eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.3هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر با پدر و مادرت تماس میگیری و پاسخگو هستند یکی از انسان‌های خوشبخت روی زمینی... خیلی ها دلتنگ چنین تماسی هستند... همین الان بلند شو حالشونو بپرس 🌸🍃
🌷 علامه شیخ جعفر (ره) : 🖋 تنها ماهی که شهادت ندارد شعبان المعظم است و تنها ماهی که میلاد ندارد محرم الحرام است و این یعنی سیدنا و مولانا الحسین (علیه السلام) محور شادی و غم ‌است. 📖 دمع العین، ص ۲۵ هست جهت شادی روح آشیخ جعفر شوشتری فاتحه‌ای بخونیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😋 میتونید بسته به ذائقه بعضی از موادو حذف کنید اگه دوس ندارید و یا چیز دیگه بهش اضافه کنید☺مثل ذرت یا نخود فرنگی یا کرفس و ... من اینطور درست میکنم 👇👇👇👇 کدو و بامجون رو حلقه حلقه کردم و سرخشون کردم گذاشتم کنار بعد سیب رمینی مکعبی خرد شده رو هم سرخ کردم گذاشتم کنار قارچ هم همینطور حالا تو تابه یه سینه مرغ رو که مکعبی خورد کرده بودمو سرخ کردم خوب پیاز داغ اضافه کردم بعد فلفل دلمه ای های رنگیمو که خورد کرده بودمو اضافه کردم و تفت دادم یکم تا نرم بشن نمک فلفل زردچوبه و ادویه و یه حبه سیرهم اضافه کردم(در صورت دلخواه). یه قاشق رب به موادم زدم تا خوشرنگ بشه. قارچ و کدو و بادمجونای سرخ شدمو اضافه کردم میتونید سیب زمینی ها رو هم الان به موادتون اضافه کنید ولی من کنار غذا سرو کردم خوب هم بزنید و چند دقیقه در تابه رو بزارید تا مزه ها به خورد هم برن و بپزن😋 ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.. 🎥فرصت خاص و ویژه برای جبران گذشته و سرعت گرفتن در این ماه امکان پذیر است...🎙 🌙
11 وسیلۀ ابلاغ 🔷 ایمان و تقوا به تنهایی کافی نیستند؛ چون هنوز «مَن» باقی مونده. ⭕️ اینکه یه نفر صرفاً اهل نماز و روزه باشه زیاد معلوم نمیشه که چقدر تونسته «منِ» خودش رو از بین ببره... ✅ برای اینکه معلوم بشه که انسان چقدر از نفس خودش گذشته، 👈 «خداوند متعال دستورات خودش رو از طریق خلیفه الله میکنه». 🚫 یه اتفاق تلخ این بین می افته ؛ ↘️ و اونم اینه که اگه کسی "ظاهراً اهل دین و خداپرستی" باشه اما در واقع اهل باشه🔞👿 در زمان مواجه شدن با دستورات ، ازش پیدا میکنه....... ☢
4_5951845857799178564.mp3
5.43M
🌺 (ع) 💐تو را اینگونه می نامم مولای تلاطم‌ها 💐و نامت غرش آبی آوای تلاطم ها 🎙 👏 👌بسیار دلنشین.
