eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ یه آدم هایی رو شاید یه بند انگشتشون رو هم لمس نکرده باشی ولی هزار بار به قشنگ ترین شکل بغل گرفتنشون رو تجسم کرده باشی...
ما دعای فرجت را همه‌دم می‌خوانیم ما همه منتظر آمدنت می‌مانیم..♥️ -اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج-💙🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از مخاطبان محترم، این کلیپ را برای توجه دادن به ((کوتاهی فرصتها)) ارایه کرده اند. چه ناگاه است خروج از پیله ! و خوشا پروانه بودن 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تو اگه خودتو به چادر حضرت برسونی مثل کسی است که در رکاب حضرت کشته شده❤️🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 نماهنگ| به معنای واقعی کلمه با مردم، در کنار مردم و در میان مردم 🔸️حضرت : 🔹️بحمدالله دولتی که امروز بر سر کار است، ارتباطاتش با مردم خوب است؛ به میان مردم می‌رود، در بین مردم حضور دارد، گرایش مردمی محسوس است. ( بیانات در ارتباط تصویری با مردم قم - ۱۴۰۰/۱۰/۱۹ ) 🔸️توصیه رهبر معظم انقلاب اسلامی به : 🔹️مردمی بودن خیلی مهم است، منتها یکی از مهم‌ترین مسائل مردمی بودن، مردمی ماندن است؛ مردمی بمانید، خسته نشوید. ( بیانات در دیدار مسئولان نظام - ۱۴۰۱/۰۱/۲۳ )
🌷در آخرین یکشنبه خرداد ماه زندگیتون پُر برکت با ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش 🌷 🌷الّلهُمَّ 🌼🍃صلّ 🌷علْی 🌼🍃محَمَّد 🌷و آل 🌼🍃محَمَّدٍ 🌷وعَجِّل 🌼🍃فرَجَهُم 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طرز تهیه نوشیدنی تابستونی🍹🍹 این نوشیدنی خنک چند تا نکته مهم داره اولین نکته اینکه برای اینکه رنگ گل پنیرک صورتی بشه فقط چند قطره آب لیمو ترش احتیاج داریم،اگه زیاد بریزیم رنگش میره و کاملا بیرنگ میشه دومین نکته در مورد تخم شربتی هست که با یه مقدار آب قاطی کنین ما نمیخوایم تخم شربتی تو آب شناور باشه،چون قراره خودش با شربت قاطی بشه سومین نکته آبی که با گل پنیرک قاطی کردم هم دمای محیط هست،در ضمن اگه گل پنیرک خیلی بمونه رنگش و از دست میده شیره برنج قهوه ای هم ترکیب خاصی نداره و از برنج قهوه ای با مقدار خیلی کم شکر قهوه ای درست شده و میتونین از فروشگاههای ارگانیک و گیاهی شهرتون تهیه کنین اگه نداشتن از شکر قهو ه ای به عنوان شیرین کننده استفاده کنین. مقدارش هم دست خودتون هست. زعفرون آب شیره برنج قهوه ای تخم شربتی آب گل پنیرک آب یخ نوش جونتون باشه🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ کوتاه بیان دکتر الکساندر -جراح مغز و اعصاب و استاد دانشگاه هاروارد آمریکا- از مشاهداتش در آن عالم وی به کمای عمیق، مرز بین مرگ و زندگی فرو رفت اما زنده ماند
يك ليوان شكر + نصف ليوان روغن مايع و نصف ليوان كره (به دماي محيط رسيده) ،رو با همزن كمي زده،بعد كمي وانيل و سه تا دونه تخم مرغ رو يكي يكي اضافه كرده، بعد يه ليوان ماست و كمي هم زدن،بعد يك ق غ بكينگ پودر و دو ليوان آرد الك شده به مواد اضافه كرده، مايه ي كيك رو داخل قالب چرب شده ريخته،بعد سه تا سيب متوسط رو برش ميديد به همراه كمي پودر دارچين روي كيك بچينيد و براي ٤٠ الي ٤٥ دقيقه داخل فر با دماي ١٨٠ درجه قرار ميديم. 🍏منظور از ليوان(ليوان هاي دسته دار فرانسوي هستش) .
📌چندتا کشور سلام فرمانده میخونن و منجی عالم رو صدا میزنند. محور تفکر؟ 🇮🇷 📌چندتا کشور «رژه همجنسبازان راه انداختن و شیطان رو صدا میزنن محور تفکر؟اسرائیل 🤜 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلث پنیری بسیار خوشمزست میتونید برای مهمانی ها وتولد استفاده کنید فقط ازقبل اماده کنید سر فرصت وفقط سرخ کردنش را یکی دو ساعت قبل از مراسم ها انجام بدید سرخ کردنش هم وقتی نمیگیره چون مواد پخته هست ونون تست هم زود رنگش طلایی میشه وبا دوسه ق روغن هم سرخ میشه در ضمن مواد تشکیل دهنده هم خودتون میتونید بسته به سلیقتون کم وزیاد کنید دستور تهیه :👇 دو تا سه تا فیله مرغ را باادویه وپیاز بپزیید وریش ریش کنید بعد دوتا خیار شور را رنده کنید حالا کمی جعفری وساقه پیازچه را ریز کنید واینها را با چند تا ق خامه وتقریبا یک پیمانه پنیرپیتزا ونمک وفلفل مخلوط کنید اماده شد دو ق روی نون تست ریخته ویه نون دیگه روی مواد بزارید کمی فشرده کنید واز وسط مثلثی برش بزنید واول تو اردبعد تخم مرغ ودر اخر ارد سوخاذی بزنید وسرخ کنید تو دستمال بزارید تا روغنش کشیده بشه هرچند که احتیاج بهروغن زیادی نداره امیدوارم درست کنید ولذت ببرید .
‍ 🌷یواش یواش خرداد به انتها رسید 🌼منم از خدا میخوام 🌷غم هاتون 🌼غصه هاتون 🌷مشکلات تون 🌼گرفتاری هاتون 🌷یواش یواش رو به پایان باشه 🌼ان شاءالله 🌷🌼تقدیم به دوستان گلم 🌸🍃
🍝 😋 🔸اولین قدم آماده کردن مرغمونه البته میتونین این غذا رو با گوشت هم درستش کنین . پیازمونو مکعبی خرد میکنیم و داخل روغن تفتش میدیم مرغمونو مکعبی خرد میکنیم بهش اضافه میکنیم. فلفل دلمه ای و ادویه کاری و گشنیز و زیره و پاپریکا و نمک و فلفل و عصاره مگی گوشت و دو قاشق رب گوجه فرنگی رو اضافه میکنیم و سه قاشق غذاخوری سس گوجه فرنگی اضافه کردم و تفت دادم و از روی حرارت برش داشتم ریختمش داخل یه بشقاب و داخل همون ظرفی که باهاش مرغو تفت دادم ، دو قاشق سس گوجه ریختم و سه پیمانه کرم خامه ای (دستور در اخر کپشن) اضافه کردم. و روی حرارت گذاشتم.ماکارونی صدفیا رو به همون روشی که روی بسته ش نوشته اماده و ابکش کردم و بهش اضافه کردم ، بعد داخل یه ظرف پیرکس مخلوط مرغ و ماکارونی و یک مشت پنیر موزارلا اضافه کردم گذاشتمش داخل فر و فقط حرارت بالا رو روشن کردم وقتی روش طلایی شد از فر در آوردم و داخل ظرف سرو ریختم .
