eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.9هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
20.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🍭 😋 🔸اول سیب را به صورت چیپس برش زدم با یه لیوان آب و شکر و چند قطره رنگ خوراكى گذاشتم بجوشه در حدی که سیب نرم بشه و به راحتی خم بشه و نشکنه ،بعد سیبا رو روی هم و از یک طرف شروع به پیچیدن کردم تا به شکل گل در بیاد با خلال دندان ثابتش کردم و کنار گذاشتم یه کم از ژله آلوورا که ازقبل طبق دستورش آماده کرده بودم داخل قالب ریختم و به صورت کج داخل یخچال گذاشتم تا ببنده ولى خيلى سفت هم نشه 🔸بعداز اینکه بست رُزهایی که با سیب درست کرده بودم گذاشتم روی ژله آلوورا خلال دندانها رو از سیب ها جدا کردم و یه کم دیگه ژله ریختم تا رُزها ثابت بِشَن، برای برگ از نعنا استفاده کردم بعد بقیه ژله آلوورا روبا شیر مخلوط كردم روى ژلهى قبلى ريختم تا ويترينش مشخص بشه و لایه ی بعدی ژله تمشک استفاده کردم ،برای درست کردن ویترین میتونید از میوه هایی مثل توت فرنگی ،شاه توت ، ژله رولی و... در استفاده کنید
6.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم پلو شوشتری ☝️ پیشنهاد من به شما... 👇👇 حتما واسه ی بار تست کنید 👌👌👌😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 (گراتن سبزی جات ) ۲عدد سیب زمینی ۲عدد پیازچه ۲عدد گوجه ۲عدد فلفل سبز ۴عدد تخم مرغ ۱ق چ خ نمک ۱۵۰ میلی گرم شیر (سه چهارم لیوان) ۱۰۰ میلی گرم روغن( نصف لیوان) ۱۰۰ گرم پنیر فتا ۴۰۰گرم آرد ( دو لیوان و ۱۰ ق س خ) ۲۰گرم بکینگ پودر (یه ق غ خ) پنیر پیتزا (به مقدار لازم) سیب زمینی و پیازچه و گوجه و فلفل سبز رو نگینی خرد کنید... تخم مرغ ها رو هم بزنید و بهش نمک شیر و روغن و پنیر فتا و آرد و بکینگ پودر رو بریزد توش و خوب هم بزنید بعد سبزیجات خرد شده رو اضافه کنید و مخلوط کنید... ظرف رو با کره چرب کنید ... بریزید تو ظرف سرو و روش پنیر پیتزا بریزید و بگذارید تو فر با دمای ۱۸۰ درجه به مدت ۳۵ دقیقه تا بپزه و برای این که روش برشته و طلایی بشه گریل رو روشن کنید در ضمن می تونید تو تابه هم بپزید فقط روش برشته و طلایی نمیشه💛
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه میدونستے طعم کوکوے عدس چقد معرکه و خوشمزه س یه ثانیه هم برا پختش معطل نمیکردی😍 ۲ لیوان عدس خیس شده ۱ عدد سیب زمینے متوسط ۱ عدد پیاز کوچک نمڪ،فلفل،زردچوبههر کدام نصف قاشق چایخوری و در آخر ۳ لیوان آب بریزید، زمانبدید تا روے حرارت بپزه وقتے آبش کامل کشیده شد بریزید داخل کاسه و مواد رو حسابے بکوبید. مقداریجعفرے روے مواد خرد کنید ۱ عدد تخم مرغ ۲ قاشق غذاخورے کنجد نصف قاشق چایخورے فلفل قرمز اضافه و باهم مخلوط کنید در نهایت ۳ قاشق غذاخورے نشاسته ذرت و ۱ قاشق غذاخورے آرد سفید بریزید و مواد رو یکدست کنید. وقتیمواد به شکل دلخواه فرم دادید ،داخلروغن سرخ کنید. بعد ازینکه سرخ شد مطمئنم کوکوے خوشمزمون با طعم متفاتے که داره بدجورے تورو مجذوب خودش میکنه نوش جان😋 ╭✵🍝🍔🍝✵╮
✨﷽✨ ✍ مراسم تشیع جنازه یکی از آشنایان در یک روز سرد پاییزی در گورستان بودم. نوه متوفی اصلا گریه نمی‌کرد و محزون هم نبود. سال‌ها این موضوع برای من جای سوال بود با این‌که او سنگ‌دل هم نبود. بعدها از او علت را جویا شدم، گفت: پدر بزرگ من هر چند انسان بدی نبود ولی روزی یاد دارم، عید نوروز بود و به نوه‌های خود عیدی می‌داد و ما کودک بودیم، ما نوه دختری او بودیم و او به نوه های پسری‌اش 1000 تومنی عیدی داد ولی به ما 200 تومنی داد و در پیش آن‌ها گفت: پدربزرگ اصلی شما فلانی است و بروید و از او شما 1000 تومنی عیدی بگیرید. این حرکت او برای همیشه یاد من ماند و من تا زنده‌ام او را پدربزرگ و خودم را نوه او هرگز نمی‌دانم. برای نفوذ در دل‌ها شاید صد کار نیک کم باشد ولی برای ایجاد نفرت ابدی، یک حرکت احمقانه کافی است. و بدانیم کودکان هرچند در مقابل محبت ما توان تشکر ندارند و خجالت می‌کشند و در برابر تندی و بی‌احترامی ما، از ترس ما توان عکس‌العمل ندارند و سکوت می‌کنند، ولی آن‌ها تمام رفتار ما را می‌فهمند و محبت‌ها و بدی‌های ما را می‌بینند و می‌دانند و برای همیشه در ذهن خود حفظ می‌کنند و زمانی که بزرگ شدند، تلافی می‌کنند. 💦❄️⛄️💦❄️
