eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
11.1هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
19.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با تحلیل دکتر بخشی (استاد اقتصاد) مبنی بر اینکه تنها پولی که در برابر "دلار آمریکا" در جهان ایستاده "ریال ایران" است موافقم ای کاش مردم ما هم از ریال پشتیبانی می‌کردند در این جنگ👌 ..
🌷 (علیه‌السلام): ان کان الشیطان عدواً، فالغفلة لماذا؟ اگر شیطان دشمن(قسم‌خورده‌تو) است، پس این‌همه و بی‌خبری برای چرا؟ 📚 بحارالانوار، ج ۷۳، ص۱۵۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کدام نماز بدرد میخوره؟! جمله‌ای فوق العاده از آیت الله درباره
16 🔴 واقعاً چه فایده ای داره که انسان نماز بخونه و عبادت کنه اما خودش رو هم حفظ کنه!😒 💢 در روایات هست که ابلیس، ۶۰۰۰ سال عبادت مقبول داشت و به جایی رسیده بود که با خدا حرف می‌زد و خدا هم با او حرف می‌زد، اما وقتی که به سجده نکرد⚠️ 🌷 خدا به او فرمود: تو اصلاً ایمان نداری! 🔷 خدایا چرا ایمانش رو انکار می‌کنی؟ خب بگو شیطان این راه رو تا آخر نرفته! 🙄 🔸اما خداوند متعال می فرماید: ابلیس اصلاً از اول نیامده است......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍛 😋😍 ▫️برنج ۴ پیمانه ▫️سبزی پلویی ۴۰۰ گرم یا نیم کیلو شامل تره گشنیز جعفری ،شوید ▫️به دلخواه سیر میتونید بریزید من نزدم ▫️کره ۱۰۰ گرم ▫️روغن مایع ۴ ق غ ▫️زعفران ۴ ق ▫️دارچین دو ق چ 🛑مواد لازم مرغ زعفرانی ▫️مرغ به تعداد ۴ نفر ▫️پیاز کوچک یک عدد ▫️هویج دو تکه ▫️فلفل دلمه یک تکه ▫️ادویه شامل نمک فلفل پاپریکا زردچوبه اویشن ▫️چوب دارچین ▫️دو تا پرک لیمو ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥯 😋😍 ▫️خمیر هزارلا یک بسته ▫️کنافه (کادایف)یک سوم بسته ▫️کره آب شده نصف لیوان ▫️شیر یک لیوان ▫️پنیر خامه‌ای سه ق غ(۵۰گرم) ▫️خامه قنادی ۱۵۰گرم ▫️وانیل 🛑خمیر را به قطعه های مربع برش بزنید و در شیر خیس کنید و کنافه و کره ابشده رو ترکیب کنید خمیر را در ظرف کنافه بغلتونید و روی سینی فر بچینید و‌با دمای ۱۸۰درجه بمدت ۲۰دقیقه میزاریم وقتی طلایی رنگ شد از فر خارج میکنیم و از وسط باز میکنیم و باخامه پنیری پرمیکنیم و در آخر روش شربت میریزیم 🛑برای خامه پنیری خامه و پنیر و وانیل و یک قاشق غذاخوری شکر سه دقیقه هم میزنیم
🥘 😋 ▫️گوشت مغز ران ٤٠٠ گرم ▫️خلال بادوم مقداري ▫️پياز خلال و سرخ شده به مقدار زياد ▫️زعفران ▫️رب گوجه فرنگي يك قاشق غذاخوري ▫️تخم مرغ به ازاي هر نفر ▫️ابغوره و نمك و ادويه 🔸گوشت رو با يك عدد پياز تفت دادم و يك قاشق رب گوجه فرنگي اضافه كردم دوباره تفت دادم، بعد مقداري آبجوش(حدوداً دو ليوان) و زعفرون ريختم تا گوشت بپزه، وقتي گوشت نيم پز شد خلال بادوم رو كه از قبل با زعفرون خيس كردم بهش اضافه كردم همينطور پيازهاي سرخ شده رو ميزارم خورشت جا بيفته و كاملاً آبش كشيده بشه و به روغن بيفته، يك ربع آخر آبغوره و نمك اضافه ميكنم. زعفران هم آخراي پخت دوباره اضافه ميكنم چونكه رنگ اصلي اين خورشت با زعفرونه، پنج دقيق آخر پخت به ازاي هر نفر بايد يك زرده تخم مرغ روي خورش بزارين تا خودشو بگيره ولي تو خونه ما زرده تخم مرغ زياد طرفدار نداره به همين خاطر يدونه گذاشتم و زعفرون رووش ميريزم و ميزاريم تخم مرغ ببنده
