توی بیابونا که راه افتاد ما هم دنبالش راه افتادیم
ما چند متر عقب تر ..
داشتیم تعقیبش میکردیم
خوش به سعادتت احمدعلی نیری
یعنی اینطوریه یابن الحسن ؟
آره واقعا اینطوریه ...
میگفت تا اسم آقامون اومد
اسم مهدی صاحب الزمان اومد
ما همونجا خشکمون زد ...
اخه ماا
با این کوله بار پر از گناه کجاااا و ...
مهدی زهرا کجاااا
یه وقت گفتن همه ی سربازا بشینن توی صف
همه نشسته بودن
یه سرهنگی اومد شروع کرد بین بچه ها راه رفتن ...
میگفت از روستاهای مشهد اومده بودم داخل بیرجند
دوره های مقدماتی سربازی ...
توی صف نشسته بودم
آموزشیم تازه تموم شده بود
آقا جون یه گناه نکنیم میتونیم تو رو ببینیم ؟!
آره ..
اگه یه گناه نکنی اگه اونجایی که من میگم بری اگه اونجایی که من میگم پاتو نزاری ، میتونی منو ببینی ..
عبدالحسین میگه تا وسایل و ساکمو بردارم و از بین بچه ها برم
دیدم پیش هرکسی که دارم رد میشم
به من گفتن خوش به حالت