🌷بیان قرآن درموردگناهان مختلف:
🌷۱.دروغ گو ایمان ندارد:۱۰۵ نحل
🌷۲.اسراف کنندگان برادران شیطانند۲۷ اسراء
🌷۳.غیبت ،خوردن گوشت مرده است:۱۲حجرات
🌷۴. شراب وقمار،پلیدی وعمل شیطان است:۹۰مائده
🌷۵.آنان که ازفهم یعنی عقل وچشم وگوش استفاده نمی کنند،پست ترازحیوانند۱۷۹اعراف
🌷۶.دوست داشتن کافر، ظلم است۲۳ توبه
🌷۷. شرک، ظلم عظیم است.سوره لقمان
🌷۸. خوردن اموال یتیم، آتش خوردن است.۱۰نساء
🌷۹. نپذیرفتن پیامبری پیامبراکرم ص آتش خوردن است...۱۷۴ بقره
🌷۱۰.آنان که بیراهه میروندولی خیال میکننددرست میروند، زیانکارترین مردمند.۱۰۳و۱۰۴کهف
🌷۱۱.ربا جنگ باخداست.۲۷۷و۲۷۸بقره
🌷۱۲.به زنانزدیک نشویدکه زشت وبدراهی است.۳۹اسراء
🌷۱۳.کسیکه کتاب خدا رامیخواندوعمل نمیکندمثل حماراست.۵سوره جمعه
🌷۱۴.تکیه به خدا تکیه به ریسمان محکمی است که پاره شدنی نیست.۲۵۶بقره
🌷۱۵.تکیه به غیرخداتکیه به لانه عنکبوت است.۴۱عنکبوت
🌷۱۶.اعمال کافرمثل خاکسترکه بادبه آن بوزدازبین میرود.۱۸ ابراهیم
🌷کشتن یکنفرمثل کشتن همه مردم است۳۲مائده
💦❄️⛄️❄️💦
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#موچی
مواد خمیر :
آرد گلوتینوس ۲ پ
نشاسته ذرت ۲/۳ پ
پودر قند ۲/۳ پ
شیر ۲۵۰ میلی
رنگ خوراکی زرد
کره ۳۵ گرم کره
فیلینگ :
خامه ۲۵۰ میلی لیتر
شیر ۲ ق غ
پوره انبه ۲ ق چ
پودینگ وانیلی ۱ ق
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دسر شکلاتی کره ای فوق العاده راحت ❥
مواد لازم برای تهیه دسر شکلاتی :
◗ ۴ لیوان شیر کاکائو
◗ نصف لیوان شکر
◗ نصف لیوان پودر کاکائو
◗ نصف قاشق چایخوری وانیل
◗ ۳ قاشق پودر ژلاتین
◗ ۵۰ گرم شکلات تلخ یا شیرین
◗ ۱۰۰ گرم خامه
🔷یاالله یا زهرا سلام الله علیها🔷👆
🔆بخـــــوان 🍀#فراز ۲۶ #جوشن_کبیر 🍀
به نیت رفع موانع ظهور مولا #امام_زمان
🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»
15.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️🎥 پاسخ به یه سوال اساسی
جمهوری اسلامی یه دیکتاتور واقعیه
که مردم رو به زور میاره پای صندوق؟
درست و غلط بودنش رو تو کلیپ ببینید!
انتشار حداکثری با شما ✅
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شرطی که امام زمان (عج) مشکل ما را حل کند.| انقطاع حقیقی از غیر او...
🎙 آیتالله حاجآقا مرتضی تهرانی ره
انتشار حداکثری با شما ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥تربیت پسر با دختر فرق داره👌
💥سعیدعزیزی
انتشار حداکثری با شما ✅
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥⭕️ هشدار!!! این کلیپ ممکن است حتی دل یک یهودی را هم به رحم آورد...😭
انتشار حداکثری با شما ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌پیش بینی آخرالزمانی آیت الله محمد دشتی،یه زیر خاکی عالی برای این روزها
✖️حتما ببینید و نشر بدید بترکونید
انتشار حداکثری با شما ✅
مدح و متن اهل بیت
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹قسـمـت هـفـتـاد و پـنـجـم ساعت۵ونیم کارن اومد. منم رفتم استقبالش و بهش خسته نب
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت هـفـتـاد و شـشــم
صبح روز بعد ساعت۷بیدارشدم و صبحونه درست کردم تا کارن بخوره بعد بره سرکار.
