💐بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بود
💐جبریل مامورست و فکر مجلس آرایی بود
💐میکائیل از عرش آمده گرم پذیرایی بود
💐چشم کواکب خیره گر از چرخ مینایی بود
🌷دهم ربیع الاول #سالروز_ازدواج_پیامبر_حضرت_خدیجه سلام الله علیها مبارک باد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️انواع گناهان
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
⭕️ خون میچکه از لحظه لحظهی آخرالزمان بدون صاحب الزمان (عج)
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
⭕️ دیگه باید چه اتفاقاتی در جهان بیفتد که بدانیم ما به امام زمان محتاجیم!
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
بیانات مقام معظم رهبری
وَ عَلَیکَ بِتِلاوَةِ القُرآنِ عَلیٰ کُلِّ حال؛ تعبیر این است؛ در همه حال، تلاوت قرآن بکن؛ یعنی در سفری، در حضری، در خانهای، در بیرونی، هر وقتی به صرافت افتادی، قرآن را تلاوت کن. البتّه کسی که حافظ قرآن است، این برای او آسانتر است؛ برای امثال ماها که حافظ قرآن نیستیم راهش این است که بر خودمان فرض کنیم، وظیفه قرار بدهیم که هر روز یک مقداری از قرآن را بخوانیم. به گمان من این جوری خوب است که انسان به طور دائم از اوّلِ قرآن شروع کند همین طور بخواند تا آخر ـ-همین طور که معمول است بین مردم که قرآن را ختم میکنند- علاوهی بر این، بخشی از آیات قرآن را یا سُوَر قرآنی را به طور مرتّب تکرار بکند؛ این موجب میشود که انسان با بخشهایی از قرآن [مأنوس شود]. حالا مثلاً فرض کنید کسی با قرآن انس دارد، مثلاً آیاتی از سورهی یونس را خوشش میآید -انسان این جوری است دیگر- خب سورهی یونس را مرتّباً بخواند تا حفظ بشود؛ یکی سورهی احزاب را خوشش میآید، یکی سورهی بقره را دوست میدارد، یکی سُوَر مسبّحات را که خب خیلی مضامین عالی و مهمّی دارد، اهل معنا و اهل سلوک هم توصیه میکنند به تلاوت مسبّحات -«سبّح لله» و «یسبّح لله» که در قرآن هست- اینها را مرتّباً بخواند؛ یا سُوَر حوامیم که حامیمها [در آنها هست]، آنها هم خیلی مطالب [مهمّی دارد. البتّه] همه جای قرآن مهم است؛ هیچ نقطهای از قرآن نیست که حامل مطالب اساسی و معارف مهم نباشد؛ امّا طبایع افراد مختلف است، یک چیزهایی را بیشتر دوست میدارد؛ همان چیزی را که بیشتر خوشتان میآید، هر روز بخوانید، تکرار کنید، تکرار کنید.
۱۳۹۲/۰۱/۱۹
#درس_اخلاق_امام_خامنه_ای
#سلامتی_فرمانده_صلوات
#آیتالله_بهجت_(ره):
هماهنگی و موافقت اخلاقی بین مرد و زن در محیط خانواده از هر لحاظ و به صورت صد در صد برای غیر انبیا و اولیا علیهم السلام غیر ممکن است.اگر بخواهیم محیط خانه،گرم و با صفا و صمیمی باشد،فقط باید صبر،استقامت، گذشت،چشم پوشی و رأفت را پیشه خود کنیم تا محیط خانه گرم و نورانی باشد.اگر اینها نباشد اصطکاک و برخورد پیش خواهد آمد و همه اختلافات خانوادگی از همین جا ناشی میشود.
📗 در محضر بهجت، ج۱، ص۳۰۰
🍂🍂🍁🍁🍂🍂
✾♥️•
#دوڪلامحرفحساب✨🌱
.
مجازیچہبلایـےسرمونآوردڪھ
حتےدیگہحوصلہنمازخوندنهمنداریم؟!💔
چہبرسھبہدرسومطالعہوڪارجهادی !
بالاخرھیہروزییابیدارمیشیم
یابیدارمونمیڪنن . . .
پسبهترھقبلاینڪهکارمونبہجاهاۍ
باریڪکشیدھبشہخودمونویہتڪونے
بدیم🚶🏿♂
خدایارحمڪنبرما🌺
#نوکر
🍁🍂🍁🍂
#تلنگرانہ🌱
دیدی وقتی یه آشنای قدیمی رو میبینی چطور باهاش گرم میگیری؟😃
هی میگی دلم برات تنگ شده!
ولی...
یه آقایی هست...💔
هیچکس بهش نمیگه دلم برات تنگ شده!
حواسمون به امام زمانمون باشه✋🏻
نکنه بین شلوغی های زندگی
فراموششون کنیم...🥀
#اللهمعجللولیڪالفرج
🍂🍁🍂🍁
ياداوري
اين ذكر قبل از خواب معادل هزار ركعت نماز است
يٓفْعٓلُ الله ما يٓشاءُ بقُدْرٓتِهِ ويٓحْكُمٰ
ما يُريدُ بِعِزٓتِهِ "
📕مستدرك وسايل الشيعة ج١ص٣٣٩
باب ده حديث ٢١
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
💢 قالیباف: مجلس یازدهم برای محرمانه بودن اموال مسئولان هیچ مصوبهای نداشته است
🔹فرآیند تصویب قانون در مجلس کاملا مشخص است و نمایندگان در این خصوص تصمیمی نگرفتهاند.
🔹این تصمیم مربوط به مجلس هشتم است و در فرآیند دیگری بررسی و تصویب شده است.
#صرفا_جهت_اطلاع
#عید_بیعت با #امام_زمان مبارک
#سلام_صبح_زیباتون_بخیر ☕️😊
امروز را با خوشے شروع ڪن☺️
مهربان باش و لبخندت را😉
به همه هدیه ڪن ...🌷🍃
خدا عاشق مهربانےست💖
دوشنبه تون متبرک به نگاه خدا💖
🌸🍃
#سلام_امام_زمانم😍✋
#مولاجانم
🍂جادهی چشمِ نگاهِ نگران، مرطوب است
یوسف از راه بیا! شهر پر از یعقوب است...
🍂نائبت بیشتر از منتظران پیر شده
زود برگرد به ما؛ آمدنت دیر شده...
نیازی نیست "گذشته" رو
کاری داشته باشی تنها کافیه
از همین "حالا" شروع کنی
"واسه یک موفقیت"...
میتونه برای هر کسی
"متفاوت" باشه.اون آدمایی که
به هر بهونه میخوان
"از تغییراتِ مثبت و سازنده"
سر باز بزنن "لیاقتشون"
""یک آینده خوب نیست""..
🍁🍂🍁🍂
✍ بعضی آدم ها هستن دایما شاکرند
ذکر لب شون"خدایا شکرت" هست.
اصلا انگار غصه ندارن...
توی زندگی شونم میری خیلی مشکلات هست.
اما آرامش محض اند.
هیچ از مشکلات شون حرف نمیزنند.
فقط لبخند و امید.
آدم کنارشون قوت قلب می گیره.
بعضی هام نه، درست برعکس، همیشه شکایت دارن .دایم از وضع شون ناراضی اند.
هر جا می شینن از گرفتاریاشون حرف می زنن .از بدشانسی هاشون.
آدم پیش شون یاد بدهکاری هاش میفته.
بنده های شاکر رنگ خدا هستن..
رنگ آرامش
زشتی ها رو میپوشونن.
بدی ها رو نادیده می گیرن.
سختی ها رو رد می کنن.
و باور دارن که آخرش آسانی است.
چون خداوند فرموده: حتما آخرش آسانی است.
آدمای شاکر،خدا رو باور دارن
🍁🍂🍁🍂
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 عذاب معنوی
گویند در بنی اسرائیل، مردی بود که می گفت: من در همه عمر، خدا را نافرمانی کرده ام و بس گناه و معصیت که از من سر زده است؛ اما تاکنون زیانی و کیفری ندیده ام. اگر گناه، جزا دارد و گناهکار باید کیفر بیند، پس چرا ما را کیفری و عذابی نمی رسد!؟
در همان روزها، پیامبر قوم بنی اسرائیل، نزد آن مرد آمد و گفت: خداوند، می فرماید که ما تو را عذاب های بسیار کرده ایم و تو خود نمی دانی!
آیا تو را از شیرینی عبادت خود، محروم نکرده ایم؟ آیا در مناجات را بر روی تو نبسته ایم؟ آیا امید به زندگی خوش در آخرت را از تو نگرفته ایم؟ عذابی بزرگ تر و سهمگین تر از این می خواهی؟
📗 #نفحات_الانس
✍ عبدالرحمن جامی
🍂🍁🍂🍁
✅حتما حرفمان را از سه صافی عبور دهیم
شخصی نزد همسایهاش رفت و گفت:“گوش کن، میخواهم چیزی برایت تعریف کنم.
دوستی به تازگی در مورد تو میگفت…”
همسایه حرف او را قطع کرد و گفت:
“قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا
حرفت را از میان سه صافی گذراندهای یا نه؟
”گفت: “کدام سه صافی؟”
✅ اول از میان صافی واقعیت.
🌟 آیا مطمئنی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟
گفت: “نه… من فقط آن را شنیدهام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.”
✅سری تکان داد و گفت:“پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذراندهای.
🌟یعنی چیزی را که میخواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالیام میشود.”
گفت: “دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.”
✅بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمیکند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است.
🌟آیا چیزی که میخواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم میخورد؟
نه، به هیچ وجه!
همسایه گفت:
✨“پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.”
🍂🍁🍂🍁
#مدیریت_زمان 25
🔶 در این دوران که یک جوان باید بیشترین فعالیت مفید رو داشته باشه محدود شده به نیم ساعت مطالعه در روز! نتیجش چی میشه؟
⭕️ اینکه هر روز چندین ساعت بیکار میشه و همین موضوع زمینه رو برای بسیاری از انحرافات آماده میکنه. جوان و نوجوان میگه خب من که درسمو خوندم و الان بیکارم! بریم با رفقا بیرون یه تابی بخوریم! 😍😎 بعد هم یه سرگرمی دیگه و.... انقدر جلو میره تا اون جوان از دست میره...
🔹 بعد پدر و مادرها و مدیران مدارس میگن دوره زمونه بدی شده! جوان هامون دارن خراب میشن و جامعه گرگ شده و ...😤
ببین بزرگوار! شما وقت جوان خودت رو به درستی پر نکردی. خب معلومه اون جوان مجبوره انرژی خودش رو صرف کارای نادرست کنه.
👈🏼 باید وقت جوان خودت رو به طور کامل پر کنی و انواع و اقسام برنامه ها فرهنگی و تربیتی و تفریحی سالم رو براش فراهم کنی.
「🌿🍁
•
.
- میگفت:
همـیشہ توے عبادت،
متوجہ بآش...
"خدآ"
عآشق میخوآدنہ مشترے بهـشٺ ؛)🌱
🍁🍂🍁🍂
☘ آیتالله بهجت (ره) :
🔸اگر دنیا را بخواهیم، باید ناصر حقیقی را بخواهیم. اگر دنیا را میخواهیم! آخرت که دیگر معلوم است.
🔸بله، بشارتی است برای مؤمنین که عبادت در ایام غیبت، افضل است از عبادت در حال حضور. پس چطور ما دعا نکنیم برای ظهور حضرت؟ فرمود: آیا میل ندارید که عدل در تمام دنیا مبسوط شود؟!
🔸 خدا ما را نجات دهد. خدا بفهماند به ما، الهام بکند به ما، تثبیت بکند در ما، که شکرگزار باشیم بر این طریقهای که خدا هدایتمان کرده است
🍁🍂🍁🍂
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و چهلم
دلم پیش حوریه بود و نمیخواستم دخترم از دستم برود که بیپروا ضجه میزدم تا کسی به فریادم برسد و همه قلب و روحم پیش مجید بود و باورم نمیشد همسرم از دستم رفته که زیر آواری از درد، با صدای بلند گریه میکردم و میان ضجههایم فقط نام مجید را تکرار میکردم. افراد دور و برم را نمیشناختم و فقط جیغ میکشیدم که از شدت درد، دیگر توانم را از دست داده و به هر چه به دستم میرسید، چنگ میزدم. زنی میخواست مرا از روی زمین بلند کند و من با هر دو دست روی زمین ناخن میکشیدم که دیگر نمیتوانستم درد افتاده به دل و کمرم را تحمل کنم و طوری ضجه میزدم که گلویم زخم شده و طعم گرم خون را در دهانم احساس میکردم. نمیدانم چه مدت طول کشید و من چقدر با هیاهوی ضجههایم همه جا را به هم ریختم که کسی مرا داخل ماشین انداخت. صدای مضطرب زنی را که کنارم نشسته بود، میشنیدم و صحنه گنگ خیابانهایی را میدیدم که اتومبیل به سرعت طی میکرد و باز فقط از منتهای جانم ناله میزدم که احساس کردم حوریه از حرکت افتاد. دستم را روی بدنم فشار میدادم بلکه مثل همیشه زیر انگشتانم تکانی بخورد، ولی انگار به خواب رفته و دیگر هیچ حرکتی نمیکرد که وحشتزده فریاد کشیدم: «بچهام... بچهام از دستم رفت...» دیگر نه به دردهایم فکر میکردم و نه حسرت مجیدم را میخوردم و فقط میخواستم کودکم زنده بماند و کاری از دستم بر نمیآمد که فقط جیغ میزدم تا پاره تنم از دستم نرود. حالا نه از شدت درد که از اضطراب از دست دادن دخترم به وحشت افتاده و از اعماق قلبم ضجه میزدم :«بچهام تکون نمیخوره... بچهام دیگه تکون نمیخوره... بچهام داره از دستم میره... به خدا دیگه تکون نمیخوره...» ولی حرکت سریع اتومبیل، کشیدن برانکارد در طول راهروی طولانی بیمارستان و سعی و تلاش عدهای پزشک و ماما و پرستار، همه نوشداروی بعد از مرگ سهراب بود که دخترم مُرده به دنیا آمد.
شبیه یک جنازه روی تخت بیمارستان افتاده بودم و اشک چشمم خشک نمیشد. بعد از حدود هشت ماه چشم انتظاری، عزیز دلم با چشمانی بسته و نفسی که دیگر بالا نمیآمد، از من جدا شده بود. حسرت لمس گونههایش به دلم ماند که حتی نتوانستم یکبار ترنم گریههایش را بشنوم یا تصویر رؤیایی لبخندش را ببنیم. بلاخره صورت زیبایش را دیدم که به خواب نازی فرو رفته بود و پلکی هم نمیزد. حالا به همین یک نظر، بیشتر عاشقش شده و قلبم برایش بیقراری میکرد که همه وجودم از داغ از دست دادنش آتش گرفته بود. هر چه میکردند و هر چقدر دلداریام میدادند، آرام نمیشدم که صدای گریههایم اتاق را پُر کرده و همچنان میان هق هق گریه ضجه میزدم: «به خدا تا همین یه ساعت پیش تکون میخورد! به خدا هنوز زنده بود! به خدا تا همین عصری لگد میزد...» و باز نفسم از شدت گریه به شماره میافتاد و دوباره ضجه میزدم که هنوز از مجیدم بیخبر بودم. هنوز نمیدانستم چه بلایی به سرِ مجیدم آمده و نمیخواستم باور کنم او هم رهایم کرده که گاهی به یاد حوریه ضجه میزدم و گاهی نام مجیدم را جیغ میکشیدم و هیچ کس نمیتوانست آرامم کند که هیچ کس برای من مجید و حوریه نمیشد. آنقدر بیتابی مجید را کرده بودم که همه بخش از ماجرا با خبر شده و هر کس به طریقی به دنبالش بود. حالا لیلا خانم، مادر علی هم بالای سرم حاضر شده و او هم خبری از مجید نداشت. خانمی که به همراه شوهرش مرا به بیمارستان رسانده بود، وارد اتاق شد و رو به من کرد: «من الان داشتم با یکی از همسایهها صحبت میکردم. میگفت کسی شوهرت رو ندیده.» و بلافاصله رو به لیلا خانم کرد: «علی کجا آقا مجید رو دیده؟» و لیلا خانم هنوز شک داشت که با صدایی آهسته جواب داد: «نمیدونم، میگفت چند تا خیابون پایینتر...» و کمی به حال خودم آمده بودم که لیلا خانم صدایم کرد: «الهه خانم! شماره آقا مجید رو میتونی بدی بهش زنگ بزنیم؟ شاید اصلاً علی اشتباه کرده! شاید با کس دیگه اشتباه گرفته!» و چطور میتوانست اشتباه کرده باشد که با زبان کودکانهاش پیکر غرق به خون مجید را برایم توصیف کرد و از هول همین خبر بود که من گرانبهاترین دارایی زندگیام را به پای مصیبت مجید فدا کردم و حوریه را با دستان خودم از دست دادم که باز از داغ دختر نازنین و همسر عزیزم، طاقتم طاق شد که با هر دو دستم ملحفه تخت را چنگ میزدم و گاهی به یاد حوریه و گاهی به نام مجید، ضجه میزدم.
با ما همراه باشید🌹
رمان های عاشقانه مذهبی 💍
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 کریم تر از حاتم
حاتم را پرسیدند که: «هرگز از خود کریمتر دیدی؟» گفت: بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فیالحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد و مرا قطعهای از آن خوش آمد، بخوردم. گفتم: «والله این بسی خوش بود.»
غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را میکشت و آن قسمت را میپخت و پیش من میآورد. و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است. پرسیدم: که این چیست؟! گفتند: غلام همه گوسفندان خود را بِکشت.(سر برید)
وی را ملامت کردم که: چرا چنین کردی؟! گفت: «سبحانالله تو را که مهمان من بودی چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟».
پس حاتم را پرسیدند که: تو در مقابله آن چه دادی؟ گفت: «سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.» گفتند: «پس تو کریمتر از او باشی!» گفت: «هیهات! وی هرچه داشت داده است و من از آن چه داشتم و از بسیاری؛ اندکی بیش ندادم!».
📗 #بهارستان
✍ عبدالرحمن جامی
🍂🍁🍂🍁