#رمان_آنلاین
زن ، زندگی ،آزادی
قسمت هجدهم:
سحر ادامه داد: پسره اومد طرف من و چادر از سرم کشید، بعدم با زور منو سوار ماشین کردن، البته دوستم هم بود.
بعد دیگه ماشین حرکت کرد و منم شروع مردم به داد و بیداد و شانس آوردیم یه کم جلوتر ماشین پلیس بود و ما تونستیم توی یه لحظه ،خودمون را از ماشین به بیرون پرت کنیم..
پدر سحر، همانطور که از شدت عصبانیت ،تند تند نفس می کشید ،محکم روی فرمان ماشین زد و گفت: لعنت...لعنت خدا به این مردان حیوان صفت، لعنت به این دختر و زن هایی که خوشی زده زیر دلشون و ریختن توی خیابون و مثل کلاغ بد شگون قار قار می کنن، بگو چیتون کمه؟ بهترین آزادی ها را اینجا دارین، آخه چیتون و کجاتون کمه ناشکرها....و بعد نجاهی به سحر انداخت و گفت: خوب چیزیت نشد که؟ بعدش چی شد؟
سحر شانه ای بالا انداخت وگفت: هیچی همراه یکی از مامورین پلیس رفتیم کلانتری که از اون آدم رباها شکایت کنیم که توی کلانتری گوشی را ازم گرفتن و بعدم طول کشید، الانم که میبینی سر و مرو گنده ،جلوت نشستم.
آقای کریمی نگاه تندی به سحر انداخت و پایش را محکم روی جاز فشار داد، انگار تمام عقده هاش را داشت سر ماشین در میاورد و رو به سحر گفت: دیگه حق نداری تا این سرو صداها نخوابیده، پات را از خونه بیرون بزاری، میفهمیـــی؟؟!!
سحر آه کوتاهی کشید و گفت: خوب تقصیر من چیه بابا؟!
من چه اشتباهی کردم هاا؟!
صدای بوق از اطراف بلند بود و ماشینی که از کنار آنها عبور میکرد شیشه را داد پایین و فریاد زد: چته عمو؟!چرا اینجوری رانندگی می کنی؟! یه کم یواش تر تا خودت و ما را به کشتن ندادی....
آقای کریمی پایش را از روی گاز برداشت و با صدایی آرام تر گفت: همین که گفتم ، تا وقتی مسولیتت با منه و توی خونه منی ، حق نداری پات را از خونه بیرون بذاری و اگر هم خیلی واجب بود بری بیرون، فقط با خودم میری و برمیگردی...
سحر از طرز حرف زدن پدرش تعجب کرده بود، آخه باباش ادمی نبود که اینطور بگه«تا وقتی مسولیتت با منه»...
این حرف میتونست خیلی حرفها پشتش باشه و مطمئنا چیزی هست که پدر هنوز بروز نداده...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان_انلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت نوزدهم:
پدر حرف میزد و حرف میزد و سحر غرق در افکار ریز و درشتش بود و به اتفاقات چند ساعت پیش فکر میکرد و با خود می گفت: بی شک نجات از دست پلیس ، بدون حضور خانواده و آوردن وثیقه، مثل معجزه بود ، یک خوش شانسی که شاید برای هر کسی یک بار در طول عمرش پیش بیاید.
بالاخره بعد از گذشت نیم ساعتی که سحر متوجه نشد چه جور گذشته، به کوچه نیمه تاریک منزلشان که در جنوب شهر بود رسیدند.
چراغ تیر برق سر کوچه ، مثل همیشه پت پت می کرد و درب کرم رنگ و نیمه باز خانه شان که در انتهای کوچه بود، نشان میداد،کسی بی صبرانه منتظر آنهاست..
ماشین جلوی در ایستاد و پدرش با عجله پیاده شد و اشاره به سحر کرد که پیاده شود.
سحر همانطور که در ماشین را میبست گفت: بابا، ماشین را داخل نمیاری؟!
پدر بدون اینکه جوابی دهد با حرکت سر به او فهماند که فعلا ماشین را داخل نمی آورد.
سحر پشت سر پدر وارد حیاط خانه شد.
برق روی حیاط روشن بود و حیاط مثل همیشه تر و تمیز بود، خاک باغچه وسط خانه که درخت انگور و انار و خرمالو داشت نمناک بود و نشان میداد کسی به درختان آب داده و شاید برای اینکه وقت بگذرد خود را مشغول آن کرده است.
