eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.7هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥هر زمانی که دلگیر بودید و‌ غم دنیا به دلتان سنگینی کرد، این صوت ملکوتی را گوش کنید... عجیب آرامش بخش است...
🍁ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺻﻼ ﺍﺷﮏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﻤﯿﺎﺩ ، ﺑﺪﻭﻥ ﺧﯿﻠﯽ " ﺗﻮو ﺩﺍﺭﻩ "... 🍁ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ، ﺑﺪﻭﻥ " خییییییلی ﺯﺧﻢﺧﻮﺭﺩﻩ "... 🍁ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ هممممه ﭼﯿﺰ ﺑﯽ ﺗﻮجهه ، ﺑﺪﻭﻥ " ﺯﻣﺎﻧﯽ ، ﺯﯾﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺣﺪ ، ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ "... 🍁ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ توو ﺍﺣﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﯽ، ﻫﯽ ﻣﯿﮕﻪ: ﺷُﮑـــﺮ ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ، ﺑﺪﻭﻥ " ﺩوﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻪ ، ﻧﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺑﻪ ﻧﻪﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺵ "... 🍁ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﻓﯿﻠﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﺪﻭﻥ " ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻋﺎﻃﻔﯽ ، ﮐﻤﺒﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ "... 🍁ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﺪﻭﻥ " ﺩﺭﺩﻫﺎﺷﻮ ، ﺧــِــــیـﻠﯿﻬﺎ نمی فهمن "... 🍁ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯ ﺩﯾﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﺎﯾﻢ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﺪﻭﻥ " ﺍﺯ ﺧــِــــــــیلیا ﺿﺮﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ "... 🍁اگه ديدى کسى زيادميخوابه بدون"خيلى تنهاست"... 🍁ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﻢ ، ﻭﻟـــﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ.... ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
🔴ترک مطلق گناهان... 🍃آیت الله حق شناس : توصیه می کردند که ترک گناه را با ترک کردن گناهان زبان آغاز کنید و ابتدا با ترک مطلق غیبت کردن ... 🍁🍂🍁🍂
❖ داستان واقعی 🌺🍃 کسی که دنیایش را بخاطر آخرتش فداکرد !! 🌼🍃چندی قبل دعوتگر مشهور و تاجرو میلیونرجوان استرالیایی علی بنات (Ali banat) بعد از تحمل سه سال بیماری سرطان از دنیا رفت... 🌼🍃ولی درس بزرگی به همگان داد او پس از تشخیص سرطان بجای اندوه و غصه خوردن آستین بالا زد و فرصت های مانده را غنیمتی برای ساختن زندگی ابدیش دانست . میگوید؛ به قبرستان رفتم،چشمم به قبر جوانیکه تازه از بیماری سرطان جان داده بود افتاد، به فکر خودم افتادم که نوبت من چه وقت میرسد،فکر کردم چه چیزی اینجا به درد بخور است:پدر،مادر،برادر وثروت!دیدم هیچکدام اینها ، جز اعمال خود شخص و صدقه جاریه که بدردش میخورد و به او میرسد... 🌼🍃این جوان دلسوز و مومن بنیانگذار موسسه خیریه MATW هست که بیش از هزار بیوه زنان ویتیم را سراسر دول اسلامی پوشش میدهد.. و مساجد زیادی حتی در آفریقا بنا کرد.. و همچنین چاه‌های زیادی حفر کرد.. و قبرستانی برای مسلمانان ساخت.. و کارهای خیر بیشماری که خدا خودش میداند.. 