صبحونشو با اشتها خورد و رفت.
روزای من تو خونه و با سر کردن وقت با محدثه میگذشت. شبا هم با کارن دور هم بودیم و میگفتیم و میخندیدیم.
اما تو این مدت نماز خوندن کارن رو نمیدیدم. انگار داشت یک چیزی رو ازم پنهون میکرد.
خیلی زود فهمیدم به چادر پوشیدنم حساسیت نشون میده.
هر جا میخواستیم بریم. چه خرید، چه رستوران، چه حتی خونه همسایه هی غر میزد که چادرتو دربیار. درسته مسلمونم اما این کارا امل بازیه.
واقعا ناراحت میشدم اما کارن اصلا به روی خودش نمیاورد و عادی رفتار میکرد.
چند بارم جلو بقیه با تمسخر باهام حرف زد منم شبش رفتم تو اتاق محدثه و دلخور شدم.
اما حتی یک بار نازمو نکشید و عذرخواهی نکرد.
از اون زندگی رویایی که تو فکرم بود هیچیش به واقعیت نپیوست و منو ناامید تر کرد.
شبا سر سجاده، تو نماز شبام کلی اشک میریختم و از خدا میخواستم بهم صبر بده و اخلاق کارن رو عوض کنه.
به مسلمون بودنش شک داشتم اما چاره ای به غیر از باور حرفاش نداشتم.
چون شوهرم بود. باید بهش اعتماد میکردم.
یک روز که داشتیم میرفتیم خونه مادرجون، تو ماشین بحثمون شد.
_من دارم بهت میگم اون پسره کی بود باهاش از دانشگاه میومدی بیرون؟ چادرتو رو سرت کشیدی فکر کردی کسی نمیفهمه چه غلطی میکنی؟ نخیر خانم از این خبرا نیست میدونم چه کارایی میکردی.
دیگه از تحملم فراتر رفته بود.
بدون اطلاع به من تهمت زده بود و ندونسته بود چجوری قلبمو شکسته بود.
_ساکت شو کارن.. ساکت شوووو. تو نادانسته داری به من تهمت میزنی.
_میدونم که...
_گفتم ساکت شو. اون پسر شوهر دوست صمیمیمه که با زنش به مشکل برخورد و اومد پیش من تا باهاش حرف بزنم...اگرم باور نداری...شمارشو بدم...زنگ بزنی..
به گریه افتاده بودم و نمیتونستم حرف بزنم.
همون موقع رسیدیم خونه مادر جون و من با گفتن این جمله پیاده شدم.
_خیلی بی معرفتی که اینجوری نامردانه بهم تهمت خرابکار بودن میزنی.
اشکامو پاک کردم و با لبخند محدثه رو گرفتم زیر چادرم و رفتم تو خونه.
تا آخر شب خونه مادرجون که بودیم به کارن عادی رفتار کردم و بیشتر با مادرجون حرف میزدم.
بازم به چادرم گیر میداد و منم با مهربونی جوابشو میدادم.
دلم میخواست زودتر بریم خونه تا این رفتارای مسخره و لبخندای الکی تموم بشه.
وقتی رفتیم خونه کارن خوابید و منم رفتم تو اتاق محدثه و به بهونه خوابوندنش شب اونجا خوابیدم.
صبح با لمس دستی روی صورتم بیدار شدم.
وقتی چشمامو باز کردم، دیدم دستای کوچولو محدثه میخوره به صورتم.
_سلام مامانی قربونت بشم من دختر نازم.
بغلش کردم و با هم رفتیم تو آشپزخونه.
_باباتم که رفته. هعی عادت کردم به این زندگی عادی و پر از تظاهر. فقط اولاش خوب بود دخترم. اولای زندگی خیلی قشنگ بود. دو سه روز اولش فقط خوب بود اما حالا...دیگه امیدی به این خونه و بابات ندارم.
فقط تو مهمی برام..فقط تو.
شروع کرد به حرف زدن و من لذت بردم از این صداهای بی مفهوم و قشنگش. تازگیا خیلی شبیه محدثه شده بود.
انقدر بوسش کردم که گریه اش گرفت.
خندیدم و اروم فشردمش به سینه ام.
_فدای گریه هات بشم عزیزم. نبینم اشک بریزی دخترقشنگم.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو