هدایت شده از منتظران ظهور
🌺مثل آیفون‼️
وقتی تلفن روي آیفون باشد، حاضري هر چیزي را بگویی؟
عالَم روي آیفون است، هم صوتی و هم تصویري!
یعنی خداوند هم صداي ما را میشنود و هم تصویر ما را میبیند.
او به بندگان خود آگاه است، و بیناست.
پس کمی با احتیاط و با ملاحظه رفتار و زندگی کنیم.
#تمثیلات
💢
آقای عزیزی که توانایی کشور را از موشک و فضا و اتم به ناتوانی در پوشک و غذا و ... [اِهِممم] کشوندی!
#صبح_شما_هم_بخیر
#سیاسی
👈 برای فرج دعا کنید
مرحوم فشندی تهرانی مي گويد: «در مسجد جمکران اعمال را به جا آورده، به همراه همسرم بر می گشتم. در راه، آقایی نورانی را دیدم که داخل صحن شده، قصد دارند به طرف مسجد بروند.
با خود گفتم: این سید در این هوای گرم تابستان تازه از راه رسیده و حتماً تشنه است. به طرف سید رفتم و ظرف آبی را به ایشان تعارف کردم. سید ظرف آب را گرفت و نوشید و ظرف آن را برگرداند.
در این حال عرضه داشتم: آقا شما دعا کنید و فرج امام زمان را از خدا بخواهید تا امر فرج ایشان نزدیک شود! آقا فرمودند :«شیعیان ما به اندازه آب خوردنی، ما را نمی خواهند. اگر بخواهند، دعا می کنند و فرج ما می رسد».
این سخن را فرمود و تا نگاه کردم کسی را ندیدم. فهمیدم که وجود اقدس امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) را زیارت کرده ام و حضرتش، امر به دعا کرده است.
📗 #شیفتگان_حضرت_مهدی_عج، ج1، ص155
✍ احمد قاضی زاهدی گلپایگانی
#حکایت
💢
هدایت شده از منتظران ظهور
🌺خاطره مقام معظم رهبری از حادثه 17 شهریور
🔹🔸🔹🔸🔹
از روز هفدهم شهریور سال ۱۳۵۷ خاطرهای در ذهن دارم. قبل از آنکه این حادثهی خونبار در تهران اتفاق بیفتد، سیاست رژیم ستمشاهی به دنبال این بود که مبارزان و به تبع آن ملت ایران را، به تندرو و کندرو، افراطی و معتدل تقسیم کند. این، نکتهی خیلی قابل توجهی است که امروز مثل آیینهای، همهی عبرتها را به ما درس میدهد. کسی که روزنامههای آن وقت و اظهارات مسؤولان رژیم ستمشاهی را مطالعه میکرد، میفهمید که اینها میخواهند کسانی را که در مقابل آنها هستند و مبارزه میکنند، از هم جدا کنند.
عدهای را که طرفداران و علاقهمندان مخلص امام بودند و راه امام را علناً اظهار میکردند، به عنوان تندرو و افراطی و متعصب معرفی میکردند. در مقابل اینها هم، بعضی از کسانی را که علاقهمند به مبارزه بودند، ولی خیلی جدی در آن راه نبودند، یا جدی بودند، ولی دستگاه آنطور خیال میکرد اینها جدیتی ندارند، به عنوان افرادی که معتدلند و با اینها میشود مذاکره و صحبت کرد، معرفی میکردند. من در آن روز این احساس خطر را کردم. آن زمان من در جیرفت تبعید بودم. شاید روز چهاردهم یا پانزدهم شهریور بود. به یکی از آقایان معروف که در قم بود، نامهای نوشتم و این سیاست رژیم را برای آن آقا تشریح کردم و گفتم اینها با این تدبیرِ خباثتآمیز میخواهند بهانهای برای سختگیری بر مخلصان و عشاق امام بزرگوار به دست آورند و شما را بدون اینکه خودتان بخواهید، در مقابل آنها قرار دهند.
