eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
20.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دومورد رو دقت داشته باشیم و رعایت کنیم کارمون خیلی درسته استاد رفیعی .
🌷 بالله شیخ محمد بهاری: غرض اصلی از خلقت، حاصل نخواهد شد جز این‌که و میان عبد و مولا باشد. تحصیل تقوا محتاج به چند چیز است که چاره ندارد از آنها. 🔹یکی پرهیز از معاصی است. باید معاصی را تفصیلا یاد بگیرد و هر یک را در مقام خود ترک نماید. از جمله معاصی، ترک واجبات است‌؛ پس باید واجبات خود را هم به مقدار توان و ابتلا به آنها یاد گرفته و عمل نماید و این واضح است که با معصیت‌کاری اسباب محبت و معرفت نخواهد شد. 📚 کتاب قله‌نشینان معرفت، ص ۸۳ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
💠آیت الله مجتهدی تهرانی رحمة الله 🔸ماها کار خوب زیاد انجام میدهیم ثواب هم زیاد است ولی ثواب دان سوراخ است ، یعنی فلان عمل را به خوبی به جا میاوریم ، ودر عوض به ما ثواب هم میدهند ، ولی عمل حرام دیگری را انجام میدهیم ، مثلا غیبت میکنیم و ثواب هم می ریزد و ازبین میرود....
12.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش 😍😋 بدون قالب درست میشه فقط با ٣ قلم مواد اصلی، تازه برای عید نوروز هم گزینه خوبیه😍 ✅مواد لازم: خرما بدون هسته و بدون پوست یک لیوان سر پر کره بادوم زمینی ٢ قاشق غذاخوری بادوم زمینی مقداری شکلات تخته ای صد گرم 🌸 ✅ طرز تهیه: هسته خرما رو جدا کنید اگه پوست ضخیمی داره جدا کنید بعد با میکسر میکس کنید بعد کره بادوم زمینی اضافه کنید مجدد میکس کنید، بعد از خمیری شدن کمی از خمیر رو بردارید وسطش بادوم بذارید و گرد کنید ❌ اگر کره بادوم زمینی ندارید ترکیب ارده و شیره هم میتونید بزنید. ❌ اگر میکسر ندارید با پشت قاشق هم میتونید له کنید. ❌ شکلاتو روی بخار آب کتری ذوب کنید بعد یک قاشق غذاخوری روغن اضافه کنید بعد بادوم خرد شده هم بزنیدُ توپک ها رو داخلش بغلتونید. با تشکر از همکار محترممون شیما رسولزاده🌹
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی زمین میخوری دوستات رو میشناسی👌🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با مغز پنیر مواد لازم 2-3 تا سیب زمینی مقداری جعفری ریز خرد نمک، فلفل سیاه و قرمز پنیر پیتزا یا کاشار نگینی و درشت خرد شده برای سرخ کردن: 2 تا تخم مرغ 1 پیمانه آرد 1 پیمانه آرد سوخاری روغن مایع -توپکهای آماده شده رو اول داخل آرد و بعد داخل آرد سوخاری کنین و 25-30 دقیقه بزارین یخچال و در روغن داغ سرخ کنین و بعد روی کاغذ روغنی یا دستمال بزارین تا روغن اضافیشون بره.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «باید بتونی تشخیص بدی» 👤  استاد 🔸 چرا مردم امام علی را رها کردند و سمت معاویه رفتند؟ 🔺 لازمه تربیت شیعه برای ظهور .
