فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️قسم جلالهی آیت الله خامنهای، در دفاع مقدس!!
والله قسم در زمان جنگ هیچگاه نا امید نشدم و در هر شرایطی میدانستم آینده از آن ماست ...
امید امروز رهبر به آینده این نظام اگرچه در نگاه بعضیا عجیبه ولی ریشه در همان ایمان قلبی ایشان به صدق وعده های الهی داره ...
23.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ فوق العاده زیبای جهاد تبیین
🍃 تا جایی که میتونید انتشار بدید تا به دست مجاهدین واقعی برسه و انگیزهشون رو برای جهاد خالصانه در فضای مجازی بیشتر کنه
🔻 #ارسالی_شما
🔺 علی موذنی از تهران
گردنبند بابرکت.mp3
1.47M
🏴 گردنبند بابرکت
👤 حجةالإسلام رفیعی
▪️ #فاطمیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت دروغ های خانواده های مهسا امینی و کیان👆
♦️ این کلیپ ها باید در تمامی کانال ها برای روشنگری مردم پخش شود
آری همیشه تاریخ تکرار میشود و این ماهستیم که از گذشته درس میگیریم یا تاریخ را بار دیگر تکرار می کنیم
58.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مناظره جنجالی جلیل محبی و محسن برهانی درباره حکم اعدام محسن شکاری
در روزهای گذشته مناظره ای بین محسن برهانی و جلیل محبی درباره حکم اجرا شده درباره محسن شکاری صورت گرفته است. در این مناظره در خصوص اینکه آیا محسن شکاری محارب بوده یا نه و آیا با این وجود استحقاق اعدام را داشته یا نه بحث شده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ از نظام دفاع کنید نه از رهبری!
#نظام_اسلامی
#رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ رو ببیند تا آخر لطفا نکته مهم در آخر کلیپ هست
✅بسیار کاربردی تا دیگه کسی جرات نکنه خوراک برای شبکه های معاند درسته کنه👍👌
17.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 استاد عباسی ولدی
🔻علامه حسن زاده آملی (ره) میفرمایند: باید قنبر حضرت خامنهای کبیر بود. به هر جای آسمان رفتم این سید را دیدم.
🔻 آیت الله بهجت (ره) که وقتی در جوانی پدرشون فرمود: «راضی نیستم غیر از واجبات کار دیگری انجام دهی» دیگه حرف نمیزدن چون میگفتن غیر از جاهایی که واجب است حرف بزنم با این نهی پدر، بر من حرام است حرف بزنم. ایشان با این احتیاط عجیب فرمودن: بهتر از آیت الله خامنهای نداریم.
▫️ #فرزندپروری | سؤالات بچهها رو سرکوب نکنید
🔸 گاهی پرسشهای تندتند بچهها ممکنه پدر و مادرها رو خسته و کلافه کنه؛ که اینجور وقتها جوابهای تند ممکنه اثرات جبران ناپذیری داشته باشه.
#خانه و #خانواده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سلسله نشستهای «جهاد تبیین»
🔸 تبیین ابعاد جنگ ترکیبی در اغتشاشات اخیر
🔹 حجةالإسلام منتظری «دادستان کل کشور»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سلسله نشستهای فاطمی
🔸 مفهوم واقعی الگوگیری از سیره حضرت زهرا (س)
🔹 حجةالإسلام ناصر رفیعی
▪️ #فاطمیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
📤📤لازم الانتشار برای خواهان امنیت
🎥🎥احسنت بر سازنده ی این فیلم
#حتما_ببینید
⏰ زمان فیلم "۵:۱۵ است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴قدم بعدی جنگ کشف حجاب، انزوای بانوان محجبه هست.
🔶به این اظهارات خانم کشف حجاب کرده فروشنده بنگرید!!!!!
اوايل که ما ادعا میکردیم هدف بعدی دشمن انزوا وتحمیل بی حجابی بر کل زنان جامعه هست چند عکس دست در دست دختر چادری و بی حجاب رو علم میکردند تا خبر از جامعه آزاد دهند.
🔶باور جامعه آزاد یک ساده انگاری تمام بود، تا اینکه این خانم فروشنده به خاطر حضور زیاد در فضای مسموم اینستا گرام قسمت دوم طراحی دشمن را سریع تر لو داد.
⏪اری این طرح جهانی است که دشمن در کشور های غربی اجرا کرده است.
اول آزادی
بعد آزادی اجباری
بعد ازادی انحرافات جنسی
بعد آزادی ازدواج هم جنس بازی
بعد آزادی سقط جنین
⏪بعد هم همان اجرای برنامه شیطان برای بشریت که قسم به اغوای تمام انسان ها خورده است. لاغوینهم وجالب تر آنکه شیطان همیشه قدم به قدم مارا تسلیم میکند. اگر در قدم اول تزلزل و سهل انگاری دید مصمم قدم دوم را اجرا خواهد شد
💠 امام علی علیه السلام:
🔸 «چه بسيار است عبرتها و چه اندک است عبرت گرفتن!»
▪️ #السَّلاَمُعَلَيْكِأيَّتُهَاالْمَظْلُومَةُالْشَهِیدَة
31.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴شعار غرب :تنهایی و سقط جنین برای زن ایرانی /فرزند زیاد و زندگی شاد برای زن غربی
♦️قابل توجه کسانی که میگویند شما توهم دشمن دارید
🔶فقط همین مستند کافیست تا بدانیم ما دشمن داریم، دشمنی که سیاست گذاری اش قتل فرزندان و کاهش جمعیت ماست. اگر فرزند اوری بد است چرا سیاست خودشان فرزند اوری زیاد است؟
اگر فرزند اوری خوب است چرا زنان مارا ترغیب به نیاوردن فرزند میکنند؟
ایا این همان دشمنی بد خواه نیست؟
⏪حیف بر کسانی که فریب چنین رسانه هایی را میخوردند و افکار وعقاید خود را با چنین بدخواهانی تنظیم میکنند.
*📍ری نیوز
📚 #داستان_کوتاه
🛎"زنگولهای بر گردن"
👈میگویند؛
➖"آقا محمد خان قاجار" علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک "روباه میتاخته،" بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، "زنگولهای آویزان" میکرده و آخر رهایش میکرده.
تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست.
البته که روباه بسار دَویده، وحشت کرده، اما زنده است؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش.
➖"میماند آن زنگوله!"
✔️از این به بعد روباه هر جا که برود زنگوله توی گردنش صدا میکند!
دیگر نمیتواند "شکار" کند، چون صدای زنگوله، شکار را فراری میدهد.
بنابراین «گرسنه» میماند.
صدای زنگوله، "جفتش" را هم فراری میدهد، پس «تنها» میماند.
از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را «آشفته» میکند، «آرامش» را از او میگیرد.!
➖"این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد.
➖فکر و خیال رهایش نمیکند!"
زنگولهای از "افکار منفی،" دور گردنش "قلاده"میکند.
➖بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست.
برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد،
آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای یک زنگوله!
--------------
💠تحقیر، پشت تحقیر❗️
🔻حساب های کاربران ایرانی را – با تعداد دنبال کننده های بالا - به راحتی قلع و قمع می کنند.
🔻به حاج قاسم سلیمانی توهین می کنند و اجازه انتشار عکس او را نمی دهند.
🔻در قامت یک جنگ افزار مجازی تمام عیار، ظاهر شده و فتنه به راه می اندازد، به امنیت کشور حمله می کند، سال هاست که مسائل جنسی و ضد فرهنگی را آزادانه در دل جمهوری اسلامی، ترویج و تبلیغ می کند، باعث از هم پاشیده شدن خانواده ها و انحراف نوجوان و جوانان می شود و ....
👈ما چه کار می کنیم؟
🔻سال ها به این پلتفرم آمریکایی صهیونیستی اجازه می دهیم که از زیرساخت های ارتباطی بیت المال مسلمین علیه جمهوری اسلامی و مردم آن استفاده کند❗️
🔻برخی از کسب و کارهای مجازی خود را در دهان این گرگ می بریم و اتفاقاً افتخار هم می کنیم❗️
🔻پس از آنکه تمام قد در یک فتنه ترکیبی علیه ملت ایران آتش افروزی کرده و با امنیت و استقلال ما بازی می کند، مرکز ملی فضای مجازی ما برایش نامه نوشته و فرش قرمز پهن می کند❗️
♨️الآن هم بی بی سی به نقل از یک سخنگوی متا این پاسخ تحقیر آمیز را از سوی او در برابر آن نامه کذایی منتشر کرده است.
◀️اینها نتایج روشنفکر بازی و نفوذ گفتمان التقاطی در میان برخی انقلابیون است. وگرنه امثال فیروزآبادی، روحانی و جهرمی جرأت نداشتند که تا این اندازه ما را تحقیر کنند❗️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزند کمتر یا بیشتر! کدوم بهتره و چرا؟!
پاسخ حاج آقا قرائتی شنیدنی است.
