14.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 تفریح آسمانی و زیبای امیرالمؤمنین علی علیه السلام....💕
🔴وقتی پوتین صراط مستقیم رو به دنیا نشون داد.
🔹این دستارو محکم تر بگیر اقای پوتین چون هرکی ولش کرد سقوط کرد
#لبیک_یا_خامنه_ای لبیک یا #امام_زمان است #سلام_فرمانده
🔴مکارتر از شیطان
⏪اظهارات جدید روحانی شاذگوی اصلاح طلب:حجاب از ضروریات اسلام نیست!
مساله #حجاب و بیحجابی را رها کنید
قبل از حل مشکل اقتصاد پرداخت به هر موضوعی بیهوده است
⏪ جریان شیطانی اصلاحطلب بیش از سه دهه مدیریت کشور را بدست داشت اعم از دوران بازرگان و بنی صدر و میرحسین موسوی و هاشمی رفسنجانی و خاتمی و روحانی.
مشکلات بوجود آمده برای کشور اعم از جنگ و بحران های متعدد فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی حاصل عملکرد مستقیم این جریان بوده است . حالا خروجی عملکردشان را میخواهند با براندازی نرم در کنار گذاشتن احکام و دستورات الهی و دین زدایی از نظام بگیرند . آنها مشکلاتی در حوزه اقتصاد برای مردم بخصوص در دوران دولت حسن روحانی ایجاد کرده اند و اصلاح امورات فرهنگی و دینی جامعه را به حل این مشکلات اقتصادی گره زده اند.
حقیقتا شیطان در محضر این جماعت مکار و فتنه گر زانو میزند
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نان_خوشمزه_و_فوری
با صدا ببینید🔉
مواد👇🏻
گوشت چرخکرده
پیاز
نمک و فلفل و زعفران
سیب زمینی
رب
فلفل سبز
برای سس 👇🏻
کمی رب و اب و ادویه جات
توی کلیپ توضیحات داده شده
✦•
#دسرمگنولیا
مواد لازم:
1 لیتر شیر
2 عدد زرده تخم مرغ
1 لیوان شکر ریز
5 قاشق غذاخوری نشاسته
1 قاشق چایخوری کمتر نمک
1 قاشق غذاخوری کره
1 پاکت خامه (صبحانه)
1 بسته وانیل ترک(1/2قاشق چایخوری)
160 گرم شکلات شیری یا تیره
بیسکویت شکلاتی لیدی فینگر ویاکیک یا بیسکویت دلخواه شما
طرز تهیه :
در قابلمه شیر، تخم مرغ، شکر، نشاسته، را اضافه وهم بزنید وبعد بزارید رو حرارت مرتب هم بزنید و وقتی غلیظ شد کره و وانیل وخامه رو اضافه کنید وهم که زدین از رو حرارت بردارید.
مواد را به دوقسمت تقسیم کنید وبه یک قسمت شکلات چیپسی شکلاتی یا شکلات خورد شده رو اضافه کنید وهم بزنید تا شکلات حل شود وبعد در ظرف سرو بیسکویت رو درشیر زده وبزارید در ظرف سرو و روی اون از مایه ساده ریخته وبعد ازمایه شکلاتی ریخته وبعد با شکلات رنده شده تزیین کنید.
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_چهـلودوم
_اصـلا حواست بہ بچہ مون هست؟
_منظورت چیہ؟
_اگہ تو برے پـس کے براش پدرے میکنہ؟
نفـس عمیقے میکشے و میگویی : باز شروع ڪردے مریم؟
صـورتم را از رویـت بر میگردانم و از تخـت بلند میشـوم
مداحے از داخـل گوشے ات هنوز روشـن است جالب اسـت انگار همان لحظہ جواب تـورا داد!
#اے_سایہ_سـرم_تاکہ_تورفتے_همـسرم!
#همــش_بهونہے_تورو_میگیـره_دخـترم!
مـداحے را قطع میکنے و بہ دنبالم مے آیی و میگـویے : منم خیلے دلم برات تنـگ میشہ...خیلے زیـاد...اون لحظہ کہ اسلحتہ امو جلو میگـیرم و بلنـد میشم...اون لحظہ کہ باید ڪارو تموم کنیم...همـہ ے زندگی آدم میـاد جلو چشـماش...زنش...زندگے اش...همہ چے...
امـا همہ چے رو باید ڪنار بزاریم...هـر وقت دلمون لرزید...باید بہ همہ چی پشـت پا بزنیم...
چـون این یہ امتحـانہ...این یہ امتحانہ خانومم! هممون داریم امتحـان میشیم...تـو...مـن...همہ...