کره 200 گرم شکر قهوه ای 180 گرم عصاره وانیل 2 ق چ نمک 1/4 ق چ تخم مرغ 3 عدد شیر 10 ق غ آرد 200 گرم بیکینگ پودر 1و1/2 ق چ پودر کاکائو 60 گرم شکلات چیپسی 50 گرم شکلات تخته ای 100 گرم در کاسه ای کره و شکر قهوه ای و نمک را با هم زن بزنید تا کرمی و پوک شود. وانیل و تخم مرغ ها را یکی یکی اضافه کنید و هم بزنید شیر را اضافه کنید. در کاسه ای جدا آرد و بیکینگ پودر و پودر کاکائو را الک کرده به بقیه مواد اضافه کنید و به آرامی مخلوط کنید در آخر شکلات چیپسی را اضافه کنید. قالب لوف را چرب کرده آرد بپاشید مواد را در قالب ریخته به مدت 60 دقیقه در فر از قبل گرم شده با دمای 175 درجه سانتیگراد بپزید. شکلات تخته ای را روی حرارت بخار آب ذوب کنید و روی کیک خنک شده بریزید.
غش غش خندید وگفت :سفارشی بود اخه ..این ارسن دیونه ام کرده تو که جوابش رو نمیدی یا زنگ میزنه به من یا مامان ..این اخری گفت لپت رو جوری بوس کنم از طرفش که سنجدت که الهی خودم قربونش برم هم حس کنه ... با لنگ کفش عروسکیم زدم تو سرش که خندید وگفت :گرچه اگر خودش حضور داشت که دیگه واویال داشت ..لپ که اضی نمی شد ..لپ لب میشد ... خندم گرفته ...اما اخم کردم وگفتم :بی حیا ... کاله سی یو شرتش رو کشید تو صورتش وگفت :بابا باحیا ... مامان هم با سینی شیرینی وارد شد که پریدم سمت شیرینی که سارا گفت :مامان این تبعیدی از اتاقش در امده چون نخورده است امکان داره خودشو با خوردنی ها خفه کنه بگیری جلوش رو واگر نه ارسن ول وله میکنه .... تیکه شیرینی رو قورت دادم وگفتم :دارم شیرینی میخورم ببینم کاری میکنی که زهر مارم بشه ..حاال ثانیه ثانیه اسمش رو بیار ... مامان چشم ابرو امد براش که ساکت بشه ..منم خیره شدم به تلویزیونی که نمی دونست چی داره پخش میکنه ..فقط خیره شدم که سارا یا مامان حرفی نزنند ... یک شیرینی دیگه برداشتم که مامان گفت :موافقید سه تایی بریم کیش ... سارا سریع گفت :وای عالیه ..کی بریم ... بدنبود سه تایی بریم مطمئنا بدون حضورش کلی بهم خوش میگذشت ..منم موافقت کردم که مامان گفت :پس برم با خاله اتون هماهنگ کنم .. تااین رو شنیدم سریع با خروش گفتم :الزم نکرده اونا بیان ..داری به من وسارا میگی سه نفره بریم ..بعد خاله اینا دیگه کین ؟.. سارا یواش گفت :سپیده خیلی بد حرف زدی ... مامان نگاهم کرد وگفت :چشم تو ناراحت نشو خودمون میریم ..اما خب مجید پسرش که تو آژانس هوا پیمایی که هست ..زنگ میزنم برامون بلیط بگیره چطوره ؟؟. سارا با خوش حالی کوسن مبل رو پرت کرد تو هوا وگفت :عاشقتم مامان شهره .. مامان که رفت سارا بازوم رو کشید عقب وگفت :خیلی پرخاش گر شدی ها گفته باشم که بدونی یک بار دیگه بامامان یا من اینطوری حرف بزنی خودم میدونم وتو ... از حرفش خندیدم وگفتم :باشه حرص نخور شیرت خشک میشه ... خندید وگفت :اینو من باید به تو بگم فهمیدی ... زدم تو بازوش وگفتم :اذیت نکن دیگه خیلی بدی ... کلی مسخره بازی دراورد وخندونم واسه این که خوش حالم کنه ....