چه کسایی که شهادت از صورتشون میبارد و از دین منحرف شدن ، چه کسایی که ته خلاف بودن و شهید شدن
هیچکس خبر نداره چی میشیم
#تلنگر!!
اینجا.گنـاه.ممــنوع📗🖇
برای ترک گناه، هنوز #دیر_نشده
#همین_الان_ترڪش_ڪن💥
🍁🍂❤️🍂🍁
⭕️ بزرگترین خطر
🔸 آیه الله حائری شیرازی (ره):
🔹 در شطرنج، شاه سفید یا سیاه را نمیکشند؛ ماتش میکنند که نتواند حرکت کند. وقتی حرکت نکرد، باخته است. اجانب دنبال این نیستند که رهبرما را ترور کنند، دنبال این هستند که ماتش کنند؛ انفعال در او ایجاد کنند؛ درصدد این هستند که حرفش اثر نکند.فرمانش اثر نکند. یعنی راههای حرکت او را ببندند. جلوی تحرکش را ببندند. از هر راهی برود، کیش بشود، از هر نقطهای بخواهد حرکت کند، راهها را بر او ببندند. آنها دنبال این هستند که مطلبی از ایشان صادر بشود، اما واقع نشود!
🔹 مثلا بگوید «اقتصاد مقاومتی»، اما هیچ تغییری نکند. بگوید «همدلی و همزبانی»، اما همانطور که افراد بودند، باشند. اگر این طور شد، این بزرگترین ضرر است. بزرگترین خطر در جمهوری اسلامی این است که رهبر در یک موردی حرف بزند و یکچیز دیگر از آب دربیاید.
🔺 این «کیش» شدن است؛ اگر تکرار شد، «مات» شدن است و ما نباید بگذاریم، کار به اینجا بکشد.
📚 کتاب تمثیلات سیاسی اجتماعی ص۴۳
🍁🍂❤️🍂🍁
شاگردی از استادش درباره ی جلب رضایت خدا و بهترین راه آن پرسید.
استاد گفت: به گورستان برو و به مرده ها توهین کن!
شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و نزد او برگشت.
استاد گفت: جواب دادند؟
شاگرد گفت : نه.
استاد گفت: پس بار دیگر به آنجا برو و آن ها را ستایش کن!
شاگرد اطاعت کرد و همان روز عصر نزد استاد برگشت. استاد بار دیگر از او پرسید که آیا مرده ها جواب دادند؟ و شاگرد گفت : نه.
استاد گفت: برای جلب رضایت خدا، همین طور رفتار کن! نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیر ها و تمسخر هایشان!
بدین صورت است که می توانی راه خودت را در پیش بگیری.
🍁🍂🖤🍂🍁
📚#داستان_کوتاه
"دفترچه مشق"
"معلم" عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد:
"سارا..."
"دخترک" خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با "صدای لرزان" گفت:
"بله خانم؟"
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، به "چشمهای سیاه و مظلوم" دخترک خیره شد و داد زد:
"چند بار بگم "مشقاتو" تمیز بنویس و "دفترت" رو سیاه و پاره نکن؟ ها؟!!
فردا "مادرت" رو میاری مدرسه...
می خوام در مورد "بچه ی بی انضباطش" باهاش صحبت کنم!
دخترک "چانه لرزانش" را جمع کرد.
"بغضش" را به زحمت قورت داد و آرام گفت:
خانوم ... "مادرم مریضه" ...
اما "بابام" گفته آخر ماه بهش حقوق میدن.!
اونوقت میشه مامانم رو "بستری" کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد ...
اونوقت میشه برای خواهرم "شیر خشک" بخریم که شب تا صبح گریه نکنه ... اونوقت ...
اونوقت "قول داده" اگه پولی موند برای من هم یه "دفتر بخره" که من "دفترهای داداشم" رو پاک نکنم و توش بنویسم ...
"اونوقت قول میدم مشقامو بنویسم."
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت:
"بشین سارا ..."
و "کاسه اشک" چشمش روی گونه خالی شد ... 😔
🍁🍂❤️🍂🍁
#ملاقات_با_خدا 5
💥 یه اتفاقِ خیلی مهم...💥
🔷 ما برای چی میخوایم مبارزه با نفس کنیم؟
🌎🌺 یه بخشش برای اینه که زندگی دنیاییمون بهتر بشه
زندگی مومنین باید بهتر از دیگران باشه
"با صفاتر" از دیگران باشه
"لذّت بخش تر و قوی تر از غیرِ مومنین"باشه
💖🌈🌷
ولی ما اینو👆 هدف نمیدونیم ، فقط صرفاً فائده میدونیم.✔️
🌱 مثلاً شما وقتی میخواید به سفرِ زیارتی مشهد الرضا برید🚶
🛣 طبیعتاً از شهرِ نیشابور هم عبور میکنید. در حالی که نیشابور، هدفِ اصلی شما نیست
🔻یعنی اینطور نیست که بگی من هم میخوام برم مشهد و هم نیشابور!