🌼🍃و در کنار این کارهای خیرش ایشون دعوتگری فعال در فضای مجازی و علی الخصوص در یوتیوب بود که مردم را بسوی اسلام دعوت میکرد.. 🌼🍃وقتی خداوند بنده ای را دوست داشته باشد او را به کارهای خیر موفق میکند.. 🌼🍃سبحان الله او اکنون به دیدار پروردگارش شتافته با اینکه صاحب اموال وثروت بود ولی خودش را نباخت.. بلکه دنیایش رابه آخرتش فروخت و اکنون نتیجه این تجارت بزرگش را می بیند ...ان شاءالله ❣خداوند رحمتش را شامل او کند... آمین 🌼🍃علی بنات بعد از مرگش میراث های ارزشمندی را بعنوان صدقه جاریه از خود به یادگار گذاشت... ، ❣سوال؟؟؟؟؟؟ 🌼🍃ما چه کردیم برای آخرتمان ❣آیا عملی که از ما به یادگار بماند انجام داده ایم... 🌼🍃حتما که نباید از خود نهادهای بزرگ خیریه به ارث بگذاریم، کافیست حتی در زندگی یک شخص تاثیرگذار باشیم... ❣و اکنون چقدر فرصت برایمان مانده ....آیا کسی می داند 🍁🍂🍁🍂
⭕️ برای نقد حجاب اجباری هر آنچه اجبار بود را در این 60روز به مردم تحمیل کردند: 1_اجبار به اعتصاب 2_اجبار به برداشتن لباس روحانیت 3_اجبار به تعارف نزدن به رئیس جمهور 4_اجبار به زدن هشتک مهسا امینی 5_اجبار به تعطیلی کسب و کار 6_اجبار به نخواندن سرود ملی و هزاران اجبار دیگر 🍁🍂🍁🍂
دوازده نشانه بیداری و سرزندگی روح ۱. لذت بردن از هر لحظه زندگی. ۲. شکرگزاری و قدردانی از آفریدگار در هر فرصتی. ۳. داشتن لبخندهای غیر ارادی. ۴. احساس پیوستگی با دیگر موجودات و طبیعت. ۵. عدم علاقه به هرگونه قضاوت در مورد دیگران. ۶. عدم علاقه به هرگونه قضاوت در مورد خودتان. ۷. عدم توانایی برای هرگونه نگرانی و دلواپسی. ۸. عدم علاقه به هرگونه درگیری. ۹. عدم علاقه به اینکه به کارهای دیگران فکر کنید و یا دلایل آن را بررسی کنید. ۱۰. تمایل زیاد به اینکه اجازه دهید زندگی خودش مسیرش را طی کند به جای اینکه مسیر آن را مشخص و تعیین کنید. ١١. تمایل به اینکه به طور همزمان تصمیم بگیرید و عمل کنید ، به جای اینکه به تجربیات و ترس های گذشته خود رجوع کنید. ١٢. دستیابی به نیروی عشق ورزیدن به دیگران، بدون انتظار 🍁🍂🍁🍂
✨﷽✨ ⚜حکایت‌های پندآموز⚜ 🔹ما چقدر فقیر هستیم🔹 ✍روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟ پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟ پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! 💥با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم. 📚 مجموعه شهر حکایات 🍁🍂🍁🍂
در "هیاهوی زندگی" دریافتم چه بسیار دویدن‌ها که🍃 فقط پاهایم را از من گرفت🌸 در حالی که گویی "ایستاده" بودم ... چه بسیار "غصه‌ها" که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که "قصه‌ای" کودکانه بیش نبود ... دریافتم ، کسی هست که اگر بخواهد "می‌شود" و اگر نخواهد "نمی‌شود" به همین سادگی ... کاش نه می‌دویدم 🍃 و "نه غصه می‌خوردم"...🌸 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ 🍁🍂🍁🍂
41 🔴⭕️موسیقی⭕️🔴 ⚠️ یکی از کارایی که شدیداً باعث ضعیف شدن اراده انسان میشه؛↓ 👈گوش دادنِ زیاد به هست✔️ 🔻آدم هایی رو که از سرِ لذّت موسیقی گوش میدن مقایسه کنید با آدم هایی که موسیقی گوش نمیدن... 🔵 البته اونایی که موسیقی گوش نمیدن ، این موسیقی گوش ندادنشون باید از "روی حساب و کتاب" باشه👌 💢نه اینکه طرف موسیقی گوش نمیده اما عوضش توی یه هواپرستی دیگه تا آخرش رو میره!....‼️😒
