1_1668784529.mp3
8.4M
دکلمه شهادت حضرت زهرا (س)
▪️😭▪️😭▪️
غربت حضرت زهرا غربت عجیبیست… همیشه و هماره تاریخ… غربتی غمباری که اغلب حتی اشک هم تسکینش نیست… حالا گاهی به خاطر غریبگی ماست و بخشی هم به خاطر خود واقعه… بگذریم… غربت عجیبیست غربت حضرت زهرا که فعلا جز توسل به اشک راه دیگری نمیشناسیم… کدام زن، که کدام انسان است که در اوج فوران آلام روزگار، احساس و خرد و مصیبت و حماسه را چنین به هم بیامیزد.
و چه قدر قشنگ آدم را با خودِ نفسآلودش روبهرو میکند… خطبهاش در مسجد چقدر یادآور خطبه امام حسین است در عاشورا. به عبارت بهتر، پسر چقدر شبیه مادر است… چه سنگین بود صحنه سکوت مردم، وقتِ هل من ناصر فاطمی… به راستی من اگر بودم، کجا بودم؟ الان کجا هستم… به راستی که فاطمه فاطمه است.
اگر جداشده از جهل و گناه، اگر جداکننده دوستان از آتش، جداکننده حق از باطل هم. آدم را با تناقضاتش مواجه میکند، بعد خودش مهربانانه دست پیش میآورد برای دستگیری…
دکلمه شهادت حضرت زهرا
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅
#مصائب_هجوم_به_بیت_ولایت
🩸از هوش رفت و ... وقتیکه به هوش آمد، دید که دیگر مولا علی علیهالسلام را بردهاند ...
در نقلی آمده است:
📋 ضَرَبَها عُمَر بِغَمَدِ سَیفِهِ عَلَى كِتْفِهَا حَتَّى أُغْمِىَ عَلَيْهَا
▪️عمر با غلاف شمشیرش آنقدر بر کتف مبارک صدیقه کبری سلاماللّهعلیها ضربه زد، تا اینکه آن حضرت از هوش رفت.
📋 ثمَّ أَفَاقَتْ وَ رَأَتِ الدَّارَ خَالِيَةً مِنْ عَلِي علیهالسلام
▪️وقتی که به هوش آمد نگاهی به خانه انداخت و دید که دیگر امیرالمؤمنین علیهالسلام در خانه نیست.
📋 فسَألَتْ عَنهُ فَأجابَتْ فِضَّةُ مَعَ سَائرِ النّاسِ بِأنَّ القَومَ أخَذُوا اِبنَ عَمِّك وَ جَرُّوهُ اِلَى البَيعَة ....
▪️پس سوال نمود: مولایم علی علیهالسلام کجاست؟ فضّه و چند نفر دیگر که در آنجا بودند،گفتند:«پسر عمویت را کشانکشان برای بیعت بردند!»
📚مجمع النورين،مرندي، ج۱ ص۸۲ (نسخه خطی)
✍️ باورش سخت است یک زن را چهل نامرد، مرد
بر در خانه به جرم با علیبودن زدند
باورش سخت است اما عاشقان باور کنید
ناجوانمردانه زهرا را در آن بَرزن زدند
مرتضی میدید زهرا را به کوچه عدهای
با غلاف و تازیانه تا دَم مُردن زدند
برگ های صفحه تاریخ هم شرمندهاند
که در اینجا تازیانه بر تن یک زن زدند
باغ وحی از آتش نمرودیان آتش گرفت
باغبان میدید که آتش بر آن خرمن زدن
یاس باغ مصطفی تاب فشار در نداشت
بر تنش اما نشان با میخی از آهن زدند
فاطمه در پشت در امداد از فضه گرفت
وای من! بر پهلوی بانوی آبستن زدند
#مصائب_هجوم_به_بیت_ولایت
🩸با صورت و پیشانی مبارکش، نقش زمین شد ...
علامه شيخ يوسف بحراني مينويسد:
📋 لَطَمَها حَتّي خَرَّت لِوَجهِها و جَبِينِها …
▪️آنچنان عمر به صورت مبارک صدیقه کبری سلاماللّهعلیها سيلي زد، به طوري كه با صورت و پيشانی مبارکش به زمين خورد …
📚الحدائق الناضرة، ج۵ ص۱۸۰
✍ مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
همهی زندگیِ شیر خدا ریخت بهم
داغی و تیزیِ مسمار اذیّت میکرد
تا که برخاست ز جا عرش خدا ریخت بهم
بشکند پای کسی که لگدش سنگین بود
تا که زد، سلسله ی آل عبا ریخت بهم
ثلث سادات میان در و دیوار افتاد
نسل سادات به یک ضربهی پا ریخت بهم
گُر گرفته بدنِ فاطمه، ای در بس کن
وسط شعله ببین زمزمه ها ریخت بهم
رویِ او ریخت بهم پهلویِ او ریخت بهم
دهنش غرقِ به خون گشت و صدا ریخت بهم
شدتِ ضربه چنان بود که سر خورد به در
رویِ آشفتهیِ اُمّ النُجَبا ریخت بهم
پشتِ در سینهیِ سنگین شده هم ارثی شد
گیسوانِ پسرش کرب و بلا ریخت بهم ...