خواهر گل خودم بود ... تو اتاقم داشتم وسایلم رو جمع میکرد که هرچی گشتم جوراب ها وصندل های راحتیم رو پیدا نمی کردم ..رفتم دم اتاقم کالفه دست کشیدم تو موهام وبه اتاق مامان که روبه روم بود خیره شدم وگفتم :مـــامـــان .. همزمان سارا هم گفت..زیاد اتفاق میفتاد که همزمان یک چیزی رو بگیم ..مامان خندون امد بیرون وگفت :جونم چی میگید ... اتاق سارا کنار اتاقم بود بهم نگاه کردیم که کی اول بگه ..مامان خندید وگفت :خوب بگید دیگه ... همزمان گفتیم ..مامان این ... مامان خنده اش بیشتر شد وگفت :سارا تو اول بگو ... مثل بچه ها گفتم :اول من صداتون زدم ... سارا گفت :نه من بودم ... مامان دید فایده نداره رفت تو اتاق وگفت :هرزمان به نتیجه رسیدین خبر بدین باید کارام رو بکنم ... داخل اتاق شدم ورفت سمت ساکی رو که داشت اماده میکردم ...خدا روشکر که بلیط هواپیما به راحتی گیر امده بود ... صدای زنگ گوشی بلند شد نگاهش کردم .ارسن بود ..جواب دادم :بله .. با مکث گفت :سالم عرض شد ...این چه طرز جواب دادنه ... برنس رو انداختم ته ساک وگفتم :اگر زنگ زدی که معلم اخالق بشی وعیب وایراد از طرز حرف زدن من بگیری بهتر قطع کنی چون مثل تو بیکار نیستم ..اگر کار داری بگو ... صدای کسی امد که گفت :اقای مهندس میشه بیایید ...یکی از کارگر ها پرت شده پایین ... هوفی کردم ..وقطع کردم گوشی رو پس سرکارش بود که زنگ زده بود ... پروازمون واسه فردا عصر بود ...کالفه بازم دنبال وسایلم گشتم که مامان امد داخل وگفت :سپیده ... برگشتم عقب وگفتم :بله ... مکثی کرد وگفت :از دکتر شیال زند وقت ویزیت گرفتم که قبل از رفتن بری چکاپ کامل خیال خودمون راحت باشه ... مکثی کردم وگفتم :باشه کی میریم ؟؟.. به موبایلش نگاه کرد وگفت :عصر میریم که بعدش هم بریم خرید ... وای مامان همون ادم قبل بود یعنی فکر میکردم که اینطوری نیست اما هست ..میگم نمیشه یک ادم که اخالقش یک چیزایی خاص هست تغییر کنه ... به گوشیم نگاه کردم بازم داشت زنگ میخورد ..سری تکون دادم وگفتم :خب برو به کارت برس هی زنگ میزنی که چی بشه؟ ... یهو با داد گفت :زنگ میزنم که حال تویی ..... مکثی کرد وگفت :با من درست برخورد کن ...خیلی عالقه داری رویی سگی منو همیشه ببینی ... با پوزخند گفتم :خیلی وقته دیدم ..خب فرمایش ... ۶۶
با حرص گفت :من که تو رو میبینم!؟ ..این چه طرز حرف زدنه ؟..سپیده اعصابم خورد هست توبدترش نکن ... سریع گفتم :خب زنگ نزن که نه اعصاب من چیز مرغی شه نه خودت ..خداحافظ ... زیر لب گفتم :باباتم بی اعصابه ها ...البته هرطوری که حرف زدم هم حقش بود .. یهو سارا گفت :با سنجد حرف میزدی ..الهی من فداش بشم یعنی به دنیا بیاد چی میشه ..خودم که کلی فحش یادش میدم ...پدرسوخته خدا کنه ازاین بانمک ها باشه ..