داريم كه‌منشأ‌آن‌معلوم‌نيست! و‌فردنميداندكه‌چه‌اتفاقی‌افتاده‌است‌كه دلش‌گرفته‌است؛؛؛ دراين‌مواقع‌بايد‌گفت "‌ان‌شاءالله‌كه‌خيراست" گاهی‌دل‌گرفتنی‌هايی‌است‌كه‌ هيچ‌منشأيي‌ندارد! وفردبه‌سبب‌آنهاغصه‌ميخورد؛ درحديث‌داريم‌كه‌اين‌غصه‌خوردن‌های بدون‌منشأ‌سبب‌آمرزش‌گناهان‌ميشود..! 💕🧡💕🧡
شبتون پيچيده در حرير گرم آرامش🏵 🌼🍃شبتون رویایی🌼🍃 سهم دلـ❤️ـتون آرامش شب بخیر😴 🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷انتظاریعنی ... گناه نکنیم🚫 «اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺سخنرانی استاد قرائتی ✍️موضوع: خواستگاری پسر تاجر بادختر رفتگر .