اسفند هر چه سرد، هرچه سخت اما در پی اش بهاری هست درست مثل زندگی که روزهای سختش هرچه طاقت فرسا اما در گذر است... آدم ها می آیند با خودشان شوق می آورند، امید و رشته های نازک دلبستگی رشته ها که طنابی ضخیم شد از ترس به دام افتادن میروند از آنها کوله باری می ماند پر خاطره و دلبستگانی که در خاطره ها جا می مانند... فراموشی گره کوری ست که به دست زمان باز میشود اسفندِ رابطه ات در گذر است خاطره ها را دَرس کن و بهار را با حال دیگری آغاز کن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مردم نگران نباشید دوستان انقلابی مواظب باشید آب به آسیاب فتنه ی ناکارآمدی دولت نریزیم 🔹 شک نکنیم که در اقتصاد هم پیروز خواهیم شد فقط صبر و بردباری و استقامت همراه با مطالبه گری 🔸 رهبر معظم انقلاب(حفظه‌الله): در جنگ اقتصادي هم پيروز خواهيم شد.
حاج‌قاسم‌میگفت: ازخدا‌یڪ‌چیز‌خواستم👀.!' خواستم‌ڪه‌خدایا‌اگر‌بخواهم‌بہ انقلاب‌اسلامۍخدمت‌ڪنم.. بایدخودم‌راوقف‌انقلاب‌ڪنم.. ازخداخواستم‌اینقدر‌ به‌من‌مشغله‌بدهد که‌حتۍفڪر‌گناه‌هم‌نڪنم.. سرباز ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍗 😋 ▫️ سینه کامل مرغ ۱  عدد ▫️ران مرغ ۱ عدد ▫️پیاز بزرگ ۱ عدد ▫️سیر ۲ حبه  ▫️فلفل دلمه رنده شده ۱ عدد ▫️جعفری خورد شده ۳ ق غ ▫️هویج رنده شده ۱ عدد  ▫️کنجد به میزان لازم ▫️نان تست به میزان لازم ▫️فلفل سیاه و آویشن هر کدام نصف ق چ 🔸ابتدا پیاز رو رنده کنید و آبش رو بگیرین. سیر رو هم رنده کنید  حالا مرغها رو که از استخوان جدا کرده همراه پیاز و سیر و ادویه ها و نمک داخل چرخ گوشت چرخ کنین . بعد که چرخ شد با فلفل دلمه ای رنده شده و جعفری و هویج مخلوط کنید کناره های نون تست رو برش بدین و ازش جدا کنین . از مواد مرغ یک لایه روی نون بمالید (سعی کنید خیلی ضخیم نباشه نه نازک باشه نه ضخیم) . بعد داخل کنجد بزنین و به هر شکل خواستین برش بزنین بعد هم داخل روغن داغ سرخ کنید. فقط از طرفی که مرغ داره سرخ کنید ، از طرف نون سرخ نکنید . وقتی از روغن خارج کردین از طرف مرغ روی دستمال بزارید تا روغن اضافی جذب دستمال بشه و به خورد نون تست نره بعد هم با سس میل کنید
هم با اسیبی که به رحمشون میخوره دیگه نتونند مادر بشن ... اولین قطره نا خود اگاه ازچشمم خارج شد ...صدای قدم های دکتر رو شنیدم ..چقدر دوست داشتم میرفتم خونه مامان ...اما نمی خواستم سربار باشم ..مجبورم کنارش باشم ..چشم بازکردم که دیدم یک جفت چشم سبزتیره خیره شده به صورتم ..فاصلحه صورتشم کمه ...لبخندی زد وگفت :سالم ..بهتری ؟؟... نگاهش کردم وگفتم :مهمه ؟؟... نوک بینیم رو بوسید وگفت :جونمی ..هیچ وقت عصبیم نکن سپیده ..اون موقع کنترل رفتارم رو اصال ندارم ... صدام میلرزید گفتم :خیلی نفهمی ..خیلی ...دیونه ترسیدم ..برو بیرون .. لبخند گرم ومهربونی زد وبغلم کرد ..زیر گوشم گفت :من غلط کردم ..من بیجا کردم .. چشمام رو بستم وگفتم :بروکنار بوی سیگارت اذیتم میکنه ... صورتمو با دستاش گرفت وگفت :داشتی سکته ام میدادی ..خدارو شکر که خوبی .. ۹۱