✍ امام مهدى علیه ‏السلام: ما از همه خبرهاى شما آگاهیم و چیزى از خبرهاى شما از ما پنهان نیست. 📚 بحار الأنوار: ج 53، ص 175
17.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ماجرای جالب ازدواج دخترهای حاج آقای قرائتی...
مدح و متن اهل بیت
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 رمان شب #بدون_تو_هرگز 20 "شکنجه های ساواک" 🔷 سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب، دومین
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 رمان شب ۲۱ "استقامت" 🔹اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود... اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ...😭 💢 از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی زیاد طول نکشید ... 🔹اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ... ⭕️ من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ... 💢 علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود.😒 🔹اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ... صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ... 🔹با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ... 🔸 با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ... به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ... 💢 بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ... 📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 رمان شب ۲۲ "علی زنده است" 🔹 ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید ... ما همدیگه رو می دیدیم ... ⭕️ اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... 🔸 از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم. - خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست😢 به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ... ✅ بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ... ⭕️ از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ... 🌷 بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد...اینها اولین جملات من‌ بود... 💢 علی زنده هست...😭 من علی رو دیدم...علی زنده ست... بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ...😭 📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 「✨🌸」 ┈━═•••❁🦋❁•••═━┈ 「⃢🌸→ ┈━═•••❁🦋❁•••═━┈
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 23 آمدی جانم به قربانت.. 🔹شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدرکه اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه منم از فرصت استفاده کردم با قدرت و تمام توان درس می خوندم ترم آخرم و تموم شدن درسم با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد التهاب مبارزه اون روزها شیرینی فرار شاه ، با آزادی علی همراه شده بود ... 🌻صدای زنگ در بلند شد در رو که باز کردم ... علی بود ... علی 26 ساله من ... 😭 مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ... ✔️زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... 🔻و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود 🌻من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... 🌻دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ... - بچه ها بیاید یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه 😢 🔹علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ... - مریم مامان،بابایی اومده ... 🔸علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ... 🥃میرم برات شربت بیارم علی جان ... چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی 😭 بغض علی هم شکست ... 😭😭😭😭 محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ... من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ،به سخت ترین شکل می گذشت ... 🔷بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ،علی گویان ... دوید داخل.... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... 😔علی من، پیر شده بود ... 😭😭😭😭❤️ 📝رمان بدون تو هرگز (نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 「✨🌸」 ┈━═•••❁🦋❁•••═━┈ 「⃢🌸→ ┈━═•••❁🦋❁•••═━┈