eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 یڪ ڪرب وبلا بده بہ این وامانده خیلے بہ دلم حسرتش آقا مانده نگذار بگویند همہ با طعنہ: امسال هم آیا تو شدے جامانده؟ 💔 💚
دعای‌صباح۩احمدالفتلاوی.mp3
5.96M
🌅 دعای صباح امیرالمومنین (ع) 🎙 با نوای احمد الفتلاوی
شهادت مظلومانه پیشوای علم‌ و عرفان امام محمد باقر(علیه السلام) تسلیت باد🖤
📚 👈 ضمانت بهشت ابوبصیر می گوید: من همسایه ای داشتم که پیرو سلطان بود و از راه رشوه و غصب و حرام، ثروت اندوخته بود. او مجلسی برای زنان آوازه خوان آماده می ساخت و همگی نزدش جمع می شوند و خودش نیز شراب می نوشید. من بارها به خودش شکایت بردم و گله کردم؛ ولی او دست برنداشت. چون زیاد پا فشاری کردم. به من گفت: من مردی گرفتارم و تو مردی بر کنار و با عافیت، اگر حال مرا به صاحبت (امام صادق علیه السلام) عرضه کنی، امیدوارم خدا، مرا هم به وسیله تو نجات بخشد. گفتار او در دلم تاثیر کرد و چون خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم، حال او را بیان کردم. حضرت به من فرمود: چون به کوفه باز گردی، او نزد تو می آید، به او بگو: جعفر بن محمد گفت: تو آن چه را بر سرش هستی، واگذار، من نیز بهشت را از خداوند برای تو ضمانت می کنم. من چون به کوفه باز گشتم، او و دیگران نزد من آمدند. من او را نزد خود نگاهداشتم، تا منزل خلوت شد، آن گاه به او گفتم: ای مرد! من حال تو را به امام صادق علیه السلام گزارش کردم، او گریست و گفت: تو را به خدا! امام صادق علیه السلام به تو چنین گفت. من سوگند یاد کردم که او به من چنین گفت. آن مرد گفت: مرا بس است و سپس رفت. او پس از چند روز، پیغام فرستاد و مرا خواست. وقتی به دیدارش رفتم، دیدم، پشت در خانه اش برهنه نشسته! به من گفت: ابا بصیر! هر چه در منزل داشتم، به صاحبانش رساندم و در راه خدا دادم؛ حتی لباس هایم را و اکنون آنم که می بینی! ابو بصیر گفت: من نزد دوستانم رفتم و برایش لباس تهیه کردم. چند روز دیگر گذشت و او دنبالم فرستاد که من بیمارم، نزد من بیا! من نزدش رفتم و برای معالجه او در تلاش بودم، تا این که زمان مرگش فرا رسید. نزدش نشسته بودم که جان می داد. در این میان، لحظه ای بیهوش شد و سپس به هوش آمد و گفت: ابو بصیر! صاحبت به قولش وفا کرد و سپس در گذشت. من چون حجم به پایان رسید، نزد امام صادق علیه السلام رسیدم و اجازه خواستم. چون خدمتش رفتم، هنوز یک پایم در صحن خانه و یک پایم در راهرو بود که حضرت از داخل اتاق، بی آن که چیزی بگویم، فرمود: ای ابو بصیر! ما به رفیقت وفا کردیم. 📗 ، ج 2، ص 247 ✍ حاج شیخ عباس قمى 💕💙💕
☀️ 💠 امام باقر علیه السلام: ⭕️ هر که قصد کار خوبی کند، در انجام آن شتاب ورزد؛ زیرا هر چیزی که در آن تاخیر شود، شیطان فرصتی به دست می‌آورد. 📙 میزان الحکمه ج۳ ص۵۵۹ 🏴 سالروز شهادت امام مومنان و پنجمین پیشوای عطوف، امام محمّد بن علی الباقر علیه السلام را به محضر آقا امام زمان عجل الله تعالی ظهوره و همه شما تسلیت عرض می کنیم
عليه السلام فرمودند: 🍀 تَجِدُ الرَّجُلَ لا يُخطِئُ بِلامٍ ولا واوٍ خَطيبا مِصقَعا، ولَقَلبُهُ أشَدُّ ظُلمَةً مِنَ اللَّيلِ المُظلِمِ. وتَجِدُ الرَّجُلَ لا يَستَطيعُ يُعَبِّرُ عَمّا في قَلبِهِ بِلِسانِهِ، وقَلبُهُ يَزهَرُ كَما يَزهَرُ المِصباحُ 🍃 شخصى را مى بينى كه در لام يا واوى خطا نمى كند و سخنورى زبردست است؛ امّا دلش از شب تار هم سياه تر است و شخص ديگرى را مى بينى كه نمى تواند حرف دلش را به زبان بياورد؛ ليكن دلش مانند چراغ مى درخشد 📖 الكافی، ج2 ص422 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
[شہـیدمحمدحسیـن‌محمدخانے] همیشه میگفت : واسه کی کار میکنی ؟! میگفتم : امام حسین میگفت : پس ، حرف ها رو بیخیال !! کار خودت رو بکن جوابش با 💕💙💕
❇️ علت اهمیت عید غدیر از زبان امام خامنه ای: 🔹 وقتى براى يك ملت، قضيۀ "ولايت و حكومت" حل شود، آن هم به شكلى كه در "غدير خم" حل شد، حقيقتا آن روز براى آن ملت، است. 🔶چون اگر ما بگوييم كه مهم‌ترين و حساس‌ترين مسألۀ هر ملتى، همين مسألۀ حكومت و ولايت و مديريت و حاكميت والاى بر آن جامعه است، اين تعيين كننده‌ترين مسأله براى آن ملت است. ملت‌ها هر كدام به نحوى، اين قضيه را حل كرده‌اند؛ ولى غالبا نارسا و ناتمام و حتّى زيانبخش. پس، اگر ملتى توانسته باشد اين مسألۀ اساسى را به نحوى حل كند كه در آن، همه چيز آن ملت-كرامت او، معنويت او، توجه او به خدا، حفظ سعادت دنيايى او و بقيۀ چيزهايى كه براى يك ملت مهم است-رعايت شده باشد، واقعا آن روز و آن لحظه، براى آن ملت عيد است. ✅ در اسلام، اين قضيه اتفاق افتاد. روز عيد غدير، ولايت اسلامى-يعنى رشحه و پرتوى از ولايت خدا در ميان مردم-تجسّم پيدا كرد و اين چنين بود كه دين كامل شد. 💢 بدون تعيين و تبيين اين مسأله، دين واقعا ناقص مى‌ماند و به همين خاطر بود كه نعمت اسلام بر مردم تمام شد. مسألۀ ولايت در اسلام، اين طور مسأله‌اى است.... 🔹 20 تیرماه 1369 💕💙💕
 🌟پيامبر صلي الله عليه و آله : 💎«بهترين شما صاحبان عقل هستند». گفته شد: «اى رسول خدا! صاحبان عقل، چه كسانى اند؟». 🌟فرمودند:💎 آنان كه داراى اخلاق خوب اند، بردبار و باوقارند، صله رحم مى نمايند، به پدران و مادران نيكى مى كنند، به فقرا، همسايگان و يتيمان رسيدگی مى نمايند، اطعام مى كنند، آشكارا به همه سلام مى كنند و هنگامى كه مردم در خواب و غافلند، نماز (نماز شب) مى گذارند. 📚 كافى، ج 2، ص 240 💕🧡💕
▫️ آیت الله (ره) : 👈 با کسی نشست و برخاست کنید که همین که او را دیدید به یاد طاعت خدا بیفتید ، نه با کسانی که در فکر معاصی هستند و انسان را از یاد خدا باز می دارند. َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج 💕💜💕
❣هوالمحبوب... ♦️ ♦️ ♦️با من ازدواج میکنید؟ توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف می زنه... هر چند، گاهی حرف های دیگه ای هم پشت سرش می زدن... توی راهرو با دوست هام ایستاده بودیم و حرف می زدیم که اومد جلو و به اسم صدام کرد... خانم همیلتون می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟ کنجکاو شدم... پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟... دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن؛ گفت: می خواستم ازتون درخواست ازدواج کنم؟ چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمی تونستم پلک بزنم! ما تا قبل از این، یک بار با هم برخورد مستقیم نداشتیم حتی حرف نزده بودیم! حالا یه باره پیشنهاد ازدواج؟ پیشنهاد احمقانه ای بود!!!... اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و محترمانه بهش جواب رد بدم... بادی به غبغب انداختم و گفتم: می دونم من زیباترین دختر دانشگاه هستم اما... پرید وسط حرفم: به خاطر این نیست در حالی که دل دل می زد و نفسش از ته چاه در میومد دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شده اش کشیده و ادامه داد: دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادی شون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم،برای همین تصمیم به ازدواج گرفتم شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید رفتار و نوع لباس پوشیدن تون هم... همین طور صحبتش رو ادامه می داد و من مثل آتشفشان در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم! تا اینکه این جمله رو گفت: طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه... دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش... رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