‍ 🍥🍇 🍇🍥 ♨️مواد لازم: نشاسته گل : سه قاشق غذا خوری شکر : یک لیوان سرخالی شیر : یک لیوان پودر ژلاتین : یک قاشق غذاخوری خامه : دو قاشق غذاخوری لبوی پخته : یک عدد متوسط کره : بیست گرم طرز تهیه: شیر و شکر و لبو و خامه رو توی مخلوط کن میریزیم و خوب پوره می کنیم تا یک دست بشه . بعد روی حرارت می زاریم تا گرم بشه و کم کم شروع به جوشیدن کنه. نشاسته رو در یک فنجان آب سرد حل می کنیم و به مخلوط اضافه کرده و خوب هم میزنیم تا غلیظ بشه و آبی نداشته باشه کره رو اضافه کنید و خوب هم بزنید. بعد در ظرف دلخواه می ریزیم و برای چند ساعت داخل یخچال میزاریم تا ببنده و به راحتی از قالب جدا بشه. اگر دوست دارید دسر انسجام بیشتری داشته باشه می تونید یک قاشق غذاخوری ژلاتین رو در نصف لیوان آب سرد حل کنید و بعد روی بخار کتری خوب هم بزنید و شفاف بشه و به دسر اضافه کنید. این هم یک ایده ی راحت و البته خوش مزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... 💥 معلم داریم تا معلم 💥 یکی آهنگ گنگستر شهر آمل نشون بچه های مردم میده 💥یکی هم شعر (عج) و پوریازارعی معلم انقلابی🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.. ♦️ای پاسداران حریم عشق! مگر می توان بی نام و یاد شما درفرهنگ لغات این سرزمین به مفهوم آزادی و رهایی رسید؟! ولادت (ع) و روز پاسدار سربازان مبارک باد🎊
... 🌺 درس (ع) به امت اسلامی 🔺️ رهبر انقلاب: درس حسین‌بن‌علی علیه‌الصّلاةوالسّلام به امّت اسلامی این است که برای حقّ، برای عدل، برای اقامه‌ی عدل، برای مقابله‌ی با ظلم، باید همیشه آماده بود و باید موجودی خود را به میدان آورد. ۱۳۹۲/۰۳/۲ مبارکباد 🎊
سیّد جلال‌الدّین یونسی از جناب آقای سیّد عبدالباقی- فرزند بزرگوار مرحوم - نقل کردند که: ظاهراً دو ماه قبل از رحلت ایشان (مرحوم علاّمه) از حضورشان تقاضا کردم کلّ امور و مقدس اسلام را در ضمن یک کلمه خلاصه نمایند. معظم‌له در پاسخ فرمودند: 🌷 ، محبّت، محبّت! 🌷 📚 نکته‌ها و خاطره‌ها، ص۲۷ ‎.
🌷 ولادت میوه دل ، (علیهماالسلام) مبارک باد ❤️السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ❤️ ‎ .
خوبی داشتم ..تصمیم داشتم هرچی شد سخت نگیرم ...دیگه به کار های سارا کاری نگیرم وفعال هم باشم تا بچه ام به دنیا بیاد ..متوجه ارسن بودم که هرچیزی رو که میگفت بخوریم یا کاری کنیم یک نفردیگه رو هم که به قول خودش سنجد بود رومیگفت تا کم کم باهاش کنار بیام که یک نخودی داره تو وجودم رشد میکنه ... سرمو گذاشتم روسینه اش وروقلبش رو بوسیدم ..خیلی ناخود اگاهانه ..بدون هیچ فکری گفتم :خیلی دوست دارم ... دست بزرگ ومردونه اش رو روی سرم گذاشت ... نگاهش کردم وگفتم :هنوزم دلخورهستی ؟؟... لبخندی زد وگفت :نه ..خوش حالم که ارومی ...ومنو هم اروم کردی ... خب حقش بود ...ادامه دادم: سیگار چقدر ارومت میکنه ..که همیشه دستت هست .. لبخندی زد وگفت :چیکار کنم دیگه وقتی خانوم اونطوری می کنه ..بد نیست ..اروم میکنه دیگه ..پاشو بریم داخل .. بلند شدم که پهلوم درد گرفت ..دستمو گذاشتم روش ..وای خدا ..یهو یک جیغ بنفش کشیدم ...ودوزانو افتادم ..ارسن نگران قدم برداشت ... هنوز داشتم جیغ میزدم ...واشک میریختم ... دیدم ارسن یکچیزی رو ازم جدا کرد پرتش کرد داخل دریا ..هنوز تیر میکشید ودرد میکرد .... لباسم رو داد باال ..رد خون مردگی روش بود ...با هق هق گفتم :چی ..بود ؟؟..ای ... ردش رو بوسید وگفت :یک بچه خرچنگ بود ... بدجور ردش میسوخت ودرد میکرد ...شانس خوشگل منه که این جور اتفاق ها واسه من میفته .... ۷۶
یواش رفتم داخل خونه که ارسن امد سمتم وگفت :خیلی درد میکنه ؟؟.. اشک توچشمام جمع شده بود ..سرتکون دادم ..رفت سمت اشپزخونه وگفت :تا تودوش بگیری یخ میارم بذاری ارومشه دردش ... رفتم داخل حمام ..دلم ضعف میرفت وقتی دستم روروش میذاشتم ..یک تی شرت ابی پوشیدم با شلوارکی که تا زانوم بودوسفید رنگ ..رفتم داخل اشپزخونه ..دیدم کیسه یخ رو میزه وخوابش برده ..اخی چقدر خسته بوده...دربرابر وسوسه اذیت کردنش کوتاه امدم ..رفتم بال سرش ودستمو بردم داخل موهاش وپشونیش رو بوسیدم .. لبخندی زد وگفت :مامان کوچولو ..خوبی ؟؟. دستش رو گرفتم وگفتم :مگه خواب نبودی .. لبخندش جا خوش کرده بود ...بلند شد وگفت :چرا خواب بودم ...میرم دوش بگیرم بهتره اینو بذاری رو تا کمتر شه دردش .. سری تکون دادم وگفتم :باشه ... * داشتم میرفتم بیرون باید واسه مجلس سارا لباس مناسبی میخریدم که خودم اذیت نشم ...ارسن رفته بود شرکت ...پالتوی خاکستری رنگم رو پوشیدم ورفتم پایین از پله ها ...نمی دونم چرا گاهی نفسم تنگ میشد ..مخصوصا اگر یکم بیشتر داخل حمام میبودم ..بااین که نه از اب خیلی گرم استفاده نمی کردم ..نه چیز دیگه ای ...پشت ماشین نشستم ...با این که دلم نمی خواست توجشن عقدی خواهرم باشم اما نمی شد ...دیگه واقعی این حس بهم داده میشد که من غریبه ام ..با این که نظرم همیشه پرسیده میشد ..اما میگفتم "نمی دونم خودتون بهتر میدونید تا من ..خودت فکر کن ببین به چه وسایلی احتیاج داری .. زمانی هم که این جوری میگفتم سریع میگفت :من از قصد اونجوری نکردم ..ناراحت یک چیز دیگه بودم ...عکس العمل من هم لبخندی بود واین که حق داشتی بهتره بحث نکنیم خودت همه چی رو انتخاب کنی ... نمی خواستم دوباره سنگ رو یخ بشم ..دوباره اون نگاه دشمن بارش رو ببینم واین که بازم مشکالتم رو به رخم بکشه ... امروز چه ورجه وروجه میکرد ...خودشو میزد به درو دیوار ...خندم گرفته بود ..دستمو از رو فرمان برداشتم وگفتم :اروم بگیر عروسی خالته...توچرا ذوق کردی انقدر داری اذیت میکنی این چند وقته هم مثل ادم رفتار میکردم با ارسن ...اما خب اگر یکم اذیتش نکنم که روزم شب نمیشه ...با همه این اتفاق ها هنوزم دوسش داشتم ...بدجنس صدام میزنه ننه سپیده ..ای حرص میخورم ..جلو همه هم اینو میگه ... داخل پاساژ شدم وکاله سوسنی رنگم رو بیشتر کشیدم رو پیشونیم که سردرد نشم ..برف میومد ریز وخیلی اروم وخوشگل ...کاش ارسن هم میومد ... تمام ویترین ها رو با دقت نگاه میکردم بلکه یک چیز شیک ومناسب وضعیت خودم پیدا کنم...تو این سه ماه که گذشته بود اصال جواب افشین رو نمی دادم ...خیلی زنگ میزد یک پیراهن کرمی رنگ که تا روی زانو بودوقسمت باالتنه اش تنگ میشد وبعدش ازاد وطرح دار میشد به چشمم خورد ..خدا کنه به من بخوره ...داخل شدم ..فروشنده یک خانوم میانسال بود از چهره اش مهربونی وخوش کالمی میبارید ..اصال بنظرمن میشه از روی چهره ادم ها اخالقشون رو فهمید ..سالم کردم که گفت :خیلی خوش امدی .. لباس پشت ویترین رو نشون دادم وگفتم :میخوام پرو کنم لباس رو ... لبخندی زد وگفت :میارمش خانومی ..."مکثی کرد وادامه داد :خانومم حامله ای ؟؟.. به صفحه گوشی نگاه کردم ..ساعت 6بود ..لبخندی زدم وگفتم :بله ..دنبال یک لباس راحت هم هستم ... با خوش رویی لباس رو داد وچراغ اتاق پرو رو روشن کرد برام ..تشکری کردم که خندید وگفت :الهی ..چه مامان بانمکی میشی تو ..تصورت کردم ..وای ..انشااهلل سالم باشه ... لبخندی زدم وبازم تشکر ورفتم داخل اتاق ... لباسه خیلی بهم میومد ..اما رنگش رو دوست نداشتم ...یک لحظه دلم گرفت ..کاش مامانم میومد ..با این که میدونست همیشه دوست دارم باشه مخصوصا که اینطوری بود وضعیتم ..نمی امد ..دریغ میکرد اون نگاه های مهربونش رو ازم ..دربرابر چیزی هم که بهش میگفتم جواب میداد خجالت بکش بچه ات داره میاد ..واونوقت من باشم .. چه دلیل مسخره ای برای خودم یک پوزخندی زدم ..ادم تا دنیا دنیاست ..مادر چندتا بچه هم که بشی ..بازم دلت بهونه میگیره که پیش یک نفر که تموم جودش معجزه ای بنام ارامش رو داره باشی .. لباس رو روی میزش گذاشتم که لیوان چاییش رو گذاشت وگفت :پسندتون شده ؟؟.. کارت عابرم رو دراوردم وگفتم :بله فقط رنگ های دیگه ای هم داره ؟؟.. رفت سمت رگال وگفت :ازاین کارم فقط رنگ صدفیش مونده ومشکیش ... صدفی رو انتخاب کردم ورفتم تا یک تل یا کلیپسی بخرم تا باهاش ست بشه ..خیلی خسته شده بودم ... داخل خونه شدم ویک راست رفتم سمت شومینه ....یخ کرده بودم ...بهتر بودیک چیز گرم بخورم ۷۷
...خداروشکر خونه جدیدمون ..خیلی کوچولو ونقلی بود ومن خودم بشخصه اصال نگران تنها بودن نبودم ..اما برخالف خونه قبلی ..به قول سارا مثل بز میترسیم ...یکم شیر گرم کردم .. بخار ازش بلند میشد ومن کنار شومینه ..ارامش داشتم ...یکم دیگه بیرون میموندم منجمد میشدم ..صدای چرخش کلید امد ..لبخندی زدم ورفتم سمتش ..برگشته بود وداشت دررو میبست که تا جایی که شیکمم اجازه میداد نزدیکش شدم وگفتم :سالم بابای بچه ... لبخندی زد وگفت :ای جان ..عاشق این جور استقباالم ...سالم به ننه سپیده ... باز رواعصابه ..پاش رو ازدستی لگد کردم وگفتم :خیلی بدی این درست نیست ..چون چیزی نیست که من باهاش جوردیگه ای صدات بزنم ..اسم مادر معادل داره که میشه ننه ..اما بابا میشه پدر وجوری نیست بشه اذیتت کرد ..