نسل سوخته: و قسم به عصر بعد از امتحان حسابی رفتم توی فکر ... اگه واقعا کوه رفتن آدم ها رو اینقدر بهم نزدیک می کنه و ... با هم قاطی میشن ... ایده خیلی خوبیه که من و سعید هم بریم کوه ... حالا شاید خودمون ماشین نداریم ... و جایی رو هم بلد نیستم ... اما گروه های کوهنوردی ... مثل گروهی هم که سپهر می گفت ... به نظر خوب میاد ... در هر صورت، ایده خوبی برای شروع بود ... از طرفی یه فکر دیگه هم توی ذهنم حرکت می کرد ... حالا اگه به جای من ... به بقیه نزدیک تر بشه و رابطه مون همین طوری بمونه چی؟ ... یا اینکه ... دل دل کنان می رفتم سمت قرآن ... یه دلم می گفت استخاره کن ... اما دوباره ترس وجودم رو پر می کرد ... بالاخره دلم رو زدم به دریا ... نمی دونم چطور شد اون روز این تصمیم رو گرفتم ... وضو گرفتم و بعد از نماز مغرب و تسبیحات حضرت زهرا ... با هزار سلام و صلوات ... برای اولین بار در تمام عمرم ... استخاره کردم ... - و قسم به عصر ... که انسان واقعا دستخوش زیان است ... مگر افرادی که ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند ... و یکدیگر را به حق سفارش کردند و به صبر و شکیبایی توصیه نمودند ... صدق الله العلی العظیم ... قرآن رو بستم و رفتم سجده ... - خدایا ... به امید تو ... دستم رو بگیر و رهام نکن ... امتحانات سعید تموم شد ... و چند وقت بعد، امتحانات من... شب که برگشت بهش گفتم ... حسابی خوشش اومد ... از حالتش معلوم بود ایده حرف نداشت ... از دیدن واکنشش خوشحال شدم ... و امیدوار تر از قبل ... که بتونم از بین اون رفیق های داغون ... جداش کنم... خودش رفت سراغ گروه کوهنوردی ای که سپهر پیشنهاد داده بود ... و اسم من و خودش رو ثبت نام کرد ... - انتخاب اولین جا با تو ... برای بار اول کجا بریم ... هر چند، انتخاب رو بهش دادم ... اما بازم می خواستم موقع ثبت نام باهاش برم ... اون محیط تعریفی ... و افراد و مسئولینش رو ببینم ... ولی دقیقا همون روز، ساعت کلاسم عوض شد ... سعید خودش تنها رفت ... وقتی هم که برگشت با هیجان شروع به تعریف کرد ... خیلی خوشحال بودم ... یعنی می شد ... این یه گام بزرگ سمت موفقیت باشه؟ ... نماز صبح رو خوندم و چهار و نیم زدیم بیرون ... جزء اولین افرادی بودیم که رسیدیم سر قرار ... هوا هنوز گرگ و میش بود ... که همه جمع شدن ... و من ... وارد جو و دنیایی شده بودم ... که حتی فکرش رو هم نمی کردم ... .ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
نسل سوخته: ابراهیم سعید توی روز ثبت نام با چند نفرشون آشنا شده بود ... گرم و گیرا با هم سلام و احوال پرسی کردن ... نه فقط با سعید... هر کدوم که به هم می رسیدن ... گروه دخترها و پسرها با هم قاطی شدن ... چنان با هم احوال پرسی می کردن ... و دست می دادن و ... مثل ماست وا رفته بودم ... حالا دیگه سعید هم جلوی من راحت تر از قبل بود ... اونم خیلی راحت با دخترها دست می داد ... گیج و مبهوت ... و با درد به سعید نگاه می کردم ... یکی شون اومد سمتم ... دستش رو بلند کرد ... سلام ... من یلدام ... با گیجی تمام، نگاهم برگشت ... سرم رو انداختم پایین ... و با لبخند فوق تلخی ... خوش وقتم ... و رفتم سمت دیگه میدون ... دستش روی هوا خشک شد... نشستم لبه جدول و سرم رو گرفتم توی دستم ... گیج بودم و هنوز باور نمی کردم ... خدا، من رو اینجا فرستاده باشه ... بقیه منتظر رسیدن اتوبوس و مسئول گروه ... من، کیش و مات ... بین زمین و آسمون ... - خدایا ... واقعا استخاره کردنم درست بود؟ ... یا ... عقلم از کار افتاده بود ... شیطان از روی اعصابم پیاده نمی شد ... و آشفته تر از همیشه ... عقلم هیچ دلیلی برای بودنم توی اون جمع پیدا نمی کرد ... - اگر اون خواب صادقانه بود؟ ... اگر خواست خدا این بود؟ ... بودن من چه دلیل و حکمتی می تونست داشته باشه؟ ... به حدی با جمع احساس غریبی می کردم ... که انگار مسافری از فضا بودم ... و اگر اون خواب و نشانه ها حقیقی نبود؟ ... سرم رو وسط دست هام مخفی کرده بودم ... غرق فکر ... که اتوبوس رسید ... مسئول گروه پیاده شد و بعد از احوال پرسی ... شروع به خوندن اسامی و سر شماری کرد ... افراد یکی یکی سوار می شدن ... و من هنوز همون طور نشسته ... وسط برزخ گیر کرده بودم ... فکر کن رفتی خارج ... یا یه مسلمونی وسط L.A ... سرم رو آوردم بالا و به سعید نگاه کردم ... اگه نمی خوای بیای ... کوله رو بده من برم ... من می خوام باهاشون برم ... دست انداختم و کوله رو از روی دوشم برداشتم ... درست یا غلط ... رفتن انتخاب من نبود ... کوله رو دادم دستش ... و صدای اون حس ... توی وجودم پیچید ... - اعتمادت به خدا همین قدر بود؟ ... به خدایی که ابراهیم رو وسط آتش نگه داشت ... ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
سوخته: و الله خیر حافظا اشک توی چشمم حلقه زد ... خدایا ... من بهت اعتماد دارم ... حتی وسط آتیش ... با این امید قدم برمی دارم ... که تمام این مسیر به خواست توئه... و تویی که من رو فرستادی ... ولی اگر تو نبودی ... به حق نیتم ... و توکلم نگهم دار و حفظم کن ... تو رو به تسبیحات فاطمه زهرا قسم ... از جا بلند شدم و رفتم سمت اتوبوس ... - بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ... اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ... لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ ... و اولین قدم رو گذاشتم روی پله های اتوبوس ... مسئول گروه ... توی در باهام سلام و احوال پرسی کرد ... داداشت گفت حالت خوب نیست ... اگه خوب نیستی برگرد ... توی کوه حالت بهم بخوره ممکنه نشه کاری برات کرد ... وسط راه می مونی ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و لبخند زدم ... نه خوبم ... چیزی نیست ... و رفتم سمت سعید ... نشستم بغلش ... - فکر کردم دیگه نمیای ... - مگه تو دار دنیا چند تا داداش دارم ... که تنهاشم بزارم؟ ... تکیه دادم به پشتی صندلی ... هنوز توی وجودم غوغایی به پا بود ... غوغایی که قبل از اینکه حتی فرصت آرام شدن پیدا کنه ... به طوفان تبدیل شد ... مسئول گروه از جاش بلند شد و چند قدم اومد جلو ... سلام به دوستان و چهره های جدیدی که تازه به گروه ما ملحق شدن ... من فرهادم ... مسئول گروه و با دو نفر دیگه از بچه ها ... افتخار همراهی شما و سرپرستی گروه رو داریم ... . .ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
نسل_سوخته: جذام ... !!! به هر طریقی بود ... بالاخره برنامه معرفی تموم شد ... منم که از ساعت 2 بیدار بودم ... تکیه دادم به پشتی صندلی و چشم هام رو بستم ... هنوز چشم هام گرم نشده بود ... که یه سی دی ضرب دار و بکوب گذاشتن ... صداش رو چنان بلند کردن که حس می کردم مغزم داره جزغاله میشه ... و کمتر از ده دقیقه بعد یکی از پسرها داد زد ... - بابا یکی بیاد وسط ... این طوری حال نمیده ... و چند تا از دختر، پسرها اومدن وسط ... دوباره چشم ها رو بستم ... اما این بار، نه برای خوابیدن ... حالم اصلا خوب نبود ... وسط اون موسیقی بلند ... وسط سر و صدای اونها ... بغض راه گلوم رو گرفته بود ... و درگیری و معرکه ای که قبل از سوار شدن به اتوبوس توی وجودم بود ... با شدت چند برابر به سراغم برگشته بود ... - خدایا ... من رو کجا فرستادی؟ ... داره قلبم میاد توی دهنم... کمکم کن ... من ... تک و تنها ... در حالی که حتی نمی دونم باید چی کار کنم؟ ... چی بگم؟ ... چه طوری بگم؟ ... اصلا ... تو، من رو فرستادی اینجا؟ ... چشم های خیس و داغم بسته بود ... که یهو حس کردم آتش گداخته ای به بازوم نزدیک شد ... فلز داغی که از شدت حرارت، داشت ذوب می شد ... از جا پریدم و ناخودآگاه خودم رو کشیدم کنار ... دستش روی هوا موند ... مات و مبهوت زل زد بهم ... - جذام که ندارم این طوری ترسیدی بهت دست بزنم ... صدات کردم نشنیدی ... می خواستم بگم تخمه بردار ... پلاستیک رو رد کن بره جلو ... اون حس به حدی زنده و حقیقی بود ... که وحشت، رو با تمام سلول های وجودم حس کردم ... و قلبم با چنان سرعتی می زد که ... حس می کردم با چند ضرب دیگه، از هم می پاشه ... خیلی بهش برخورده بود ... از هیچ چیز خبر نداشت ... و حالت و رفتارم براش ... خیلی غریبه و غیرقابل درک بود ... پلاستیک رو گرفتم ... خیلی آروم ... با سر تشکر کردم ... و بدون اینکه چیزی بردارم ... دادم صندلی جلو ... تا اون لحظه ... هرگز چنین آتش و گرمایی رو حس نکرده بودم ... مثل آتش گداخته ای ... که انگار، خودش هم از درون می سوخت و شعله می کشید ... آروم دستم رو آوردم بالا و روی بازوم کشیدم ... هر چند هنوز وحشت عمیق اون لحظه توی وجودم بود ... اما ته قلبم گرم شد ... مطمئن شدم ... خدا حواسش بهم هست ... و به هر دلیل و حکمتی ... خودش، من رو اینجا فرستاده ... با وجود اینکه اصلا نمی تونستم بفهمم چرا باید اونجا می رفتم ... قلبم آرام تر شده بود ... هر چند ... هنوز بین زمین و آسمان بودم ... و شیطان هم ... حتی یک لحظه، دست از سرم برنمی داشت ... الهی ... توکلت علیک ... خودم رو به خودت سپردم ... . .ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌸نقاش ﻣﺸﻬﻮﺭﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺑﻄﻮﺭ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﺮﺩﻧﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻧﻘﺎﺵ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻏﺮﻕ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ ، ﮐﻪ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ، ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺖ. 🌸ﻧﻘﺎﺵ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺘﻦ ، ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻟﺒﻪ ﭘﺮﺗﮕﺎﻩ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪﺵ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ ، ﺷﺨﺼﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﻘﺎﺵ ﭼﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮﺩ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺗﺮﺱ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﺷﻮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺷﻮﺩ 🌸ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻗﻠﻤﻮﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺧﻂ ﺧﻄﯽ ﮐﺮﺩ! ﻧﻘﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ .ﺍﻣﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺷﺎﻫﺪﺵ ﺑﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻘﻮﻁ ﺑﻮﺩ... 🌸ﺑﺮﺍﺳﺘﯽ ﮔﺎﻫﯽ ﺁﯾﻨﺪﻩ ماﻥ ﺭﺍ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﺳﯿﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺍﻣﺎ ﮔﻮﯾﺎ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﭼﻪ ﺧﻄﺮﯼ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ؛ ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﻣﻄﻠﺐ ﺭﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﻬﯿﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فــقــطـ29ــ‌روز‌‌ تــاعــیـــدالله‌الاڪـبــر💚✨.. ⊹ ⊹ ⊹ تمام‌لذت‌عمرم‌همین‌است، کہ‌‌مــولــایم‌امــیـر‌المؤمنین‌است💕
📚تلنگر با دست‌های خالی به دنیا آمده‌ایم با دست‌های خالی هم از دنیا خواهیم رفت پس نگران چیزهایی ڪه آرامش را از تو می‌گیرند نباش نگرانی،مشکل فردای تو را از بین نخواهد برد اما آرامش امروزت را قطعاً از تو خواهد گرفت ﻧﮕﺮاﻥ ﻓﺮﺩای ندیده‌ات ﻧﺒﺎﺵ ﺧﺪای ﺩیروز و اﻣﺮﻭﺯﺕ ﻓﺮﺩا ﻫﻢ ﻫﺴﺖ خدا بزرگتر از هر چیزی است بزرگتر از هر چیزی که فکرت را مشغول کرده تنها چیزی که از فردا می‌دانم این است که خدا قبل از خورشید بیدار است خیالت راحت تا خدا هست هیچ غمی نیست
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط: تمام نور معنوی و فیوضاتی که انسان از عبادات و زیارات کسب می کند با نیشی که بوسیله زبان به دیگران می زند ، نابود میشود.
دلم تنگ است یا مهدی برای دیدنت هر دم حلالم کن اگر یکدم تو را آزرده ات کردم در این دنیا که گردیده پر از نیرنگ و نامردی دعایت میکنم هر شب که فردایش تو برگردی 🌟شب بخیر تمام زندگیم🌟
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی عصر امروز (یکشنبه) در دیدار آقای «قاسم ژورمات توکایف» رئیس‌جمهور قزاقستان و هیئت همراه با اشاره به پیوندهای عمیق تاریخی و فرهنگی میان ایران و قزاقستان، بر لزوم گسترش بیش از پیش همکاری‌های دو کشور در عرصه‌های مختلف به‌ویژه همکاری‌های منطقه‌ای تأکید کردند. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، هماهنگی در زمینه مسائل سیاسی و اقتصادی را برای گسترش روابط ضروری خواندند و با تأکید بر لزوم فعال شدن کمیسیون مشترک خاطرنشان کردند: دو طرف باید برای پیگیری توافق‌ها و اجرایی شدن آنها تلاش مضاعفی انجام دهند. رهبر انقلاب اسلامی گسترش همکاری‌های فرهنگی ایران و قزاقستان را نیز مهم دانستند و افزودند: فارابی به‌عنوان یک فیلسوف و دانشمند اسلامی که اصالت قزاقستانی دارد و در ایران هزار سال درباره آثار او تحقیق و مطالعه شده است، می‌تواند مبنای همکاری‌های فرهنگی و تشکیل یک کمیته مشترک علمی میان دو کشور شود. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای همچنین در خصوص مسائل مربوط به اوکراین گفتند: در قضیه اوکراین مشکل اصلی این است که غربی‌ها درصدد توسعه ناتو هستند و آنها هر جا که بتوانند برای گسترش نفوذ خود تأمل نخواهند کرد. ایشان خاطرنشان کردند: باید مسائل را با دقت رصد و بررسی کرد و مراقب بود زیرا امریکایی‌ها و غربی‌ها همواره درصدد گسترش دایره نفوذ خود در مناطق مختلف از جمله در شرق و غرب آسیا، و ضربه زدن به استقلال و اقتدار کشورها هستند. در این دیدار که رئیس‌جمهور کشورمان نیز حضور داشت، آقای قاسم ژورمات توکایف رئیس‌جمهور قزاقستان گفت: مذاکرات بسیار خوبی با جناب آقای رئیسی داشتیم و اسنادی که به امضاء دو طرف رسید می تواند زمینه‌ساز گسترش بیش از پیش روابط دو کشور باشد. رئیس‌جمهور قزاقستان اشتراکات تاریخی و فرهنگی ایران و قزاقستان را عمیق خواند و با استقبال از پیشنهاد رهبر انقلاب برای تشکیل کمیته علمی در زمینه فارابی، دیدگاههای خود را درباره مسائل منطقه و شرایط اوکراین بیان و توضیحاتی درباره شرایط کشورش بعد از تلاش ناکام برای کودتا در دی ماه سال گذشته، ارائه کرد. ۱۴۰۱/۳/۲۹
دوشنبه‌زیارت‌امام‌حسن‌وحسین۩یزدان‌پناه.mp3
2.9M
🕌 زیارت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در روز دوشنبه 2️⃣📆 🎙 با صدای حسین یزدان پناه 💠 💠
دعای‌روزدوشنبه۩سماواتی.mp3
2.58M
📆 دعای روز دوشنبه 🎙 با صدای حاج مهدی سماواتی