eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
✍امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام میفرمایند: ای مردم! از خدایی بترسید، 💥که اگر سخنی گویید می‌شنود، 💥و اگر پنهان دارید، می‌داند؛ و برای مرگی آماده باشید؛ 💥که اگر از آن فرار کنید، شما را می‌یابد، 💥اگر بر جای خود بمانید، شما را می‌گیرد، 💥و اگر فراموشش کنید، شما را از یاد نبرد. 📚 نهج‌البلاغه، حکمت ۲۰۳
✨﷽✨ 🔴تلنگر ✍اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است،پیش داوری مکن،خانواده‌اش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن!! چراکه نوح علیه‌السلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به بود.. ❌ کسی راکه از قومش اخراج کرده‌اند مسخره مکن و نگو بی‌ارزش وبی‌جایگاه است!! چراکه ابراهیم علیه‌السلام را راندند درحالیکه مشهور به بود.. ❌ زندان رفته و زندانی را مسخره مکن!!چراکه يوسف علیه‌السلام سال‌ها زندان بود درحالیکه مشهور به بود.. ❌ ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن!! چراکه ايوب علیه‌السلام بعد ازغنا،مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به بود.. ❌ شغل و حرفه دیگران راتمسخر مکن!!چراکه لقمان علیه‌السلام نجار،خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند درقرآن مجید به بودن او اذعان دارد.‌‌. ❌ کسی را که همه به او ناسزا می‌گویند و ازاو به بدی یاد می‌کنند مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد!! ✅ چراکه به حضرت محمد(ص) ساحر، مجنون و دیوانه می‌گفتند درحالیکه خدا بود.. 👌پس دیگران راپیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم. 🌿🍁🍂🍁🌿
✍امام_علی علیه السلام: خدایا بر من ببخش آنچه را که با زبانم به تو نزدیک شدم و دلم با آن مخالفت نمود. 📚 از خطبه ۷۸ نهج البلاغه
🔅 ✍️ دارکوب‌ها را از درخت زندگی‌تان دور کنید! 🔹به دارکوب‌ها نگاه کنید. آن‌ها اَره‌برقی ندارند. مته همراهشان نیست اما تنه سخت‌ترین درخت‌ها را سوراخ می‌کنند و در دلشان لانه خودشان را می‌سازند. 🔸دارکوب‌ها با ضربه‌های سریع، کوتاه اما پشت‌سرهم درخت‌ها را سوراخ می‌کنند. آن‌ها سردرد نمی‌گیرند، خسته نمی‌شوند، تا لحظه‌ای که موفق نشوند دست از کار نمی‌کشند، نه ناامید می‌شوند و نه پشیمان. دارکوب‌ها به خودشان ایمان دارند. 🔹در زندگی هر کدام از ما دارکوب‌هایی هست که با نوک‌زدن‌های مکرر، با سماجت و بدون آنکه خسته شوند، به درونمان نفوذ می‌کنند و لانه‌شان را می‌سازند. 🔸این دارکوب‌ها خسته نمی‌شوند، به کارشان ایمان دارند و تا وقتی که پیروز نشوند، دست از آن نوک‌زدن‌های مکرر برنمی‌دارند. سردرد نمی‌گیرند، کلافه نمی‌شوند اما ما را کلافه می‌کنند. 🔹دارکوب‌های طبیعت اگر لانه می‌سازند و زندگی تازه‌ای خلق می‌کنند، دارکوب‌های زندگی فقط یک حفره سیاه خلق می‌کنند، توی دل آدم را خالی می‌کنند و بعد می‌روند سراغ درخت زندگی یک نفر دیگر و خلق یک حفره دیگر. 💢به روان آدم‌های دیگر نوک نزنیم، نیش نزنیم، ما دارکوب نیستیم، انسانیم. 🌿🍁🍂🍁🌿
❗️ ✍بعضی از گناهان ما، بوی بدی دارد که مشامِ ملکوتیان را آزار می‌دهد. طبق بعضی روایات، بعضی از ملائکه از بوی بد گناهان آزرده می‌شوند؛ همچنین است اولیائی که مشامِ برزخی‌شان باز است، از بوی بد گناهان ما آزرده می‌شوند. چه باید کرد تا این بوی بدِ گناه، ما را نزد ملکوتیان رسوا نکند؟ امام رضا علیه‌السلام می‌فرماید: تعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ لاَ تَفْضَحْکُمْ‏ رَوَائِحُ الذُّنُوبِ: با استغفار خود را معطّر کنید، تا بوی بدِ گناهان شما را رسوا نکند... 📚 منبع : امالی الطوسی، ص ۳۷۲
8.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اونم بدون تخم مرغ و آرد قنادی😍 مواد لازم👇 شیر ولرم(داغ نباشه ها) : ۱ لیوان شکر : دو سوم لیوان وانیل : نصف قاشق چایخوری روغن مایع : ۶ قاشق غذا خوری سرکه یا آبلیمو : ۱ قاشق غذا خوری آرد نونوایی : ۱/۵ لیوان پودر کاکائو : ۲ قاشق غذا خوری بکینگ پودر : ۲/۵ قاشق چایخوری نکته ها👇 اصلا آب رو جایگزین شیر نکنید مخلوط شیر و سرکه باعث خوشبافت شدن کیک میشه. سرکه یا آبیلمو فرقی نمیکنه اصلا روطعم کیک تاثیری نداره خیالتون راحت‌. فرقی نمیکنه چه نوع آردی باشه. تابه یا قابلمه با قطر ۲۰ سانت. حتما از شعله پخش کن و دمکنی استفاده کنید. ۳۰دقیقه کافیه بعدش چک کنید اگه نپخته بود ۱۰ دقیقه زمان بدید. برای داخل فر از قبل شده با دمای ۱۷۰ درجه به مدت ۳۰ دقیقه. 🌟
کنسرو قارچ من چون مصرف قارچ بالایی دارم اینکار رو انجام می دم دو کیلو قارچ رو خوب شستم . به اندازه ای که دوست دارید برش بزنید (من خیلی درشت برش می زنم بعد در یک لیتر آب و یک لیوان ابلیمو که در حال جوش هست و بهش نمک اضافه کردم میریزم فقط ۵ دقیقه بجوشن کافیه با درب نیمه بسته بعد صبر می کنم خنک بشن و داخل ظرف شیشه ای در یخچال نگه میدارم.
به به چه نسیمی، چه هوایی سر صبح به به چه سرود دلگشایی سـر صـبح صبحانه پاییزی مـن بهشتی از زیبایی سـت پیچیده چه عطر خوش چایی سر صبح
پودر شکر ۱ پیمانه کره یا روغن جامد ۱۰۰ گرم تخم مرغ ۳ عدد وانیل نصف ق چ آرد ۱ پیمانه شیر ۱/۲ پیمانه بیکینگ پودر ۲ ق چ پودر نارگیل ۱ پیمانه سفیده تخم مرغ ۲ عدد زرده و سفیده تخم مرغ ها رو جدا میکنیم. دو تا سفیده اضافه روی این سفیده ها میریزیم. جمعا میشه پنج تا سفیده و حسابی میزنیم تا از ظرف نریزه. نصف پودر شکر رو به سفیده اضافه و دوباره هم میزنیم و بعد پودر نارگیل و مخلوط میکنیم. این موادو میذاریم کنار. حالا سه تا زرده و نصف دیگه پودر شکر و وانیل رو پنج دقیقه میزنیم. + کره نرم و مجدد میزنیم+ شیر و میزنیم. آرد و ب پ رو با هم مخلوط و به زرده ها اضافه و هم میزنیم. بهتره قالبمون کمربندی باشه که راحت جدا شه. کف قالب کاغذ روغنی میندازیم و اول مخلوط زرده رو میریزیم و صاف میکنیم و بعد مخلوط سفیده رو میریزیم روش و خیلی آرووم جوری که مواد قاطی نشه صاف میکنیم و داخل فر صد و هشتاد به مدت حدودی سی تا چهل دقیقه. بذارید کاااااملا خنک بشه بعد برش بدید .👩‍🌾.
مدح و متن اهل بیت
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ #پارت‌نودوهفت با صدای ترسیده الیوت از خواب بیدار شدم. _دریا...ابجی! چند...چندنفر ...ری
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ لبخندی زدو گفت _ شما نمی دونین که جعل هویت جرمه! چرا هویت یه مرده رو به خودتون نسبت میدین خانم سودا اوانسیان؟! قهقه ای زدمو گفتم _ میشه بگید کی مردم که خودم خبر ندارم؟! اخمی کردمو ادامه دادم _شما میتونین ازم تست دی ان ای بگیرین! _ کی تصادف کردین و کی حافظتون برگشت!؟ لبخند غمگینی ناخداگاه روی لبم نقش بست دریا_ من اصلا تصادف نکردم! روزی که توی ماموریت لو رفتم و فرار کردم، یاور احمدی یه تیر به سمتم شلیک کرد که به شونم بر خورد کرد! از پا نیفتادم تا وقتی که سمیر اوانسیان که از زندان فرار و به ترکیه اومده بود به سمت شکمم شلیک کرد ...چون...چون باردار بودم...نتونستم دووم بیارم و بی هوش شدم و وقتی به هوش اومدم هیچ چیز از گذشته به خاطر نداشتم! توی اسرائیل بودیم و سمیر اوانسیان همراهم بود... تمام این مدت خاطره هایی رو به یاد میاوردم که اصلا با زندگی بعد از تصادفم شباهت نداشت... سرمو پایین انداختمو ادامه دادم _تا اینکه 2شب پیش وقتی بردیا رو توی رستوران دیدم چشما و ابروهاش برام اشنا به نظر میومد! وقتی به خونه برگشتم از شب سر درد شدیدی گرفتم و بعد از اون دماغ شدیدی شدم و... و صدا ها و صحنه هایی که توی ذهنم می گذشت باعث شد حافظم برگرده! کمی از لیوان اب خوردم که رسول گفت _زخم روی گونت برای چیه؟! اهی کشیدمو گفتم _ وقتی که از ترکیه میخواستیم بیایم ایران یه سری چیزا یادم اومدو اونقدر تحت فشار بودم که از هوش رفتم. وقتی به هوش اومدم ایران بودم! الیوت که از بهوش اومدنم خوشحال شد جلو سمیر و الم اوانسیان خواست بیاد پیشم و ببوستم که سمیر هلش دادو الم کلی تحقیرش کرد که من جوش اوردم و کلی بد و بیراه بهشون گفتم نتیجه این حرفام شد این زخم و 10تا بخیه! سامان_ بسیار خب خانم اوانسیان... بهتره که این جلسه رو فعلا همینجا نگه داریم و بعد از استراحت دوباره برای بازجویی بیاین. خواست دوربینو خاموش کنه که با حرفی که زدم دست نگه داشت. دریا_ ولی من اوانسیان نیستم! جای تیر روی شکم و شونم سندیه که من دریا هستم! علاوه بر اون از طریق دی ان ای مشخصه!! سامان_محض اطلاعتون جسد سوخته خانم فرهمند خیلی وقته که دفن شده! مبهوت نگاهش کردمو اروم زمزمه کردم _ پس بردیا برای همین اون رفتارو باهام کرد!!...خدای من چطور ممکنه! سرمو با دستام چنگ زدم... رسول اتاقو ترک کردو به محض بسته شدن در بغضم شکست. زدم زیر گریه....سوزش گونم بیشتر شده بود اما به پای سوزش دلم نمی رسید. همون زن دستشو روی شونم گذاشت و کمکم کرد تا به سلولم برگردم.... وارد سلولم که شدم خواست درو ببنده که با لحنی که خستگی توش موج می زد گفتم _ میشه یه چادر و جانماز و قران برام بیارین؟! و بگین قبله کودوم طرفیه؟! زنه متعجب نگاهم کردو بعد از کمی مکث در فلزی سلول رو بست . نا امید خواستم روی تختی که گوشه سلول بود بشینم که در باز شد و بردیا با چادر و جانماز وارد اتاق شد و منتظر شد تا از دستش قران و چادر و جانماز رو بگیرم. ازجام بلند شدمو با قدمای لرزون به سمتش رفتم. دستمو دراز کردم تا ازش بگیرم که از کنارم گذشت و وسایلو روی میز کنار تخت گذاشت و قبل از خروجش روبه من که ماتم برده بود قبله رو گفت و از سلول بیرون رفت. اشکام بدون اختیار روی گونم روون شد. به سمت میز رفتم. جانماز رو پهن کردمو چادرمو پوشیدمو برای رهایی از این بدبختی که دچارم شده یه نماز 2رکعتی نیت کردم! تا سرمو روی مهر گذاشتم نتونتستم ادامه بدم . بغضم شکست و همونطور که سرم روی مهر بود با صدای بلند گریه کردمو از همه گله کردم... تشهد و سلاممو که دادم سجده کردمو برای نجات پیدا کردن از دست اون اوانسیان های عوضی خدا رو شکر کردم. و بعد از سجده شروع به خوندن سوره یاسین شدم... همیشه سوره یاسین برام منبع ارامش بود... "یس{1} یاسین" "والقرآن الحکیم{2} سوگند به قران حکیم" "انک لمن مرسلین{3}که تو قطعا از رسولان خدا هستی" "علی صراط المستقیم{4} برراهی راست (قرار داری)" "تنزیل العزیز الرحیم{5} این قرانیست که از سوی خداوند عزیز و رحیم نازل شده است" "لتنذر قوما ما انذر اباوهم فهم غافلون{6} تا قومی را بیم دهی که پدرانشان انذار نشدند، از این رو انان غافلند"...... قران رو بستم و اشکامو پاک کردم. دوست داشتم الان مثل همیشه بردیا با خنده بگه " باز محو خدا شدیو منه حقیر رو فراموش کردی؟!" اه حسرت باری کشیدمو زمزمه کردم _بردیا هیچ وقت خبر نداری که تو عبادتامم همش فکر تو تو ذهنم میاد!!!!! 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~🌸🐾🌸~~~~
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ یادمه مامانم هر وقت موقع نماز بابام به خونه میومد و مامانم مشغول نماز بود بعد از نمازش به بابا می گفت "شک ندارم که به معراج مرا خواهند برد، ان نمازم که به لبخند تو باطل شده است!" بغضم سنگین تر شد. به حدی که نفس کشیدن برام سخت بود. اخ مامان کجایی که دیگه کم اوردم! خدایا کم اوردم!! تو لیست ادمات اشتباهی شده!! اسم من که ایوب نیست!! ***** وارد اتاق بازجویی شدم! با دیدن افراد داخل اتاق سرجام میخکوب شدم! اشک تو چشمام جمع شد اما به سمت هیچکدومشون نرفتم! روی صندلی نشستم و رو به اقا رسول گفتم _ بفرمایین من اماده ام! رسول میکروفن و دوربین رو اماده کرد اما رو به سرهنگ مهدوی کردو گفت _بفرمایید قربان! سرهنگ مهدوی نشست و رو به من گفت _ تمامی صحبت ها و حرکات شما توسط دوربین های ما ضبط و در صورت نیاز مورد استناد قضایی قرار میگیره! حرفای من قابل فهم بود! جوابشو ندادم و گفتم _ جدیدا به صورت تیمی بازجویی میکنین قربان؟! سروان پویا و فرحی و ماهانی و اقا رسولم که جایگزین من! سرهنگ خواست دوباره حرفاشو تکرار کنه که نذاشتمو خودم ادامه دادم _ بله قابل فهم بود! ولی این برام غیر قابل باوره که الان شاید بیشتر از یه ماهه که منو توی اون اتاق زندانی کردین! روز و شبم معلوم نیست! زندگیم معلوم نیست! شما که حرفای منو باور نمی کنین پس چرا هر بار میارینم بازجویی تا حرفای تکراری بشنوین! الان هم که دست جمعی اومدین بازجویی! قطره اشکی از چشمام جاری شد که سریع پاکش کردمو سرمو پایین انداختم تا بقیه از چشمام پی به حال داغونم نبرن! هرچند که حرفام به همشون ثابت کرد چقدر تحت فشارم! سوگند کنار رفت که از پشتش الیوت بیرون اومد و از جام بلند شدمو روی زمین زانو زدم که حودشو با شتاب توی بغلم پرت کرد. جای گلوله ی روی شکم و شونم تیر کشید اما برام اهمیتی نداشت. نتونستم گریه نکنم و همونطور که الیوت توی بغلم بود زدم زیر گریه! سوگند جلو اومد که به تندی بهش گفتم _سمت من نمیای! حسین خواست چیزی بگه که سرهنگ فرهمند گفت _دخترم بیا بشین ... اون بچه رو هم بسپر به سروان فرحی! لفظ دخترم باعث شد از دستورش سرپیچی نکنم. گونه الیوت رو بوسیدم و اشکامو پاک کردم بعد از جام بلند شدم و روی صندلی نشستم. 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~