ازاین نوزاد های که لپاشون سفید وسرخه ..بعد کل دست ریزه میزشون تو دهنشونه ..وا ی چه عسلی بشه ... خندیدم وگفتم :سارا بس کن ..تو رو باید به عنوان معلم اخالق بذارن تو مهد ..فحش هم شد چیزی که تو یاد بدی؟ ... خندید وگفت :ابجی ابراز عالقه من همراه با فحشه ..اگه دیدی یک زمانی بچه ات رو خیلی فحش میدم بدون خیلی میمیرم براش ... خندیدم وگفتم :منم گذاشتم برو.... فکر کردن به یک بچه تمام موها بدنم رو سیخ میکرد ... رو تخت دراز کشیدم وبه اتاق شلوغ شده وبه ساک نیمه اماده ام نگاه کردم ...چیکار کنم باهات ارسن ؟؟.چیکار ؟؟..یهو امدم که عضالتم وشل کنم وکششون بدم که یاد حرف ارسن افتادم که گفته بود این کاررو نکنم ..بی خیال شدم ... *** خیره شدم به ساحل وبه زاللی اب خلیج ..سارا ومامان رفته بودن دوربزنند ..من دقیقا چم شده بود ؟؟...باد گرمی میخورد تو صورتم ..کسل رفتم سمت هتل وبرای سارا هم پیام دادم که میرم داخل خونه ..بازم دید نگاهم نسبت به همه چی کدر ومات بود ...اصال به قول سارا بی اعصاب شده بودم ...دکتره دیروز میگفت هفته های اول هستم هنوز ...کلی حرف دیگه ام زد که هیچیش یادم نیست ...چیزی رو که نخوای نه بهش توجه میکنی نه محل میدی ... یکم دور خونه دور زدم وشروع کردم به پاستیل خوردن وروی کاناپه دراز کشید ویک اهنگ مالیم هم گذاشتم ...هندزفری تو گوشام بود وبغضم رو فرو میدادم ...دستی رفت رو شکمم ...امدم چشم باز کنم که کشیدم تو بغلش وکنار گوشم گفت :سالم به خانومم ...به بانوی خودم ... چشم باز کردم وگفتم :سالم ..به من بانو نگو ... با تعجب نگاهم کرد ..یک لبخند زد وگفت :چرا ؟؟... بهانه گیر بودم ..با اخم گفتم :چون خوشم نمیاد حس میکنم 01سالمه .. خندید وگفت :چه احوال پرسی توپی کردی ..نیومده شروع کردی ؟؟..دیروز از مامان ادرس گرفتم ویک راست امدم پیشت ..خوبی ؟؟... با بغضی که سعی میکردم نشونش ندم گفتم :به احول پرسی های شما !..مهمه ؟؟... بازم خندید ونشوندم روپاش وگفت :خیلی نامردی هرروز زنگ میزدم به خودت جواب نمیدادی ازمامان یا سارا حالت رو میپرسیدم ...مرسی گفتی خسته نباشی ..منم خوبم ..خسته راه هم نیستم ... تیکه هاش روخوب گرفتم ولی حرفی نزدم ...خسته بودم ازهمه چی ؟؟..یک دختر همسن من االن اینطوریه ؟؟..همین قدر خسته است اززندگی ؟؟.. سرمو گذاشتم رو شونه اش ...لبخند محوی زد ورو سرم روبوسید وگفت :چیکار میکردی ؟؟..چرا بامامانت اینا نرفتی ؟؟.. نیاز شدم به توجه ومحبت ..هرکی ندونه انگار یک دختر بچه 0یا 8ساله شدم ..قبال توجه دونفر روم بود بابام وارسن ..اما االن ؟؟..یک کدومشون که عزیزمه تو خاکه .دومی هم دریغ داره یا مثل همیشه نیست ..متوجه هستم که خسته است ازاین رفتار ها ...درسته سخته اما بهتره که خسته شه وراضی شه به جدایی ... بیشتر رفتم توبغلش وگفتم :دیروز با مامان رفتم دکتر ... دماغم رو بوسید وگفت :چرا صبر نکردی بیام ؟؟.. _واسه این که نبودی ومیخواستیم بیایم این جا ... یکم رفت عقب وگفت :سپیده ؟؟.. نگاهش کردم وگفتم :هوم ؟؟.. دماغم رو کشید وگفت :بی تربیت ..بگو جانم .. مشت زدم بهش وگفتم :باز تو معلم اخلاق شدی ؟/.. حرفی نزد وسرمو گذاشت رو شونه اش ...هردو ساکت بودیم ...خانه هم درسکوت بود ..چشمام داشت گرم خواب میشد که گفت :چرا حرف نمیزنی ؟؟...چیزی شده ؟ خواب الود گفتم :هوم ... نگاهم کرد وخندید وگفت :ساعت 21ظهره میخوای بخوابی ؟..نگاهش کن ..اینه اسستقبال ازهمسرش بعد از این چند روز ... خواب ازسرم پریده بود ..نیاز به یک پناه پر امنیت داشتم ...نگاهش کردم وگفتم :ارسن ... پشت دستمو بوسید وگفت :بله ..جونم ... نگاهش کردم وگفتم :میخوای بری بیرون ؟؟. نگاهم کرد وگفت :نه چطور؟؟کار داری ؟؟... با دلخوری گفتم :نه دیگه کاری هم میبود به مامان میگم ..تو که نیستی ..بعد نقشت چیه االن؟..من دیروز با مامان باید میرفتم ..اصال چه کاری داشتی که واجب تر از من بود ؟؟.. ازتعجب دهنش وامونده بود ...یعنی خودمم موندم تو کار خودم ..چی میگم ؟؟..چی میخوام ؟؟..مطمئنا انتظار این کوتاه امدن رو با اخالق های که ازقبل میدونسته ..نداشته ... ۶۷
با حرص گفت :من که تو رو میبینم!؟ ..این چه طرز حرف زدنه ؟..سپیده اعصابم خورد هست توبدترش نکن ... سریع گفتم :خب زنگ نزن که نه اعصاب من چیز مرغی شه نه خودت ..خداحافظ ... زیر لب گفتم :باباتم بی اعصابه ها ...البته هرطوری که حرف زدم هم حقش بود .. یهو سارا گفت :با سنجد حرف میزدی ..الهی من فداش بشم یعنی به دنیا بیاد چی میشه ..خودم که کلی فحش یادش میدم ...پدرسوخته خدا کنه ازاین بانمک ها باشه ..ازاین نوزاد های که لپاشون سفید وسرخه ..بعد کل دست ریزه میزشون تو دهنشونه ..وا ی چه عسلی بشه ... خندیدم وگفتم :سارا بس کن ..تو رو باید به عنوان معلم اخالق بذارن تو مهد ..فحش هم شد چیزی که تو یاد بدی؟ ... خندید وگفت :ابجی ابراز عالقه من همراه با فحشه ..اگه دیدی یک زمانی بچه ات رو خیلی فحش میدم بدون خیلی میمیرم براش ... خندیدم وگفتم :منم گذاشتم برو.... فکر کردن به یک بچه تمام موها بدنم رو سیخ میکرد ... رو تخت دراز کشیدم وبه اتاق شلوغ شده وبه ساک نیمه اماده ام نگاه کردم ...چیکار کنم باهات ارسن ؟؟.چیکار ؟؟..یهو امدم که عضالتم وشل کنم وکششون بدم که یاد حرف ارسن افتادم که گفته بود این کاررو نکنم ..بی خیال شدم ... *** خیره شدم به ساحل وبه زاللی اب خلیج ..سارا ومامان رفته بودن دوربزنند ..من دقیقا چم شده بود ؟؟...باد گرمی میخورد تو صورتم ..کسل رفتم سمت هتل وبرای سارا هم پیام دادم که میرم داخل خونه ..بازم دید نگاهم نسبت به همه چی کدر ومات بود ...اصال به قول سارا بی اعصاب شده بودم ...دکتره دیروز میگفت هفته های اول هستم هنوز ...کلی حرف دیگه ام زد که هیچیش یادم نیست ...چیزی رو که نخوای نه بهش توجه میکنی نه محل میدی ... یکم دور خونه دور زدم وشروع کردم به پاستیل خوردن وروی کاناپه دراز کشید ویک اهنگ مالیم هم گذاشتم ...هندزفری تو گوشام بود وبغضم رو فرو میدادم ...دستی رفت رو شکمم ...امدم چشم باز کنم که کشیدم تو بغلش وکنار گوشم گفت :سالم به خانومم ...به بانوی خودم ... چشم باز کردم وگفتم :سالم ..به من بانو نگو ... با تعجب نگاهم کرد ..یک لبخند زد وگفت :چرا ؟؟... بهانه گیر بودم ..با اخم گفتم :چون خوشم نمیاد حس میکنم 01سالمه .. خندید وگفت :چه احوال پرسی توپی کردی ..نیومده شروع کردی ؟؟..دیروز از مامان ادرس گرفتم ویک راست امدم پیشت ..خوبی ؟؟... با بغضی که سعی میکردم نشونش ندم گفتم :به احول پرسی های شما !..مهمه ؟؟... بازم خندید ونشوندم روپاش وگفت :خیلی نامردی هرروز زنگ میزدم به خودت جواب نمیدادی ازمامان یا سارا حالت رو میپرسیدم ...مرسی گفتی خسته نباشی ..منم خوبم ..خسته راه هم نیستم ... تیکه هاش روخوب گرفتم ولی حرفی نزدم ...خسته بودم ازهمه چی ؟؟..یک دختر همسن من االن اینطوریه ؟؟..همین قدر خسته است اززندگی ؟؟.. سرمو گذاشتم رو شونه اش ...لبخند محوی زد ورو سرم روبوسید وگفت :چیکار میکردی ؟؟..چرا بامامانت اینا نرفتی ؟؟.. نیاز شدم به توجه ومحبت ..هرکی ندونه انگار یک دختر بچه 0یا 8ساله شدم ..قبال توجه دونفر روم بود بابام وارسن ..اما االن ؟؟..یک کدومشون که عزیزمه تو خاکه .دومی هم دریغ داره یا مثل همیشه نیست ..متوجه هستم که خسته است ازاین رفتار ها ...درسته سخته اما بهتره که خسته شه وراضی شه به جدایی ... بیشتر رفتم توبغلش وگفتم :دیروز با مامان رفتم دکتر ... دماغم رو بوسید وگفت :چرا صبر نکردی بیام ؟؟.. _واسه این که نبودی ومیخواستیم بیایم این جا ... یکم رفت عقب وگفت :سپیده ؟؟.. نگاهش کردم وگفتم :هوم ؟؟.. دماغم رو کشید وگفت :بی تربیت ..بگو جانم .. مشت زدم بهش وگفتم :باز تو معلم اخلاق شدی ؟/.. حرفی نزد وسرمو گذاشت رو شونه اش ...هردو ساکت بودیم ...خانه هم درسکوت بود ..چشمام داشت گرم خواب میشد که گفت :چرا حرف نمیزنی ؟؟...چیزی شده ؟ خواب الود گفتم :هوم ... نگاهم کرد وخندید وگفت :ساعت 21ظهره میخوای بخوابی ؟..نگاهش کن ..اینه اسستقبال ازهمسرش بعد از این چند روز ... خواب ازسرم پریده بود ..نیاز به یک پناه پر امنیت داشتم ...نگاهش کردم وگفتم :ارسن ... پشت دستمو بوسید وگفت :بله ..جونم ... نگاهش کردم وگفتم :میخوای بری بیرون ؟؟. نگاهم کرد وگفت :نه چطور؟؟کار داری ؟؟... با دلخوری گفتم :نه دیگه کاری هم میبود به مامان میگم ..تو که نیستی ..بعد نقشت چیه االن؟..من دیروز با مامان باید میرفتم ..اصال چه کاری داشتی که واجب تر از من بود ؟؟.. ازتعجب دهنش وامونده بود ...یعنی خودمم موندم تو کار خودم ..چی میگم ؟؟..چی میخوام ؟؟..مطمئنا انتظار این کوتاه امدن رو با اخالق های که ازقبل میدونسته ..نداشته ... ۶۸