این نامه را نوشته بودم؛ اما هنوز نفرستاده بودم. روز شنبه هجدهم شهریور بود که رادیو و روزنامهها، خبر کشتار هفدهم شهریور را پخش کردند. فردای آن روز، ما در جیرفت از این قضیه مطلع شدیم. من برداشتم در حاشیهی آن نامه برای آن آقا نوشتم که: «باش تا صبح دولتش بدمد، کاین هنوز از نتایج سحر است». آن نامه را به وسیلهی مسافر، برای آن آقای محترم فرستادم. آنها شروع کردند سختگیریها را علیه مبارزان و انقلابیون حقیقی راه انداختن که نمونهاش کشتار هفدهم شهریور بود.
◄میرداماد از سوزاندن انگشتان تا دامادی شاه عباس
شب، طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود. به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. دخترگفت: «شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد. از طرفی چون این دختر شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود، لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند. صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد، ماموران، شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند. شاه عصبانی پرسید: «چرا شب به ما اطلاع ندادی و ….»
محمد باقر گفت: «شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید: چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمایی؟ محمد باقر ۱۰ انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و … لذا علت را پرسید طلبه گفت: «چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود. هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفسم مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند.»
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب «میرداماد» را داد. میر برهان الدین محمدباقر استرآبادی، مشهور به «میرداماد»، معلم ثالث و متخلص به اشراق، فیلسوف، متکلم و فقیه برجسته دوره صفویه و از ارکان مکتب فلسفی اصفهان بود و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد می کنند و از مهمترین شاگردان او می توان به ملا صدرا صاحب اسفار اشاره نمود.
هدایت شده از منتظران ظهور
#مرور_زندگی_امام_حسین 15
9 ذی الحجه سال 60
روز عرفه
پسر نا اهل طوعه مسلم را لو داد و صبح دم عمال ابن زیاد خانه طوعه را محاصره کردند. مسلم به تنهایی جنگ عجیبی کرد، طوریکه هیچ کس حریفش نبود. مدتی که گذشت تشنگی و خستگی بر او غلبه کرد اما باز هم دلاورانه می جنگید.
محمد بن اشعث( برادر جعده قاتل امام حسن) که فرمانده سربازان بود به مسلم وعده امان داد. مسلم که خسته هم بود، شمشیرش را انداخت. سپس او را نزد ابن زیاد بردند. اما آنجا بر خلاف امان، ابن زیاد دستور اعدام مسلم را داد. پیش از اعدام، مسلم سه درخواست به عمر سعد که تنها کسی بود که در آن جمع با مسلم نسبت فامیلی داشت، به شرح ذیل کرد:
به امام نامه بنویسد که نیاید.
مقداری قرض داشت، که از طریق فروش شمشیر و وسایل خود مسلم، به طلبکاران بدهد.
بدنش را دفع کند و نگذارد به آن بی حرمتی شود.
اما عمر، مطمئنا اولی و سومی را انجام نداد!!!
او را بالای دارالاماره بردند و به پایین انداختند...😢
هانی را هم کشتند و سرهایشان به شام فرستاده شد و بدن هایشان در کوچه ها گردانده...
#فهمیدن_محرم
💢 اگر غریبه ای از علت سر بریدن حسین(ع) پرسید، بگویید: ترکیبی از #منافقان_باهوش و #مردم_جاهل عاشورا را رقم زدند و چه معجون عجیبی است این ترکیب...
همچو امروزی در منزل ذوحسم؛
سپاه امام در راه کوفه به سپاه حر برخورد کردند؛ حری که برای دستگیری امام آمده بود!
سپاه حر تشنه به امام رسید. امام به جای حمله به این سپاه تشنه و خسته، دستور دادند به آنان آب برسانند. خود امام هم شخصا رفتند و حتی به مرکب های آن سپاه آب دادند!!!
مطمئنم حر گیج شده بود! منطق نظامی حر خرد شد! آخر این چگونه فرماندهی است که به سپاه مقابلش آب میدهد؟!
حر آمده بود حسین را دستگیر کند
اما حسین دستگیری کرد...
و آن روز حر و سپاهش پشت امام نمازشان را خواندند.
و این شروع دو هفته درگیری ذهنی حر بود؛ دو هفته ای که به عاقبت بخیریش ختم شد.
پ.ن. آیین تشت گذاری بخاطر همین اتفاق بزرگ و درس آموز چند روز پیش از محرم انجام می شود، البت کمرنگ شده...