** به قول معروف
/چون که صد آمد ، نود هم پیش ماست/
#بســـــم_ربِّ_العشـــــــــــــــق
رمان #طـــــعم_سیبــ
به قلم⇦⇦ ❣ #مریم_سرخه_ای ❣
قسمت سی و چهارم:
#بخش اول:
لپ تاپمو زدم زیر بغلم کتابامو گذاشتم توی کیفم...چادرمو سرم کردم وسایلامو برداشتم و از خونه زدم بیرون...
به ساعتم نگاه کردم هنوز وقت دارم پس نیاز به عجله ی زیادی نیست!
راه افتادم به طرف ایستگاه اتوبوس...
زیاد معطل نشدم که اتوبوس رسید...
سوار شدم و مدتی بعد رسیدم دانشگاه...پله هارو تند تند پشت سرهم گذاشتم و رسیدم به سالن سرعتم رو بیشتر کردم...
تا رسیدم به کلاس از سرعتم کم کردم سرکی کشیدم خوشبختانه هنوز استاد نرسیده بود...
سریع داخل شدم بچه ها با تعجب نگاهم میکردن...
من_سلام.
سپیده_سلام چرا انقدر قرمز شدی!؟
-از بس که دوویدم گفتم الان استاد سرکلاسه!
-نیلو_پروژت آمادست؟
-آره دیروز تا صبح بیدار بودم!!
-خب خداروشکر آماده شده!
به دورو برم نگاه کردم هانیه سرکلاس نبود!!!
من_بچه ها!!!!؟
با تعجب خیره شده بودم یه گوشه!
سپیده_بله!
نیلو_چی شده؟!
من_پس هانیه کوش؟!
نیلو_اوووو چمیدونم توام تا میای دنبال اونی!
برگشتم طرف نیلو و گفتم:
-نیلو این به نظرت عجیب نیست که روز تحویل پروژه هانیه ای که هر روز اولین نفر می رسید دانشگاه الان نباشه!!!
استاد اومد سرکلاس!
نیلو_بیخیال زهرا فکرای عجیب میکنیا!حساس نباش انقدر...
ده دقیقه از کلاس گذشت که یه نفر وارد کلاس شد!!!
+این کیه!
+وای خدای من هانیه!
+چطور ممکنه امروز انقدر دیر بیاد اونم بعد از استاد!!!!
هانیه_استاد اجازه هست!
استاد_تا این موقع کجا بودی خانم نعمتی!؟
-شرمنده استاد کار واجبی برام پیش اومده بود!
-کار واجب تر از روز تحویل پروژه؟؟
هانیه سرشو انداخت پایین دلم براش سوخت!
استاد_بفرمایین داخل!
با حالت عجیبی وارد کلاس شد...!
مثل همیشه نبود...
انگار میخواست کار بزرگی انجام بده و همش توی فکر بود...!
نگران شدم...
به علی پیام دادم...
+سلام عزیزم ساعت دو بیا دنبالم جلوی دانشگاع منتظرتم.
بعد از ده دقیقه علی جواب داد...
+سلام خانم چشم.
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــق
رمان #طعم_سیبـ
به قلم⇦⇦ ❣ #مریم_سرخه_ای ❣
قسمت سی و چهارم:
#بخش دوم:
پروژه هارو تحویل داده بودیم و کلاس تموم شد...
هوووف یه نفس راحت بکشیم و بریم تعطیلات!!!
به گوشیم نگاه کردم علی یه بار زنگ زده بود...
رو کردم به بچه ها و گفتم:
-یاعلی بریم؟
نیلو_بریم!
از دانشگاه که اومدیم بیرون همگی خداحافظی کردیم و از هم جدا شدیم...
زنگ زدم به علی:
-سلام عزیزم کجایی؟؟
-پشت دانشگاهم بیا اینور...
-اومدم.فعلا.
پشت دانشگاه خیابون شلوغ اتوبان مانندی بود...
با ترس تند تند رفتم پشت دانشگاه که با هانیه برخورد کردم!!!
جیغ بلندی کشیدم...
لحظه ای که علی اومده بود جلوی دانشگاهمون جلوی چشمم تکرار شد....وقتی جیغ کشیدم...
من_هانیه چیکار میکنی ترسیدم...
بعد هم آب دهنمو قورت دادم یواش از کنارش رد شدم و گفتم:
-باید برم خداحافظ...
دستمو گرفت...ترسیدم...قلبم شروع کرد به تپش!
-علی اومده دنبالت؟؟
-هانیه ولم کن میخوام برم.
با دستم زدم روی دستش و دستشو پس زدم اومد دنبالم...
-وایسا کارت دارم...
سرعتمو بیشتر کردم داشتم از ترس جون به لب می شدم!
دوباره دستمو گرفت تو چشمام نگاه کردو گفت:
-زندگی باید بین منو تو یه نفرو انتخاب کنه...
زدم زیر گریه:
-هانیه ولم کن تو دیوونه ای از زندگی من برو بیرون!!!
سرعتمو بیشتر کردم.
هانیه می اومد دنبالم...
-وایسا زهرا!
-ولم کن برو بیرون از زندگیم...
+برو
+ولم کن
+بس کن
+ از جونم چی میخوای...
داشتم داد می زدم هانیه هم دنبالم...
بعد از چند لحظه صدای جیغم رفت هوا...
دنیا جلوی چشمم تیره و تار شد...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#بســـــم_ربِّ_العشـــــــــــــــق
رمان #طـــــعم_سیبــــ
به قلم⇦⇦ ❣ #مریم_سرخه_ای ❣
قسمت سی و چهارم:
#بخش سوم:
هیچی نفمیدم ولی برای لحظه ای حس کردم دارم میسوزم شدت ضربه خیلی شدید بود دورم شلوغ بود به خودم اومدم دیدم اونور تر از من تجمع بیشتریه...
چشممو چرخوندم دیدم هانیه افتاده روی زمین همه جاش خونیه...
اصلا نمیتونستم حرف بزنم لال شده بودم...
صدای علی می اومد...منو صدا می زد...چشمام نمی دید...
داد می زد!!!
-زهرا!!!!زهرااااااااا!!!
چشمامو بستم روی زمین خوابیده بودم نفس کشیدنم سخت شده بود...
دستمو کشیدم روی صورتم...
وای خدای من...
خون!!!!!
علی داد می زد...
-زهرا چت شده!!!!زهرا بلند شو!!!زهراااااا!!!
پلکام بسته شدو از هوش رفتم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
وقتی چشمامو باز کردم روی تخت بیمارستان بودم... دور صورتم و دستم باند پیچی شده بود تموم بدنم درد میکرد...نمیتونستم تکون بخورم...به سختی لب باز کردم و به پرستاری که بغلم ایستاده بود گفتم:
-اینجا کجاست...
پرستار شوکه شد و فریاد زد:
-آقای دکتر!!!آقای دکتر!!!بیمار به هوش اومد!
+چی میگه این پرستاره!بیمار چیه!به هوش چیه!من کجام اینجا چه خبره!!!
دکتر اومد داخل.اومد بالای سرم معاینم کرد رو بهم گفت:
-حالتون خوبه؟؟
باتعجب نگاهش کردم و گفتم:
-چه اتفاقی افتاده!!!
-چیزی نیست یه تصادف جزعی بود!!!
-چی؟؟ تصادف...
-خداروشکر حالتون خوبه...استراحت کنید...
بعد از مدتی علی اومد داخل اتاق...
علی_زهرا؟؟؟زهرا حالت خوبه؟
-علی تویی...
-آره منم!!
-من تصادف کردم؟؟؟
-آره وقتی داشتی از خیابون رد می شدی یه ماشین با سرعت زد بهت ولی خدارو شکر زود رد شدی و تصادفت جزعی بود...
یادم اومد!!!
-علی...علی...
-چی شده...
-هانیه...یادمه اونم تصادف کرد علی...
-آروم باش...
-اون کجاست؟؟؟
-وقتی ماشین اولی بهت زد ماشین دومی با سرعت زیادی داشت حرکت می کرد نتونست سرعتشو کنترل کنه بخاطر همین مسیرش منحرف شدو...
-بگو...
-خورد به هانیه و هانیه هم با سرعت پرت شد یه طرف دیگه....
-علی...علی...علی هانیه کجاست...حالش خوبه؟؟؟؟
-تو چرا انقدر نگرانشی زهرا!!!!!اون باعث شد تو تصادف کنی اون آدمی که با ماشین بهت زد از آدم های خود هانیه بود...
انگار آب یخ ریختن رو تنم ولی گفتم:
-علی مهم نیست...حال هانیه چطوره...؟؟؟؟
ادامه دارد ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