سحر از دومین پله تراس بالا رفت که در ساختمان باز شد و مادرش در حالیکه اشک میریخت گفت: خدا مرگم بده سحر! کجا بودی دختر؟! سالمی؟! طوریت نشده؟!
پدر همانطور که کفشهایش را در می آورد گفت: برو داخل هوا سوز داره، بزار به سر برسیم بعد سیم جین کن...
مادر آهسته سرش را پایین آورد توگوش سحر گفت: عمه مهری و پسر عمه ات، آقا جواد اینجان،روسریت را درست کن...
سحر اوفی کرد و گفت: به خدا توی احوالات حوصله عمه ی تیز بین و اون استاددد دانشگاهش را ندارم، نمیشد امشب نیان؟؟
احتمالا خبرگزاریتون اونا را به اینجا کشیده؟!
مادرش زهر چشمی گرفت و گفت: صدات را ببر، بده که نگرانت شدن هااا؟!
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت بیستم:
پدر و مادر و سحر وارد هال شدند، به محض ورود عمه مهری صداش بالا رفت وگفت: به به، اینم سحر خانم، دیدی گفتم نگرانش نباشین ،این دختر زبر و زرنگی ست و در همین حین ،جواد که مثل همیشه کت و شلوار اتو کشیده اش جلب توجه می کرد از جا بلند شد و همانطور که با نگاهش انگار تا مغز استخوان سحر را میدید گفت: دختر دایی کجا بودین؟! ما خیلی نگران...
در همین حین عمه مهری وسط حرف پسرش پرید و گفت: باورتون نمیشه وقتی زنگ زدین وگفتین سحر خونه ما هست یا نه؟ آقای دکتر چقددد نگران شد، آخه...آخه...
جواد که انگار میفهمید ته حرف مادرش چه خواهد بود، بریده ،بریده گفت: چرا این شکلی شدین سحر خانم؟!
پدر سحر رو به جمع کرد و همانطور که اشاره به مبل های راحتی قهوه ای رنگ که کنار دیوار چیده شده بودند ،میکرد، گفت: سر پا واینستین ،بشینین....ماجرا داره...
سحر که دختر محجبه و متینی هست ، همیشه هم چادر سرشه و...
پدرش مشغول تعریف کردن داستانی شد که سحر سر هم کرده بود، مادرش که میدونست سحر مدتی ست ریخت و قیافه و پوشش تغییر کرده ، آه کوتاهی کشید و با اشاره به سحر به او فهماند که توی آشپز خونه بره و بعد خودش هم از جا بلند شد و گفت: حالا که خیالم راحت شد، برم یه استکان چای بیارم ، گلویی تازه کنید...
همزمان سحر هم از جا بلند شد و گفت: منم برم لباسام را عوض کنم....
عمه مهری که غرق قصه داداشش بود چیزی نکفت و فقط جواد همانطور که خیره به سحر نگاه می کرد گفت: برو سحر جان...
و این سحرجان گفتن،با اون حرکات عمه مهری،خبر دیگه ای میداد و سحر کاملا حس کرده بود که اینهمه محبت تازه، پشتش نیتی پنهان شده...
سحر به طرف اتاقش رفت و مادر هم بدون اینکه چای بیاره، دنبال دخترش راه افتاد، محبوبه خانم می دانست که اتفاقی افتاده و خوب میفهمید اتفاقی که افتاده اون قصه ای نیست که شوهرش داره تعریف میکنه،پس دنبال سحر راه افتاد تا حقیقت را از زبان دخترش بشنود...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#نکات_تربیتی_خانواده ۶
مقایسه ممنوع ⛔️
🔹گفتیم که هیچ وقت همسرتون رو مقایسه نکنید
⭕️ خصوصا با سایر زن و مردهای فامیل.
متاسفانه وقتی خانم ها عصبانی میشن
🔴 خیلی این مقایسه ها رو انجام میدن.
این کار شدیدا آرامش شوهرشون رو بهم میریزه.
⭕️🔺⭕️🔺⭕️
سعی کنید وقتی عصبی میشید هر حرفی که دلتون میخواد به زبون نیارید!
🚸 راهش تمرین مبارزه با نفسه.
♨️ به هوای نفست بگو تو بیخود میکنی با مقایست شوهرم رو بهم میریزی!
😒
🎴مردی که آرامشش توی خونه از بین بره
حتما به سمت "بداخلاقی و هرزگی" خواهد رفت...
💖
✅ سید مقاومت دربارهی کیفیت پاسخ به ترورهای رژیم صهیونسیتی:
🔸 اندکی بخندید، بسیار گریه خواهید کرد!