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_شهادت
همدست شد مسمار با دیوار، با در
در بین دود و شعله گیر افتاد، مادر
حال و هوای خانه یکباره عوض شد
افتاد روی مادر ما بیهوا در
باید بسوزد در هوای شمع اما...
این بار سوزانده پَرِ پروانه را در
در پیشِ رو زهرا نبود؟ ای بی حیا میخ
در پشتِ سر زهرا نبود؟ ای بی حیا در
از آن زمان که مادر ما را زمین زد
ما بچههای فاطمه قهریم با در
از پا درآوردند آخر مرتضی را
دیوار، آتش، کوچه و همسایهها، در
مسمار شد سر نیزه و تیر سه شعبه
در کربلا باقی چوبش شد عصا، در
در کربلا زینب گلی گم کرده بود و
میگشت در گودال دنبال برادر
سروده گروه #یا_مظلوم
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
انگار باید غصه تا آخر بماند
چشمان زینب تا همیشه تر بماند
یادت میآید که به من گفتی: عزیزم
اصلاً نباید خانه بی مادر بماند؟
میمیرم از این غُصه بابایم چگونه
تنها بدون تو در این سنگر بماند
بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی
دیگر غلاف و دود و میخِ دَر بماند
وقتی نمیمانی! مگیر از ما رُخت را
تا صورتت در خاطرم بهتر بماند
تو میروی و بغض سنگینی که باید
یک عمر در این خانه با دختر بماند
* *
میترسم از ظهری که میگویی قرار است
جسم حسینت بین خون بی سر بماند
دلواپسم، آه از غروبی که ببینم
برخاک، بی انگشت و انگشتر بماند
این شعر دیگر طاقت غم را ندارد
اندوهِ دستِ آتش و معجر بماند
✍ #عاطفه_سادات_موسوی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س خطاب به #حضرت_زینب_س
🏴 امان از دل زینب
کوکب روشن من! ای مه منظومهی من!
آه ای دخترک خسته و مظلومهی من!
مدتی میگذرد خواب نداری بنشین
به روی پای خودت تاب نداری بنشین
ازچه بَر دیدهی من دیدهی خود دوختهای؟!
تو چهدیدی به رخ من که چنین سوختهای؟!
گرچه روز محن من شب یلدای شماست
این کبودی سند غربت بابای شماست
سعی کن غم به دلت اینهمه غالب نشود
دخترم چونتو کسی اُم مصائب نشود
آنقدر داغ ببینی که دلت داغ شود
لالههای جگرت زینت هر باغ شود
چهرهی غرق به خونی زپدر میبینی
آه ازآن لحظه که در تشت جگر میبینی
دل شرر دارد و چشمان ترم میسوزد
تا تو را می نگرم من، جگرم میسوزد
شد سرشته غم و اندوه، به آب و گِل تو
همه فریاد برآرند امان از دل تو
گل یاس چمنم، ای گل دردانهی من!
گوش کن بر سخنم، روشنی خانهی من!
دل تو چون دل من همدم اندوه و بلاست
پیش روی تو عزیزم سفر کربوبلاست
باخبر باش که من پیرهنی دوختهام
پیرهن که چه بگویم، کفنی دوختهام
گرچه دربین مصیبات و بلا تنهایی
تو درآن وادی طف، نایبة الزهرایی
روشنی بخش دلم! دل زغمت تاریک است
دخترم گریه مکن! روز دهم نزدیک است
صحبت از قتلگه و سینهی افروخته است
لب فروبند «وفایی» جگرم سوخته است
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود
پشت در جانِ علیِ مرتضی افتاده بود
دست مولا بسته و بیت ولایت سوخته
آیهای از سورهی کوثر جدا افتاده بود
دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست
پای دشمن باز شد، زهرا ز پا افتاده بود
مجتبی در آن میانه رنگ خود را باخته
لرزه بر جان شهید کربلا افتاده بود
فاتح خیبر برای حفظ قرآن در سکوت
کل قرآن در میان کوچهها افتاده بود
کاش ای آتش! بسوزی در شرار قهر حق
هُرم تو بر صورت زهرا چرا افتاده بود؟!