ازبعد از اون اتفاق ..میشه گفت یک جورای خونه نشین شدم ..دکتر زند میگفت "راه نباید برم مگر این که خیلی واجب باشه .." خیلی سخته ...همش تو جام دراز کشم ..شکمم به قول ارسن شده قابلمه گنده ..حتی نمی تونم انگشت های پام رو ببینم ...دیگه خسته بودم ازاین دراز کشیدنه ..ماه 8بودم ..این فینگلمم خودشو مدام میزنه به درودیوار ..این اولین روزانه نویسم هست تو این دفتر بنفش رنگ ..تصمیم جالبیه ...بعد از مجلس سارا که چند ماه قبل بود ..دیگه تصمیم گرفتم نرم خونه مامان ...نمی دونم چه پدر کشتگی پیدا کرده بامن؟ ...هنوز خیلی چیزا تو ذهنم معلول مونده؟ ...ازبعد ازاین اتفاق نشد که بتونم افشین رو ببینم .....االن یک لگد محکم نثارم کرد ...دستمو گذاشتم رو شیکمم وگفتم :مامان جان یواش ... خودم خنده ام گرفته ...ترسی که دارم از زایمان ..بعضی شبا نمیذاره بخوابم ..یا گاهی خواب های اشفته میبینم ..وهمیشه یک چیزی که میبینم اینه که یک گربه خیلی بزرگ وسیاه رنگ میاد سمتم وحرف میزنه ..شاید تو این شبا صدبار بیشتر این خواب رو دیده باشم ...دیروز که بازم با جیغ ازخواب بیدار شدم ..ارسن بردم پیش یک روانشناس ...دکتره میگفت این خواب های اشفته همش مربوط به استرس هست ...حتی از یاد اوری چهره اون گربه موبه تنم سیخ میشه ..لحن حرف زدنش ..شبیه به کسی که انگار میشناسمش ولی نمی دونم کی هست ؟..اما توخواب هام همیشه هست ..گاهی خواب میبینم دارم راه میرم واون پشت سرم میاد وباهام حرف میزنه ..صدای قدم های ارسن میاد .. دفتر رو بستم وبه سختی رو تخت نشستم ...لبخند خوشگلی زد وامد سمتم یک گل گرفت سمتم وگفت :سالم به بانو سپیده ... لبخندی زدم ..بازم میدونه بدم میاد ازاسم بانو میگه ..اصال کرم داره .. گل رو بوکردم وگفتم :چرا از توحیاط اوردی این گل رو؟ ..خسیسی چقدر .. خندید وگفت :مهم نیت کاره ..واال ..چه فرق داره من این گل رو از بوته رز توحیاط کنده باشم چه خریده باشم ... خندیدم وگفتم :اصال نخواستم خسیس خان ..منم واسه روز شوهر میرم همون شورت ورکابی سفیدت رو کادو میکنم میدم ...به قول خودت نفس عمل مهم خندید وگفت :هی خدا ..ما که هرسال به جز همین جور لباس ها کادو دیگه ای که نمیبینیم ...اصال روز پدر وشوهر که میشه ..لباس زیر فروشی های مردانه شلوغه ..واال .. نیش خندی زدم وگفتم :ای ادمه ....اون عطره تو گلوت گیر کنه پارسال گرفتم برات .. مکثی کرد وبا چشمای که شیطون شده بود گفت :کاش تو روز زن ..بجای این که طال فروشی ها شلوغ شه ..مفازه لباس...... . یک داد خوش گل زدم که خفه خون گرفت وهر هر خندید وپیشونیم رو بوسید وگفت :گفت :خوبی ؟؟.. سری تکون دادم وگفتم :بد نیستم ..این بچه ات فکر میکنه شیکمم کیسه بکسه ..کلی لگد میزنه ومشت .. بلند وسرخوش خندید وگونمو بوسید وگفت :بذار دوکالم مردونه حرف بزنیم ..دیگه نمیزنه .. به مسخره بازیاش میخندیدم ..