🌱 ببینید پاکی عزت نفس میاره اعتماد به نفس میاره خودباوری میاره و... اینا کم چیزی نیستا 🍁🍂🍁🍂
✅ تلنگر ⬅️ ﺧﻴﻠﯽ ﻭﻗﺖ‌ﻫﺎ ﺣﻖ ﺁﺩﻣﻮ ﻧﺎﺣﻖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ، ﺍﺫﻳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ، ﺍﻟﮑﯽ ﺗﻬﻤﺖ ﻣﯽ‌ﺯﻧﻦ، ﺑﺮﺍﺕ ﭘﺎﭘﻮﺵ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ، ﻣﺪﺭﮎ ﺳﺎﺯﯼ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﺣﻘﺖ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻨﯽ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﯽ ﺣﻘﺖ ﺿﺎﻳﻊ ﺷﺪﻩ. ⬅️ ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖ‌ﻫﺎ ﻳﻪ ﺁﻳﻪ ﻣﻴﺎﺩ ﺳﺮﺍﻏﺖ، ﺍﺯﺕ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻪ ﻭ ﺍﮔﻪ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺨﻮﻧﻴﺶ، ﻧﺠﺎﺗﺖ ﻣﯽ‌ﺩﻩ، ﺩﻳﺮ ﻳﺎ ﺯﻭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﺳﻮﺯ ﻧﺪﺍﺭﻩ. ⬅️ ﻟﺎ ﺗَﺤْﺰَﻥْ ﺇِﻥ ﺍﻟﻠﻪَ ﻣَﻌَﻨﺎ ( ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﺎﺵ، ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ) ( ﺁﻳﻪ ۴۰ سوره ﺗﻮﺑﻪ) 🍁🍂🍁🍂
رمــــــــــان به قلم⇦⇦🌹 🌹 قسمــٺــــ بیست و یڪم: اول: حالم خیلی بد بود...در حیاطو باز کردم در حالی که چشمام سیاهی می رفت...رفتم داخل حیاط...چادرمو در آوردم و کیفمو گذاشتم گوشه ی باغچه...و خودم نشستم کنار حوض... شیر آبو باز کردم و سرم رو بردم زیر آب...تا جایی که تموم لباس هام خیس شد...آب یخ بود... ولی حالم اومد سرجاش...گوشه ی حیاطمون یه تخت سنتی متوسطی داشتیم رفتم روی اون دراز کشیدم و چشمامو بستم نفس هام به شماره افتاده بود... دیگه اشکی نمی ریختم.هم اشک هام خشک شده بود هم خودم دلم نمیخواست باز اشکی بریزم... حال عجیبی داشتم... حدود یک ربعی روی تخت دراز کشیده بودم که مادربزرگ اومد داخل حیاط با تعجب گفت: -این جا چیکار میکنی مادر؟؟؟کی اومدی!!!! جوابی به مادربزرگ ندادم... اومد طرفم و گفت: -چرا لباس هات خیسه؟بارونم که نیومده!کجا بودی!؟ نفس عمیقی کشیدم و باز هم جواب ندادم... مادربزرگ اومد بالای سرم...دستشو گذاشت دو طرف صورتم و محکم تکونم داد... من_:آ...آ...آ...إإإإ...مامان جون چیکار میکنی😄... -دختر چرا جواب نمیدی فکر کردم مردی!!! -یه خدانکنه ای یه دوراز جونی... -چرا لباسات خیسه... -هیچی گرمم بود با شیر حوض دوش گرفتم... -آدم با شیر حوض دوش میگیره؟؟؟ -خب ببخشیییید... بعد هم لبخند تلخی زدم و رفتم داخل خونه یه راست وارد اتاق شدم لباس هام که خیس بود...در آوردم و لباس های راحتی تنم کردم...باز هم پناه بردم به خواب... دراز کشیدم روی تخت...گوشیمو گرفتم دستم خیلی وقت بود که نتم رو روشن نکرده بودم دستمو بردم سمت بالای گوشی و منوی گوشی رو کشیدم پایین و نتم رو روشن کردم... هجوم پیام ها بود به طرف تلگرامم!!! حدود نیم ساعتی پای گوشی نشستم و بعد هم بدون گذاشتن آلارم برای بیدار شدن خوابیدم... چون هیچ برنامه ای نداشتم! برام مهم نبود که چقد بخوابم... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