مادر مظلومه میپیچید پشت در به خود
دختر معصومه زیر دست و پا افتاده بود
فاطمه نقش زمین گردید «میثم» آه آه
فاطمه نه، بلکه ختمالانبیا افتاده بود
✍ #غلامرضا_سازگار
سخت است پیش چشم تو مادر بیفتد
مادر بیفتد ، سوره ی کوثر بیفتد
لنگ است کار خانه وقتی که نود روز
خانومِ خانه گوشه ی بستر بیفتد
از هُرم آتش هم اگر پلکی بسوزد
سخت است اشک از چشم های تر بیفتد
شیر خدا باشی و بند غم به دستت
شرمنده خواهی شد اگر همسر بیفتد
اصلا تصوّر کن خودت را جایِ مولا
پیشّ نگاهت یاسِ پیغمبر بیفتد
یا نه تصوّر کن خودت را جایِ بی بی
روی زمین افتاده باشی، ... دَر بیفتد
پائین گرفته صورتش را که مبادا
چشمش به چشمانِ تَرِ حیدر بیفتد
**
دختر به مادر می رود، پس این طبیعی است
یک روز هم در کوچه ای دختر بیفتد
دست دشمن یار تنهای مرا ازمن گرفت
حامی افتاده از پای مرا از من گرفت
بشکند دستی که دیدم در میان خانه ام
با غلاف تیغ زهرای مرا از من گرفت
روزگارش چون شب هجران یارم تیره باد
آنکه ماه عالم آرای مرا از من گرفت
بشکند آن دوزخی پائی که از ضرب لگد
در بهشت وحی طوبای مرا از من گرفت
قلب صد چاک مرا همچون پر پروانه سوخت
آنکه شمع آرزوهای مرا از من گرفت
غنچه را نشکفته چید و شاخه را در هم شکست
آنفدر گویم که زهرای مرا از من گرفت
فاطمه با هر دمش بر جسم من می داد روح
آسمان تنها مسیحای مرا از من گرفت
تا بخندد دشمن بی رحم بر تنهائیم
یاور تنهای تنهای مرا از من گرفت
(میثم) از قول علی بنویس با خون جگر
مرگ زهرا کلّ دنیای مرا از من گرفت
نخل 4، ص150
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
روضهخوان (استغفرالله) از عذابَالنّار گفت
از بهشتی که در آتش سوخت، از اَسرار گفت
واژهها از روضهها گفتند جای روضهخوان
تا "زبانم لالِ" او از عجز در گفتار گفت
باغ را آتش زدم، باید بسوزم تا ابد
(هیزم از شرمِ نمکنشناسیاش هر بار گفت)
من سپر بودم که نامردی به بختم زد لگد
(در، به خون آغشته، زیرِ چکمهی کفار گفت)
گِل شدم با اشکهایش، تا مبادا صورتش ...
باز خِشتم شعله خورد و سنگ شد...، (دیوار گفت)
کاشکی سرنیزهای بودم کنارِ ذوالفقار
تا سلاحِ قاتلانِ همسرش...، (مسمار گفت)
مردِ خیبر دست بسته! کار دنیا را ببین
(یک جهود از روزگارِ حیدر کرار گفت)
کاش میکوبیدم آن را روی تابوت خودم
یا که بیمسمار، در میساختم...، (نجّار گفت)
آنطرف همسایهها گفتند کمتر گریه کن
مادر اما این طرف «اَلجار ثُمَّ الدّار» گفت...
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم دست بابا را نشد
مادرم آن را گرفت و تازیانه پشت هم،
هی فرود آمد، ولی دستان مادر وا نشد
دستِ مادر آخرش واشد، نمیگویم چطور
اینقدر گویم که زهرا دیگر آن زهرا نشد
"من" فقط میدانم آن روز و در آن کوچه، چه شد
"من" فقط دیدم چرا افتاد مادر، پا نشد
حال و روزش فکر میکردم که بهتر میشود
هر چه ماندم منتظر، فردا و فرداها... نشد
هر چه گشتم کوچه را، فردا و فرداها... نبود
هر چه گشتم گوشواره آخرش پیدا نشد...
آخرش خم شد به درگاه علی، ماه علی
آری، آن قامت به جز در پای یکتا، تا نشد...
چشم امید یتیمان! چشم را وا کن ببین
ناله هم، سهم یتیمان تو از دنیا نشد