جلو شیکمم دوزانو نشسته ..حرف میزند..چه چرت وپرت های که نمیگه ..داشتم از خنده میمردم ..ورداشته میگه ..سرتو بیار جلو ..آها یک بوس از پیشونی ...بعد شیکمم رو بوسید .. رفتم تو سالن ..اهسته ویواش وگفتم :خدا شفات بده .. ازکنارم رد شد وگفت :کل روز رو میشینی باهاش حرف میزنی ..بعد دوکالم که مردونه با پسرم حرف میزنم ..میگی خدا شفات بده ..خوب منم میگم ..خدا ... اصال دوست نداشتم اینو بدونه ..زمانی که کسی نبود حرف میزدم باهش واونم باتکون خوردناش میفهموند هستم ها .. یکی زدم تو بازوش که خندید ورفت تو اشپز خونه وداد زد ...بشین سرجات باز تو راه افتادی ؟؟.. رو مبل نشستم وگفتم :راه نرم که دیگه همه عضالتم میگیره ..راستی ..از باچناق عزیزت چه خبر ؟؟.. با نیش باز امد بیرون وگفت :خدا کنه خواهرت نفهمه ..بنده خدا رو یکم سر کار گذاشتم یکسری سوال پرسید ..چرت وپرت گفتم ..یعنی تو مرام نبود اونجوری بگم اما خب ..کرمم گرفته بود .. خندیدم وجدی دعا کردم سارا نفهمه وگرنه چی میشد؟؟ ..مجید واسه شغلش گاهی کمک میگرفت از ارسن... داشتم فکرمیکردم که دیدم معلق شد ..سریع گفتم :بذار منو .. خندید وگفت :اجازه هست یکم باهات دمبل بزنم ...توچرا چاق نشدی ؟؟فقط شیکمت شده قابلمه ..دست وپای اون ریزه هم مشخصه از روی پوستت .. ازاین حرفش خودم ذوق مرگ شدم ..تو حمام گاهی جلوی اینه قدی میستادم وبه پای فوق العاده ریزش که فشار میاورد ..مشخص میشد ...البته چرت وپرتم زیاد میگه ..اضافه وزنم داشتم .. باز به نفس نفس افتاده بودم ..گذاشتم رو مبل وگفت :دکتر زند میگفت تاریخ ورود ولیعهدم دوهفته دیگه است .. این حرفش باعث شد باز به زایمان ودردش فکر کنم ...دکترزند تو اخرین سنو گرافیش میگفت ۹۲
چون سر بچه چرخیده ودرست جای خودشه وهیچ مشکلی ندارم واسه زایمان طبیعی ...هرکس دیگه که ازش میپرسیدم از کلمه زایمان واون چیزی که تو ذهنش میاد ..همه میگفتن ..یک تولد دیگه است واسه زن ...ویک قدم رفتن جلوتر به دنیایی زنانه گی وورویک زن به دنیای مادرانه گی ..یک تصویر ذهنی سفید وقشنگ وارامش بخش ...واسه من که تنها چیزی که جلوم میومد ..به ذهنم میرسید ..یک چیز تاریک ووحشت اور ...یک کالم درستش میشه مرگ ...تو این مدت که زیر نظر دکتر زند بودم ومطبش میرفتم ..کلی دوست پیدا کردم که مثل من قرار بود هفته های اینده ویا یک چند ماه دیگه زایمان کنند ...ارسن داشت حرف میزد ومن نمیفهمیدم چی داره میگه ...ازم جواب خواست ..اما چیزی رو که توذهنم بود رو گفتم :من میمیرم..مگه نه؟ ... اخم کرد وگفت :سپیده این فکرا چیه که تو میکنی؟ ..من دارم میگم ..چرا بلند شدی از سرجات تو پرت یک چیز دیگه ای میگی ... کالفه از غر زدنش هاش بلند شدم ..رفتم سمت اتاقم ..حرف های دکتر زند برام زنده شد که اززایمان طبیعی میگفت ..دلم میخواست سزارین میبودم که هیچی نمی فهمیدم اما نه ارسن میذاشت نه دکترم ..اونجوری ادم بیهوشه ووقتی چشم باز میکنه بچه اش رو میبینه ..ولی زایمان طبیعی رو حس میکنی خودت ..تو تجربه همین اولین ها .مامان زیاد توضیح نمی داد ..