باها ت قهرم یکباردیگه بگی ... صورتم با دستش قاب گرفت وگفت :چه اخمی .. ازلحنش خندم گرفته بود باهمون جدیت گفتم :همیچین االن حساب میبری دیگه؟!! .. خندید بلند ...ودستش رو گذاشت رو شکمم وگفت :بله خیلی حساب میبرم ... شکمم رو بوسید ...ورفت تا لباس عوض کنه ...ذوق داشتم لباسم رونشونش بدم .. تند رفتم تو اتاقم .لباس رو پوشیدم ...یک تل خیلی خوشگل که گل زیبای نقره ای رنگی رو هم داشت روی موهای فرفریم گذاشتم ویکم کرم مخصوص مو زدم که خوش حالت شه ..کفش های لج دارش رو هم پوشیدم ..رفتم بیرون دیدم رو مبل نشسته ..وداره کانال های تلویزیون رو باال پایین میکنه ...رفتم جلوش وگفتم :ارسن پسند هستم ؟؟... ابروهاش رفت باال ...نمه نمه یک لبخند خوشگل زد ویهو کشیدم سمت خودش وگفت :خیلی بهت میاد ماه باید جلوت لنگ پهن کنه ...خیلی عروسک شدی ننه سپیده ...قربون اون شیکم قلمبتونم خودم برم که برجسته شده وازروی لباس هم میشد فهمیدننه شدی ...زیبایی انچنانی نشدی !!.اما ارسن کشی ...عاشق ساده بودنم ...نمی خوای که صورتت رو بدی رنگ ووارنگش کنند .. همین طوری نازی ...اونجوری بزرگتر نشونت میده ومن بدمیاد ...مثل موقع عروسیمون باش ... لبخندی زدم وگفتم :باشه ... صورتش رو اورد جلو با مزه گفت :ننه جون بدجوری دلبر شدی .... خندیدم..که بوسیدم وصدای خندیدنم خفه شد ... یهو خودم نفس کم اوردم وکوچولوی درونمم شروع کرد خوشو زدن به درودیوار .دستم روقفسه سینه ام رفت ...تند تند نفس عمیق کشیدم که ارسن گفت :خوبی ؟؟..چی شد ؟؟.. بازم یک نفس عمیق دیگه وگفتم :گاهی اینطوری میشم .. بلند شد وگفت :میرم اماده شم بریم دکتر ... سریع گفتم :نمی خواد ..گاهی اینطوری میشم ... همون طور که میرفت گفت :معنی نداره ..کال نباید اینجوری بشی .. هرچی بهش گفتم ..قبول نکرد ..نشسته بود که نوبتمون بشه ....با صدای منشی که اعالم کرد فامیلم رو بلند شدم ورفتم داخل ....دکترم خانوم زند بود یک خانوم میانسال ..بعد از سالم رو صندلی نشستم که گفت :چه مشکلی داری سپیده خانوم گل ؟؟..مامان خوبن ؟؟.. لبخندی زدم وگفتم :ببخشید دیگه ازاونجایی که زیر نظر خودتونم گفتم بیام ...مامان هم خوبن مرسی ...که ارسن سریع گفت :چرا خانومم میگه نفسش تنگ میشه ؟؟..مشکلی هست ؟ ۷۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ چرا از نماز شب محروم می شویم؟⁉️ 🍃 امام صادق علیه السلام فرمودند: همانا شخص گناهی مرتکب می شود و بر اثر آن از نماز شب محروم می شود، قطعاً تاثیر کار بد در انجام دهنده‌ی آن از تاثیر کارد در گوشت سریعتر است. 📚 اصول کافی، ج۳، ص۶۷۵ اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج
🌸یا حضرت عباس(ع) 🎊ای عطر گل یاس دلم را دریاب 🎈اے منبع احساس دلم را دریاب 🎊من تشنه یک قطره محبت هستم 🎈یا حضرت عباس! دلم را دریاب 🎊میلاد حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بر شما خوبان تبریک و تهنیت باد🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه جا پر از نوره.mp3
25.39M
📝 همه جا پر از نوره... 🎤 کربلایی‌سیدرضا 🌺 ویژهٔ ولادت ...