🔸🔸🔸
🔸🔸
🔸
﴾﷽﴿
#پارتشصتوشیشم
هول کرده گفت
_نه بابا...مگ قراره چیزی پیش اومده باشه؟!
و سریع بحثو عوض کردو گفت
_تو چرا این گوشیتو خاموش نکردی ؟! تو دیگه الان تو ماموریتیا!!
با تردید گفتم
_گفتم اگر دریا گوشی قدیمیشو روشن کردو بهم زنگ زد بتونم جواب بدم!...بحثو عوض نکن ! بگو چی شده؟!
نفس کلافه ای کشیدو گفت
_ چرا همچین فکریو....
پریدم وسط حرفشو گفتم
_حسین!! نه دخترم و نه ادم احساساتی که با خبر بد پس بیفتم ... پس بگو چی شده؟!
حسین_ راستش هم خبر بده هم خوب...
داد زدم
_اههههه! میگی یا نه!! مگه زیر لفظی می خوای؟!
حسین_ اروم باش بابا! دریا هفته پیش که ردیابش مشکل پیدا کرده بود رفت درمونگاه تا ردیاب رو تعویض کنن حالش بد میشه که دکتر بهش میگه که روز بعد برای چکاپ بره درمونگاهو خلاصه ازمایش چکاپ کامل که میده بهش پیشنهاد میدن که محض محکم کاری تست بارداری هم بده! دیروز که باهاش ارتباط برقرار کردیم فهمیدیم تست بارداریش مثبته!!
سریع روی تخت نشستمو گفتم
_چیییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نمی دونستم خوشحال باشم یا نگران حال دریا باشم!
حسین_ بد تر از اون اینکه دیروز رفتن ترکیه!
وحشت زده گفتم
_ یعنی چی!!!!!!!!!! چرا اجازه دادین بره!!!!!!!!!!!!
حسین با ناراحتی گفت
_ از قصد وقتی رسید ترکیه باهامون ارتباط برقرار کرد!
ماتم زده گفتم
_ وای حسین اگ بلایی سرش بیاد من چه غلطی کنم!!! توف به من بی غیرت که جلوشو نگرفتم!!..... شما کی فهمیدین قراره برن ترکیه ؟
حسین_ سردار هفته پیش فهمید ولی به منو تو نگفته تا اختلالی توی ماموریت پیش نیاد! بیچاره دریا روهم بخاطر کارش کلی شماتت کرد که دریا گفت حاضر از جون خودشو بچش بخاطر امنیت و ارامش مردم کشورش بگذره!
چیزی نگفتم و پلک چشمامو محکم روی هم فشار دادم.
چیکار کردی دریا!!
چیکار کردی!!
حسین بی حال گفت
_ خبری از مازیار نشد؟
بی جون گفتم
_ نه...
🌟ادامه دارد🌟
به قلم 👈 رز✍
🔸
🔸🔸
🔸🔸🔸
┅═══✼🖤✼═══┅┄
★ ★
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فراموشتـنمیـکنمـ★
~~~🌸🐾🌸~~~~~~