اصال دررابطه با ترسی که داشتم واین خواب های اشفته ..کسی حرفی نمی زید باهام که فکرم روح وروانم اروم بشه ...یعنی قراره همون طور که بدون اطالعات کامل زن شدم ..مادر بشم ؟؟....اوف که چه مادر نمونه ای خواهم شد ...ترس از این افکار اینده هم مغزم رو موریانه وار میخورد ..راه کج کردم سمت اتاقی که درست کرده بودیم براش ..رو تخت ابی رنگش که عکس میکی موس بود نشستم ...وسرم رو تو دستام گرفتم ...دیوانه نشم خیلیه ...انتظار داشتم مامان ارومم کنه ..ارسن کنارم باشه .ارومم کنه ..اما متوجه نبود ....نبودن ؟؟.....فقط یاد داشت سرصدا کنه که ترسم بی مورده ..از همه چی ...دست خود ادم نیست ..اینا ترس اولین هاست ...زن های دیگه مثل من ترس همین اولین ها رو داشتن ؟؟...مثل من کسی بوده که درک نشه ؟؟...اون با عاطفی که نیاز داره تا کل این نه ماه رو بگذرونه رو نداشته باشه ؟؟... چشمای خیسم رو پاک کردم ورفتم تو اتاق خواب دیدم خوابه ...خوش بحالش راحت خوابیده ..متوجه نیست من تنهام واین افکار داره مغزمومیخوره .. اونطرف تخت نشستم وخیره شدم به گلدون رو میز ..دکتره میگفت اکثر سنو ها واسه غربال گری هست این که متوجه بشن سندروم یا بیماری قلبی داره یا نه ؟؟..میگفت سالمه همه چیزش ...خنده داره که سپیده درونم گاهی میگه ..متوجه ای داری مادر میشی؟؟؟ ..بعد خودم مثل این هنگ کرده ها تو اینه خودمو نگاه میکنم ..وفکر میکنم چقدر غریبه ام با برجستگی شکمم که یک جنین اون توئه داره رشد میکنه ... سخته البه الی کالبد کردن روح وروان خودت ..هنوز رنگی از دختر بودن ..زن بودن ..رو داشته باشی واما چشم باز کنی ببینی مادری..دکتره روانشناسه میگفت تو هرمرحله ای که یک دختر میگذرونه باید باهاش وداع کنه ودیگه ذهنش اونطرف نره ..من چقدر موفق بودم ؟؟هیچی پیش خودم اعتراف میکردم نه دخترم ..نه زنم ..نه دارم مادر میشم ..گنگ بودن برام ..خودمو گم کرده بودم ..با رواشناسه که صحبت میکردم ..زار میزدم نمی خوام این بچه رو ..ولی گاهی همون غریزه مادریه ..میومد جلو از حرفای که روان شناسه واسه بچه میگفت دفاع میکردم ..دکتره میدیداینجوری هستم میخندید ومیگفت ..میگذره ..وتو روانت ..خودتو میشناسی که از اول دوست داشتی این بچه ناخواسته رو... یعنی یک روزی از ته دل میخوامش ؟؟..دارم دیوانه میشم ..دیوانه .... رو تخت اروم دراز کشیدم وگفتم :ارسن من خوابم نمیبره ..بلندشو .. ۹۳
تو این چند ماه بس خودم تذکر میدادم ..حتی تو عالم خواب هم یواش وبااحتیاط تکون میخورد که به من نخوره ..االنم یک چشمش رو نیمه باز کرده ..نگاهم کرد ویک دستش رو گذاشت روشیکمم وگفت :خوابت میبره ... باز خوابید ..یهو مثل فاز متر که به برقه پرید نشست وگفت :سپیده ..سپیده ..سپیده .... با سرعت الک پشتی نشستم ونگران وتعجب زده گفتم :هان ؟؟چی شده؟؟.. باذوق گفت :زیر دستم یک دور شمسی قمری زد ... پوف.. فکر کردم چی شده؟ ...خندیدم وگفتم :خب حاال فکر کردم چی شده ؟؟.. خندید وگفت :اولین بار بود حسش میکردم وقتی دستم رو شیکمته .. مالفحه رو خودم کشیدم وگفتم :االن ذوقیدی .. خندید وگفت :رو ابرام... خندیدم وگفتم :اخه پدرم انقدر بی جنبه ..