مـطمئن باش اگہ ثواب این صبـرت بیشتر از دفاع نباشہ ڪمترم نیـست
صـبر کن عزیزم...ان شاءللہ از ایـن امـتحان سربلنـد بیرون بیایم
دسـتت را روے شانہ هایم میگذارے و با خنده میگویی : بعدشـم مـن حالا حالا بیـخ گـوشتم! الکے نقشہ نکش!
میـخندم و میگویم : ان شاءاللہ...
نـویسنده : خادم الشهـــــــــــ💚ــــــدا
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_چهـلوسـوم
پـرده هارا کنار میزنـم
نــور آفتــاب به چشمانت میخورد...از خواب بیدار میشوی...می خنـدم و میگویـم:ســلام آقــــا
صبح قشنــــــــگ بخیــر...
غلتی میزنی و ملافه ات را روی صـورتت میکشی و با خواب آلودگـی میگویی: سلام علـیکم...
روی تخـت مینشینم و ملافه را از روی صورتت کنار میکشم و میگـویَم:بلند شــو
خورشید در اومده...خروسه بیداره...گنجشک سرکاره...!
–ساعت چنده؟!
۶:۳۰_
دوباره غلتی میزنی و میگویی:باشه...فعلا برو یه دوری بزن بعد بیا...
میخــندم و دستت را میـکشم و جواب میدهم: بیــدار شو بـــرادر...پاشو باهم خاطره بسازیــم...
از جایت بلند میشوی و ابرو در هم میکشی و ملافه ات را از رویت کنار میزنی...
_به بـه...آقـا محمد...
از روی تخت پایین می آیی و دستی به صورتت میکشی و به سمت دسشویی می روی...
قوری چای دم شده را از روی سماور بر میدارم و در فـنجــان میریزم...
سفره صبـحانه را آماده میکنم...به سمتم می آیی...حوله را بر میداری و صورتت را خشک میکنی...
لبخند میزنی و میگویی: یا الله
_سلام عزیزم...بفرما
پشت میز مینشینی و دستانت را به هم میـمالـی و با اشتــیاق میگویی:
#آنچه_از_دست_بانو_برآید_بر_دل_نشیند
لبخند پر رنگی میزنم...
خب دیگر...آقای من شاعر عاشق است...
با سیـنی چای بر سر میز می نشینم...لقـمـه ی کوچـکی درست میکنـی و در دهـانت میگـذاری...فنجان چای را از سینـی بر میـداری و کمی شکر را با قاشق در آن حل میکنی...
لیوان چـایم را رو به روی لب هایم میگیرم و آرام فــوت میکنم...
در همان حال به چهره ات نگاه میکنم...
سرت را بالا می آوری و با دیدن من میخـندی و میگویی: الآن داری خاطره میسازی؟...
لبخند میزنم و چشمانم را به علامت تائید باز و بسته میکنم...
نـویسنده : خادم الشهـــــــــ💚ـــدا
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_چهـلوچهارم
بعـد از صـبحانہ از پشـت میز بلنـد میشوے و وسایل را باهم جـمع میکنیـم استـکان ها را آب میـکشے و من هم بقیہ ی وسایل روے میز را برمیدارم
وقتے کارت تمـام شد دسـتت را خشـک میکنے و بہ سمـت اتاق خواب میروے تا براے رفتن بہ محـل کارت آماده شوے
جـلو مے روم و زودتر از تو لباس نظامے اتو کشیده ات را از روے جا لباسی بر میدارم و بہ سینہ ات مے چسبانم
بہ چهره ام نگـاه میکنے طورے کہ انگـار منتظر حرفے هستے از جانب من!
با لبـخند میگویم : با لباس ارتشے محشرترے ارباب من!
جـوابم را با لبخند میدهے و پیراهنت را از دستم میگیرے
همانطـور کہ در حال پوشیدن لباست بودے ناگهان چشمم بہ تقـویم دیوار میخورد...
قلبم تیر میکـشد...اما از ترس اینکہ تو متوجہ شوے خودم را بہ بی تفاوتے میزنم
فـقط سہ روز مانده...!
از اتاقمـان بیرون مے آیم و پوتین هایت را از روے جا کفشے بر میدارم مقابل پاهایـم میگذارم و مشغول واکس زدنشان میشوم
چند دقیقہ بعد از آماده شدنت بہ سمـت در میروے و تا مرا با این حالت میبینی خم میـشوے و دستت را مانع ادامہ کارم میکنے و با اخم میگویی : قرارمون این نبودا...
_فقـط خـواستم کمکت کنم سریعتر آماده شے...!
_نمیخواد اینجورےشرمنده ام میکنے
_چشم هرچی شما بگے
شـت واکس را از دستم میگیرے و باقے کفشت راهم تمیز میکنے
پوتینت را میپوشے و از جایـت بلند میشوے
با حــسرت لحظہ لحظہ بودنت را تبدیل بہ نگاه میکـنم و بہ حرکاتت زل میزنم
رویت را بہ سمـتم میکنے
با خنـده میگویی : خـب بانو...رخصت میدے؟
_برو عزیزم مراقـب خودت باش!
_یاعلی
* * * * * *
بعد از رفتنت بہ سمت اتاقم میروم و از قفسہ کتاب ها دفترچہ ے خاطراتم را بیرون مے آورم و مے نویسم:
#اے_کہ_مـرا_خواندهاے
#راه_نـــشانمــ_بده...
چــقدر زود میگذرد انگار همین دیروز بود کہ راهے مشهدالرضا بودیم
آرے زود گذشت همیشہ با تو بودن خاطره هایـم را جورے میسازد کہ زود میگذرد!
از آن پانزده روز دوازده رو بہ اندازه ے دوازده ثانیہ گذشت...
نـویسنده : خادم الشهـــــــ💚ـــدا
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_چهلوپـنجم
دوازده ثانیہ...
دوازده خاطــره...
دوازده اتــفاق...
هر روزش یڪرنگ...
هر ثانیہ اش پر شده بود از نـفس هاے پاکت کہ مـرا مهمان با تو بودن کرده بود!
چہ زیبـا زندگے من در کنارت زینت بخشیـده شد...!
قلمم را روی کاغذ میگذارم و نوشتہ ام را مرور میکنـم...دستـم را زیر چانہ ام میگذارم و خـط بہ خـط را دور میزنم
وقتے از آخرین کلمہ هم میگذرم نفس عمیقے میکـشم
با حــرف پایانے ام دفـترچہ ام را میبندم و دوباره در قفسہ ام جایش میدهم
تابــستان۹۵
از پـشت پنجره بہ حیاط خانمان نگاه میکنم...آفتاب پر نور روے شاخہ هاے درخـت انار حیاطمان برق انداختہ است
آب باقے مانده ے توے حوضچہ ے آبی رنگ ڪنار باغچہ امان هم همـــراه شاخہ ها میدرخـشند...
آفتاب بہ همہ ے آنها روشنایی میبخـشد!عجـــب مخلوق بخــشنده اے...
بہ در سفیـد رنگ حیاطمان خـیره میشوم...هربار کہ از بیــن چارچوبـش میگذرے پشـت همین پنجره ها مدام منتـظر میمانم تا قفـل آهنے اش بچــرخد و تو از پشـت در دوباره وارد خانہ امان شوے!
انـتظار خنده داریســت مگر نہ؟!
البتہ دیگـر اسمـش را انتظار نمی گذارم
خـطابش میکنـم دیوانگے!جـنون!
بہ هـر حال کہ تو در این داستان اسـتاد بہ آتش کشیدن لیلی ات شده ای و من هم مجــنونے برای مجنون!
* * * * * *
_غــــذام ســـــوخت...!
مے خنــدے و در را میبندی و وارد اتاق میشـوی هراسان بہ سمـت آشپزخانه میروم و قرمہ سبـزے سوختہ ام را از روے اجاق گاز بر میدارم...
آنقـــدر با عجلہ کہ حتے فراموش میکنم دسـتمالے براے برداشتن دیگ بردارم دســتم میسوزد و دیگ از دستم بہ زمین مے افــتد
و تمــام خورشت سبزے ام روے سرامیک هاے آشپـزخانه پخـش میشود
با صداے جیغ و افتادن غـذا بہ سمت آشـپزخانہ می آیی و میگویی : چیشده؟؟؟؟
نـویسنده : خادم الشهــــــــ💚ــــــدا
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✍علامه طباطبایی(ره):
همه امامان معصوم علیهم السلام رئوف هستند اما رأفت حضرت #امام_رضا علیه السلام ظاهر است. . در مورد لقب امام رئوف نقل است که مرحوم میزا علی آقا قاضی طباطبایی نقل می کنند که من در یک مکاشفه و شهودی در صحن مطهر اباعبدالله(ع) در شب جمعه ای دریافتم که در دل تاریکی های پشت حرم امام حسین(ع) پنجره ای نورانی سوسو می زند. خوب که دقت کردم دیدم بالای آن پنجره نوشته شده باب الرضا(ع). دریافتم که آن تاریکی ها شاهدی است از تاریکی های اخرالزمان که «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ» به اثر کارکرد ساکنان کره زمین فساد در زمین و دریا ظهور پیدا می کند و ارتباط رحمت خاصه خدا با ساکنان کره زمین قطع می شود. در آن زمان تنها پنجره گشوده شده به روی ساکنان کره زمین پنجره نازنین حضرت امام رضا(ع) است که به این خاطر ایشان معروف و موسوم به امام الرئوف شده است. لذا رافت ایشان مخصوص آخرالزمان و فراوانی فساد و تباهی است که دست همه را می گیرد. درب رحمت آن حضرت به روی همه زائران گشوده است.