«یواش یواش...»
🏷 #خونخواهی_هنیه_عزیز #خونخواهی_مهمان
#شهید_اسماعیل_هنیه
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پول و ثروت در اخلاق مردها تاثیر دارد.
❤️جیب پر باشه، اخلاقم خوبه😁
دکتر سعید #عزیزی
☑️ همهی خیرها در آن زمان است.
🔘 امام حسن مجتبی(ع) فرمودهاند:
🔸 این امر که فرا رسیدن موعد آن را انتظار میکشید، واقع نمیشود مگر بعد از آنکه برخی از شما از برخی دیگر بیزاری بجوید، و برخی در صورت برخی آب دهان بیندازد و بعضی از شما بعضی دیگر را کافر بداند و یکدیگر را لعن کنند.
▪️ عمیر می گوید:
▫️ عرض کردم:
🔹 چنین زمانی چه ارزشی دارد؟
▪️ امام (ع) فرمودند:
🔸 همه خیرها در آن زمان است، زیرا قائم(عج) ما قیام می کند و همه این حوادث را از بین می برد».(۱)
🔘 امام مجتبی(ع) همچنین در توصیف شرایط عصر ظهور حضرت حجت(عج) و برکاتی که در سایه دولت کریمه به دست می آید، فرمودهاند:
🔸 «در زمان او
❇️ درندگان با یکدیگر سازش می کنند،
❇️ زمین گیاهانش را خارج میکند،
❇️ آسمان برکاتش را فرو میفرستد،
❇️ گنج های نهفته در دل زمین برای او ظاهر میشود.
❇️ بین شرق و غرب عالم تحت سیطره او در میآید.
✨ خوشا به سعادت کسی که زمان او را درک کند و به اوامر او گوش فرا دهد.»(۲)
⬅️ (۱). بشارة الاسلام، ص ۸۱
(۲). یوم الخلاص، ص ۳۷۴
🏷 #شهادت_امام_حسن علیه السلام
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه
#ظهور
استقبال از زائر.mp3
9.37M
🔘 استقبال از زائر
🎧 مناسب گوش دادن در مسیر زیارت اربعین
🎤 سخنرانی و مداحی
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#اربعین
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه
کار زیبااااا و دلی یک پاساژ طلافروشی
😭تا بنر نصب شود خیلیها گریه کردند
رییس پاساژ گریه کرده ، نگهبان گریه کرده ، صاحب طلا فروشی گریه کرده ، بنر با اشک نصب شده ،راننده تاکسی ها که رد میشدند گریه کردند و … تا رسید به کسی که گوشی را درآورد و عکس گرفت چقدر گریه کرده اند تا عکس رسید به ما ….
#حضرت_رقیه(سلام الله علیها)❤️
#شهادت_حضرت_رقیه #ماه_صفر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀عمّه من آغوش بابامو میخوام..💔
#شهادت_حضرت_رقیه
#حضرت_رقیه
❌ نه افراط کنیم و نه تفریط ❌
🔰 حضور زنان در پیاده روی #اربعین
1️⃣ زنان در جامعه امروزی نقش مهم و پررنگی دارند ، مخصوصا زنان مسلمان که باید در صحنه و جامعه حضور داشته باشند ، پیاده روی اربعین صحنه شکوه تمدنی شیعه است . به چه دلیل یک عده عنوان می کنند زنان نباید حضور داشته باشند ⁉️
👈 مگر قرار است تنه به تنه مردان بزنند که برخی ها نگران برخورد با نامحرم هستند ⁉️
👌 بله ، در ایام نزدیک به اربعین ، صحن بین الحرمین و خیابان های اطراف به شدت شلوغ است که خوب است خواهران محترم در این موارد مراعات کنند . اما اصل حضور آنان در اربعین هیچ منع و ایرادی ندارد.
2️⃣ اما از طرفی دیگر هم برخی بدون هیچگونه مطالعه و پشتوانه علمی دینی ، رگ غیرت نشان می دهند که بله ، باید همه بروند ، اصلا حضور در اربعین همانند نماز صبح واجب است !!!
آن یکی هم میگوید اگر نروید یعنی با #امام_زمان (عج) بیعت نکرده اید !!!
❌ نخیر آقاجان ، از این طرف بوم هم خواهشا پرت نشو ! واجب نیست، پس زنی که شوهرش اجازه نمیدهد نمی تواند برود ، فرزندی که تحت تکفل والدین هست و آنها اجازه نمی دهند ، نمی تواند برود. #امام_حسین
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا