eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
20.6هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت الله حق شناس میگه ؛ کلید مسجد امام حسن ع رو ۳ نفر بیشتر نداشتن منِ آیت الله حق شناس که پیش نماز مسجد بودم خادم مسجد احمدعلی نیری ...
یه روز اومدم داخل مسجد قبل از اذان صبح بود ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیدم احمدعلی نیری ، بین زمین و آسمان داره عبادتِ خدا رو میکنه ...
احمدعلی !!! چیشد که به اینجا رسیدیی ؟؟!! آیت الله حق شناس ، بهش میگه عارف !!!!
آره یه عارف ... چند سالت بود ؟ ۱۸ سالگی شهید شده
رفیقش تعریف میکنه میگه توی مسجد امام حسن انتهای مسجد امام حسن تو رفتگی بود ... احمدعلی همیشه اونجا نماز میخوند
رفتم بهش گفتم : احمدعلی !! مگه تو ثواب صف اولو نمیدونی !!! مگه پیغمبر خدا نفرمود؛ آی مردم !! اگه ثواب صف اول نماز جماعت رو میدونستید به روی همدیگه شمشیر میکشیدید... به خاطر اینکه صف اول نماز جماعت باشید ...
گفت میدونم همه ی اینا رو .. گفت پس قربونت بشم تو که اینا رو میدونی چرا میری اون ته بیا صف اول ..
گفت : جریان داره ! جریانش چیه ؟! گفت : من ، اونقدر وسط نماز بدنم میلرزه که میترسم بخورم به دیگران .. نمازشون باطل بشه ، صف از همدیگه بپاشه .. 😔
احمدعلی!! چرا اینطوری شدی !!! . احمدعلی نیری ، جوون ۱۲ ساله میگه یه روزی از طرفِ مدرسمون بلند شدیم رفتیم سمت دماوند
به خاطر اینکه اونجا تفریح کنیم و اردوی دانش آموزی داشته باشیم ... ۱۲ ساله !!! هنوووز به سن تکلیف نرسیده
احمدعلی نیری ، میگه اونجا که رفتیم زمان شاه بود هرکسی رو مامور کردن ، یه جایی بره کاری انجام بده
یکی بره هیزم جمع کنه یکی بره چوب بیاره یکی آتیش درست کنه
به من گفتن احمدعلی ، این کتری رو بگیر بردار برو از رودخونه آب بردار بیار
میگفت حرکت کردم ، قبل از اینکه برسم به رودخونه ، یه سربالایی بود ...
اولِ سربالایی تا رسیدم اونجا دیدم صدای آب تنی داره میاد و این صدا ، صدای معمولی نیست ..
چند تا دخترخانوم ، صدای چند تا دختر خانوم میومد ... زمان شاهم بود ...
همونجا نشستم روی زمین ... خدایا !!! تو میتونی احمدعلی رو نگه داری ... خدایااا اگه امروز احمدعلی رو نگه داری ، احمدعلی از سربازان و سپاهیان خودت میشه ...
خدایااا اگه احمدعلی رو رها کنی ... میرم توو حذبِ شیطاناااا ... . خدااااا ...
احمدعلی میگه تصمیم خودمو گرفتم ... رفتم چند صدمتر پایین تر .. هییچ کسی اونجا نبود ...
کتری رو پر از آب کردم .. اومدم پیش دوستام آتیشو روشن کرده بودن کتری رو گذاشتم روی آتیش
یه چند دقیقه ای کنار آتیش نشستم .. این گرمای آتیش میخورد به بدنم‌🔥 بدنم‌احساسِ سوختگی به خودش دست داد ....
گفتم خداجوون ... ...🔥🔥 بدنمون طاقتِ آتیش دنیا رو نداره ... قیامت چجوری میخوای بدن ما رو با آتیش جهنم بسوزونی 😭
از دودِ آتیش کم کم رفت توی چشمام .. یاد قیامت بیچاره م کرده بود شروع کردم گریه کردن ... یواش یواش دیدم صداهایی رو دارم میشنوم ...
صدا صدای کی بووود ؟؟ دیدم سنگا و درختا 🌳 و باد 🌪و بیابون 🌾 همه دارن ذکر میگن ...
صبوح القدوس ... 🌱🌱🌱
نگا کردم ببینم فقط منم یا بچه های دیگه ام ، دارن صدا رو میشنون ....
نه نهههه فقط احمدعلی نیری ... به خاطر اینکه تونست ، رو نفسِ خودش پا بذاره ..
تونست یه بار به خاطر خدا گناه نکنه ... احمدعلی نیری باید صدا رو بشنوه ..