واال .. طاق باز کنارم دراز کشید وگفت :پدر ..ای جون ..یکی ازاین به بعد میگه پدر ... کال امروز خیلی سرخوش بود ... باز فکر دوهفته اینده امد تو ذهنم ..صداش زدم: ارسن .. باز خوابش برده بود ..همون طوری گفت :هوم .. چرخید سمتش وگفتم :هوم وکوفت ..بگو جانم .. یک چشمش رو بامزه باز کرد وگفت :امشب توچیکاری ؟؟ سریع گفتم :پاشو با من حرف بزن ..پاشو ..دارم دیونه میشم ... چشم بسته گفت :ازچی حرف بزنم ؟.. با جیغ گفتم :پـــــاشو حرف بزن بامن ..نه چشم بسته .. نشست دستی به چشمای قرمزشده اش ازخسته گی کشید وگفت :بانو امر کنند ..یک موضوع پرت کنند وسط تخت تا من پروبالش بدم بشه نطفه اغازه کلام .. زیر پوستی خندیدم وگفتم :از امروز بگو ..تو شرکت چیکار کردی ؟؟.. وارسن حرف میزد از هر دری ومن اروم نمی شدم ..یعنی حواسم درست سرچیزی بود که من فرار میکردم ازش ...کاش تو بعضی موارد ادم ها ذهنشون تک بعدی میبود ودرست به همون چیزی که میخواستی فکر میکردی نه چیز دیگه ای ..کاش ذهنم تا بعد تولدش تک بعدی میشد ...سخته زور بزنی ذهنت رو پرت یک چیز دیگه بکنی ... به چشمای کاسه خون شده اش نگاه کردم ..دلم سوخت براش ...سریع گفتم :بگیر بخواب .. کوتاه بوسیدم وگفت :خوابت گرفت ... به خاطر این کارش که نشسته بود حرف میزد قدر شناسانه نگاهش کردم ..ساعت دونصفه شب بود ..خندیدم وگفتم :نقش رادیو رو داشتی برام ..فکت خسته شد بخواب .. خندید وکنارم دراز کشید وبه سه دقیقه نکشیده خوابید ومن موندم دنیای پریشون افکارم ... کم کم پلکام گرم شد ... جلوم ایستاده بود دمش رو تکون میداد ومیگفت :چندسالته؟؟ ...فضاش تاریک بود ..مثل یک خیابون که بخاطر تصادف بسته شده وساکته..... عقب عقب میرفتم ..نزدیک تر میومد ..طوری که پرید طرفم وگفت :ته این خیابون سگ مُرده است .. دستام رو تکون دادم وگفتم :برو کنار ... روشونه ام رفت وگفت :بچه های سگه هم مُردن ... جیغ زدم وسرشونه ام رو تند تند دست کشیدم ..رفت پایین وگفت :بچه مُرده است ... نفس کم اوردم ..سریع گفت :دیدی کل بجه های سگه هم مُردن ...ازاون ماشینه کلی بچه موش امده بیرون ریختن سر بچه های سگه .. _سپیده خوابه ..سپیده بلندشو ... چشم باز کردم تند تند نفس کشیدم ..ازپشت محکم بغلم کرد وگفت :هیش اروم باش ...همش خواب بود .. الله گوشم روتند تند بوس میکرد وحرف میزد تا اروم بشم ..موهام چسبیده بود به صورتم بس عرق کرده بودم ..صداش امد که گفت :بازم همون خواب ... دستم رو فرستادم الی انگشتای مردونه اش وگفتم :بدترش بود ..بجون خودم دارم دیونه میشم ... اروم با لحن گیرایی گفت :من واسه ارامش ازخدام یاد میکنم ..تو هم یادش کن اروم میشی ..به خوابت فکر نکن .. با هق هق گفتم :ارسن حالم بده ..رو شونه ام نشسته بود ..جنازه بچه سگ مُرده نشون میداد حرف میزد ... مکثی کرد وگفت :میخوای یک ذکری رو که رو دیوار بیمارستان بود رو بگم بخونی اروم بشی ..یادته خودتم میخوندیش اروم میشدی .. انقدردرگیربودم که یادم نمی امد .. یهو خیلی اروم گفت :االبذکر اهلل وتطمئن القلوب ...یادته خودت میخوندی میگفتی اروم میشم .. تو دلم تکرارش کردم ... کنار گوشم گفت :میخوای بخوابی ... همون طوری دراز کشیدم وارسن هم پشتم خوابیده بود وتو گوشم حرف میزد که اروم بشم ...انقدر گفت که خوابم برد .... صبح باصدای یک الالیی که توگوشم میخوند ازخواب بیدارشدم ... چشم باز کردم ..ارسن بود ..لبخند خوشگلی زد وگفت :سالم عرض شد به سپیده خوشگلم .. لبخند زدم وگفتم :سالم ..داری میری ؟؟.. دستمال گردنش رو درست کردوگفت :بله ..اما چون روزای اخری به مامانت گفتم بیاد اینجا ... پکر شدم ..نمی خواستم سربارشون باشم ..بازم با سرعت الک پشتی نشستم وگفتم :میشه نری خودت باشی تو خونه ..پیشونیم رو بوسید وگفت :نه..تازه بهتره با مامانت خلوت کنی یکم از حرفای زنونه ای بزنی ۹۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙مدح امام رضا علیه‌السلام با لهجه شیرینِ یزدی 🔹 اجرای متفاوت و جذّابِ نوجوان یزدی در ویژه‌برنامه تلویزیونی "حسینیه‌ی مُعلّا"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آموزش مهارت‌های زندگی 🔸 ارتباط بین فردی 🔹 ویژگی‌های گفتگوی بد: غربال کردن در شنیدن
✴️ پنجشنبه 👈11 اسفند/‌ حوت 1401 👈9 شعبان 1444 👈 2 مارس 2023 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅شروع به کار و آغاز شغل. ✅دیدار با سران و روسا و مسئولین. ✅ امور زراعی و کشاورزی. ✅وام و قرض دادن و گرفتن. ✅ مسافرت رفتن. ✅و درختکاری خوب است. 🚘مسافرت: سفر خوب و مفید است. 💑مباشرت امروز: مباشرت هنگام زوال ظهر مستحب و شیطان نزدیک چنین فرزندی نگردد تا پیر شود. 👶 زایمان مناسب و نوزادش در همه امور زندگی موفق خواهد داشت. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️درختکاری. ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️بذر پاشی و کاشت. ✳️خرید ملک و خانه. ✳️خرید کردن و خرید رفتن. ✳️فروش اجناس. ✳️نو بریدن و پوشیدن. ✳️و حفر چاه و کانال نیک است. 📛ولی امور ازدواجی. 📛و اغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب نیست. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. 👩‍❤️‍👨 امشب: امشب ( شب جمعه)، فرزند پس از فضیلت نماز عشاء امید است از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام گردد. ان شاءالله. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث درد و بیماری می گردد. 💉💉 حجامت. فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ، باعث درد اعضا می شود. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد . ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد. 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 کلیپ تصویری: «پاک و آراسته به مسجد رفتن چه ثوابی دارد؟» 🔸 حدیثی از امام صادق عليه السلام
👶 | چراغ سبز به گفت‌و‌گو؛ نه به دعوا! 🔸 پدر و مادر عزیز، مراقب باشین که مقابل کودک مشاجره تند و دعوای طولانی نکنین. این دعواها هم احساس امنیت کودک رو مختل می‌کنه، هم اقتدار شما رو از بین می‌بره. 🔸 بچه‌ها باید ببینن که شما تعارض‌های خودتون رو با گفت‌وگو حل می‌کنین.